کرامت انسان و آزادی در قرآن

حجت الاسلام و المسلمین سید محمدعلی ایازی

مقدمه

حقیقت انسان چیست؟ انسان کی احساس خوشبختی می کند؟ انسان در کجامی تواند بگوید، به قله های پرشکوه هستی و آرزوهای خود دست یافته است؟ آیامی تواند در مسیر معینی به آرمان های سعادت آفرین خود دست یابد؟ تاریخِ انسان به مامی گوید: انسان همواره در پی ناکجا آباد خوشبختی بوده و راه های بسیاری را تجربه کرده؛ اما همیشه موانع بیرونی و درونی فراوانی بر سر راهش قرار گرفته و او را ازرسیدن به آن ناکام کرده است. گاه نمی داند که چه باید کرد ، چگونه موانع را برداشتو با چه شیوه ای با مانع تراشان مبارزه کرد؛ اما مهم این است که خواهان آگاهی است؛توانایی مبارزه را دارد؛ پیامبران بزرگ و مصلحان گران قدری به کمک او شتافته اند و راه را از چاه نشان داده، سنگ ها را از راه او برداشته اند.

این آگاهندگان و راهنمایان، به موازات رشد انسان و رخ نمودن موانع جدید عملکرده، با تلاش خستگی ناپذیر و صادقانه، به انسان یاری رسانده اند تا کاروان بشری به جایی برسد که بتواند با کوله باری از دانسته ها و تجربه ها، روی پای خود بایستد.

در میان پیامبران بزرگ، در فرجام نبوت، پیامبر اسلام، با رسایی و شفافیت ازجایگاه انسان سخن گفته است؛ ظرفیت های وجودی او را نشان داده و حقوق انسانی اورا یادآور شده و از او دفاع کرده است؛ کتاب آسمانی وی نیز قرآن کریم است. برای مسلمانان جای بسی افتخار است که اگر اُمانیسم با داعیه ای محدود از انسان گرایی در سده های اخیر، در غرب سربرآورد و شعار اصالت انسان را سر داد، چهارده قرن پیش،شخصیتی در جزیر ه العرب و در بطن توحش جاهلی، جنگ و خون ریزی، ستم و نادانی و تحقیر انسانیت، از کرامت وجودی او سخن گفت و او را به ارزش هایی والاتر ازآنچه خود می شناخت و در نهاد او نهفته بود، فراخواند و راه های رسیدن به کمال وآرمان های سعادت آفرین را نشان داد و از انسان گرایی و اصالت انسان، به ابعاد خاصی تأکید نکرد، بلکه همه جنبه های وجودی او را نشان داد.

شگفت آن که راه های او، تنها به روش های درونی و خودسازی بسنده نمی شدند.کامیابی انسان را در این نمی دانست که نفس خود را آزاد کند. او به خوبی می دانست که موفقیت انسان و رسیدن به آرزوهای حقیقی از درون و بیرون انجام گرفتنی است.

باید هم از بیرون آزاد باشد و جهل، استبداد، تحمیق، فقر و بی عدالتی را نابود سازدو هم از درون شرایط و زمینه های خلاقیت فراهم شود تا بتواند ابراز وجود کند واستعدادهای خود را شکوفا سازد و به تعالی برسد؛ از این رو در سایۀ حقِ انتخاب،اراده و معنویت، آموزه هایی را یادآور شد؛ گویی می خواست از درون و بیرون،زورگویی و زورپذیری، ذلت خواهی و ذلت پذیری، شیطان گرایی و شیطان صفتی،استثمار و استعمار پایان یابد و به قله های پرشکوه هستی صعود کند. کرامت وجودی رابا تقویت خرد، ایمان، تقوا و برخورداری از آرامش روحی تعالی بخشد و نمادهای اجتماعی آن یعنی عدالت اجتماعی، آزادی و رفاه اقتصادی و برقراری امنیت را شرط ضروری کرامت دانست.

آنچه در این نوشته دنبال می شود، جهت دوم، یعنی کرامت ذاتی انسان است.سوگ مندانه باید گفت: آنچه تاکنون دربارۀ کرامت وجودی و جایگاه والای انسان ازمنظر قرآن گفته شده، یا برای نتیجه گیری در گفتمان اخلاقی و بایدها و نبایدهای تربیتی است؛ یعنی چون انسان دارای چنین ظرفیت هستی شناسانه ای است که می تواند به انسانیت برسد و کسانی به مقام انسان کامل رسیده اند، قهراً درباره کرامت وجودی بانگاه اجتماعی و حقوقی سخن گفته نشده و این نکته مطرح نشده که اگر مقام و موقعیت انسان در ذاتش ارزش و جایگاهی دارد، پس دارای حقوق و مرتبه ای است کهن می توان مانند سایر موجودات برخورد کرد یا کسانی اصولاً به کرامت وجودی نپرداخته اند و هر چه سخن گفته اند، دربارۀ ارزش انسان در صورت فعلیت یافتن اخلاق و وارستگی به فضائل است؛ از این رو، رویکرد این رساله کاوش برای نشان دادن چیستی کرامت و مبانی قرآنی آن، با تأکید بر آثار و پیامدهای چنین جهان بینی ونگرش اجتماعی دربارۀ انسان است و آنگاه نسبت آزادی با کرامت به عنوان یکی ازراه های پاسداشت کرامت وجودی و فلسفۀ کرامت کاویده می شود و راهیابی به کمالات، از این طریق نشان داده می شود و مسائلی که مربوط به این موضوع است،مانند مبانی این نسبت در قرآن، دلایل اهمیت آزادی در حفظ کرامت، نسبت میانآزادی و دینداری و مبانی آزادی از منظر قرآن و پیامدهای بی توجهی به این بخش ازکرامت، کنکاش می شود و از مشکلاتی که جوامع مسلمان از آن رنج می برند، سخن به میان خواهد آمد.

چیستی کرامت

از آنجا که سخن دربارۀ کرامت انسان است، بایسته است که ابتدا معنای کرامت روشن شود، و سپس تفاوت کرامت ذاتی با کرامت فعلی بیان شود.

 راغب اصفهانی می گوید: واژۀ کرامت معنای عامی دارد و به هر چه در جای خودشرافت و بزرگی داشته باشد، کرامت می گویند. به همین دلیل خداوند دربارۀ گیاهان می گوید: (فَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ)؛ [1] دربارۀ زراعت های خوب و ماندگارمی گوید: (وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ کَرِیمٍ).[2] دربارۀ چیزی که به انسان نفع و فایده ای برساند اکرام می گویند، نفعی که در آن پیچیدگی و مانع نباشد و نفع خالص به حساب آید.

وی سپس می گوید:

وصف «کرم» در صورتی که در مورد خداوند به کار رود، اسم برای احسان و انعاماو است؛ مانند آیۀ  شریفۀ (فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ).[3] و اگر این وصف در مورد انسان به کار رود؛ اسم برای اخلاق و افعال پسندیده او می باشد. بنابراین تا زمانی که شخص صفت یا فعل نیکویی از خود بروز نداده، متصف به صفت «کریم» نمی شود.

از طرفی هم زمانی یک خلق نیکو یا کار پسندیده موجب کرامت است، که آن خلقیا فعل، بزرگ و با ارزش باشد. خداوند هم به همین جهت گفته است: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ[4] زیرا بزرگ ترین و شریف ترین افعال آن است که در راه خدا انجام شود.

به طور کلی هر چیزی که در جای خود، شریف و نیکو باشد، متصف به «کرم»می شود. همچنان که در قرآن می خوانیم: (رَسُولٌ کَرِیمٌ[5] (رِزقٌ کَرِیٌم[6] (مَقامٌ کَریٌم[7] (کِتابٌ کَریمٌ[8] (زَوجٌ کَریٌم[9] و....[10]

با آنچه گذشت، تفاوت کرامت ذاتی با کرامت فعلی نیز روشن می شود، زیرا اگردربارۀ ارزش چیزی سخن گفته می شود، به وصف ثابت نوع مربوط باشد، وخصوصیات و عوارض تأثیری در آن به جای نگذارد و در هر حال و شرایطی، آن صفت دوام داشته باشد، به ذات مربوط می شود؛ و اما اگر ارزش و بزرگی به فعل مربوط شد، مانند سماحت، سخاوت و رشادت که شخص در اثر انجام کار و مداومت بر آن ارزشمند می شود، خواه ناخواه، این ارزش فعلی و ناظر به وصفی است که شخص یافته است. به همین دلیل سخن دربارۀ کرامت انسان به وصف ثابت و نوع وارزش گذاری جنس نظر دارد و اگر سخن دربارۀ افعال و کارهای آینده باشد، چون انسان دارای حالات مختلف و در ادوار متفاوت می شود، نمی توان آن وصف را به همه انسان ها و همۀ حالات منطبق کرد؛ از سوی دیگر، دربارۀ توصیف شخصیت و حقیقت و کرامت خود انسان و درک آرزوهای سعادت آفرین، از دو جهت می توان سخنگفت، یکی دربارۀ شخصیت و مقام و کرامتی که در نهاد انسان گذاشته شده است ویکی از جهت افعال و رفتارهایی که انجام می دهد.

به عبارت دیگر، زمانی از بایدها و نبایدهایی سخن گفته می شود که این موجود زمینۀ پذیرش دارد و می تواند استعدادهای او را شکوفا کند و آراستگی به ارزش هایی ببخشد و تعالی انسانی او را بارور کند؛ گسترش دهد و شخصیت او را پایدار سازد تادر برابر تهاجمات درونی و بیرونی ایستادگی کند؛ این قدرت پایداری به دلیل این است که بشر در زندگی با بحران هایی مواجه است که انسانیت او را خدشه دار می کند. به این معنای اخلاقی، فقدان کرامت، دنائت، پستی و فرومایگی را به دنبال دارد. در برابر،کسی که به ارزش های اخلاقی متصف می شود و خود را تربیت می کند، موجود کریم می شود. تنها با شناخت حقیقت وجودی و یافتن استعدادها و توانایی ها، به آراستگی تهذیب نفس و سیر و سلوک به این مرتبه می رسد و با اعتلای روحی و ارجمندی فراطبیعی، به کرامت های والا دست می یابد.

بی گمان در فرهنگ آموزه های قرآن، بخشی از مباحث کرامت، به این جهت اخلاقی نظر دارد. بر این اساس، آیات فراوانی، راه های رسیدن به کمال هویتی انسان و قوس صعود را نشان می دهد و کسان بسیاری وقتی درباره کرامت سخن می گویند، از این جهت، کرامت انسان را کاویده اند و راه ها، روش ها، تجربه ها و الگوها را نشان داده اند.

بر طبق این الگو، کرامت، به معنای اصالت، شرافت، بزرگواری و بزرگ منشی است و انسان در صورتی انسان است که پستی و فرومایگی نداشته باشد. باید و نباید وصفی اخلاقی است که انسان می تواند خود را به آن آراسته کند و تا وقتی زمینه و استعداد آنرا نداشته باشد، نمی تواند چنین وصفی بیابد؛ برای مثال تعبیرهایی چون: (إنَّ أکْرَمَکُم عِنْدَ اللهِ أتْقَاکُمْ[11] که پروا داری و کرامت بیش تر را برای انسان به ارمغان می آورد، ناظر به همین معنا است.

چنانکه داشتن سماحت، شرح صدر، گذشت، و سخت گیری نکردن، نگرۀ دیگری ازوصف کرامت است: (و إذا مَرُّوا بِاللَّغوِ مَرَّوا کِراماً[12] یعنی کریم و با کرامت بودن،وصفی برای انسان از خود گذشته و بردبار نسبت به سخن دیگران است، چنان که موفقیت شیطان در رام کردن انسان و تابع وسوسه های خود قرار دادن، ریشه کن کردن همین کرامت و شخصیت وجودی انسان می شود: (قَالَ أَرَأَیْتَکَ هَذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِی إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَ ه لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّاقَلِیلاً)؛[13] شیطان گفت: به من بگو چرا این [انسان] را بر من کرامت بخشیدی؟ اگر تا روز قیامت مهلتم دهی، قطعاً فرزندانش را جز اندکی، ریشه کن خواهم کرد.

