امام خمینی در شهریور ماه سال ۶۵ به نامه یکی از اسرای دربند رژیم بعثی پاسخ داد.
شماها اشتباه مى کنید که مى گویید بچه ها بدى مى کنند
پایان عمر آن عارف بود، با خودش خلوت کرده بود؛ دید که توانسته تمام تعلقات خود را دور ریخته تا بسوی معبودش سفر کند.یعنی دیگر به هیچی دلبستگی نداشت ؛ الّا به یک چیز؛ که مانع پیوستنش به معبودش می شد، و آن بچه کوچکی بودکه بسیار به آن علاقه داشت و آن علاقه نمی گذاشت تمام وجودش خالی شود...
نامه را مطالعه کردند و به من برگرداندند و فرمودند نامه را برگردان و بگو غلط املایی دارد رفع کنید تا امضا کنم.
به همراه مادر شهدا تصمیم گرفته ایم که اگر اجازه بفرمایید ما هم به جبهه برویم و لااقل یک سنگى به طرف دشمن کافر که حتى اجساد عزیزانمان را به ما نداده است پرتاب کنیم...
خدا را قادر نمی دانید؟ اگر خد را قادر بدانید، این چیزها پیش خدا مسأله ای نیست.
یادم نمى آید که به اتاق امام وارد شده باشم و ایشان لبخند نزده باشند.
دست مرا گذاشتند توى دهانشان و گفتند: «من از دست تو بدم نمى آید، اما باید سر سفره اى که جمع نشسته اند دقت داشته باشیم.
«اگر خواستند ایراد بگیرند، بگو خمینی گفته باید مرتب به دانشگاه بروی.»
بعضی اوقاتغزل هایی که به نظرم زیبا بود برای امام می خواندم و می دیدم که ایشان با چه شوق و علاقه ای گوش می دهند و خوششان می آید.
آنها خیلی تعارف کردند که شما به ما و محل خیلی افتخار داده اید و ما تا قیامت از این موهبت الهی قدردانی می کنیم.
می توانم با اطمینان بگویم که ایشان اصلاً وقت تلف شده ندارند.
ایشان در آن حال اغما و بیهوشى هر وقت که چشمشان به یکى از ما مى افتاد، سراغ او را مى گرفتند.
امام در کل با جریانات با دید مثبت نگاه مى کردند. یعنى حمل به صحّت داشتند.
مى خواستند احیاناً ناراحت نشوم.
همین که شما اینچنین فرزندانى دارید این بالاترین اجر است. شما باید صبر کنید و دعا کنید براى پیروزى اسلام.
امام تمام تلاششان را می کردند که به مردم مستضعف، و مسلمانان محروم تا آن جا که می شود خدمت بشود.
برای اینکه این شایعه در ذهن مردم بوجود نیاید دنبال این کارها نروید.
در یکی از سخنرانی های ایشان به مناسبت سالروز پیروزی انقلاب اسلامی در جمع مسلمانان خارجی در حسینیه جماران حاضر بودم و بسیار تحت تأثیر صدای صاف، آرام و بدون ارتعاش امام قرار گرفتم.
کلیه حقوق برای موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) محفوظ است.