اندرزی چند از امام، در باب جهاد اکبر

 

□ طاها خراسانی

اشاره:

 در مقال پیش روی – که در حوزه اخلاق و عرفان است – اندرز هایی از امام ارایه شده است که می تواند راهنمای سلوک باشد. این اندرزها - که در پی شرح حدیث نبوی، در باب جهاد اکبر آمده است - نکاتی به همراه دارد که ناظر به چند و چون سلوک روحانی انسان است. بی تردید نصایح یاد شده، همانند نصایح اخلاقی ارباب دیگر سلوک، در حیات و موفقیت طالب معنویت سودمند است.

کلید واژه ها : نفس، جهاد اکبر، ایمان، عمل و صبر.

درآمد

از آنجا که خود سازی در روابط انسان با خدا و نیز، خانواده و جامعه تاثیرگذار است، می باید سراغ تعلیم های معنوی بزرگان اخلاق و معنویت رفت و از تجربه ها و آموزه های آنان بهره مند گشت.

امتیاز کتاب شرح چهل حدیث – که آن را برگزیده ایم – آن است که امام ضمن نقل و شرح احادیث رسول اکرم و هم چنین خاندان آن حضرت، به مخاطب های خود اندرز می دهد؛ اندرز هایی که حاصل علم و تحقیق و تجربیات معنوی است. درین جا پاره ای از نصایح ایشان را در باب جهاد اکبر آورده ایم. امید است که در فرصت های دیگر، سراغ ابواب دیگر این اثر برویم و از معارف الهی بهره ور شویم.

1 - اندیشیدن در احوال اهل دنیا

«قدری فکر کن در حال اهل دنیا از سابقین تا این زمان که می بینی. ملاحظه کن زحمتهای آن ها و رنج های آن ها در مقابل راحتی آن ها، چقدر زیادتر و بالاتر است، در صورتی که برای هر کسی هم راحتی و خوشی پیدا نمی شود. آن انسانی که در صورت، انسان و از جنود شیطان است و از طرف او مبعوث است، و تو را دعوت به شهوات می کند و می گوید: زندگانی مادی را باید تامین کرد. قدری در حال خود او تامل کن و قدری او را استنطاق کن. ببین آیا خودش از وضعیت راضی است؟ یا آنکه خودش مبتلا است می خواهد بیچاره دیگری را هم مبتلا کند؟».( شرح چهل حدیث، ص 7)

بی گمان اندیشیدن در احوال مردمان – اهل خیر و اهل شر – به انسانی که جوینده سعادت و کمال انسانی است، مدد می رساند تا حقیقت را به دست آورد. در بستر تفکر است، که واقعیت دنیا و حیات دنیا هویدا می گردد و انسان می نگرد که دنیا چیزی نیست جز خانه فریبی که هماره با ظاهر آراسته اش، پیر و جوان را به سوی خویش می کشانده و از خدا و آخرت غافل می ساخته است.

اگر دنیا را به صورت بازاری تصویرکنیم، رابطه آدمی و دنیا را در بده و بستان های فراوانی می یابیم که گاهی سودمند است و گاهی زیان بار. آنچه دنیا به انسان می دهد، لذت های جسمی و جنسی است و آنچه انسان برای دنیا انجام می دهد، همراه با رنج و آرزو است. آن گاه که این همه را در ترازوی زمان می گذارد، می نگرد که سختی های دنیا بیش از آسانی های آن است. بنابراین سزاوار نیست، که آخرت را فدای دنیا سازیم و خدا را از یاد ببریم تا به خواسته های نفسانی و شیطانی در دنیا نزدیک شویم. و نیز، دور از خرد و دین است که دنیا را رها کنیم و به عزلت و رهبانیت روی آوریم و خویشتن را از نعمت ها و لذت های پاک و انسانی بی نصیب سازیم.

بسا کسان را می نگریم که سراغ دیگران می روند و آنان را به سمت دنیا و مادیات دعوت می کنند و از سلوک در مسیر معنویات و آخرت باز می دارند. از دو حال بیرون نیست، یا این گروه، غفلت زدگانی هستند، که  اسیر نفس و ابلیس گشته اند و خیر و شر دنیا را نشناخـته اند و یا دنیا را شناخته اند اما راهی برای رهایی از اسارت دنیا ندارند و از این روی می کوشند تا دیگران را هم به پرستشگاه دنیا در آورند تا از بار وحشت خویشتن بکاهند. به هر حال، با نیروی تفکر است که می توان حقیقت را به دست آورد؛ زیرا آیینه ای به دست انسان می دهد که در آن می تواند، زشتی و زیبایی دنیا را در یابد و آن را کشتزار آخرت و ابدیت درآورد.

«اول شرط مجاهده با نفس و حرکت به جانب حق تعالی، تفکر است و بعضی از علمای اخلاق آن را در بدایات، در مرتبه پنجم قرار داده اند، و آن نیز در مقام خود صحیح است. و تفکر در این مقام، عبارت است از آنکه انسان لااقل در هر شب و روزی، مقداری – و لو هم کم باشد – فکر کند در این که آیا مولای او  که اورا در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش را از برای او فراهم کرده... فقط برای همین حیات حیوانی و اداره کردن شهوت است که با تمام حیوانات شریک هستیم یا مقصود دیگری در کار است؟» (همان،ص6 ).

تفکر آدمی پیرامون دنیا و اهل دنیا، بسترساز زهد و تقوا و صبر می گردد تا انسان بتواند از حیات طبیعی و حیوانی فراتر رود و به عبودیت و معرفت باری تعالی دست یابد که همانا حیات انسانی است.

علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ بیش از آنکه از دنیا و آسیب رسانی های آن نسبت به ایمان و اهل ایمان یاد کند، مخاطبان خود را به تقوای الهی فرا می خواند که اندک اندک، طریق تفکر را به روی آدمی می گشاید تا با مفاهیم «بقا» و «فنا» آشنا گردد که یکی، صفت دنیاست و دیگری، صفت آخرت. کسی که به تقوا راه یابد، به آسانی می تواند بیندیشد و به درستی، زندگی این جهانی و زندگی آن جهانی را بشناسد و سپس از دنیا برای آخرت ره توشه بر گیرد.

«اوصیکم عباد الله بتقوی الله التی الزاد و بها المعاد: زاد مبلغ و معاد منجح؛ بندگان خدا! شما را وصیت می کنم به تقوا و ترس از خدا که توشه راه است. و در معاد شما را پناهگاه است؛ توشه ای که به منزل رساند، پناهگاهی که ایمن گرداند.

«ان الدنیا دار فنا و عنا و غیر و عبر. و من الغنا ان المر یجمع ما لا یکل و یبنی مالایسکن. ثم یخرج الی الله لا مالاحمل، و لا بنا نقل»؛ «دنیا خانه نیست شدن است و رنج بردن و دگرگونی پذیرفتن و عبرت گرفتن. و نشان رنج دنیا، اینکه: آدمی فراهم می کند آنچه نمی خورد، و می سازد آنچه در آن نمی نشیند. پس به سوی خدا می رود، نه مال بر داشته و نه خانه ای با خود داشته». (نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، ص112)

بدین سان آشکار می گردد که دنیاپرستان در روزگارخویش، بسا رنج می برند تا از آن برخوردار گردند؛ اما از این همه چندان بهره ای ندارند و با کوله بار تهی از راه توشه ای - که بدان بس نیاز دارند - راهی جهان دیگر می شوند.

 2 – دعا کردن برای آشنا شدن با وظیفه ها

«و در هر حال از خدای خود با عجز و زاری تمنا کن که تو را آشنا کند به وظایف خودت... امید است این تفکر که به قصد مجاهده با شیطان و نفس اماره است راه دیگری برای تو بنمایاند و موفق شود به منزل دیگر از مجاهده.» ( شرح چهل حدیث، ص 7).