آیات دیگری هم در همین سیاق است و مفاد کرامت اخلاقی را بیان می کند وعلمای اخلاقی از همین زاویه به مسأله کرامت پرداخته اند. عارفان مسلمان نیز درتوصیف کرامت، در این باب داد سخن داده اند. محمود شبستری در این باره می گوید:

کرامات تو اندر حق پرستی استکرامات تو گر در خود نمایی استکسی کور است با حق آشنایی

 

جز این کبر و ریا و عجب و مستی استتو فرعونی و این دعوی خدایی استنباید هرگز از خود نمایی.[14]

بنابراین مفهوم، کرامت همواره با دو جهت گیری، پرسش برانگیز است: از چیزهاییکه در ذات انسان نهفته است و ناظر به صفات و افعال آینده او نیست؛ از این جهت بهلحاظ ساختار هستی شناسانه سخن گفته می شود و گروه، قشر، مذهب، منطقۀجغرافیایی، رنگ پوست، حزب سیاسی و وابستگی فرهنگی در آن دخالتی ندارد و تاوقتی آن وصف کرامت آفرین را داشته باشد، بهایی دارد و حقوقی را از دیگرانمی طلبد و بر آن آثاری مترتب می گردد.

مفهوم کرامت از بُعد دیگری هم مطرح است و آن صفت فعل است؛ نه صفت ذات و مترتب بر تربیت، خودسازی و تحقق یافتن مراتب کمال است. البته[15] تأکید می شودکه آنچه در این مقاله دنبال می شود، بخش نخست آن، یعنی کرامت ذاتی است و تمام مطالبی که دربارۀ مبانی کرامت و پیامدهای توجه به کرامت مطرح می شود، کرامت ذاتی است.

مبانی کرامت انسان در قرآن

سخن دربارۀ مبانی کرامت از منظر قرآن، از این جهت دارای اهمیت است که جایگاه و ارزش وجودی انسان را، گذشته از تعلقات نژادی، دینی و جغرافیایی نشان دهد و به گونه ای توصیف کند که ناظر به ساختار هستی شناسانۀ او باشد. این اوصاف تنها برای انسان ذکر شده و هیچ قید و شرطی برای آن تعیین نشده است؛ به عبارت دیگر، این مبانی در صورتی می تواند مهم باشد که بتواند، در توصیف انسان، از آن جهت که انسان است، ارزش هایی را مطرح کند که در موجودات دیگر وجود ندارد وبرای او حقوقی را قائل شود که برای انسانیت معنی دار است.

در این باره باید اذعان کرد که هیچ مکتبی مانند اسلام و کتابی مانند قرآن، دراین باره سخن نگفته و دغدغه ای برای ذکر آن نداشته است. قرآن کریم از جایگاه وجودی، از منزلت، نسبت او با هستی جهان، موجودات دیگر، ظرفیت، استعداد ودانستنی هایی سخن گفته و ترکیب او را یادآور شده که در میان موجودات مانندی ندارد؛ شیوۀ برخورد و تعامل با او، مانند دیگر موجودات نیست و شرایط وجودی متفاوتی دارد.

در این بخش، طی چند فراز، این آیات را که نشانگر ارزش وجودی و داشتن کرامت ذاتی است، مطرح و با توصیف موجودات دیگر مقایسه می کنیم، تا روشن شودکه افزون  بر نگرش متفاوت، ویژگی ها، شرایط، حقوق و بایدها و نبایدهای اجتماعی متفاوتی نیز دارد.

در آغاز لازم است روشن شود که فلسفۀ کرامت انسان در قرآن چیست و چه نکاتی در آیۀ کرامت بیان شده است:

(وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنْ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً)؛[16] ما فرزند آدم را گرامی داشتیم و او را در خشکی و دریا به حرکت در آوردیم و به آنها از روزی های پاکیزه بخشیدیم و بر بسیاری آفریده های خود برتری دادیم.

در این آیه چند نکته بیان شده است:

 1. این کرامت از آن فرزندان آدم است و شامل همه آنان می شود. قید مؤمن،مسلمان، حتی انسان وجود ندارد.  

2. برای این موجودِ گرامی داشته شده، امکانات، وسائل، فرصت حرکت وجابه جایی و رزق پاکیزه فراهم شده است.

3. به جز گرامی داشتن، بر بسیاری آفریده ها برتری داده شده است که نشان می دهد، کرامت چیزی جز برتری است.

به عبارت دیگر، تکریم انسان، نهادن ویژگی هایی در این موجود است که در دیگران نیست و امری اعتباری یا تنها احترام نیست. دادن چیزهایی است که در دیگر موجودات هست؛ اما در انسان بیش تر و کامل تر است. از این رو، تکریم معنایی درونی است که به دیگری کاری ندارد و تنها آن موجود شرافت و عنایت یافته است و شامل همه، حتی مشرکان و کافران هم می شود؛ بر خلاف «تفضیل» که در مقایسه و اشتراک ارزیابی می شود.[17]

اکنون این پرسش مطرح است که این ویژگی ها چیست که کرامت انسان بر آن متوقف شده و فلسفۀ کرامت و ارزش گذاری انسان معرفی شده است؟ با ارزیابی شخصیت انسان، ممکن است امتیاز ویژۀ انسان که در میان موجودات زمینی وجوددارد، عقل باشد یا عقل و اراده یا ایمان و کمالات معنوی.

علامه طباطبائی وجه کرامت ذاتی انسان را عقل می داند؛ [18] در حالی که عقل صفت ممتاز انسان از موجودات زمینی است؛ اما نسبت به ملائکۀ نیست، در صورتی که صفت ممتاز انسان عقل و اراده و حق انتخاب است. ممکن است کسی بپرسد که از کجای آیه استفاده می کنید که کرامت انسان، به تعبیر علامه طباطبایی عقل است و به نظر نویسنده،اراده و حق انتخاب و نمی تواند ایمان و کمالات معنوی باشد.

باید پرسید که عامل کرامت انسان چیست که نه در موجودات ارضی وجود دارد ونه در موجودات سماوی؟ تفاوت جمادات، نباتات و حیوانات با انسان در چیست؟ملائکه الله و عالم ارواح در آسمان ها چه چیزی ندارند که موجب خضوع و کرنش آنهانسبت به انسان شده است؟ جن برخی خصائص عقلی را دارد و آن گونه که از برخی آیات قرآن استفاده می شود که ایمان می آورند؛ اما در آنها خلاقیت ذاتی و پذیرش مسئولیت و توسعۀ مادیت و معنویت مشاهده نمی شود؛ اما در انسان وجه جامعی دیده می شود که از سویی ملکوتی است و از سویی ناسوتی. علامه طباطبایی، فلسفۀ تکریم را اختصاص یافتن چیزی می داند که در انسان مشاهده می شود که در دیگران یافتن می شود؛ به عبارت دیگر، ایشان از روش سبر و تقسیم، در پی اثبات دلیل کرامت است:

انسان در میان موجودات هستی به واسطه عقل، ویژگی دارد که باعث برتری وافزایش بر دیگران در صفات، احوال و کارها می شود.[19]

ولی در حقیقت، زندگی انسان از این جهت با زندگی سایر جانداران فرق دارد که حیوانات، به حکم غریزه زندگی می کنند؛ اما انسان عقل و اراده دارد و با نیروی ابداع وابتکار کار می کند. انسان نه تنها بر خود حق دارد، بلکه بر دیگر موجودات هم حق دارد: «إنّکم مسؤولون حتّی عن البقاع و البهائم».[20] به همین دلیل که عقل دارد، اراده،ابداع و ابتکار هم دارد؛ مسئولیت شناس و مسئولیت پذیر است، به همین دلیل نیز کرامت دارد.

بنابراین، فلسفۀ کرامت انسان از سوی خداوند، داشتن اراده و اختیار، و توانایی حق انتخاب، ابداع، ابتکار، بیان خواسته ها، نطق، خط و تسلط بر دیگر موجودات است. البته اموری که با داشتن عقل تناسب دارد و این نکته با استفاده از سبر و تقسیم و مقایسه میان انسان با موجودات و آیات قرآن استفاده می شود، زیرا خداوند تکریم انسان راامری اعتباری و تصادفی قرار نداده، بلکه نسبت به واقعیت و حقیقتی از ذات انسان وتکوینی قرار داده است. از طرفی این اوصاف را به انسانی خاص چون مؤمن اختصاص نداده و در مقام بیان آنها به طور مطلق سخن گفته و به ذات انسان وابسته ساخته است و اگر در انسان سلبیّات بسیاری نسبت به پذیرش انسان و تخلفات و نافرمانی های ویدیده می شود، اما در برابر انسان، ابتکارات و خلاقیت های بسیاری، در کشف پدیده ها وبه کارگیری طبیعت و در نوردیدن جهان آفاق دارد و باز آفرینی، نوآوری، شناخت طبیعت و خدمت به جامعه انجام داده که بی نظیر است[21] به همین دلیل کرامت انسان به ذات او تعلق می گیرد و از همین جهت، موجودی ممتاز و انحصاری است و کرامت اونمی تواند ناظر به کمالات معنوی و فعلیت انسان در آینده باشد. همین که چنین استعدادی را در کلیت دارد، جامعه انسانی از موجودات دیگر ارزش بیش تری می یابد؛هر چند در میان آنها ضایعات، آفات و انحرافاتی دیده می شود.

قابل توجه است، آیاتی که مورد بررسی قرار می گیرد، به دو جهت، دلیل و شاهدکرامت انسان است: یکی اینکه بیانگر وضعیت ذاتی انسان است. برخی هم به این دلیل،مبنای کرامت قرار گرفته اند که اگر انسان کرامت نداشت و کرامت او ذاتی نبود، اینگونه جهان را برای او آماده نمی کرد و این گونه حقوق و ارزش اجتماعی قائل نمی شدو برای انسان از آن جهت که انسان است، حریم تعیین نکرده و سرمایه گذاری نمی کرد،چیزی که مانندش در سایر موجودات مشاهده نمی شود؛ به عبارت دیگر، ما گاهی ازاینکه خداوند انسان را خلیفه، امانتدار و دارای علم ویژه و مثل اعلا قرار داده، می فهمیم که کرامت ذاتی دارد و گاهی از اینکه فرشتگان به او سجده کردند، موجودات جهان درتسخیر اوست، و حیات مادی و معنوی او ارزش دارد، می فهمیم که انسان کرامت دارد؛به هر حال به بررسی این آیات می پردازیم.

1. مسجود فرشتگان

از مبانی کرامت و از نشانه های ارزش وجودی انسان در قرآن، سجده فرشتگان برانسان است. خداوند در سوره اعراف می فرماید:

(وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَ ه اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ).[22]

خداوند در آغاز انسان ها را آفریده، سپس به او صورت انسانی داده و خواسته که اورا خلیفۀ خود در روی زمین قرار دهد.[23] از تعبیر جعل به جای خلق استفاده برده وآنگاه به ملائک دستور داد تا به او سجده کنند. این آیه نه تنها نشان می دهد که انسان ونه آدم، دارای مقامی والا و متعالی است، بلکه از ملائکه نیز برتر است؛ زیرا اگرموجودی از ملائکه کامل تر و بر آنها افضل نبود، درست نبود که وجود کامل بر وجود ناقص خضوع و کرنش کند. نکتۀ دیگر آنکه هر چند ملائکه در آغاز نسبت به خلیفه شدن انسان اعتراضداشتند؛ اما پس از آنکه معلوم شد انسان با همۀ اوصاف و خصوصیات بشری، همچون فسادگری، خون ریزی و...، باز هم ویژگی ای دارد که به اعتراف قصور فهم خود ناچار است. آنگاه که خداوند به ملائکه دستور سجده می دهد، بلافاصله آنها هم سجده می کنند و این برتری را می پذیرند.

نکتۀ سوم آنکه در سجدۀ ملائکه به آدم خصوصیتی نیست تا کرامتی برای آدم ثابت شود، چون جعل خلیفه ناظر به انسان است، کرامت از بنی آدم است، دلیلی ندارد که کرنش و خضوع مخصوص آدم باشد؛ به ویژه آنکه در آیۀ یاد شده،[24] سجده به آدم پساز آن مطرح می شود که خداوند در خطاب به همۀ انسان ها و از باب ذکر نعمت وامتنان می گوید: (وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَه اسْجُدُوا).[25] یعنی سجدۀ ملائکه، به عنوان پدیده ای تاریخی بوده و در پدیده های تاریخی، عینیت لازم است.

در آن زمان، جز آدم کس دیگری نبوده است. نکته دیگر و شاهد بر عمومیت سجده، تعبیراتی است که در سور ه حجر بیان شده است. در آنجا مسأله به صورت کلی آمده است: ( وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ [26] ( وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَه إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ* فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ).[27] یعنی سجد ه ملائکه جنب ه شخصی نداشته و ناظر به کلیت انسان، با ویژگی او بوده است.

