مسئول گروه معارف موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) در آستانه خجسته سالروز عید مبعث در گفتگویی با پرتال امام، این نعمت الهی را تبیین و تشریح می کند. این نظرات به شرح ذیل تقدیم خوانندگان محترم می شود:  

- این که امام خمینی (س) از روز مبعث به عنوان نعمت الهی، شریف ترین روز و بزرگ ترین حادثه در تاریخ، یاد می کنند، به چه علتی است؟

بسم الله الرحمن الرحیم، اهمیت حوادثی که در عالم اتفاق می ‌افتد، به تأثیراتی است که آن حادثه دارد، مخصوصاً تأثیراتی که در زندگی بشر دارد، مثلاً جنگ ‌جهانی تأثیر جدی در زندگی بشر داشته است، رنسانس تأثیر جدی داشته است، میزان تأثیر هر چه قدر بیشتر باشد، و دامنه ‌اش هر چه قدر گسترده‌ تر باشد، اهمیت آن حادثه و اتفاق بالاتر می‌ رود، با توجه به این که در نگاه مردان الهی، یعنی آنهایی که آدم و زندگی را منحصر به دنیا نمی ‌بینند، آنهایی که زندگی را در محدودۀ دنیا نمی‌ بینند، بلکه زندگی انسان را یک زندگی ابدی و جاودانه می ‌شناسند، ارزش و اهمیت حوادث به آن است که در ابدیت چه قدر تأثیر دارد، صرف نظر از آن تأثیری که در محدودۀ زندگی دنیا دارد؛ بعثت پیغمبر اسلام حادثه ‌ای است که زندگی ابدیت انسان را رقم می ‌زند، معنای این سخن این نیست که در زندگی دنیای بشر بی ‌تأثیر است، که قطعاً مؤثر خواهد بود و ابدیت بدون زندگی دنیا معنا ندارد، چون بعثت پیغمبر برانگیخته شدنی است که از روز آغاز، برای همۀ بشریت نه فقط محدودۀ خاصی، و برای همۀ ابعاد وجودی انسان، نه تنها بعد مادّی و دنیایی او، مهمترین تأثیر را داشته است، و می ‌تواند دگرگونی فوق ‌العاده ‌ای در زندگی دنیا و آخرت انسان ایجاد کند، لذا بالاترین حادثه ‌ای است که در تاریخ بشریت اتفاق افتاده، شما هیچ حادثه ‌ای را نمی‌ توانید پیدا کنید که تأثیر آن از جهت طول حیات بشر، از جهت ابعاد فراگیری ‌اش روی انسان ها به اندازۀ حادثۀ بعثت پیغمبر باشد، چون این پیامبر هدی للناس است، هادی کلّ انسان ها هست، هادی یکایک انسان ها است، هیچ فردی از انسان ها از روز آغاز بعثت پیغمبر (ص) از دایرۀ دعوت پیغمبر خارج نیست، یعنی این دایرۀ دعوت پیغمبر همه را دربرمی ‌گیرد، دایره دعوت انبیای گذشته، هم از جهت افراد محدود است و هم از جهت زمان محدود است، یعنی یک دورۀ خاصی و تعداد محدودی را در برمی‌ گیرد، این جا نه، همه را در برمی‌ گیرد، و وقتی که همه را در برمی ‌گیرد و برای همه زندگی کامل را می ‌خواهد، یعنی آن حیات ابدی جاودانۀ سعادت‌ مندانه را تنظیم و ترسیم می کند، آیا می ‌توان حادثه ‌ای را پیدا کرد که در زندگی بشر از این مؤثرتر، مهم‌تر و با اهمیت‌تر باشد؟ قطعاً نه، به همین دلیل ایشان می ‌گویند که مهم ‌ترین حادثه ‌ای است که در تاریخ بشر اتفاق افتاده و صحیح هم هست.

- در بخشی از سخنرانی که به مناسبت مبعث رسول گرامی اسلام توسط امام خمینی (س) ایراد شده، آمده است:"رسول خدا - صلّی اللَّه علیه و آله و سلم - انسان کاملی است که در رأس مخروطه این عالَم واقع است.‏" (صحیفه امام؛ ج 12، ص 421) و در ادامه همین سخنرانی فرموده اند: "اسلام و سایر ادیان حَقه آمده ‏اند که مردم را از این خسران بیرون کنند و وارد کنند در این حصار ایمان و مع الأسف موفق نشدند. کوشش خودشان را کردند و موفق نشدند الّا مقداری" (صحیفه امام؛ ج 12، ص 424) در ظاهر این که پیامبر (ص) انسان کامل هستند، با عدم موفقیت ایشان در خارج کردن مردم از خسران، در تضاد است، لطفاً در این موارد توضیح دهید.