می توان با سرمایه معنوی دعا- که خداوند در دسترس بشر نهاده است - در مسیر خودسازی بهره مند گشت. تردیدی نیست، که حرکت آدمی در میدان مبارزه با نفس اماره و شیطان و وسوسه های گوناگون آن ها که پیوسته ایمان وی را آسیب پذیر می سازد، بدون دعا و تمنا کردن ممکن نیست.

از همین روی است، که اولیاء الله – چه در وقت سختی ها و چه در وقت آسانی ها – دست به سوی معبود دراز کرده اند و او را به پاکی خوانده اند و ستوده اند و یا آنکه از او برای چیرگی بر نفس و ابلیس مدد جسته اند. اگر در ادعیه و مناجات اولیای الهی نیک بنگریم، می توان آشنایی با وظیفه های عبد در برابر معبود را به دست آورد؛ زیرا بسیاری از نیایش های آنان، یادآور مسوولیت ها و اقدام های بایسته است.

آن گاه که به نیایش یوسف پیامبر در ماجرای زنان هوس باز مصر می پردازیم، از سویی درخواست نجات وی را می یابیم و از سوی دیگر، محبوبیت حبس نسبت به حضور در میان آن زنان که یوسف را به سمت نادانی و نفس پرستی و زیان کاری فرا می خواندند. بدین گونه، یوسف به صبر و تقوای خویشتن، بسنده نکرده است و از رهگذر دعا می کوشد تا پروردگارش، سلامت ایمان و اخلاق وی را در رویارویی با نفس سرکش نگاه دارد.

«قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه و الا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین» (سوره یوسف،آیه 33 )؛ یوسف گفت: «پروردگارا! زندان برای من از چیزی که آنان مرا به آن فرا می خوانند، محبوب تر است و اگر نیرنگ شان را از من نگردانی، به آنان گرایش می یابم و از نادان ها خواهم شد».

سالک الی الله در هر میدان از میدان های سلوک الهی اش بدین باور نزدیک شده است که پروردگارش در همه حال، صدایش را می شنود و دعای پاکدلان را می پذیرد تا او به موفقیت های بزرگ تری در راه جهاد با نفس اماره دست یابد. بی گمان استجابت دعای سالک، امید و اطمینان خاطر و صبر و تقوای الهی اش را می افزاید و او با قلب آرام یافته به سوی رضوان الله و لقاالله می شتابد. آیت دیگر سوره یوسف، بیان کننده لطف الهی در باره یوسف پیامبر است:

«فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهن انه هو السمیع العلیم» (سوره یوسف، آیه 34؛ «پس پروردگارش دعای او را استجابت کرد و نیرنگ همسر عزیز مصر و سایر زنان را از او بگردانید. آری او شنونده سخن بندگان خویش است و به حال شان داناست».

در جهت آشنایی با نیایش های انبیا و اولیاست که پیوند تفکر سالک الی الله را با مسایل دیگری می یابیم که عبارتند از: توبه و استغفار و شکر نعمت های پروردگار. سالکان که در حال اندیشیدن هستند، پی می برند که پیوسته می باید، در حال توبه و بازگشت روحانی باشند؛ چرا که انسان در هر لحظه، گرفتار وسوسه ای از سوی نفس اماره یا شیطان است. کمترین غفلت از حق سبب می شود تا غباری اندک بر آیینه دل آدمی نشنید و حق، به راستی و درستی در آن بازتاب نداشته باشد.

از این روی، تایب بودن در هر لحظه از لحظه های زندگی از صفات سالک است تا با غبار روبی از تجلی بیشتر حق برخوردار گردد. بنابرین وظیفه توبه الی الله، پس از دعا و مناجات سالک، وظیفه دایمی اوست تا خانه دل او هیچ گاه دچار ظلمت نگردد. اینکه قرآن کریم از بازگشت سریع مومنان به سوی خداوند خبر می دهد، بیان کننده هشیاری و وظیفه شناسی آنان است که با الطاف الهی رو به رو می شوند تا بی درنگ به صراط علم و حکمت باز گردند.

«انما التوبه علی الله للذین یعلمون السو بجهالته ثم یتوبو ن من قریب فاولیک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما» (سوره نسا، آیه 17)؛ «پذیرش توبه از سوی خدا برای کسانی است که از روی نادانی مرتکب گناه می شوند؛ سپس به زودی – پیش از آنکه با مشاهده آثار مرگ، فرصت توبه را از دست بدهند – توبه می کنند. آنان اند که خدا با رحمت خود به سوی شان باز می گردد و توبه شان را می پذیرد. و خدا به راز دل ها داناست و توبه کنندگان واقعی را از غیر آنان باز می شناسد و کارهایش همه از روی حکمت است».

در باره وظیفه استغفار باید گفت که هر چه بر معرفت و ایمان و تقوای انسان افزوده تر گردد، تمایل وی به آمرزش جستن از حضرت حق بیشتر می شود؛ زیرا هماره خویشتن را در برابر او شرمسار می نگرد و از رهگذر استغفار دایمی در ساعات روز و شب می کوشد تا بدو تقرب فزون تر جوید. احوال انبیا و اولیا در قرآن کریم، گواه درستی همین سخن است و نیز، سیره نبوی و سیره خاندان پیامبر که در ادعیه  شان هویداست.

وظیفه شکر و حمد، که سبب فزونی نعمت ها و لطف های خداوند می شود، سالک الی الله را در سلوک معنوی خویشتن، لحظه به لحظه با هدیه های روحانی تازه ای از سوی معبود یگانه مواجه می کند و او این همه را به خوبی حس می کند. آیا حلاوت عبادت سالک، هدیه باری تعالی نیست؟ هر توفیقی که در سلوک الی الله نصیب سالک می گردد، تجلی شکر خالصانه اوست که در گفتار و کردارش پیداست.

«لئن شکرتم لازیدنکم» (سوره ابراهیم، آیه 7)؛ «اگر سپاسگزاری کنید، قطعا بر نعمت های شما می افزایم».

 3 – صاحب اراده شدن

«ای عزیز!بکوش تا صاحب عزم و اراده شوی که خدای نخواسته، اگر بی عزم از این دنیا هجرت کنی، انسان صوری بی مغزی هستی که در آن عالم به صورت انسان محشور نشوی؛ زیرا که آن عالم، محل کشف باطن و ظهور سریره است. و جرات بر معاصی، کم کم انسان را بی عزم می کند و این جوهر شریف را از انسان می رباید. استاد معظم ما، دام ظله، می فرمودند: «بیش تر از هر چه، گوش کردن به تغنیات، سلب اراده و عزم از انسان می کند».( شرح چهل حدیث، ص 8 ).

در وادی سلوک الی الله، مهم ترین عامل موفقیت سالک، اراده نیرومند اوست که هماره از سوی نفس و ابلیس به نابودی تهدید می گردد. اگر عنصر عزم سالک در سلوک او نباشد، او هرگز نمی تواند از تفکر و توبه و استغفار و شکر  بهره مند گردد؛ زیرا اراده ناتوان مجال نمی دهد که سالک سفر روحانی بیاغازد و منازل سلوک الی الله را طی کند.

بنابرین می باید در تقویت اراده کوشید، ورنه، ممکن است؛ انسان در دست یابی به سعادت و رستگاری ابدی دچار حرمان شود. قرآن کریم - که آدم را از گروه پیامبران اولی العزم خارج دانسته است - به دلیل لغزش وی در بهشت اولیه بود. شیطان او و حوا را به نام حیات جاوید موهومی که طرح کرده بود، آنان را فریب داد و سبب هبوط آنان به زمین گشت.

«و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما» ( سوره طه، آیه 115)؛ «به یقین ما پیش تر به آدم سفارش کردیم که از آن درخت نخورد، ولی او سفارش ما را به فراموشی سپرد و ما در او عزمی استوار در حفظ آن نیافتیم».