2. جانشین خدا

از دیگر مبانی کرامت در توصیف انسان، جانشینی خداوند در روی زمین است.نخست اینکه، این جانشینی به آدم اختصاص ندارد و شامل هم ه انسان ها است. دوم اینکه، حکایت از مقام، ارزش و جایگاه تکوینی در نظام هستی است: ( وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَه إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَه).[28] در این آیه، خداوند با «اذ» که به واقعیت پیشینی و ذکر خاطره نظر دارد، می گوید: به خاطر بیاور آن هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد. با اینکه فرشتگان می گویند: ما تسبیح و حمد تو را به جای می آوریم و تو را تقدیس می کنیم، آیا باز هم لازم است که موجوداتی را خلیف ه خود قرار دهی؟ گویی خداوند وقتی با ملائکه سخن می گوید، به صراحت مرتبه ای بالاتر از آنها را یادآوری می کند و آن خلیفه شدن است.خلیفه ای که گاهی تقدیس و تسبیح می کند و گاهی خیر؛ چه بسا فساد و خون ریزی هم می کند؛ در صورتی که فرشتگان همگی و همواره تسبیح و تقدیس می کنند. در این آیه خداوند استدلال فرشتگان را رد نمی کند، بلکه می گوید: در خلیفه قرار دادن این موجود راز و رمزی است: (إنَّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ).[29] به هر حال در مورد خلیفه شدن انسان، نه فقط آدم، در آیات دیگر تأکید می ورزد:  (ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلَائِفَ فِی الْأَرْضِ).[30]

3. انسان امانت دار خدا

قرآن، انسان را امانت دار خدا معرفی می کند و این مسأله را با یادآوری مقدمه ای بیانمی کند: این امانت را بر آسمان، زمین و کوه ها عرضه کرد، ولی آنان از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسیدند؛ اما انسان آن را بر دوش کشید: (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَه عَلَی السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماًجَهُولاً)[31] از این تعبیرها استفاده می شود که پذیرفتن امانت، از ویژگی های انسان است که هم ه موجودات جهان آفرینش از پذیرش آن سرباز زده اند.

سخن از معنای امانت و ارتباط آن با کرامت انسان است. بی گمان وقتی گفته می شود، بر انسان عرضه شد، منظور این نیست که به صورت تشریعی و عرضه بر یکایک انسان، بوده است. چون می دانیم که چنین چیزی اتفاق نیفتاده است.پس باید منظور از عرضه، نهادن در خمیرمایه و فطرت انسان باشد؛ چیزی که می تواند مای ه امتیاز انسان از دیگر موجودات، به لحاظ ساختار وجودی باشد: باعقل، اختیار و اراده که انسان را از سایر موجودات برتری ببخشد و روشن است که این آیه در مقام بیان خبر از مقام و ارزش گذاری است. به همین دلیل، اوصاف ظلوم و جهول که به ظاهر عتاب و خرده گیری است؛ اما در حقیقت نوعی تمجیداست. چون اگر این انسان دارای وصفی است که می تواند فساد و سفک دما کندو ظلوم و جهول باشد؛ یعنی قدرت انتخاب دارد و هم ه حالات خوب و بد برای او فرض است و مانند ملائکه نیست که ( لَا یعْصُونَ اللهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیفْعَلُونَ مَایؤْمَرُونَ ).[32] و مانند آسمان و زمین و کوه ها هم نیستند که تسلیم او هستند طوعاً وکرهاً. و ( لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَکَرْهاً).[33] از این رو موهبتی است که خدا به انسان داده و در حد خود ارزش یافته است، به همین دلیل، آیه امانت به قول علامه طباطبایی، نشان گر کرامت ذاتی انسان است.[34]

بنابراین، داشتن استعداد و پذیرش امانت، از مبانی کرامت و شناخت هویت انسان است.

4. دارای علم ویژه خداوند

از دیگر ویژگی های انسان از نظر قرآن، داشتن علم ویژه ای است که خدا به انسان داده و زمینه پذیرش و خضوع ملائکه شده است.

(وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَه فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأسمَاءِ هَؤُلَاء إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ).[35]

علامه طباطبائی هر چند به صراحت درباره اختصاصی بودن تعلیم اسما به آدم سخنی نمی گوید؛ اما با بیان دو نکته در لابلای سخنان خود، گویی خصوصیتی برای آدم قائل نیست:

1. تحمل علم به اسما، آن هم اسمایی که در توان تعلیم ملائکه نیست، به آدم اختصاص نداشت و همان موجودی که خلیفه شده بود و ملائکه اعتراض داشتند که اوسفک دما می کند، و خدا آن را رد نکرد، مسجود ملائکه واقع شدند.

2. اینکه تعلیم به آدم، تنها تعلیم به نام ها نبوده و از چیزهایی نبوده که ملائکه می دانسته اند؛ وگرنه کرامتی برای آدم نبود[36] و از آنجا که کرامت برای همه انسان ها و بنی آدم است، روشن می شود که استدلال ایشان به آدم تنها نظر ندارد و آدم در این نقل، خصوصیتی ندارد و سجده ملائکه و سرپیچی ابلیس، واقعه ای خارجی بوده است.[37]

بر این اساس، دانش یاد شده به آدم اختصاص ندارد و تعلیم آدم از باب ذکر نمونه است؛ وانگهی در آیات دیگری با تعبیرهای متفاوت ذکر شده است: (خَلَقَ الْإِنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَیانَ).[38] خدای رحمان انسان را آفرید و به او بیان را آموخت.

(ا الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ * الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ).[39] خدای رحمان او را به وسیله قلم تعلیم داد. چیزی را که نمی دانست تعلیم داد.

در این دو آیه سخن درباره تعلیم به انسان است، دانشی که پیش از خلیفه شدن نمی دانست. علمی که می توانست هم سخن بگوید و هم بنویسد؛ در حالی که پیش ازآن چیزی نمی دانست؛ یعنی پیش از رسیدن به درجه و مرتب ه انسانی، این کمال را یافت؛کمالی که علم اسما را آموخت؛ خلیفه شد؛ ملائکه بر او سجده کردند و بار امانت راهم پذیرفت:( وَاللهُ أَخْرَجَکُمْ  مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیئاً ).[40]

5. انسان مثل اعلای خداوند

از دیگر توصیفات قرآن درباره شخصیت انسان، آیین ه تمام نمای حق شدن است. ازنظر قرآن، انسان این ظرفیت وجودی را دارد که بتواند مظهر کامل حضرت حق درروی زمین، بلکه در آسمان ها و زمین شود؛ یعنی استعدادی دارد که می تواند، پیاده کننده کارهای خداوندی و تجلی دهنده اسمای حق شود؛ در هر مرتبه ای که هست.تجلی یک اسم حق یا تجلی عهده ای از اسما و صفات یا تجلی هم ه اسما و صفات الهی.

(وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَی فِی السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ )؛[41] و در آسمان هاو زمین، برای خداوند، نمونه هایی والا از صفات برتر اوست و اوست شکست ناپذیر سنجیده کار.مثل اعلا بودن، از سویی ثابت می کند که چرا خدا انسان را کرامت داده و از طرفی،بیانگر حقیقت وجودی انسان است. در همین زمینه در روایات آمده است: «خلق الله آدم علی صورته»[42] خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید؛ از این رو انسان در مراحل تکامل خود، به منزله آینه ای است که تنها و تنها خدا را نشان می دهد؛ به گونه ای که دیگر موجودات نمی توانند، تجلی حق باشند؛ از این رو وقتی انسان مثل اعلا می شود که نشانه و ظهور حضرت حق در روی زمین باشد؛ به این معنا که عرفا از آن به نظام مظهریت یاد می کنند و تحلیلی خاص دارند که از بحث این نوشته بیرون است.

6. تسخیر موجودات جهان آفرینش

انسان از دیدگاه قرآن، از چنان ارزش و مقامی برخوردار است که به فرمان خدا،همۀ موجودات جهان آفرینش در تسخیر او هستند و خدا ظرفیت وجودی او را به گونه ای آفریده که توانایی به کارگیری موجودات جهان را به نفع خود دارد و می توانداز خورشید، ماه، ستارگان، حیوانات، جمادات و امور غیبی، به نفع خود استفاده کند،بلکه آنها را به تسخیر در آورد. در این باره قرآن از تسخیر خورشید و ماه، دریاها،رودها، شب و روز، بلکه آنچه در روی زمین و آنچه در آسمان است سخن می گوید واین را ارزش و برتری و نعمت می شمارد:

(وَسَخَّرَ لَکُمْ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ[43]سَخَّرَ لَکُمْ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَکُمْ الْأَنهَارَ )؛[44] (وَسَخَّرَ لَکُمْ اللَّیلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ )؛[45]  (وَهُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیاً[46]  (أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ[47]  (وَسَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً )؛[48] و آیات بسیار دیگری که با همین مضمون آمده و نشان می دهد که خداوند این نعمت را برای هم ه انسان ها قرار داده وتفاوتی میان آنها نگذاشته و امتیازی خاص برای گروه خاص و عقیده ای خاص تعیین نکرده است. این آیات نشان آن است که در جهان بینی قرآن، انسان از آن جهت که انسان است،همه موجودات جهان آفرینش مسخر اویند و در جهت نفع رساندن به او خلق شده اندو شاید بتوان گفت که آسمان، زمین، شب، روز خورشید، ماه و دریاها به گونه ای آفریده شده اند که به انسان سود برسانند: (هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً )؛[49] او کسی است که آنچه در زمین است، برای انسان آفریده است یا در جاهایی دیگر آمده است: خداوند برای انسان ها زمین را گستراند و آسمان را برافراشت.[50] یا اینکه آسمان و زمین را آفرید تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارتر هستید. [51]

بنابراین، تسخیر موجودات و آفرینش جهان برای انسان، بیانگر ویژگی، مقام وموقعیت ذاتی انسان است. وقتی قرآن می فرماید:  (وَآتَاکُمْ مِّنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ )؛[52] و هر چه از او خواستید، به شما داده است، یعنی این موجود باید پدیده ای استثنایی باشد،چون خدا درباره ملائکه که ارزش و مقام آنها روشن است، می فرماید: آنها مقام معلوم و معینی دارند:  (وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ ). [53]

نکت ه قابل توجه اینکه قرآن در مقام بیان و یادآوری نعمت و نتیجه گیری ازآفریده های خود است؛ از این رو می فرماید:  (فَأَخْرَجَ بِهِ مِنْ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ )؛[54] و در مقام بیان شأن، مقام، استعداد، جامعیت و موقعیت انحصاری است؛ مقامی که به ذات مربوط است و نه فعلیت و همان طور که خلیفه بودن و امانت دار بودن نشانگر کرامت است، تسخیر و خلق انحصاری بیانگر کرامت ذاتی است و همین که وسیل ه کشف کرامت باشد؛ گرچه در سلسله مع الیل است؛ اما شاهد بر کرامت تکوینی انسان و مترتب بر آثاری است که بعداً دربار ه آن سخن خواهیم گفت.

7. انسان اشرف مخلوقات

از دیگر شواهد کرامت ذاتی، آیاتی است که انسان را اشرف مخلوقات می داند وخلق انسان را در نیکوترین صورت معرفی می کند و خدا با آفرینش وی، به کاری که انجام گرفته، آفرین می گوید. هر چند سخن درباره اشرف مخلوقات بودن انسان، نگاهی دیگر به انسان و ارزش اوست؛ اما از آنجا که قرآن با تعبیرهای مختلف درباره جایگاه انسان سخن گفته، این تعبیر هم در نشان دادن کرامت انسان قابل توجه است.

قرآن کریم پس از شرح چگونگی آفرینش انسان و سیر مراحل آن می گوید:

  (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ )؛[55] آنگاه آفرینشی دیگر پدید آوردیم، آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.

 همچنین آمده است:

  (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ )؛[56] به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم.

این توصیفات ، هر چند به بهترین آفرینش و نیکوترین صورت انسان نظر دارد؛ اماسخنان دیگری در قرآن آمده است که برتری انسان را به گونه ای روشن تر بیان می کند: (وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً )؛[57] تنها به انسان کرامت بخشیده، بلکه او را بر بسیاری آفریده ها برتری داده است.

 به همین دلیل می توان به موقعیت انسان از نگاه قرآن به عنوان اشرف مخلوقات سخن گفت.