همان گونه که قرآن بیان کرده است، شیطان از سستی اراده آدم به هنگام فراخواندن وی به خوردن میوه درخت جاویدان سود جست. آن گاه که انسان سفارش الهی در باب عبودیت الله و عدم عبودیت ابلیس را عمل نکرد، چنین فردی اندک اندک در حوزه معصیت حق جرات می یابد و پرهیز و پروایی ندارد که پای به بی راه گذارد. او هر چه بیشتر گناه کند، اراده اش را ناتوان تر می سازد تا آن جا که اثری از اراده در زندگی و رفتارش به چشم نمی خورد.

شیطان بر چنین شخصی چیره می گردد تا آن جا که جوهر آدمیت را از وی می ستاند و او در حالی از دنیا به برزخ می رود که صورت حیوانی دارد؛ نه صورت انسانی. در روز قیامت - که همگان محشور خواهند گشت - او به صورت حیوانی از حیوانات در می آید که با باطن ظلمانی و خلقیات وی تناسب دارد. در داستان فرزندان آدم – هابیل و قابیل – که یکی مقتول است و دیگری قاتل، تقابل میان دو گروه از انسان ها، به هنگام هجرت از سرای فانی به سرای باقی را می یابیم:

«لئن بسطت الی یدک لتقتلنی ما انا بباسط یدی الیک لاقتلک انی اخاف الله رب العالمین. انی ارید ان تبوا باثمی و اثمک فتکون من اصحاب النار و ذالک جزاو الظالمون. فطوعت له نفسه قتل اخیه فقتله فاصبح من الخاسرین». (سوره مائده، آیه 30 – 28)

«اگر تو دست خودت را به سوی من بگشایی تا مرا بکشی، قطعاً من دست خود را به سوی تو نمی گشایم تا تو را بکشم؛ زیرا من از خدا که پروردگار جهانیان است، می ترسم. من می خواهم، که تو گناه من و گناه خودت را بر دوش بگیری و از همدمان آتش گردی و سزای ستمکاران این است. سرانجام نفس قابیل در کشتن برادرش رام گردید، پس او را به قتل رسانید و از زیانکاران گردید».

از حالات هابیل ـ که در گفت و گوی با برادرش قابیل به چشم می خورد ـ بر می آید که او در بستر ایمان به خدا و آخرت، به اخلاق انسانی و اراده استوار دست یافته بود؛ اراده ای که به هنگام رویارویی با برادر، هرگز متزلزل نگشت تا دست هایش را به خون برادر بیالاید. این همه بدان جهت است که هابیل هماره اهل تقوای الهی و خوف از عذاب و عقاب پروردگار جهانیان بود و در زندگی اش با ظلم و ظلمات بیگانه بود. اما برادرش قابیل که به بندگی شیطان و بردگی نفس در آمده بود، هیچ گاه نخواسته بود که صاحب اراده و ایمان باشد. از همین روی در شمار زیان کاران در آمد که قرآن آنان را از حزب شیطان خوانده است.

اگر به هنگام هر لغزش کوچک، بی درنگ به سوی خدا بازگردیم و درخواست آمرزش و بخشایش الهی کنیم، راهی برای تقویت اراده گشوده ایم که فرجام آن نیکوست. آدم و حوا که به خطای خود پی بردند، فرصت توبه و دعا را غنیمت شمردند و به سوی پروردگارشان بازگشتند که در شمار رستگاران جای گرفتند. قرآن کریم حرکت روحانی آنان را به منزله مرحله ای دیگر در حیات معنوی شان دانسته است؛ مرحله ای که از لطف حق و برگزیدگی آدم به دلیل توبه و ندبه او حکایت دارد:

« و عصی آدم ربه فغوی. ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی »(سوره طه، آیات: 122-121)؛ « و آدم پرودگارش را نافرمانی کرد و حقیقت را نیافت. سپس پرودگارش او را برای خود برگزید. آن گاه به رحمت خویش، به او بازگشت و او را به سوی خود هدایت کرد ».

   4 – عزم هجرت از بیت نفس

«ای برادر! از معاصی احتراز کن و عزم هجرت به سوی حق تعالی نما. و ظاهر را، ظاهر انسان کن و خود را در سلک ارباب شرایع داخل کن. و از خداوند تبارک و تعالی در خلوت بخواه که تو را در این مقصد همراهی فرماید. و رسول اکرم، صلی الله علیه و آله، و اهل بیت او را شفیع قرار بده که خداوند به تو توفیق عنایت فرماید و از تو دستگیری نماید؛ در لغزش هایی که در پیش داری، زیرا که انسان در ایام حیات، لغزشگاه های عمیقی دارد که ممکن است در آن واحد، به پرتگاه هلاکت چنان افتد که دیگر نتواند از برای خود چاره بکند، بلکه در صدد چاره جویی هم بر نیاید، بلکه شاید شفاعت شافعین هم شامل حال او نشود. نعوذ بالله منها». ( شرح چهل حدیث، ص 8-9).

همان گونه که جهاد اصغر و جهاد اکبر در برنامه زندگی هر مسلمان است، هجرت اصغر و هجرت اکبر نیز هست. نمی توان بدون هجرت اکبر- که بیرون آمدن از ظلمات باطن است – به مراحل گوناگون ایمان و تقوای الهی دست یافت، که آیات و احادیث شریف به دست داده اند. در حقیقت هر مرحله ای از ایمان، هجرتی درونی می طلبد؛ زیرا قلب آدمی گرفتار لایه های ضخیم غفلت و نادانی است و در هر مرحله از هجرت نفسانی، می توان لایه ای را با نیروی ایمان و معرفت شکست.

شاید توفیق هجرتی دست دهد و شاید هیچ گاه انسان نتواند به هجرت باطنی دست یازد؛ زیرا دل خود را در غفلت زدگی و ستمکاری میرانده است. مهاجر درونی شدن، قابلیت هایی می طلبد و بی گمان در باطن هر کس این قابلیت ها نیست و در باطن برخی کسان که هنوز دچار قساوت قلب نگشته اند، قابلیت های اندک هست که می باید به سرعت از آن بهره جست؛ زیرا هر لحظه ممکن است، نفس و ابلیس آخرین فرصت ها و قابلیت های رستگاری را نابود سازند. از همین روی است که روز و شب صدای حق را می شنویم:

« الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق» (سوره حدید، آیه 16)؛ « آیا برای کسانی که ایمان آورده اند، هنگام آن نرسیده است که دل هایشان به یاد خدا و آن کتاب سراسر حقی که از جانب خدا نازل شده است، خاشع شود؟».

بدون دل فروتن در برابر یاد خدا و سخن راست خداوند، نمی توان مهاجر نفسانی شد. هجرت اکبر در باطن انسان روی می دهد؛ در قلب انسان که می باید یکسره حرم پروردگار گشـته باشد؛ اما بر اثر گرایش به نافرمانی های کوچک و بزرگ در مقابل خداوند، بیت شیطان شده است و یا شیطان به طمع افتاده است که آن را طعمه دایمی خود سازد. بنابرین فقط با نیروی ذکرالله و کلام الله می توان مهاجر اکبر شد که در گرو بیداری دل آدمی است.

افزون بر دعا و درخواست توفیق از باری تعالی، می باید از شفاعت رسول اکرم و اهل بیت مدد جست. شفاعت آنان، عبارت است از همراهی ارواح طیبه شان با روح سالکی که هنوز قابلیت تغییر و تحول روحانی دارد. شفاعت به عبارتی، جفت شدن است و پیداست که سنخیت می طلبد و هرگز روح پیامبر نمی تواند با روح یک عاصی همراه گردد که به شفاعت انبیا و اولیا به چشم ابزار می نگرد، نه به دیده وسیله ارتقای روحانی خویشتن. بنابرین نباید زمان بازگشتن به فطرت توحیدی و رحمت الهی را از یاد برد و کمترین قابلیت استفاده از شفاعت شافعان را از دست داد.

« کل نفس بما کسبت رهینه. الا اصحاب الیمین. فی جنات یتسالون عن المجرمین. ما سلکم فی سقر. قالوا لم نک من المصلین. و لم نک نطعم المسکین. و کنا نخوض مع الخایضین. و کنا نکذب بیوم الدین. حتی آتینا الیقین. فما تنفعهم شفاعته الشافعین» (سوره مدثر، آیات: 48-38)؛ «هرکس در گرو دستاورد خویش است، مگر اهل دست راست که حق بندگی خدا را ادا کردند و خود را از رهن به در آوردند و از گرفتاری رها ساختند. آنان در بوستان های بهشتی قرار دارند و می پرسند از گنهکاران: چه چیزی شما را به دوزخ در آورده است؟ در پاسخ می گویند: ما از نمازگزاران نبودیم و در گفتار و رفتار باطل به سر می بردیم. و روز جزا را دروغ می شمردیم، تا اینکه مرگ مان که حقیقتی تردید ناپذیر بود، در رسید. از این رو شفاعت کنندگان به حال آنان سودی نمی بخشد».

در آیات یاد شده، سخن از نفس و کسب آن در این جهان به میان آمده است که یا کسب مینوی است و یا کسب دوزخی. اگر نفس، نفس ظلمانی بماند، هرگز به فردوس برین راهی نمی یابد و اگر نفس بر اثر بیداری دل و خشوع باطن و یاد و کلام پروردگار متعال نورانی شود، نفس آرامش یافته و رستگار است. قرآن سپس از انواع معصیت های فردی و جمعی یاد می کند که اخلاق و اعتقاد را به تباهی می کشاند. سیه دلان بر اثر همین لغزش های به هم پیوسته، خویشتن را از قابلیت شفاعت شافعان محروم ساخته اند. ور نه می توانستند از آخرین امید برای لقاء الله برخوردار گردند که همان شفاعت نیکان است. در حقیقت، جهل و غرور آنان به رحمت خداوند، سبب تاخیر در توبه و استغفارشان گشت و آنان را در اعماق ظلمات فرو برد تا هرگز نتوانند از وسیله های نجات و سعادت بهره مند گردند.

 5 – مشارطه در طریق مجاهده با نفس اماره

«تو عازم شو و شرط کن و تجربه نما ببین چقدر سهل است. ممکن است شیطان و جنود آن ملعون بر تو این امر را بزرگ نمایش دهند، ولی این از تلبیسات آن ملعون است. او را از روی واقع و قلب لعن کن و اوهام باطله را از قلب بیرون کن و یک روز تجربه کن، آن وقت تصدیق خواهی کرد».( شرح چهل حدیث، ص 9).

باید دانست، که سلوک الهی در پیوند با شریعت است و نمی توان منهای آداب ظاهری شریعت به علم باطن یا نور الهی در وجود خویش دست یافت و یا پس از رسیدن بدان از رهگذر عمل به احکام شرع، خویشتن را بی نیاز از شریعت و آداب آن دانست. بنابرین سالک می باید هماره به شریعت الهی بنگرد و در رعایت آن بکوشد، چه در حال سلوک و چه پس از عارف شدن یا کامل شدن.

مشارطـه در ارتبـاط با شـریـعت است؛ یعنی سـالک پـس از دست یابی به اراده بـرای رسیـدن به رضوان الله، هر روز با خود شرط می کند که در رعایت شریعت کوتاهی نکند. پیداست که چنین سالکی با سالکی که به آداب شریعت اعتنا نمی کند و آن را ظاهرگرایی می داند، تفاوت دارد. آنچه در تعریف سلوک و سالک گفته شد، از دید ارباب شریعت است نه از دید ارباب طریقت که شریعت را دارای مغز و پوست می شمارند و اصحاب خود را به گرفتن مغز شریعت و ترک پوست آن – که همان احکام و آداب شرعی است – سفارش می کنند. مشارطه در نزد آنان جایگاهی ندارد؛ زیرا که خویشتن را مقید به ظاهر شریعت نمی کنند. سخن ارباب شریعت - که مشارطه و معاتبه و محاسبه نفس را به همراه دارد - این است:

«هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمی شود، مگر آنکه ابتدا [ شروع ] کند ،انسان از ظاهر شریعت. و تا انسان متادب به آداب شریعت حقه نشود، هیچ یک از اخلاق حسنه، از برای او  به حقیقت پیدا نشود. و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از برای او منکشف شود. و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متادب به آداب ظاهره خواهد بود. و از این جهت، دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر، علم باطن پیدا شود یا پس از پیدایش آن، به آداب ظاهره احتیاج نباشد. و این [سخن] از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت». (شرح چهل حدیث، ص8).

مشارطه، پیش از مراقبه در اعمال روز و شب سالک الی الله است؛ یعنی پس از آنکه او طریق جهاد اکبر یا مبارزه با خواهش های نفسانی را آغازید و در برنامه روزانه اش تعبد و تدین را گنجانید، می باید مراقب نفس خویش باشد که از جاده شرع بیرون نرود. بنابرین مشارطه و مراقبه دو حرکت به هم پیوسته اند که پس از شکل گیری عزم مؤمنانه برای پیروزی در پیکار با نفس اماره و شیطان مطرح می شود تا اندک اندک ساختار نفس سرکش بر پایه دیانت شکل بگیرد.

 نکته ای که ارباب شریعت بر آن تاکید دایمی دارند، هوشیاری در مقابل شیطان است که با وسوسه گری های گوناگون خود می کوشد تا نفس سرکش سالک را یاری رساند که در صحنه جهاد اکبر شکست نخورد. از این روی شیطان، پیوسته در کمین سالکان الی الله است تا ایمان و اخلاص و تقوای آنان را برباید. کمترین کوشش شیطان، آن است که آدمی را دچار خود فراموشی می کند. بی گمان خود فراموشی، خدا فراموشی را به دنبال می آورد و انسان را از معرفت نفس – که بسترساز معرفت است – دور می کند.

1 ) «استحوذ علیهم الشیطان فانساهم ذکر الله اولیک حزب الشیطان الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون»، (سوره مجادله، آیه 19)؛ «شیطان بر آنان چیره شده و در نتیجه، یاد خدا را از خاطر آنان برده است. آنان حزب شیطان اند، ای پیامبر بدان که یقینا حزب شیطان زیانکارند». 

2 ) و لاتکونوا کالذین نسواالله فانساهم انفسهم اولیک هم الفاسقون. لا یستوی اصحاب النار و اصحاب الجنته اصحاب الجنته هم الفایزون»،( سوره حشر، آیات: 20 – 19)؛ « و مانند کسانی نباشید که خدا را از یاد بردند و خدا هم حقیقت خودشان را از یادشان برد، تا آنکه ندانستند که کیستند و چه باید بکنند. اینان از مسیر بندگی خدا خارج شده اند. دوزخیان با بهشتیان یکسان نیستند، بهشتیان اند که سعادتمندند».

آیات بالا، یادآور تقابل بهشتی ها و دوزخی هاست و نیز تقابل «فوز» و «خسران» که بر اثر پاکدلی انسان یا سیه دلی او فراهم می آید. چرا انسان با فرجام خسران آمیز رو به رو می گردد؟ در پاسخ می باید به کردارهای فسق آلود او اشارت داشت که در ورطه خود فراموشی و خدا فراموشی از رهگذر وسوسه های شیطان پدید آمده است.

توصیه به مشارطه در آغاز هر روز، سالک را متوجه عاقبت روشن خویشتن می سازد که همانا فوز و فلاح او در جهان دیگر است. بی تردید هر شرطی که در هر روزی صورت می گیرد، قدمی است که سالک به پیش بر می دارد و خواه نا خواه شیطان ناگزیر می گردد که قدمی پس نهد و از راهی دیگر به سوی قلب و ایمان سالک هجوم ببرد تا او را در مراقبه و مجاهده ناکام سازد. اگر مشارطه استمرار یابد، کامیابی شیطان و حزب شیطان رو به کاهش می گذارد؛ زیرا نیروی وی در برابر اهل مراقبه دایمی بس اندک است.