8. انسان و روح خدایی

در نظر قرآن، آفرینش انسان از آن جهت نیکوتر است و ارزش ویژه ای دارد که ازروح خود خدا ترکیب یافته و اگر بُعد جسمانی او زمینی و خاکی است، بُعد معنوی وملکوتی او الهی است:  (ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ[58]  (فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ )؛[59] به همین دلیل، انسان کامل می تواند از میان انسان ها برخیزد و انتخاب شود و مثل اعلای خدا و مظهر اسامی و صفات الهی شود. در انسان از نظر وجودی، چنین ظرفیتی وجود دارد و قرآن این ارزش را یادآور می شود.

9. انسان دارای اراده و اختیار

از دیگر ویژگی های انسان که در مبانی کرامت، بسیار مهم و نقش آفرین است، اراده و اختیار انسان است. انسان در پوییدن راه هدایت و انجام تکالیف الهی خود تصمیم می گیرد. انسان به گونه ای آفریده شده که با گرایش های دوگان ه خیر و شر به دنیا بیایدو با تمایلات گوناگون و فرصت انتخاب آزمایش شود. (الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیا هلِیبْلُوَکُمْ أَیکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ).[60] خدایی که مرگ و زندگی را آفرید و انسان ها را به این دنیا آورد تا بیازماید که کدام یک نیکوکردارتر خواهند بود، بلکه تمام امکانات مادی ومعنوی را برای انسان فراهم ساخت و آنچه نیاز داشت، در اختیار او قرار داد، تا ببیند چگونه از آنها استفاده می کند:( إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الْأَرْضِ زِینَ ه لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً )؛[61] بنابراین، ارزش انسان به این است که می تواند کار بد انجام دهد؛ ولی به کارهای خوب می پردازد و به همین دلیل پاداش می گیرد.

او می تواند کار خوب انجام دهد؛ ولی کارهای خوب انجام نمی دهد و به همین دلیل توبیخ و مجازات می شود. می گوید هر که بخواهد ایمان می آورد و هر که بخواهد،کفر می ورزد:  (وَمَنْ شَاءَ فَلْیکْفُرْ )؛[62] خداوند نخواسته به صورت جبری در کارهایانسان دخالت کند، بلکه خواسته است، ناظر و ممتحن اعمال او باشد:  (فَلَیعْلَمَنَّ اللهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ ).[63]

از نظر قرآن، هر انسانی مرهون تلاش و کوشش خود است:  (وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّامَا سَعَی )،[64] و نتیجه تلاش خود را می بیند:  (فَأُوْلَئِکَ کَانَ سَعْیهُمْ مَشْکُوراً ).[65]

اگر نیکی کردند، به خود کرده اند و اگر بدی، آن هم به خودشان باز می گردد:  (إِنْأَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِاَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا )؛[66] کسی نمی تواند آنها را مجبور کند.ارزشکار به انتخاب و اختیار انسان است:  (مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَیهَا )؛[67] هر کس نیکی ورزد، به سود خود اوست و هر کس کار بد انجام دهد، به زیان خودش است.

10. ارزش حیات و زندگی انسان

از نظر قرآن، انسان آن همه ارزش دارد که حیات او مساوی با حیات همه انسان ها،و مرگ او مساوی با مرگ همه انسان ها است. اگر کسی انسانی را بی دلیل بکشد، گویی که همه انسان ها را کشته است و اگر فردی را زنده کند؛ گویی همه انسان ها را احیاکرده است:  (مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیا النَّاسَ جَمِیعاً ).[68] از نگاه قرآن، حیات انسان مهم است، از این روکیفیت مهم است، حیات یک انسان و به خطر افتادن جان او آن چنان اهمیت دارد که گوشزد می کند: حیات یک انسان برابر حیات همه انسان ها و مرگ او برابر با مرگ همه انسان هاست. چون انسانیت، حقیقتی است که در همه انسان ها مشترک است و اگرفردی را بی جهت بکشد، آن حقیقت مشترک را از بین برده، انسانیت را لگدکوب وبی ارزش کرده است؛ هر چند جان یک انسان بوده است. از سوی دیگر می توان گفت،در فرهنگ قرآن، چون انسان مظهر اسامی خدا و روح و خلیفه خداست، کشتن یکانسان بی گناه، اهانت به مقام شامخ ربوبی و آفریدگار هستی است که با عظمت ترین آفریده هایش نابود شده است.

نکته مهم تر، حق حیات معنوی انسان  است؛ آنچه کیان، شخصیت و آبروی او راتشکیل می دهد:  (وَیلٌ لِکُلِّ هُمَزَ ه لُمَزَ ه )؛[69] وای بر هر بدگویی که عیب جویی می کند. به ثروت خود تفاخر می کند و دیگران را تحقیر کند:  (ألهَاکُم التَّکَاثُرُ ) ؛[70] تفاخر به بیش تر داشتن انسان را غافل می کند. نمونه ای دیگر از حق حیات معنوی، نهی و مذمت ستم کردن، تهمت زدن و افشاگری کردن است.[71] پشت سر افراد بدگویی کردن و به اصطلاح قرآن غیبت.[72] آیات نهی از ستم گری و مذمت ستمکاران بسیار زیاد است[73] و ابعاد بسیاری دارد و ناظر به هر گونه ستمگری و ضایع کردن حقوق انسان و از آن جمله حقوق معنوی است.

تمام این نکات در توصیف جایگاه انسان و دفاع از حریم، موقعیت، مقام و نشان دادن تفاوت او با سایر موجودات، از جماد، نبات، حیوانات و حتی موجودات عرشی با همه مسائلی که انسان دارد و آفریدگار جهان از آن با خبر است، نشان از چیز دیگری می دهد. گویی خدا انسان را با همین واقعیت های موجودش پذیرفته و براساس آن پیامبران را فرستاده و از آنها با حق انتخاب، توقعاتی را بیان کرده است.

جمع بندی

از آنجا که کرامت به معنای ارزش، مقام و موقعیت ویژه و برتری وجودی، ذاتی وتکوینی معنی گردید و مراد از آن، استعداد در نهاد دانسته شد و تکریم و منت گذاشتن خداوند[74] نیز بر اساس همین صفت ممتاز اوست و فلسفه وجودی این کرامت در اراده و اختیار تبلور یافت، روشن می شود که اگر انسان کرامت نداشت، نمی توانست خلیفه خدا، مسجود ملائکه، امانت دار انحصاری، دارای علم ویژه و تجلی گاه اسما و صفات ومثل اعلای خداوند شود و به همین دلیل، جهان برای این موجود آفریده و برای اوتسخیر شده است؛ از سویی چون دارای ویژگی های فوق است، می تواند جهان راتسخیر کند و در اختیار بگیرد و از آن بهره ای ببرد که دیگر موجودات نمی توانند و نیزاز همین رو:  (وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفضیلاً ).[75] البته شاید به این دلیل، این تفضیل را به طور مطلق بیان نکرد که چون:  (رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ ).[76] اگر به همه آن مراتب و درجات می رسیدند، دیگر فضیلت برکثیر نبود، فضیلت بر همه آفریده هم بود؛ یعنی افزون بر کرامت بر کل، فضیلت بر کل هم داشت.

نکت ه دیگر اینکه هر چند ارزش حیات و زندگی انسان کرامت او را کشف می کند وبیانگر جایگاه وجودی ذات انسان می شود؛ اما بیان این نکته در قرآن، نه تنها به این جهت نیست که آدم کشی را محکوم کند و ارزش حیات و خون انسان را نشان دهد،بلکه بیان ارزش حیات انسان هم هست، زیرا در ادامه می گوید:  (وَمَنْ أَحْیاهَا فَکَأَنَّمَاأَحْیا النَّاسَ جَمِیعاً ).[77] بیان ارزش گذاری حیات، تعبیر دیگری از جایگاه و ارزش وکرامت ذاتی انسان است، زیرا این تعبیر در حق موجودات دیگر نیامده و حتی شامل حیات معنوی، از هدایت تا عرض و آبرو و بهره گیری از استعدادها و خلاقیت هایانسان و به ثمر رساندن آنها نیز می شود که این جزء کرامت است.

پیامدهای توجه به کرامت ذاتی

در کنکاش برای درک موقعیت انسان از نظر قرآن، به ساختار هستی شناسانه او توجه شد و از آن جهت درباره کرامت وجودی و ذاتی انسان سخن به میان آمد که چنین توصیفی از انسان پیامدهای خاص خود را خواهد داشت، و این نتایج را می توان درحوزه مسائل فرهنگی و اجتماعی بیان کرد:

1. کرامت به انسان از آن جهت که انسان است و با ویژگی های خاص آفریده شده،چون، خلیف ه خدا در روی زمین، مسجود ملائکه، امانت دار خدا، دارای علم و توانایی،و مثل اعلای خداوند است، احاله داده شده و پایه استدلال بر شخصیت و هویت وجودی او نهاده شده است، و براساس این هندسه و ترکیب، ارزیابی می شود.

2. این کرامت به گروه، قشر، مذهب و منطقه جغرافیایی، نژادی و رنگ پوست اختصاص ندارد و شامل همۀ انسان ها می شود.

3. لازمۀ کرامت انسان، توجه به ارزش ها و پیامد توصیف هایی است که درباره اوبیان شده است؛ برای مثال اگر از هدفداری و آرمان خواهی انسان سخن گفته می شود، ودر قرآن آمده است:  (یا أیُّها الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلَاقِیهِ ).[78] همواره در جهت پروردگار حرکت می کنی، این گرایش را نشان می دهد که گذشته از حقوق اجتماعی و امنیت دیگران، هر انسانی مرهون تلاش و کوشش خود است و دینداری وهدفمندی در سایه چنین توصیفی از کرامت معنی دار است.

4. لازمۀ ارزشمندی و کرامت، تحفظ کیان، شخصیت و حقوق خاص برای همه انسان هاست که هیچ کسی نمی تواند آن را سلب کند و در محدوده ای خاص قرارنمی گیرد؛ از آن جمله حق حیات ویژه، جسمانی و معنوی است. نماد اجتماعی کرامت انسانی برقراری عدالت، تأمین رفاه اقتصادی، برقراری امنیت، احیای هویت و فرصت تعامل اجتماعی و فرهنگی است.

5. داشتن شخصیت، علم و اندیشه برای انسان، حریمی از مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به وجود  می آورد که تنها با برخورد مثبت، استدلالی و اقناعی با انسان،می  توان با او تعامل داشت؛ برای نمونه اختیار و اراده در انسان لوازمی را به وجودمی آورد که بی اعتقاد و پذیرش قلبی نمی توان، کاری درست را از او توقع داشت واصولاً با موجود دیگر تفاوت اصولی دارد. خداوند دربار ه موجودات، تسلیم پذیری،اجبار و اکراه تکوینی را یادآور می شود:

 (وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَکَرْهاً )؛[79] هر که در آسمان ها و زمین است، خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است.

یا درباره سجده و خضوع آسمان و زمین و موجودات هستی می گوید:

 (وَلله یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَکَرْهاً )؛[80] و هرکه در آسمان ها وزمین است؛ خواه و ناخواه (بخواهد و نخواهد) برای خدا سجده می کند.

در صورتی که این تعبیر درباره انسان نیست و خطاب به پیامبر، درباره اینکه مشیت خدا در مورد انسان چیز دیگری است می فرماید:  (وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یکُونُوا مُؤْمِنِین)؛[81] و اگر پروردگار تو می خواست، قطعاً هر که در زمین است، هم ه آن ها یکسره ایمان می آوردند، پس آیا تو مردم راناگزیر می کنی که ایمان بیاورند. بر این اساس، انسانی را که با این ویژگی آفریده شده،برخلاف موجودات دیگر، همچون سایر حیوانات، بر مبادی طبیعی و غریزی محکوم نکرده، تنها با امر، نهی و ارشاد به عواقب امور، او را به نظم، امنیت و معنویت دعوت وهدایت کرده است و این خود انسان است که با انتخاب و اختیار خویش، سرنوشت خود را رقم می زند.

6. از فصول ممیزه انسان، معنویت گرایی است. چون او موجودی دو بُعدی است که یک بُعد آن روح خداست. ارزش انسانیت و جاودانگی او به این فصل ممیز است که اگر جسم او نابود شود، روح و روان او نابود شدنی نیست؛ از این رو همه برنامه ها بایددر جهت صیانت و پاسداری و تداوم ذاتی و حقیقت وجودی او باشد و محیط معنویت گرایی او تخریب نشود. این کرامت جز با پذیرش معنویت در فضای انتخابی ورفع موانع فراهم نمی شود. جز با تقویت نقاط مثبت و کارآمد و ایجاد بهداشت معنویت، به عنوان نخستین راه برای تقویت روح و ابعاد شخصیتی حاصل نمی گردد.