 6 – مراقبه در اعمال روز و شب

«باید وارد مراقبه شوی و آن، چنان است که در تمام مدت شرط [ مشارطه] متوجه عمل به آن باشی و خود را ملزم بدانی  به عمل کردن به آن. و اگر خدای نخواسته در دلت افتاد که امری مرتکب شوی که خلاف فرموده خداست، بدان که این [ وسوسه] از شیطان و جنود اوست که می خواهند تو را از شرطی که [برای جهاد اکبر] کردی، باز دارند. به آنها لعنت کن و از شر آن ها به خداوند پناه بیر. و آن خیال باطل را از دل بیرون نما و به شیطان بگو که: من یک امروز با خودم شرط کردم که خلاف فرمان خداوند تعالی نکنم. ولی نعمت من سال های دراز است که به من نعمت داده [ و] صحت و سلامت و امنیت مرحمت فرموده، و مرحمت هایی کرده که اگر تا ابد خدمت او کنم، از عهده یکی از آن ها برنمی آیم».(شرح چهل حدیث، ص9).

دشوارترین مرحله جهاد اکبر، مراقبه است؛ زیرا مراقبه حرکتی است دایمی. می باید در هر لحظه – چه لحظات خوش و چه لحظات ناخوش زندگی – مراقب خویشتن بود که مبادا اوامر و نواهی باری تعالی را نادیده انگارد و یا چندان به آن ها ارج ننهد. بنابراین می توان می گفت که هرگاه سالک الی الله در میدان زندگی فردی و اجتماعی، با امر خداوند یا نهی خداوند رو به رو می شود، می باید همراه راستان باشد که نزد حضرت حق محبوب اند و مقرب. به راستی چه دشوار است همراهی با صدیقان و مقربان درگاه الهی! چون سالک خود را بر سر دو راهی نفس و حق می یابد. او می داند که فقط با یاری جستن از صبر است که می تواند به امر الهی گردن نهد و از نهی الهی فاصله بگیرد؛ صبر در هنگام طاعت و صبر به هنگام معصیت.

علی بن ابی طالب چنین صبری را که قرآن کریم، دارنده آن را بس ستوده است، به منزله سر برای ایمان به خدا و آخرت دانسته است. یعنی اگر صبر سالک رنگ ببازد، ایمان او محو خواهد شد. آن گاه او چگونه می تواند، اهل مراقبه پیوسته در عرصه جهاد  اکبر باشد؟ صبر است که به مراقبه آدمی نیرو می بخشد تا در تمامی لحظه های زندگی وی، استمرار یابد.

قرآن کریم در آن جا - که قوم حضرت موسی را به دلیل خود فراموشی و بی اعتنایی به حقایق نهفته در کلام الهی نکوهش می کند - دو عنصر معنوی: نماز و صبر را طرح می کند و همگان را به یاری گرفتن از آن دو فرا می خواند. تردیدی نیست که مقصود قرآن، حقیقت نماز است و حقیقت صبر، نه نماز و صبری که هیچ نقشی در استحکام ایمان و انسانیت آدمی ندارد.

«واستعینوا بالصبر و الصلوه و انها لکبیره الا علی الخاشعین. الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم الیه راجعون»، (سوره بقره، آیات: 46 – 45)؛ « و از صبر و نماز یاری جویید و به راستی، نماز کاری بس سنگین و گران است، مگر بر فروتنان، همانان که گمان می برند که پروردگارشان را دیدار خواهند کرد و به سوی او باز خواهند گشت».

نهایت سلوک الی الله ملاقات با پروردگار جهانیان است که سالک خاشع می طلبد و کوشا در جهت حیات ابدی. آیا مراقبه ای که برای اهل سلوک طرح و سفارش کرده اند، مـراقبه سـاده ای است؟ بی گمان مراقبه مورد نظر، مراقبه چند بعدی است؛ مراقبه باطنی و مراقبه ظاهری. منظور از مراقبه باطنی، مراقبت از قلب است که مبادا سرای شیطان گردد و از دست یابی به خشوع و تسلیم و سلامت در طریق کمال انسانی باز بماند. مراقبه ظاهری با اعضای ظاهری همچون : گوش و زبان و دست و پا مرتبط است که مبادا با آن ها نافرمانی خدا و رسول انجام گیرد.

بدین سان آشکار می شود که مراقبه مؤمنانه، منزلتی والا دارد و هر کس نمی تواند ادعا کند که اهل مراقبه است، مگر آن که آثار ظاهری و باطنی استعانت از حقیقت نماز و حقیقت صبر را – که در روزه جلوه گری دارد – در قلب و اعضای دیگر خویشتن بیابد. از آنچه در باب مراقبه و اهل مراقبه نفس گفته اند و یا در کردار های عارفان راستین به چشم می خورد، بر می آید که مقصود از مراقبه، نگهبانی از ایمان خویشتن است. یعنی انسان در هیچ مرحله ای از مراحل ایمان نماند و تمایل و حرکت برای دست یافتن به مرحله بعدی ایمان را فراهم آرد و سرانجام، طریق لقاء الله را به سوی خویشتن بگشاید.

باید دانست که تقوای انسان، به میزان ایمان اوست. هر چه بر ایمان انسان افزوده گردد، وسعت و تأثیرگذاری تقوای او افزون می شود تا آنجا که می تواند حق تقوای الهی را ادا کند. آیا اوج تقوا – که نمودار معراج مؤمنانه انسان است – بیان کننده مراقبه و حقیقت آن در حیات اهل مراقبه نیست؟

در سخنی از علی بن ابی طالب - که سه نشانه از ایمان و مؤمن را یادآور شده است – می توان معیاری برای شناختن مراقبه و اهل مراقبه به دست آورد.آن حضرت از ایمان در حوزه زبان و گفتار سخن رانده است که هم جنبه فردی دارد و هم جنبه جمعی. بدین گونه، مراقبه در وقت سخن را در می یابیم که دشوارترین مراقبه های نفسانی ست.

«الایمان ان توثرالصدق حیث یضرک علی الکذب حیث ینفعک، و ان یکون فی حدیثک فضل عن عملک، و ان تتقی الله فی حدیث غیرک»، (نهج البلاغه، ص 442)؛ «ایمان، آن است که راستی را برگزینی که به زیان تو بود بر دروغی که تو را سود دهد، و گفتارت بر کردارت نیفزاید و چون از دیگری سخن گویی، ترسی از خدا در دلت آید».

 7 – شاکر بودن در وقت موفقیت

«اگر درست وفا کردی [ و اهل مشارطه و مراقبه شدی]، شکر خدا کن در این توفیق و بدان که یک قدم پیش رفتی و مورد نظر الهی شدی. و خداوند ان شاء الله تو را راهنمایی می کند؛ در پیشرفت امور دنیا و آخرت، و کار فردا آسان تر خواهد شد» ( شرح چهل حدیث، ص 9-10).

سالک الی الله یکسره در حال سپاسگزاری از پروردگار خویش است؛ زیرا پیوسته خویشتن را از الطاف نهان و هویدای او برخودار می نگرد. صراط مستقیم عبودیت حق- که مجاهد فی سبیل الله در آن گام بر می دارد – صراط نعمت های الهی ست؛ نعمت هایی که در شکل های گونه گون در زندگی وی ظاهر می گردند و سبب موفقیت او در دستیابی به خشنودی خدا می شوند.

شیطان که هماره می کوشد تا سالک ، خدا را از یاد ببرد، هدفش این ست که انسان هیچ گاه سپاسگزار حق نباشد و نعمت هایی که بر او عرضه شده است، روی در زوال گذارد. بنابراین شیطان است که بستر خروج آدمی از وادی شکر را فراهم می آورد تا او به ورطه کفر و ناسپاسی فرو غلتد و زیانکار گردد. ابلیس هرگز نمی پسندد که سالک و مجاهد در طریق جهاد اکبر، شاکر و قدرشناس نعمت های پروردگارش باشد. او نمی خواهد تا انسان با هر گامی که در مسیر شکر بر می دارد، هم  نعمت های الهی را حفظ کند و هم آن را افزون سازد.

این همه که گفته شد، آن گاه عینیت می یابد که حقیقت شکر در حیات انسان بروز کند، ورنه با شکر زبانی نمی توان به برکات و آثار شکری دست یافت، که شیطان قصد ربودن آن را دارد.

از همین روی است که علی بن ابی طالب، انسان را به شناختن حق الهی در نعمت او سفارش می کند و نیز به ادا کردن آن در کردارهای فردی و جمعی. پس هر گونه کوتاهی در معرفت نعمت حق و نیز معرفت ولی نعمت، سبب زوال نعمت می گردد. آیا سالک حق – که توفیق جهاد با نفس را یافته است – رضاست که به دلیل غفلت و سستی در کردار، از نعمت های حضرت حق محروم گردد؟

«ان الله فی کل نعمته حقا، فمن اداه زاده منها، و من قصر عنه، خاطر بزوال نعمته»، (نهج البلاغه، ص401)؛ «خدا را در هر نعمتی حقی است. هر که آن حق از عهده برون کند، خدا نعمت را بر او افزون کند و آن که در آن [ حق الهی ]، کوتاهی روا دارد، خود را در خطر از دست شدن نعمت گزارد»

 8 – ملکه مراقبه

«امید است[ که مراقبه در روز و شب ] ملکه گردد از برای تو، به طوری که از برای تو، کار [ مراقبه ] خیلی سهل و آسان شود، بلکه آن وقت، لذت می بری از اطاعت فرمان خدا، و از ترک معاصی در همین عالم، با اینکه اینجا عالم جزا نیست، لذت می بری و جزای الهی اثر می کند» ( شرح چهل حدیث، ص 10).

هر که در راه مبارزه با خواهش های نفسانی اش، بر پایه اراده ای نیرومند حرکت می کند و هیچ چیز و کسی او را از رفتن به سوی خدا و خشنودی او باز نمی دارد، دارنده همت است. بی تردید هر چه میزان همت او بالاتر رود، محبوبیت وی نزد خداوند فزون تر می گردد؛ زیرا قیمت آدمی بر پایه همت وی به دست می آید.

«قدر رجل علی همته»،  (نهج البلاغه، ص 369 )؛ «ارزش مرد، به اندازه همت اوست».

همت مومن است که او را هماره اهل مراقبه معنوی نگاه می دارد. اگر سالکی در میان راه سلوک به عقب باز می گردد و طعمه شیطان می شود، از کوتاهی همت وی حکایت دارد. اما سالک حقیقی - که منزل های سلوک روحانی را، یکی پس از دیگری طی می کند - و در هر میدان از میدان های جهاد با نفس اماره، نوری بر نور باطن وی افزون می گردد، صاحب همت بلند است؛ همتی که در شکیبایی و سپاسگزاری وی تجلی دایمی دارد.

درین جا می باید به نوسالکان یادآور شد، که همت آدمی، سخت آسیب پذیرست و اگر آنان از آسیب های همت خویشتن آگاهی به دست نیاورند و یا از آسیب زدگی همت شان غفلت ورزند، دیر یا زود همت خود را از دست خواهند داد و از حال مراقبه نفس بیرون خواهند رفت. چه باید کرد تا همت انسان، همت پایدار و در حال رشد و برکت باشد؟ در پاسخ می توان گفت، که سالک می باید از افراطی گری پرهیز کند و در عبادت هایی که انجام می دهد، طریق اعتدال را بپیماید. بسا روزه ها یا نماز های مستحبی که سالک را از سلوک خارج می کند؛ زیرا او در عبادت، اندازه نگاه نمی دارد و گمان می کند، که نفس او مرده ای است که زنده نمی شود و یا شیطان او را فراموش کرده است.

سالک دانا، نه در سلوک روحانی بیش از توان خود ریاضت می کشد و نه در تزکیه نفس کوتاهی می کند. علی بن ابی طالب، نادانی را سبب افراطی گری می داند.

«لا تری الجاهل الا مفرطا او مفرطا»، (همان، ص371 )؛ «نادان را نمی بینی که کاری را از اندازه فراتر کشاند و یا بدان جا که باید نرساند؟».

در این شکی نیست که اهل ریاضت، از هر عبادتی که انجام می دهند، لذت می برند؛ اما گاهی آنان دچار افراطی گری می شوند تا لذت های روحانی شان را بیفزایند. از آن پس است که ناگهان از عبادت حق ملول می گردند و شاید عبادت واجب را ترک کنند یا آن را فقط به قصد رفع تکلیف انجام بدهند که از آن هیچ گونه لذت نمی برند. سالک حقیقی، کسی است که هم از ریاضت نفسانی اش لذت می برد و هم شیوه معتدلی در عبادت برگزیده است تا خللی در جهاد اکبر او رخ ندهد.

مساله افراط در عبادات که مطرح شد، بیشتر به نوجوان ها و جوان هایی مربوط می شود که نادانسته زیاده روی می کنند. اگر بزرگترها آن ها را اندرز دهند که راه میانه ای در عبادت حق در پیش بگیرند، رنجیده خاطر می گردند و یا گوش به این نوع نصایح دلسوزانه ندارند. آنان به کمیت ریاضت نفسانی می نگرند، نه به کیفیت آن. اگر آنان بدانند که عبادت کم نزد پروردگارشان مقبول است؛ به شرطی که همراه با معرفت و اخلاص باشد شاید از عبادت زیاد - که گاهی سالک را دچار ملال می گرداند - فاصله بگیرند.

در باب لذت های روحانی اهل مراقبه باید گفت، که آنان ازهمان نخستین لحظه تصمیم برای خود سازی، احساس لذت دارند و هرچه در جهت تهذیب نفس و تزکیه جان جلوتر می آیند، لذت های بیشتر و بالاتر کسب می کنند که لذت های گناهکاران از گناهکاری در مقابل آن هیچ به شمار می آیند. چون انسان در حال مراقبه، خویشتن را در روشنایی حق و حقیقت می یابد و نیز در حال چیرگی بر نفس سرکش که او را پیاپی به ظلم و ظلمت فرا می خواند.

او هر گاه بر اثر صبر در طاعت، قدمی به سوی خداوند بر می دارد، لذتی معنوی می برد و هرگاه بر اثر صبر در مقابل معصیت، گامی از نفس و تمایلات حیوانی فراتر می گذارد، لذت معنوی بالاتری به دست می آورد.

پیداست که تکرار این حرکت ها، پیرامون اوامر و نواهی باری تعالی، فضای روحانی خاصی برای اهل مراقبه دایمی پدیدار می سازد که می توان آن را نوعی فضای مینوی و بهشتی برشمرد. گویی که صاحب مراقبه، خویشتن را در بهشتی از بهشت های پروردگارش می یابد که توجه خاص حضرت حق آن را فراهم ساخته است.

بی گمان این گونه حالات و مقامات اهل مراقبه را می توان نمونه پاداش الهی در زندگی این جهانی دانست؛ زیرا آنان به خویشتن احسان می کنند و پاداش احسان، چیزی جز احسان نیست که خداوند عطا می کند؛ هر چند که پاداش تمام و کامل در زندگی آن جهانی است.

بسا در حوزه همین لذت های شکوهمند روحانی است که دریچه هایی از اسماء الله و اسرار الهی به روی سالک الی الله گشوده می شود و او به دانایی ویژه ای دست می یابد که از رهگذر خواندن  کتاب های عرفانی به دست نمی آید. به هر حال، اهل مراقبه دایمی در دنیا نیز دستاورد های شایان اعتنا دارند.

 9 – پوزش خواهی از پروردگار

« بدان که خدای تبارک و تعالی، تکلیف شاق بر تو نکرده، و چیزی که از عهده تو خارج است و در خور طاقت تو نیست، بر تو تحمیل نفرموده، لکن شیطان و لشکر او کار را بر تو مشکل جلوه می دهند، و اگر خدای ناخواسته در وقت محاسبه دیدی، سستی و فتوری[ در وقت مشارطه و مراقبه اعمال] شده، در شرطی که کردی، از خدای تعالی معذرت بخواه و بنا بگذار که فردا مردانه به عمل شرط قیام کنی و به این حال[ مشارطه و مراقبه] باشی تا خدای تعالی، ابواب توفیق و سعادت را بر روی تو باز کند و تو را به صراط مستقیم انسانیت برساند»، (شرح چهل حدیث، ص 10).