7. امنیت، عدالت، رضایت خاطر و تأمین نیازهای معیشتی و اقتصادی و آسایش، از لوازم حفظ کرامت انسان است. این امور در فرهنگ اسلامی، مقدمه رشد، تعالی وبرطرف کردن موانع داخلی برای رسیدن به مقصود است. به همین دلیل بخش زیادی ازتوصیه های اجتماعی اسلام تأکید بر تحقق این امور است.

دربار ه امنیت و عدالت، آیات بسیاری در قرآن آمده که نشان می دهد، هر چند امنیت معنوی سرچشمه و مبنای اصلی کلیه ابعاد امنیت و ساز و کارهای تأمین امنیت ظاهری است؛ اما پیوند و توازن عمیقی برقرار است و هرگونه ناامنی و بی عدالتی در گریز ازحیات معنوی و رفتارهای ناهنجار فردی و اجتماعی تأثیر بسیار دارد. به همین دلیل، درقرآن بر مسأله عدالت و امنیت تأکید شده است؛ هر چند که امنیت نهایی با امنیت معنوی است:  )الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُوْلَئِکَ لَهُمْ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ ).[82]

8. کرامت انسان به این مفهوم نیست که کسانی که حقوق دیگران را پایمال می کنندو ستم و خون ریزی می کنند و امنیت جامعه را به خطر می اندازند، به دلیل اینکه انسان کرامت دارد، پس آنها هم مصونیت دارند. این گروه از دایرۀ کرامت خارج هستند، چون مقتضی کرامت انسان، عدم تعرض و تعدی به حقوق دیگران است؛ اما به دلیل اینکه تخلف کرده اند، نمی توان هر مجازاتی را هم جاری کرد. مجازات مجرمان در محدوده قانون و با اثبات جرم و قطعی شدن آنهاست؛ از این رو بخشی از آیات قرآن ناظر به این جهت است که نباید فراتر از حدود پیش رفت؛ وگرنه مجازات بیش تر از جرم، خودستم دیگری است:  (وَمَنْ یتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَأوْلَئِکَ هُم الظَّالِمُونَ . )؛[83]

در حوزه مسائل اجتماعی و برخوردهای جمعی و گروهی، برای پیشگیری از نا امنی باز هم تأکید می کند که به همان اندازه ای که تجاوز می شود، باید برخورد کرد:  (فَمَنْاعْتَدَی عَلَیکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیکُمْ[84] این شیوه نشان می دهد که افزون بر عدالت گرایی در مجازات، مسئله کرامت انسان در رعایت حقوق مجرمان و محدود شدن مجازات به قوانین تعیین شده، چه اهمیتی دارد.

بنابراین، نشان دادن اصول و مبانی کرامت انسان در قرآن، تنها شناسایی حقیقت وجودی انسان نیست؛ شناخت حقوق و بایدها و نبایدهای اجتماعی و فرهنگی و درنهایت اخلاقی او نیز هست. پذیرفتن شخصیت و استعداد، مجموعه ای از بایدها ونبایدها در جامعه انسانی، صرف نظر از اوصاف و عوارض تاریخی و جغرافیایی است که اصول و راه کارهایی را الزامی می سازد.

نسبت آزادی با کرامت انسان

از دغدغه های جدی دینداران، سازگاری دینداری با آزادی است. در آغاز این نکته باید روشن شود که دین برای انسان آمده و پیامبران برای ارزش بخشی بیش تر به انسانیت می آیند و چون انسان ها دارای اندیشه و عقیده ای هستند، پیامبران می آیند که راه راست و عملکرد درست را از میان راه ها و کردارهای گوناگون نشان دهند.

از سوی دیگر، حق انتخاب و داشتن اراده برای انتخاب راه و چاه، پایه جهت گیری پیامبران است و آزادی برای انتخاب، فرصت و ابزاری است که آنها بتوانند، سخن های گوناگون را بشنوند، مقایسه کنند و از میان آنها بهترین را برگزینند:  (فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ )؛[85] به این جهت، زمینه و بستری است برای انتخاب کردن، رشد، تعالی انسانیت، شکوفایی استعدادها و برخورد صحیح با آرا، اصلاح اندیشه ها و نیز ابزاری است برای پیش گیری از فاسد شدن دین و وسیله ای است برایمبارزه با آفات دینداری، همچون غلو، تحریف و انحراف، اگر آزادی نباشد، دعوت پیامبران، هشدار و تشویق معنا نخواهد داشت و اجبار و اکراه و تظاهر به دین داری، نیازبه معنویت و خداترسی را تأمین نخواهد کرد و در برابر، با اجبار، دیگر ضرورتی برای آمدن پیامبران و راهنمایی نخواهد بود. خداوند می تواند، رأساً بر اساس حرکت غریزی، مانند حیوانات یا رفتار مجردات،خواسته خود را تأمین کند و از کسی تخطی سر نزند، همان طور که قرآن دربار ه ملائکه فرموده است: ( لَا یعْصُونَ اللهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ ) .[86]

از سوی دیگر، با نگاهی به جوامع، به خوبی درمی یابیم که چرا در این جوامع،ظواهر دینی به خوبی انجام می شود. مردم به ظاهر نماز می خوانند، روزه می گیرند، دیگردستورات شریعت، به ویژه شعائر را به جای می آورند؛ اما آثار این تعالیم که همه درجهت خودسازی و تهذیب نفس است، در رفتارشان دیده نمی شود و عملکرد آنان برخلاف آموزه هایی است که این دستورات را آورده اند. نماز آن گونه که قرآن می گوید،باز دارنده از گناه است[87] صوم تقوا آوراست؛[88] اما در عمل چنین اتفاقی نمی افتد، زیرادر تربیت اجتماعی آن ایجاد شوق و رغبت لحاظ نگردیده است. آگاهی و توجه به عمل در بطن این اعمال وجود ندارد. بسیاری اعمال صوری و برای رفع تکلیف است.حال اگر در جامعه اجبار و الزام انجام گیرد، به طریق أولی آثار عملیِ این عبادات وجود نخواهد داشت، چون عبادت و راز و نیاز، با اجبار، اکراه و نظام استبداد دینی و خشونت سازگار نیست.

از سوی دیگر، آزادی مقوم دین است؛ نه مخرب آن. چون با آزادی عقیده ایانتخاب و با اختیار عملی انجام گرفته و کسی نمی تواند به سادگی آن را بگیرد؛ اما درحالت اجبار، با اندک شبهه و طرح سؤال و اشکال، بنیان های دینی و اخلاقی سست می گردد. به این جهت دینداری با آزادی در تناسب است. اگر عقیده پدید آمدن یک ادراک تصدیقی در ذهن انسان است؛ اگر عقیده پذیرفتن ایده و آرمان است، طبعاً یک عمل ارادی صرف نیست که بتوان با زور کسی را به پذیرفتن آن وادار کرد یا نسبت به عقیده ای منع و اجبار کرد. چیزی که قابل اجازه و منع است، التزام به یک سلسله اعمالی است که از عقیده ناشی می شود؛ برای مثال دعوت کردن به دین، قانع ساختن مردم نسبت به صحت و صادق بودن و مفیدیت آن است، به این جهت به نظر ما ساحت دین، منزه از آن است که راضی شود، عقیده را بر مردم تحمیل کند یا با توسل به قهر و زور، افراد را به مرامی  دعوت کند یا مانع از عقیده ای بشود.[89] چون با کرامت انسان و اراده و اختیار او، و وجه تمایز انسان با سایر موجودات سازگاری ندارد.

بنابراین، رابطه ای متقابل میان آزادی و کرامت برقرار است. آزادی به انسان کرامت می بخشد، چون یکی از راه های شناخت انسان، اراده و اختیار است و گفتیم که فصل ممیز انسان و عامل کرامت بخشی به انسان آزادی است و داشتن حق انتخاب؛ یعنی آزادی. از این رو آزادی و حق انتخاب کرامت انسان را جلوه گر می سازد و نشان می دهدکه در شرایطی که می توانسته چه کارهایی انجام بدهد که زشت بوده و انجام نداده و دربرابر، در چه جاهایی با خواسته درونی مبارزه کرده و کاری را با سختی انجام داده است.

از سوی دیگر، آزادی، کرامت انسان را شکوفا می کند و بایدها و نبایدهای اخلاقی در سایه آزادی اوج می گیرد و ارزش واقعی خود را نشان می دهد؛ در صورتی که استبداد، خفقان و فشارهای مذهبی، انسان ها را تحقیر و شخصیت آنها را پایمال می کنند.

البته سخن درباره آزادی و نسبت آن با کرامت، از دو جهت مورد توجه قرارمی گیرد، یکی آزادی درونی و یکی آزادی بیرونی. در آزادی درونی از آن جهت کرامت دارد که بر نفس خود مسلط است و مانع سرکشی غریزه ها شده، با تجهیل، تقلید،تحمیق، تسلط غرایز و پذیرش ذلت مبارزه می کند و عوامل و زمینه های سرکوب شدن کرامت معنوی را از خود دور می سازد و در آزادی بیرونی، با عواملی که در بیرون او رامحدود می سازد، مبارزه می کند و مثلاً می خواهد بیندیشد، سخن بگوید، از اندیش ه خود دفاع کند، انتخاب و تصمیم گیری داشته باشد که فکر می کند درست است؛ اما عوامل بیرونی فرهنگی، اجتماعی، دینی و سیاسی، مانع اراده او می شوند، به همین دلیل کرامت وی، در صورتی است که این موانع نباشد و او بتواند از حق خود دفاع کند و آزادی انتخاب داشته باشد.

مبانی نسبت گیری آزادی با کرامت

اکنون با توجه به آنچه گفته شد، باید مبانی این نسبت گیری بررسی شود و روشن شود که آیا در نفس آموزه های دینی، اصولی برای آزادی، به عنوان پایه کرامت انسان وجود دارد و از این مبانی حق تعیین سرنوشت و حق حاکمیت و انتخاب دین ومذهب، شخصیت و ارزش وجودی استفاده می شود.

1. انسانی بودن دین

این پرسش در باب دین مطرح است: آیا دین برای انسان است یا انسان برای دین؛آیا دین باید خود را با انسان و ویژگی هایش تطبیق دهد، یا آنکه آدمیان هم باید خود رابا دین سازگار کنند؛ آیا فقط انسان باید دینی باشد یا دین هم باید انسانی باشد؟ آیا این درست است که دستورات دین، به گونه ای ارائه شود که آدمیان و هویت وجودی وساختار آنها از بین نرود و به تحقیر و مذلت نیفتند.

در قرآن کریم نکاتی آمده که نشان می دهد، تعالیم اسلامی انسانی است؛ به این معنا که ساختار وجودی، شرایط و مشکلات و نیازهای انسان در نظر گرفته شده است و اگرگفته شود، دین انسانی است، پایین آوردن شأن دین نیست و توجه به حاجات انسانی را از او خواستن، عین واقع گرایی است. اگر دین می خواهد که دستوراتش مقبول بیفتد و اجراپذیر شود، جز آنکه به هستی و شرایط انسان توجه کند، چاره ای ندارد. دین وقانون تنها در صورتی مفید و حکیمانه تلقی می شود که در مرحل ه اجرا مخاطبان خود رادچار مشکل نکند. این مسأله، تنها از بُعد عمل مطرح نیست، بلکه در مرحله اعتقاد همباید چنین باشد که اندیشه و فکری نمی تواند تحمیلی باشد.

در قرآن کریم، آیات فراوانی رسیده که پیامبر تنها بشیر و نذیر است.[90] حتی آمده که این انتخاب با شماست و خود باید سود و زیان آن را در نظر بگیرد:  (قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِیَ فَعَلَیهَا وَمَا أَنَا عَلَیکُمْ بِحَفِیظٍ )؛[91] به راستی رهنمودهایی از جانب پروردگارتان برای شما آمده است، پس هر که به دید ه بصیرت بنگرد، به سود خود او، و هر کس از سر بصیرت ننگرد، به زیان خود اوست و من برشما نگهبان نیستم. چون دین و عقیده امر ارادی است. تنها ارشاد و راهنمایی می کند واز هیچ کس چیزی خارج از توان نخواسته است:  (لَا یکَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا )؛[92]وقتی حکمی را بیان می کند، بلافاصله می گوید: خدا برای شما آسانی می خواهد و برایشما دشواری نمی خواهد:  (یرِیدُ اللهُ بِکُمْ الْیسْرَ وَلَا یرِیدُ بِکُمْ الْعُسْرَ )؛[93] حتی با تأکید می گوید: خدا  می خواهد تا بارتان را سبک گرداند[94] و تحمیل و تکلیف معنا ندارد واین دعا را تعلیم می دهد:  (رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَه لَنَا بِهِ )؛[95] بار خدایا بر دوش ماتکلیفی منه که توان انجام آن را نداریم.