از آغاز سلوک بر سالک الی الله آشکار می گردد که خدای تعالی هرگز او را به کاری وانداشته است که بیرون از حوزه طاقت وی باشد؛ زیرا آفریدگار یکتا  مومنان را به آنچه فراخوانده است که ریشه در فطرت الهی شان دارد و هیچ گاه آهنگ تحمیل بر آنان نداشته است.

«لا یکلف الله نفسا الا وسعها لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت»، (سوره بقره، آیه 286)؛ خداوند هیچ کس را جز به اندازه توان اش تکلیف نمی کند. آنچه [ نیکی ] به دست آورده است، به سود اوست و آنچه [ بدی ] فراهم کرده، به زیان اوست».

بنا بر این وظیفه مومن است که در پایان تـلاش هـای روزانـه اش، به محاسـبه خویشتـن بپردازد و نیک و بد کردارهای خود را به دست آورد. آنگاه که او به بخش روشن کارنامه هر روز خود می نگرد و خوبی ها و زیبایی های رفتارش را با خود و همنوعان می یابد، می باید خدا را سپاسگزار باشد؛ زیرا اوست، که توفیق خدمت و سعادت عطا می کند. و آنگاه  که او بخش تاریک کارنامه اش را از نظر می گذارند، می باید زبان به عذرخواهی از پروردگارش بگشاید؛ چرا که در انجام وظایف خود کوتاهی کرده است.

تکرار این گونه برخوردها با اعمال روز، سبب می گردد تا سالک در روزهای دیگر، مراقبه فزون تری نسبت به گفتارها و کردارهای خویشتن داشته باشد. بدین سان محاسبه، حرکتی معنوی است که حرکت مراقبه را استمرار می بخشد؛ زیرا در وقت حسابرسی است که انسان سود و زیان معنوی اش را در می یابد.

از همین روی مومنان راستین در نیایش خود می گویند:

«ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا ربنا»، (سوره بقره، آیه 286)؛ « پروردگارا اگر تکلیفی را فراموش نمودیم یا خطایی کردیم، ما را بر آن مواخذه مکن». و اعف عنا و اغفرلنا و ارحمنا انت مولانا»، (همان)؛ «گناهان ما را بزدای و ما را ببخشای و بر ما رحمت آور، تویی مولای ما».

 10 – یادکرد عظمت و نعمت حضرت حق

«ای عزیز! متذکر عظمت خدای خودت باش و متذکر نعمت ها و مرحمت های او شو، و متذکر حضور باش. و ترک کن نافرمانی او را، و در این جنگ بزرگ بر جنود شیطان غلبه کن و مملکت [ وجود ] خود را رحمانی و حقانی کن، و به جای جنود شیطان، محل اقامت لشکر حق تعالی نما»، (شرح چهل حدیث، ص 12).

آن گاه که باب معرفت نفس در بستر مراقبه و محاسبه کردار گشوده گردد، انسان می تواند به سوی پروردگارش و معرفت رب – که برترین معرفت هاست – راهی بگشاید. ارزش سلوک الی الله در گشایش ابواب معرفت است که بر اثر جهل و غفلت و غرور و خود پسندی انسان بسته مانده است.

ایمان که محور آموزه های وحیانی و فرمان پیامبران الهی است، سبب زدودن ظلمات از جان و حیات آدمی است تا به روشنایی معرفت و عظمت باری تعالی راه یابد. اگر انسان به خدای رحمان ایمان نیاورد؛ ایمانی که ظاهر و باطن او را نورانی گرداند، چگونه می تواند این سخن حق تعالی را در شناخت او دریابد که بیان کننده عظمت اوست؟

«و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام»، (سوره رحمن، آیه 27 )؛ «و پروردگارت که شکوهمند و گرامی است با همه صفات ارجمند و زیبایی اش باقی می ماند».

کسی که هنوز خویشتن را نشناخته است، چگونه به معرفت اسمای جلال و جمال حق پی می برد که قرآن او را این گونه به تصویر کشیده است:

«هوالله الذی لااله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون»، (سوره حشر،آیه 23)؛

«اوست خدایی که جز او معبودی شایسته پرستش نیست؛ همان فرمانروایی که تدبیر امور بندگان در اختیار اوست و در کمال پاکی و طهارت است. با بندگانش برخوردی سالم و درست دارد. ایمنی بخش، برتری چیره، شکست ناپذیر، جبران کننده کاستی ها و بزرگ منش و با عظمت است. منزه است خدا از اینکه به او شرک بورزند».

از آنجا که دست آدمی کوته است و خرما بر نخیل، می باید از رهگذر معرفت نعمت های بی کران و گونه گون حضرت حق، اندک اندک، طریق معرفت رب را گشود. از همین روی است که قرآن کریم در سور خود، به ویژه در سوره مبارکه الرحمن، نعمت های او را در قالب پدیده های طبیعی و ملموس - که انسان با آن ها آشناست - ارایه می دهد. قرآن از آفرینش سخن به میان می آورد؛ آفرینش جهان و انسان که آیینه جمال نمای باری تعالی است.

11 – پرهیز کردن از رد و انکار جاهلانه

«گاهی هم ممکن است، که انکار بی جا و رد بی موقع و بدون علم و فهم، برای ما ضررهای خیلی زیاد داشته باشد و این دنیا، عالم التفات به آن ضررها نیست. مثلا تا شنیدی فلان حکیم یا فلان عارف یا فلان مرتاض چیزی گفت که به سلیقه شما درست در نمی آید و با ذایقه شما گوارا نیست، حمل به باطل و خیال مکن. شاید آن مطلب، منشا داشته باشد از کتاب و سنت، و عقل و شما به آن بر نخورده باشد»،(شرح چهل حدیث، ص 13). «[اگر] یک نفر سالک الی الله یا عارف بالله، یک حرف بزند راجع به معارف الهیه، یا راجع به احوال بهشت و جهنم، و شما بدون مراجعه به مدرک اش او را رد کنید، سهل است، [اگر] توهین کنید یا جسارت نمایید، ممکن است آن شخصی که اهل آن وادی است و صاحب آن فن است یک مدرکی از کتاب خدا داشته باشد و یا از اخبار ائمه هدی داشته باشد و شما به آن برنخورده باشید. آن وقت شما رد خدا و رسول کرده اید، بدون عذر موجه»(همان).

بی گمان در هنگام طرح مسایل عرفانی با کسانی مواجه می شویم، که به دلیل بیگانگی با ارباب معرفت و اندیشه های ژرف آنان، بی آنکه در سخن های آنان بیندیشند، به رد و انکار می پردازند.

در این تردیدی نیست، که عالمان گونه گون سراغ سفره معنوی وحی می آیند و هر گروهی برداشت هایی از آیات بینات دارند که همراه با دلایل است. اما برخی کسان که تنگ نظر و خود پسند می باشند جز آنچه خویشتن از دین و قرآن و سیره انبیا و اولیا فهمیده اند، هر گونه برداشتی را - که با برداشت شان ناسازگارست - مردود و مطرود می شمارند. مگر معارف الهی و وحیانی در انحصار کسی یا گروهی در می آید که دیگران را تکفیر و لعن کنیم تا مجال طرح آرای عرفانی را در جامعه نیابند؟

بنا بر این باید این باور را گسترش داد که ممکن است هر سالک و عارفی بر اساس آیتی از قرآن کریم و یا حدیثی از رسول اکرم(ص) سخنی بر زبان و قلم خویشتن رانده باشد. اگر آن سخن از حوزه فهم و درک ما بیرون است، به قول شیخ شیراز، سعدی، «جرم از طرف ماست»، هنوز به اعماق معارف الهی راهی نیافته ایم.

اگر سخن شناس شویم، بی شک در برخورد با آرای دیگران، سنجیده سخن خواهیم گفت، هر چند که به زیان ما باشد. آن گاه که ما گوینده ای را به رد خدا و پیامبر او متهم می کنیم، آیا دانسته یا نادانسته، حقیقت را رد نکرده ایم؟ چرا احتمال نمی دهیم که کلام عارفی، ریشه در کتاب و سنت داشته باشد.

چو بشنوی سخن اهل دل، مگو که خطاست

  سخن شناس نیی جان من، خطا اینجاست

(حافظ به سعی سایه، ص 99 ).

12 – دعا و استعاذه سالک الی الله

«ای عزیز! فکری بکن و چاره جویی نما و راه نجاتی و وسیله خلاصی از برای خود پیدا کن. و به خدای ارحم الراحمین پناه ببر، و در شب های تاریک با تضرع و زاری از آن ذات مقدس تمنا کن که تو را اعانت کند در این جهاد نفس». ( شرح چهل حدیث، ص 14).

نوف، پسر فضاله - که از یاران علی بن ابی طالب است – شبی از شب های آن حضرت را چنین روایت می کند:

«شبی امیر المومنین را دیدم که از بستر خود بیرون آمده ست. نگاهی به ستارگان انداخت و فرمود:

«نوف! خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان پیوستند. آنان مردمی اند که زمین را گستردنی خود گرفته اند و خاک آن را بستر. و آب آن را طیب».

[سپس فرمود:]

«والقرآن شعارا، و الدعا دثارا. ثم قرضوا الدنیا قرضا علی منهاج المسیح. یا نوف! ان داود فام فی هذه الساعته من اللیل. فقال: انها ساعته لا یدعو فیها عبد الا استجیب له»، (نهج البلاغه، ص 378 - 377)؛

[ زاهدان راستین ] قرآن را به جان شان بسته دارند و دعا را ورد زبان. چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته اند. نوف! داوود در چنین ساعت از شب برون شد و گفت: این ساعتی است که بنده ای در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود».

دعا و مناجات در خلوت های آرام، به ویژه در شب ها و سحرگاهان – که درهای رحمت و مغفرت خداوند به روی بندگان او گشوده می گردد – برکات بیشمار دارد. دیگر ریا و شرک مجال نمی یابد تا انسان را از موهبت اخلاص بی نصیب گرداند. انسان در مقابل آیینه ای قامت نماز می ایستد و زشت و زیبای خویشتن را می نگرد و زبان به شکر و پوزش می گشاید تا قلب نرم و فروتن او در وادی ذکرالله، بستر ورود به فراخنای رضوان الله گردد.

بی گمان استعاذه و دعای شبانه و سحرگاهی – که در سیره انبیا و اولیای الهی به چشم می خورد – نفس و ابلیس را به عقب می راند و دعای خیر فرشتگان حق را در آن ساعات شریف مستجاب می سازد که در باره مؤمنان سحرخیز دارند. در باب استعاذه می توان گفت که منزلت آن بس بلند ست؛ زیرا خداوند به پیامبرش می فرماید:

«قل اعوذ برب الناس. ملک الناس. اله الناس. من شرالوسواس الخناس. الذی یوسوس فی صدور الناس. من الجنه و الناس». (سوره ناس)

فقط با پناهندگی به رب و ربوبیت است، که می توان وسوسه های شیطان را بی اثر ساخت و در صراط مستقیم  شتاب داشت.

 13 – غنیمت شمردن فرصت ها در ایام جوانی

«هان ای عزیز! از خواب بیدار شو. از غفلت تنبه پیدا کن و دامن همت به کمر زن. و تا وقت است، فرصت را غنیمت بشمار، و تا عمر باقی است و قوای تو در تحت تصرف تو است و جوانی برقرار است و اخلاق فاسده بر تو غالب نشده، و ملکات رذیله بر تو چیره نگردیده، چاره ای کن و دوایی برای رفع اخلاق فاسده و قبیحه پیدا کن»، (شرح چهل حدیث، ص 24-25).

بهترین فرصت های خود شناسی و خود سازی در روزگار جوانی فراهم می آید؛ روزگاری که انسان فاصله چندانی با روزگار کودکی و پاکی جان ندارد و هنوز خصلت های نکوهیده در باطن وی ریشه ندوانیده است. درست است، که سالک جوان با خطر افراط در سلوک و عبادت و ریاضت نفس رو به رو می شود و گاهی متوقف می شود. اما هر گاه که اراده کند، اعضای او فرمان می برند و قلب با خدا و یاد خدا انس می گیرد.

به روزگار میان سالی و کهن سالی که می نگریم، نیرومندی آدمی – چه به لحاظ روحی و چه به لحاظ جسمی – رو به کاهش گذاشته است. از طرف دیگر، گرفتاری های زندگی و معیشت چندان مجال نمی دهد و خصایل منفی که در باطن ریشه دار گشته اند، انسان را از سلوک و معرفت باز می دارد. آن گاه باید فریاد برآورد: وقت خشم، وقت شهوت، مرد کو؟

اگر از خاطرات عارفان حق آگاهی به دست بیاوریم، نیک در می یابیم که آنان هر چه داشته اند در ایام جوانی و از رهگذر زاری به درگاه الهی فراهم آورده اند. چون در آن ایام، دل آدمی مثل پرنده ای آزاد است که از دام و دانه رهیده است، و از هر سوی که حق تعالی او را صدا کند، لبیک گوی می آید.

نکته ای که در سیره آن پاکدلان هویداست، آن است که آنان در هر زمانی احساس می کرده اند که از سوی خداوند، کششی روحانی آغاز گشته است؛ کششی که دل شان را نرم ساخته و به سوی تضرع عاشقانه کشانده است. بی تردید آنان در دوران جوانی، فرجام کارشان را در دنیا می نگریستند و می کوشیدند تا طریق کامیابی و رستگاری را از جوانی بیاغازندکه توانمندی شان برای بندگی و دلدادگی فراوان است.

مولانا در این باره چنین می گوید:

    چون خدا خواهد که مان را یـاری کنـد                 مـیـل مــا را جــانــب زاری کــنــد

    ای خنک چشمی که آن، گریان اوست                 ای همایون دل که آن، بریان اوسـت

    آخر هر گـریـه، آخـر، خـنـده ای است                 مرد آخربین، مبـارک بـنده ای است

(مثنوی معنوی، دفتر یکم، ابیات: 819 -817 ).

فرجام نگری یا آخربینی سالک جوان، بسترساز درمان های باطنی اوست. چنین سالکی هر گاه که بخواهد به سرعت و سهولت می تواند، خصلت های نکوهیده را به خصلت های ستوده تبدیل گرداند.  

از آنچه پیرامون نفس و پیکار با آن گفته شد، نتیجه می گیریم که:

1) زندگی انسان بدون معنویت - که از رهگذر ایمان و صبر و شکر و تقوای الهی فراهم می آید- همراه با آرامش و کامیابی نخواهد بود.

2) پیشوایان اسلام با بیان جهاد اکبر در مقابل نفس اماره و خواهش های زیانبارش کوشیده اند تا پیروزی و چیرگی در باطن انسان ها را مطرح سازند. اگر انسان ها در آن میدان موفق شوند، بی تردید در روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، به ظلم و تجاوزگری روی نخواهند آورد.

3) خود سازی، آن گاه همراه با موفقیت است که انسان به دعا و استغفار و استعاذه و استعانت از خداوند پردازد؛ زیرا بدون توفیقات الهی- که از طریق آن عوامل معنوی به دست می آید- نمی توان در عرصه تهذیب نفس سرافراز گشت.

 منابع:

1 - قرآن کریم.

2 - نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی‏، تهران، 1373.

3 - شرح چهل حدیث، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1386.

4 - حافظ به سعی سایه، تصحیح امیر هوشنگ ابتهاج، نشر کارنامه، تهران، 1387.

5 – مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین محمد بلخی، امیرکبیر، تهران، 1361.

 

منبع: حضور، ش 93، ص 89.

. انتهای پیام /*