آیات دیگری نیز وجود دارد که همگی حکایت از انسانی بودن و رعایت آسانی،سهولت، انعطاف پذیری و توجه به مشکلات و شرایط انسان می کند و ساختار و فراز ونشیب های او را در نظر می گیرد و با این گونه فرصت سازی، زمین ه گزینش، امتحان وابتلا را فراهم ساخته، میدان خودسازی، رشد و تعالی را باز کرده است. این بخشی ازهندسه کرامت را تشکیل می دهد که با وضعیت وجودی و انسانی بودن به دین ودستوراتش نگاه کرده است.

2. مشیت خدا نسبت به دینداری انسان

پرسش دیگر در نسبت میان کرامت و آزادی این است که آیا این وضعیت که انسان مختار باشد و در عمل عده ای مؤمن و موحد و عده ای کافر، مشرک، منافق و فاسق،مطابق با مشیت خداوند است یا بر خلاف مشیت؛ به عبارت دیگر، در طول تاریخهیچ گاه انسان ها به یک عقیده نبوده اند و هر چند در برهه ای از حکومت ها اجبار وترس وجود داشته؛ اما همه یک گونه فکر نکرده و نمی کنند. آیا این چندگانگی، بر طبق مشیت و طرح برنامه  الهی است، یا آنکه خواسته خدا چیزی بوده و آنچه اتفاق افتاده،چیز دیگری است و مردم تحت نفوذ و اراد ه خدا هستند و خداوند قادر بر تغییر وضع موجود نبوده است. با توجه به آنچه پیش از این گفته شد و طی آن ساختار وجودی انسان ترسیم گردید، خداوند از روی مصلحت و حکمت چنین وضعی را به وجود آورده است.درست است که خداوند راضی به کفر نیست:  (وَلَا یرْضَی لِعِبَادِهِ الْکُفْرَ )؛[96] اما مشیت خداوند هم به اجبار و الزام نبوده و آن گونه که در موجودات دیگر طوعاً و کرهاً الزامکرده، نخواسته است. بی گمان خداوند می توانست، وضع را به گونه ای ترتیب دهد که همه موجودات، حتی انسان ها به طور غیراختیاری در برابر حق خاضع باشند و سجده کنند. قرآن در آیات بسیاری این مسأله را مطرح کرده است:  (إنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنْ السَّمَاءِ آیه فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ  )؛[97] اگر خدا بخواهد از آسمان نشانه هایی فرو می فرستد تا در برابر حق تسلیم گردند. در جای دیگر نیز می گوید:  (وَلَوْ شَاءَ اللهُ مَاأَشْرَکُوا )؛[98] اگر خدا می خواست، هرگز مشرک نمی شدید یا در جایی دیگر می گوید:اگر خدا می خواست، همگی را بر هدایت جمع می کرد.[99] حتی خدا نمی خواهد مردم را یک جور قرار دهد تا دسته ای بر نظر واحدی زیست کنند.

ساختار وجودی انسان را به گونه ای قرارداده که چند گونه و چند اندیشه و عقیدهباشند:  (وَلَوْ شَاءَ اللهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّ ه وَاحِدَ ه وَلَکِنْ یضِلُّ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی مَنْ یشَاءُ ).[100]بنابراین، آنچه در فرهنگ قرآنی در این زمینه مطرح است:

1. آنچه در برنامه خدا قرار داشته، دعوت به هدایت، و نشان دادن راه و فرستادن پیامبران و حتی احساس مسئولیت جمعی و اجتماعی برای پیشگیری از انحراف ها وخلاف کاری ها است:  (وَعَلَی اللهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَ لَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ )؛[101] نمودن راه راست برعهده خداست. البته برخی از آنها به کژ راهه می روند و اگر خدامی خواست، مسلماً هم ه شما را هدایت می کرد.

2. چون در برنامه خدا چنین مشیتی است، دیگران حق تخطی از این مشیت راندارند و کسی یا کسانی با اجبار، کاری کنند که مردم با ترس و ارعاب به اندیشه وعقیده ای روی آورند، زیرا این حرکت بر خلاف مشیت الهی است.  (وَلَوْ شَاءَ رَبُّ کَلَآ مَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یکُونُوا مُؤْمِنِینَ )؛[102] اگر پروردگار تو می خواست قطعاً هر که در زمین است، هم ه آنها یکسره مؤمن می شدند.پس ای پیامبر! آیا تو مردم را ناگزیر می کنی که ایمان آورند.

3. این مشیت یک طرفه نیست و تدبیر آن در ساختار وجودی انسان هم نهاده شده و کسی که برخلاف آن عمل کند، بی ارزش و حرکت غیرطبیعی و به عبارتی برخلاف کرامت انسان است و نتیجه معنوی عاید انسان و جامعه نمی شود.

3. تباین کرامت با اجبار و اکراه

پس از آنکه معلوم شد، مشیت حضرت حق ـ طبق آموزه های قرآن ـ با ایمان آوردن اجباری همه سازگار نیست و در این باره، آزادی انتخاب در نهاد او گذاشته شده و رشد شخصیت انسان در سای ه حق انتخاب است و این انتخاب، پرتوی از مشیت الهی است که براساس آن ثواب و عقاب تعیین شده است، بنابراین باید تمام ارزشها و بایدها و نبایدها را که دین مروج آن است، به گونه ای تفسیر و تحلیل کرد که با کرامت و انسانیت، مباینتی نداشته باشد؛ البته این سخن به این معنا نیست که هیچ الزاماتی نیست.در صورتی رفتار کسی (نه عقیده کسی)، به حقوق دیگران آسیب می رساند؛ مانند دزدی، ناامنی، اذیت و آزار. در آن صورت جلوگیری نقض غرض و مخالف فلسفه هستی شناسانه انسان نیست.

اما درحوزه دین و تکالیف الهی و مسائل معنوی، پیامبران نمی خواهند کاری کنند که مردم با ترس، وحشت و خشونت خوب شوند:

 (فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَکِّرٌ * لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُسَیْطِرٍ )؛[103] پیامبر، تو یادآوری کن که تو یادآورنده هستی و تو سلطه جو بر آنها نیستی.

در جایی دیگر با تعبیر دیگری یادآور می شود که پیامبران جبار نیستند:

 (نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخَافُ وَعِیدِ )؛[104] ما به آنچه می گویند، داناتریم و تو به زور وادارنده آنان نیستی، پس به وسیله قرآن بههر کس که از وعده های الهی می ترسد، پند ده.

در آیه دیگری نیز آمده است:  (لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنْ الغَیِّ ).[105]

بنابراین، اگر اجبار و اکراه مذموم است، یعنی باید اجازه داد که افراد، خود عقیده رابرگزینند. تبین رشد لازم است، اما اگر آزادی نباشد، این خود انگیختگی وجود نخواهدداشت و به خاطر ترس از دیگران، ناچار است تظاهر کند؛ حتی خود را از دیگران پنهان سازد تا بتواند عقاید خود را مخفی کند. هر چه فشار، ترس و اجبار باشد، تظاهر،تملق، ریا کاری و مسکنت و ذلت بیشتر خواهد شد، تا جایی که هویت و شخصیت خود را از دست می دهد و کرامت او دچار آسیب می شود.

سرچشمه بی هویتی، جدایی واقعی افراد از جامعه، ترس، شک و بی اعتمادی است.وقتی کسی خود انگیخته زندگی می کند، می تواند بر شک خود غلبه کند و شکاف ها راپر کند و به عنوان موجود فعال و خلاق، به واقعیات بیرونی دسترسی پیدا کند. اگرذهن فعال گردید و در تبادل میان افکار دیگر قرار گرفت، بر شک و دو دلی خود چیرهمی شود. احساسی پویا و متحرک در او پدید می آورد که به جای آنکه تظاهر یا تقلیدکند، یا همواره خود را در چارچوب های بی دردسر قرار دهد، بر فعالیت خود انگیخته مبتنی می سازد و از همین جا، سیر تعالی و تکامل و اندیشه ورزی او آغاز می شود ومنشأ رشد و تعالی او می گردد.

4. کرامت داشتن غیرمسلمانان

در پیامدهای توجه به کرامت ذاتی، گفته شد که این کرامت به گروه، قشر، مذهب ومنطقه جغرافیایی اختصاص ندارد، و شامل همه انسان ها است و به دنبال خود حقوقی را متوجه جامعه می کند. قرآن این نکته را با زبان دیگری، به صراحت بیان می کند وحفظ حیثیت و کرامت انسان را به مسلمان و مؤمن منحصر نمی کند، بلکه نسبت به حفظ آبرو و حیثیت همه انسان ها، حتی غیرمسلمانان تأکید دارد و با این عنوان که کسانی که با شما نمی جنگند و شما را آواره نمی کنند، نیکی کنید و به قسط عمل کنید،به جایگاه رفیع و حق طبیعی انسان اشاره می کند.  (لَا ینْهَاکُمْ اللهُ عَنْ الَّذِینَ لَمْ یقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیهِمْ إِنَّ اللهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ ) ؛[106] خدا شما را از کسانی که در کار دین باشما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند، باز نمی دارد که با آنان نیکی کنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا خدا دادگران را دوست می دارد.

جالب توجه اینکه معیار نیکی کردن و با عدالت برخورد کردن، نجنگیدن است؛ نه مسلمان بودن، موحد بودن یا اهل کتاب بودن، بلکه هر انسانی که با مسلمانان نجنگد ومزاحمت ایجاد نکند و آنها را از شهر و دیارشان بیرون نکند، کرامت دارد و مسلمانان باید با آنان به نیکی رفتار کنند و عدالت ورزند. این آیه از محکمات قرآن است و هرسخنی که این کلام را نفی کند یا محدود کند، معارض قرآن تلقی می شود، چون این آیه مساوق و معاضد با آیات کرامت انسان است.

5. حق تعیین سرنوشت

از پرسش های دیگر دربار ه نسبت کرامت با آزادی، حق انسان نسبت به تعیین سرنوشت خویش است که با کرامت انسان تناسب تام دارد، زیرا انسانی که حق تعیین سرنوشت خود را ندارد، سیادت بر خود ندارد و گویی تابع و محکوم دیگران است؛مانند صغیر است که دیگران درباره او تصمیم می گیرند. انسان ها در طبیعت و فطرت، به دو گونه حاکم و محکوم آفریده نشده، و هر کس حاکم خود است و منشأ خلقت هم همردم یکی است و فلسفه اختلاف ها تعارف و شناسایی یکدیگر است.[107] البته آفریدگارجهان سیادت و فرمانروایی مطلق برانسان دارد؛ اما این فرمانروایی را به خود او احاله داده است و انتخاب و تدبیر را از طریق قانونگذاری به تطبیق قانون به موضوعات به خود انسان ها و اگذار کرده است. آیات مشورت[108]، آیات خلافت انسان و وراثت زمین برای صالحان[109]، آیات وفای به عهد و عقد[110] و آیاتی که دال بر توجه خطا بتکلیف های عمومی نسبت به مردم است، نشان می دهد که انسان حق حاکمیت برسرنوشت خود را دارد و دیگران اگر کاری برای او انجام می دهند، با او مشورت می کنند و اگر او فردی را برای وکالت و تصدی کاری پذیرفت، نباید پیمان شکنی کند وهر کس مسئول جامعه و مسائل و مشکلات آن است، باید با نظارت و پذیرش نگاهبانآن باشد؛ مانند آیات امر به معروف و نهی از منکر[111] و اگر کسی ایجاد ناامنی، فساد وستم کرد، باید در برابر آن ایستاد.

بنابراین، اطلاق آیات شریفه بر جانشینی انسان به طور کلی بر زمین دلالت دارد: (ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلَائِفَ فِی الْأَرْضِ ).[112] انسان در تصرف تکوینی و تشریعی بر زمین، ازسوی خداوند جانشین قرار داده شده و این حق تعیین سرنوشت با اراده و اختیار انسان انجام می گیرد و کسی را نمی توان مجبور کرد، زیرا معنای خلافت عمومی مردم آناست که خود بر خود حکم برانند و این راهی جز انتخابات ندارد؛ [113] زیرا همان طورکه لازمه کرامت انسان حق تصمیم گیری هر انسانی در امور خانوادگی، مسکن، ازدواج و انتخاب شغل است، در حوزه سیاسی و اجتماعی، اعمال اراده خود آنان در تدبیر ادار ه جامعه و چگونگی حل مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آنان به صورت جمعی است که مهم ترین و شناخته شده ترین آنها به وسیله انتخابات انجام می گیرد. تفاوت انسان به عنوان موجودی که مختار و امانت پذیر است، با سایر آفریده های خداوند در اراده و اعمال حق انتخاب است.

جامعه ای که افرادش حق تصمیم گیری در زندگی شخصی و اجتماعی خود نداشته باشد، و برای مسائل خود مجبور به پذیرش اعمال سلیقه های دیگران است؛ نه انسانیت دارد، نه کرامت و نه معنویت و کمال. فلسفه وجودی بعثت پیامبران، بیرون بردن انسان ها از بندگی بندگان به سوی بندگی خدا و از عبادت و تسلیم شدن به بندگان خدا و از ولایت غیرخدا به ولایت خداست. امام باقر(ع) در نامه ای به یکی از خلفای بنی امیه چنین می نویسد:

«وإنَّ ذلک الدعاء إلی طاعه الله من طاعه العباد و إلی عباده الله من عباده العباد و إلی ولایه الله من ولایه العباد».[114]

 

6. تعیین روش های دعوت به دینداری

از اصول دیگر نسبت کرامت با آزادی، مشخص شدن روش های دعوت به دینداری است. در قرآن کریم متناسب با وجود انسان، این روش ها تعیین شده است؛ به عبارتدیگر، اگر گفته شده است که دین انسانی است و مشیت الهی برفراگیری دین نیست؛اجبار و اکراه در دین مذموم و عملی بیهوده و بی ثمر است، راهی برای دعوت به دین ومعنویت مشخص شده و سر راه دینداری سالم و مفید نشان داده شده است.

از نظر عقلی، می دانیم که دعوت به دین، اخلاق و معنویت در سایه محبت و شوق عملی است. ایمان و اعتقاد با اراده آگاهانه مفهوم و معنا می یابد و ایمان اکراه بردارنیست. دین از جنس دوست داشتن است. از جنس عشق ورزیدن است و هیچ کس را نمی توان به زور دوستدار دیگری کرد. جسم را می توان به کاری واداشت؛ اما دل را بهجبر نمی توان طرفدار عقیده ای کرد؛ مگر آنکه قانع شده باشد و از روی رغبت دلبردهچیزی بشود. به همین دلیل در قرآن آمده است:

 (ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَه وَالْمَوْعِظَه الْحَسَنَه وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ )؛[115] با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شیوه ای که نیکوتراست، مجادله نما.

در این آیه، شیو ه تبلیغ و دعوت مردم به دین و راه الهی تبیین شده و در آن، تنها روشی پیشنهاد شده که مناسب با کرامت انسان است و آن روش حکمت و موعظه حسنه است؛ در حالی که اگر آزادی اندیشه و بیان نباشد، امکان دعوت به وسیله حکمت و موعظه حسنه نخواهد بود؛ زیرا در سایه استبداد و حاکمیت زور، جایی برای حکمت و موعظه نمی ماند. در فضای اختناق، امکان طرح عقاید مخالف نیست و هم هتبلیغات یک سویه است، در نتیجه دعوت به روش حکمت امکان ندارد. دعوت به حکمت، در فضای گفت وگو و برخورد منطقی و استدلال عقلی و طرح دیدگاه های مختلف است؛ آن گونه که خود قرآن عقاید مخالفان را نقل می کند، بستر شکل گیری عقاید را نشان می دهد و بیان می کند که چگونه مخالفان پیامبر، فرصت طرح عقاید خود را داشته اند و با صراحت و جرأت، آن را در مکه و مدینه طرح کرده اند.[116] بنابراین،موعظه حسنه با لینت و نرمی و دعوت آزادانه سازگار است. هیچ گاه در محیط بسته وتعطیل کردن کانون مخالفان و شکستن قلم و تعطیل کردن اطلاع رسانی، نرمی و طیب خاطر و مجادله احسن صورت نمی گیرد. در چنین مواقعی، خشونت، رعب، گرفتن،زندان کردن، بستن، دار آویختن، و قتل پنهانی برای ارعاب مخالفان معنی خواهد داشتو جایی برای طرح اندیشه به صورت منطقی و استدلالی، با شیو ه حکیمانه باقینمی ماند. جالب توجه تر آنکه ذیل آیه، حتی شیوه تبلیغ را با کسانی که از راه جدل واردمی شوند، بازگو می کند و می فرماید:  (وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ )؛[117] اگر می خواهید با کسانی گفت وگو کنید، مجادله داشته باشید، جدال با سفسطه، غلبه گری، خلط مباحث و عوام فریبی نباشد، بلکه جدال با شیو ه نیکو و منطقی و شیوه مقبول جامعه علمی باشد.این سخنان است که مهیمن بودن قرآن را در رعایت کرامت انسان در میان همه کتاب های آسمانی ثابت می کند و دغدغه خاطر صاحب وحی را از پایمال شدن حقوق و کرامت انسان نشان می دهد.

7. اخلاق مشترک انسانی

از ویژگی های انسان، پایبندی به اخلاق است. جامعه ای که به حداقل اخلاقی ات پایبند نباشد، استوار نخواهد ماند. اگر در جامعه ای دروغ رواج داشت، اعتمادی هم نخواهد بود تا دیگران با هم تعامل داشته باشند. نقض پیمان، تهمت، اذیت و آزاردیگران، در هر جامعه و مذهبی مذموم است. توجه به اخلاق انسانی از سویی لازم هکرامت انسانی است؛ یعنی انسان هایی که ابایی از اذیت و آزار و ستم دیگران ندارند، ازدرجه انسانیت سقوط کرده اند و از سویی لازمه بودن، اقتضای رعایت دیگران رامی طلبد و بی توجهی به اصول اخلاقی، بی توجهی به کرامت انسان و به مخاطرهانداختن نشاط و سلامتی جامعه است. در جامعه تنها راه گشای انسان، به کارگیری عامل تعدیل کننده و اصول اخلاقیاست. ادیان الهی و بیشتر ادیان بشری، توجه به اصول اخلاقی را مبنای کمال انسانمی دانند. حال اگر آزادی بدون اخلاق باشد، سر از هرج و مرج، بی قانونی و سوءاستفاده در می آورد و کرامت انسان در جامعه خدشه دار می شود. از سویی امروز مسائل مهم  بحران اخلاقی را در جوامع، جنگ ها، ستم حکومت ها، تبعیض نژادی، تبعیض جنسی، سوء استفاده از محیط زیست، فقر و گرسنگی، ستم بر کودکان و بیگاری ازآنان، خشونت و پرخاش گری استبداد، استعمال مواد مخدر، رانت خواری، باندهای تبهکاری و تعصب های مذهبی تشکیل می دهد و تا وقتی بشریت بر این مشکلات فائق نیاید، کرامت انسان رعایت نخواهد شد و آزادی روشی است که این عیب ها را آشکارو با این بحران ها مبارزه می کند و قدرت ها را مهار می سازد. و از سویی تا معنویت واخلاق نباشد، این آزادی سمت و سویی اصلاح گرانه نخواهد داشت.

بنابراین، اصولی که در اخلاق مشترک اجتماعی مطرح می شود، مورد تأیید هم هاشخاصی است که به انسانیت وفا دارند؛ خواه تابع این مذهب باشند یا مذهبی دیگر یاباور دینی نداشته باشند؛ هر چند که به نظر ما کسانی که معتقد به خدا هستند و او راناظر اعمال و رفتار خود می دانند، از تقید بیشتری نسبت به اخلاق اجتماعی برخوردارهستند. در چنین وضعیت جهانی، بشر به این دید نیاز دارد که انسان ها با صلح و آرامش با یکدیگر زندگی کنند و ادیان و گروه های نژادی و اخلاقی در مسئولیت نسبت به یکدیگر مشارکت ورزند. از دیدگاه اخلاقی تحقق کامل عظمت، عزت، کرامت ذاتی شخص آدمی، آزادی و برابری است که اصولاً نمی توان آنها را از هیچ یک از انسان هاسلب کرد. معنای این سخن آن است که هر انسان بی توجه به تمایزات سنی، جنسی،نژادی، رنگ پوست، توانایی جسمی و فکری، زبان، دین، دیدگاه سیاسی یا منشأ ملی واجتماعی، دارای عزت و کرامتی جدا نشدنی و خدشه ناپذیر است و یکایک افرادجامعه و دولت ها ملزم هستند که این عزت و حرمت را پاس بدارند و از آن محافظت کنند. انسان ها از آن جهت که دارای کرامت هستند و این اصول مشترک را پذیرفته اند، انسانیت آنها هدف محسوب می شود که باید براساس آن برنامه ریزی شود و سمت وسویی پیدا کند.

عامل بی توجهی به کرامت

جهان در حال تجربه یک بحران انسانی است؛ بحرانی که در ظاهر در جهت نفع طلبی و قدرت طلبی شکل گرفته و در بستر قبضه اقتصاد، سیاست و دست اندازی به کانون های قدرت و محیط زیست نمود یافته و در نتیجه صدها میلیون انسان قربانی آن شده و جامعه بشری به شکل فزاینده ای از بیکاری، فقر، گرسنگی و نابودی خانواده،جنگ و مهاجرت، استبداد و اختناق رنج می برند. این جوامع با کشتارهای دسته جمعی،مرگ و میر کودکان مواجه است. کشورهای بیشتری با فساد سیاسی و اقتصادی روبرو هستند. به دلیل تعارض های اجتماعی، مذهبی، قومی، گسترش مواد مخدر، جنایات سازمان یافته، زندگی را برای انسان ها دشوار ساخته و تنها آنچه به آن اندیشه  نمی شودو برایش ارزش قائل نمی شوند، انسان است. انسانی که امروز زندگی می کند و انسانی که در آینده زندگی خواهد کرد و امروز محیط زیست آینده او تخریب می شود و جالباینکه قدرت طلبان یکدیگر را متهم می کنند و از مسئولیت های خود سخنی نمی گویند وفرافکنی می کنند و سهم خود را در گسترش بحران ها نادیده می گیرند، یا دفاع از یک موضوع بی ارزش یا جنایت کاری را بر نجات انسان های زجر کشیده و ستم دیده ترجیح می دهند.

به نظر می رسد که عامل بی توجهی به کرامت انسان فراوان باشد. برخی از آن هابیش تر در فضای فکری و فرهنگی جهان غرب شکل گرفته و علی رغم تأکید بر آزادی،تحمیل دیگری بر انسان سنگینی می کند، و برخی در فضای فرهنگی جهان شرق شکل گرفته و قابل بررسی است؛ اما در کنار جهل، رشد نیافتگی، نهادینه نشدن نهادهای مدنی، بی توجهی به واقعیت انسان و معنویت، عامل بسیار مهمی است و تا هنگامی که به معنویت در کنار نیازهای مادی توجه نشود، این مشکل همچنان باقی است.

بحران معنویت

در تفسیر کرامت انسان، ما با دو آزادی در فرهنگ دینی مواجه هستیم، آزادی درونی و آزادی بیرونی. در نگرش اسلام، آزادی درونی آنگاه تحقق می یابد که انسان تحت انقیاد خواهش های غریزی قرار نگیرد و از زندان نفس رهایی یافته باشد.خواهش هایی که می تواند امواج بیکران خواسته ها و امیال غیرحقیقی انسان را در غل و زنجیر قرار  دهد و مانع حرکت و رشد او شود. هنگامی انسان آزاد می گردد که این غلو زنجیرها را کنار بزند و اسیر آنها نباشد و بتواند از روی اختیار و عقلانیت تصمیم بگیرد. در تربیت دینی و معنوی، تمام تلاش برای رهایی از این وابستگی هاست و تاوقتی هواها و نفسانیات وجود دارد، از درون انسان را زندانی می کند و نمی گذارد که دربیرون اصلاح شود و آزادی بیرونی هم به نتیجه برسد. بحران معنویت از آنجا شکل می گیرد که انسان خود را مانند جانداران دیگر تصور کند و برای روح و غذای معنوی ارزشی قائل نباشد و نفس سرکش را رها کند که هر چه می خواهد، انجام دهد.

تن دادن به دین و معنویت، نه تنها مانع آزادی بیرونی نیست و التزام های دینی او راسست نمی کند، بلکه از آزادی و حقوق دیگران پاسداری می کند. عشق به خدا و ارتباطبا خدا و تسلیم شدن در برابر قوانین شریعت، به معنای رویگردانی از آزادی سیاسی واجتماعی نیست. دفاع از حقوق اصلی بشر که پاسداری از کرامت انسان است، بامعنویت ناسازگار نیست، در صورتی که به جای آزادی اندیشه و عقیده، تبدیل به آزادی از دین نشود.

بحران معنویت آن هنگامی کوچک انگاشته می شود که آزادی وسیله ای برای مبارزهبا دین و معنویت تلقی گردد و ایمان و آنچه به زندگی انسان معنا می بخشد، موردتهاجم قرار گیرد. همان طور که بخشی از کرامت انسان با داشتن آزادی بیرونی تحقق می پذیرد، بخشی دیگر، با رهایی از هوا ها و هوس ها و حیوانیت و درنده خویی پابرجامی ماند و این دو برای نگهداری کرامت، نقش متقابل ایفا می کنند. بنابراین، بحران معنویت، مانند بحران آزادی بیرونی برای کرامت انسان خطرناک ومسأله ساز است. در صورتی بشریت می تواند از کرامت انسان دفاع کند که معنویت راتحقیر نکند و نگذارد که این بخش از کرامت وجودی انسان آسیب ببیند. اگر استبداد واجبار برای کرامت انسان زیان آور است، کوبیدن و تحقیر معنویت و جامعه را در فضایمسموم غیراخلاقی قرار دادن نیز با کرامت انسان در تنافی است. نمی توان دربار ه حقوقانسان و حقوق زن سخن گفت، اما پیامدهای غیراخلاقی، بی بندوباری، سوء استفاده اززن و مشروبات الکلی، فاجعه آبستنی دختران نوجوان و سوء استفاده از قدرت وجنسیت را در آگهی های تجارتی و آسیب دینی جوامع رها شده را نادیده گرفت ودربار ه نابود شدن کرامت انسان ساکت نشست. باید بحران معنویت و آسیب های برآمدهاز آن را خطرناک تلقی کرد و اگر دربار ه حقوق بشر و آزادی سخن گفته می شود،زیان های دیگر معنوی را هم نباید فراموش کرد.

بنابراین، مهم ترین اثر معنویت تقویت کرامت نفس انسانی است که می تواند، درجامعه با ستم ستیز کند؛ از حقوق دیگران دفاع کند و آزادی دیگران را محترم شمارد.در ادبیات دینی، کرامت نفس عامل اجتناب از گناه و رذایل اخلاقی و ستم کردن به دیگران و استبداد به خرج دادن است و از سویی دنائت نفس، عامل رویکرد به هر گونه سبک سری، بی مبالاتی، سوء استفاده گری، رانت خواری، توطئه چینی، و تحمل نکردندیگران است. به همین دلیل، باید آزادی را پاس داشت و معنویت را گسترش بخشید.نظامی که آزادی نداشته باشد، کرامت انسان را حرمت ننهاده است و حکومت دینی نخواهد بود و جامعه ای که معنویت نداشته باشد، آزادی او سمت و سوی مادی خواهدیافت و آزادی در خدمت انسان های حریص به دنیا و قدرت مدار خواهد بود که می دانند دستگاه های فرهنگی را چگونه در خدمت منافع خود قبضه کنند.

نتیجه گیری

شناخت کرامت انسان اهمیت بسیار دارد و این شناخت، شامل جنبه های وجودی وذاتی و جنبه های نگهداری، تقویت و تعالی دارد؛ به عبارت دیگر، شناخت باید ها ونبایدها برای پاس داشت کرامت انسان به شناخت استعدادها و داشته های او وابسته است. درست است که در قرآن آیات فراوانی راه های رسیدن به کمال هویتی انسان وقوس صعود را نشان داده؛ اما آیات دیگری هم از اصالت، شرافت و بزرگی جایگاه انسان سخن گفته و براساس آن لوازمی را مترتب ساخته و این منزلت ذاتی و وجودی آثار و حقوق را برای انسان ایجاد کرده است. از آن جمله که این ارزش به همه انسان ها، صرف نظر از نژاد، عقیده، مذهب و گرایش سیاسی فرهنگی و جغرافیایی مربوط است. از آن جمله، همان گونه که در نهاد او اراده و اختیار قرار داده، در بیرون آزادی، ایجاد، شرایط و فرصت انتخاب و برداشتن مانع خلاقیت و استعداد را برای همه قرار داده است.

بنابراین نشان دادن اصول و مبانی کرامت انسان در قرآن، تنها شناسایی حقیقت وجودی انسان نیست، شناخت حقوق و بایدها و نبایدهای اجتماعی و فرهنگی او نیزهست. پذیرفتن شخصیت، استعداد و مجموعه  بایدها و نبایدها در حق چنین موجودی است، چنان که پذیرفتن اراده و اختیار، توصیفی از مجموعه ای از اصول و راهکارها درشکل برخورد با وی در حوزه تربیتی، اجتماعی و سیاسی است.

 

منبع: مجموعه آثار همایش بین المللی امام خمینی (س) و قلمرو دین (1) «کرامت انسان»، ج1، ص199.

 

 منابع

قرآن کریم.

1.  آزادی در قرآن، سیدمحمدعلی ایازی، تهران، مؤسسه انتشارات ذکر، چاپ دوم،1380ش.

2. نهج البلاغه، شریف رضی، تصحیح و تعلیق صبحی صالح، قم، مؤسسه بعثت،1356 ش.

3.  وسائل الشیعه، محمد بن حسن حر عاملی، تحقیق مؤسسه آل البیت، قم، مؤسسه آل البیت، 1415 ق.

4. فرهنگ موضوعی قرآن مجید، کامران فانی؛ بهاءالدین خرمشاهی، تهران،انتشارات الهدی، 1369 ش.

5.  المیزان فی تفسیر القرآن، محمد حسین طباطبائی، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، الطبع الثالث، 1397ق.

6. من وحی القرآن، محمدحسین فضل الله، بیروت، دارالملاک، الطبع الثانی،1419ق.

7. الاصول من الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، تحقیق علی اکبر غفاری، بیروت،دارالتعارف، الطبع الثالث، 1401ق.

8. دراسات فی ولایه الفقیه، حسینعلی منتظری، انتشارات تفکر، قم، 1367-1371ش.

9. دوله الرسول فی المدینه، محمد ممدوح العربی، قاهره، الهیئه المصریه للکتاب،الطبع الاول، 1988م.

 

پی نوشت ها:



[1] . لقمان (31): 10.

[2] . دخان (44): 26.

[3] . نمل (27): 40.

[4] حجرات (49): 13.

[5] . حاقة (69): 40.

[6] . انفال (8): 4.

[7] . شعراء (26): 58.

[8] . نمل (27): 29.

[9] . شعراء (26): 7.

[10] . المفردات، ص 707، ماده کرم. الکرم إذا وصف الله تعالی به فهو إسم لإحسانه و إنعامه المتظاهر، نحو قوله: (فَإِنَّرَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ) و إذا وصف به الانسان فهو اسم للأخلاق و الأفعال المحمودة التی تظهر منه و لا یقال: هو کریم حتی یظهر ذلک منه. قال بعض العلماء: الکرم کالحریة إلّا أنّ الحریة قد یقال فی المحاسن الصغیرة و الکبیرة و الکرم لا یقال إلّا فی المحاسن الکبیرة، کمن ینفق مالاً فی تجهیز جیش فی سبیل الله و تحمّل حماله ترقیء دماء قوم و قوله تعالی:(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ) فإنّما کان کذلک لأنّ الکرم الأفعال المحمودة و أکرمها و أشرفها ما یقصد به وجه الله تعالی. فإذا أکرم الناس أتقاهم و کل شیء شرف فی بابه فإنّه یوصف بالکرم.

[11] . حجرات(49):13.

[12] . فرقان(25):72.

[13] . اسراء(17): 62.

[14] . گلشن راز، ص 89.

[15] . البته این تقسیم نکات دیگری دارد که در بررسی آیات اثبات کننده کرامت ذاتی توضیح داده خواهد شد.

[16] . اسراء (17): 70.

[17] . ر.ک: المیزان، ج13، ص155-156.

18 . همان.

[19] . المیزان، ج13، ص156.

[20] . نهج ‏البلاغه، خطبه167.

[21] . من وحی القرآن، ج14، ص179.

[22] . اعراف (7):11.

[23] . بقره (2):30.

[24] . اعراف (7): 11.

[25] . اعراف (7): 11.

[26] . حجر (15): 23.

[27] . حجر (15): 28-29.

[28] . بقره (2):30.

[29] . بقره (2): 30.

[30] . یونس (10): 14.

[31] . احزاب (33): 72.

[32] . تحریم (66): 6.

[33] . آل عمران(3): 83.

[34] . ر.ک: المیزان، ج 16، ص 526 ـ 552.

[35] . بقره (2): 31.

[36] . المیزان، ج1، ص116-117.

[37] . همان، ص 118.

[38] . الرحمن (55): 1.

[39] . العلق (96): 4-5.

[40] . نحل (16): 78.

[41] . روم (30): 27.

[42] . الکافی، ج1، ص134.

[43] . ابراهیم (14): 33.

[44] . ابراهیم (14): 32.

[45] . نحل(16): 12.

[46] . نحل (16): 14.

[47] . لقمان (31):20.

[48] . جاثیه (45): 79.

[49] . بقره (2): 29.

[50] . بقره(2):23.

[51] . هود (11): 7.

[52] . ابراهیم (14): 33.

[53] . صافات (37): 164.

[54] . بقره (2): 22؛ ابراهیم (14): 32.

[55] . مؤمنون (23): 14.

[56] . تین (95): 4.

[57] . اسراء (17): 70.

[58] . سجده (32): 9.

[59] . حجر (15): 29؛ ص (38):72.

[60] . ملک ( 67): 2.

[61] . کهف (18): 7.

[62] . کهف (18): 29.

[63] . عنکبوت (29): 3.

[64] . نجم (53): 39.

[65] . اسراء (17): 19.

[66] . اسراء (17): 7.

[67] . فصلت (41): 46.

[68] . مائده(5): 32.

[69] . همزه (104): 1.

[70] . تکاثر (102): 1.

[71] . نور (24): 19.

[72] . حجرات (49): 12.

[73] . ر.ک: فرهنگ موضوعی قرآن مجید، ص26.

[74] . اسراء (17): 70؛ المیزان، ج13، ص 155.

[75] . اسراء (17): 70.

[76] . انعام (6): 165.

[77] . مائده (5): 32.

[78] . انشقاق (84): 6.

[79] . آل عمران (3): 83.

[80] . رعد (13): 15.

[81] . یونس (10): 99.

[82] . انعام (6): 82.

[83] . بقره (2): 229.

[84] . بقره (2): 194.

[85] . زمر (39): 18-19.

[86] . تحریم(66): 6.

[87] . عنکبوت (29): 45.

[88] . بقره (2): 183.

[89] . آزادی در قرآن، ص129.

[90] . بقره (2): 119؛ اعراف (7): 188؛ سبأ (34): 28.

[91] . انعام (6): 108.

[92] . بقره(2): 286.

[93] . بقره (2): 185.

[94] . نساء(4): 28.

[95] . بقره (2): 286.

[96] . زمر (39): 7.

[97] . شعراء (26): 4.

[98] . انعام (6): 107.

[99] . ر.ک: انعام (6): 35.

[100] . نحل (16): 93.

[101] . نحل (16): 9.

[102] . یونس (10): 99.

[103] . غاشیه (88): 21.

[104] . ق (50): 45.

[105] . بقره (2): 256.

[106] . ممتحنه (60): 7.

[107] . ر.ک: حجرات (49): 13.

[108] . ر.ک: آل عمران (3): 159، شوری (42): 37 ـ 38.

[109] . ر.ک: بقره (2): 30؛ فاطر (35): 39؛ نور (24): 55؛ انبیاء (21): 5.

[110] . ر.ک: مائده (5): 1.

[111] . ر.ک: آل‏ عمران (3): 104.

[112] . یونس (10): 14.

[113] . ر.ک: دراسات فی ولایة الفقیه، ج1، ص493 - 511.

[114] . وسائل الشیعه، ج15، ص12، ح19908.

[115] . نمل (27): 125.

[116] . ر.ک: دولة الرسول فی المدینه، ص179.

[117] . نحل (16): 125.

. انتهای پیام /*