- ببینید این مطالبی که شما از جملات امام خواندید چند نکته دارد، یکی این که اگر ما بشریت را یک مخروط در نظر می گیریم و در نوک مخروط که بالاترین مرتبه هست، انسان کامل یعنی رسول‌ الله قرار می‌ گیرد، یعنی این برترین انسان هستی است، غیر از انسان هم حتی برترین است، ولی فعلاً در بحث انسان، برترین است، و از نوک مخروط به تمام این دامنۀ مخروط فیوضات جاری و نازل می ‌شود؛ انسان در یک خسران است، که ایشان اشاره می ‌کنند، قرآن مجید هم می ‌گوید "والْعَصْرِ إِنَّ الْانسَانَ لَفِی خُسْرٍ"(عصر / 1 - 3)، انسان در یک خسران است، خسران در آن جایی است که انسان چیزی را از دست بدهد و در برابرش چیزی به دست نیاورد، یکی از اهل ادب و فهم لغات عرب خودش می‌ گوید، -بعضی ‌ها به ابن عباس نسبت داده ‌اند بعضی ‌ها به شخص دیگری نسبت داده ‌اند- من معنای خسران را درنیافته بودم، تا روزی یک شخص عرب یخ آورده بود و می ‌خواست بفروشد، فریاد می‌ زد که بیایید این یخ را بخرید، اگر نخرید من خسران می ‌کنم، آن جا متوجه شدم که معنای خسران چیست؛ فرض کنید فروشنده ‌ای بعضی محصولات را داشته باشد، امروز آنها را نخرند، فردا می ‌خرند، بعضی‌ ها ممکن است میوه ‌ای داشته باشند، درست است مقداری از تازگی ‌اش کاسته می شود و قیمتش کاهش پیدا می کند، ولی باز هم هست؛ ولی یخ خصوصیتی دارد که اگر نخرند آب می‌ شود، هیچ چیزی نمی‌ ماند، یعنی این طور نیست که با قیمت کمتر، ارزان تر بشود فروخت، یعنی هیچ چیزی نمی‌ ماند، انسان در خسران است، یعنی انسان در یک زندگی قرار گرفته که همه چیزش را می ‌دهد و چیزی به دست نمی ‌آورد، همه چیز ما، به عنوان اولین سرمایه، این زندگی ‌ای است که در این دنیا داریم ، هر ساعتی از عمر که در این دنیا بگذرد، آن را دیگر نمی‌ توان برگرداند، هیچ وقت نمی ‌شود گفت که من ساعت بعدی جبران ساعت قبلی می ‌کنم، چون ساعت بعدی هرچه قدر که شما خوب کار کنید، همان ساعت را از دست ندادید، نه این که این را به دست آوردید، پس هر چه از این ساعت ها از شما می‌ گذرد از بین می ‌رود، مگر این که در آن چیزی تحصیل کنید که برای زندگی ابدی شما که پس از این دنیا است، دست شما را پر کند؛ که قرآن مجید می ‌گوید "إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ"(عصر / 3)، مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح کردند، ایمان و عمل صالح آن چیزی است که زندگی ابدی انسان را می ‌سازد، هر کسی این دو را نداشته باشد زیان می ‌کند، یعنی چیزی از دست می ‌دهد و هیچ چیزی ندارد و وقتی که از این دنیا می‌ رود، اصلاً هیچ چیزی ندارد؛ کفر چیزی نیست، نه این که کفر چیزی است، کفر بی ‌چیزی است، با توجه به این مسئله ایشان می ‌فرمایند که انسان در خسران است، انبیاء آمده ‌اند که انسان را از این خسران درآورند، یعنی به زندگی شما برنامه ‌ای بدهند، جهتی بدهند که از زندگیتان استفاده کنید، استفاده آن است که این سرمایه شما سودی بکند که برای شما بماند، آن چه که برای دنیا به دست می ‌آورید از بین رفتنی است، آن چه که باقی می‌ ماند آن چیزی است که پیش خدا است، آخرتی است، هر عملی برای دنیا بکنید از بین می ‌رود، حبط می ‌شود، نابود شدنی است، چون خود دنیا نابود شدنی است پس آن می‌ ماند، انبیاء آمدند این کار را بکنند، حالا که انبیاء آمدند این کار را بکنند این دعوتشان را بر انسان ها شروع کردند، که این ها را از این موقعیت خسران نجاتشان دهند، انبیاء انسان های کاملی هستند، اما دعوت می ‌کنند نه الزام؛ که نقصی بر آنها باشند، آنها دعوتشان نقص ندارد، تبلیغشان نقص ندارد، اما این جا یک پذیرشی هم لازم است که آن در خود انسان ها باید موجود باشد، انبیاء در دعوتشان ضرر نکردند، آنها سرمایه ‌ای برای ابدیت خودشان کسب کردند، هر تعداد انسان هایی را هم هدایت کردند آنها هم ضرر نکردند، انبیاء از جمله رسول خدا صل الله علیه و آله وسلم علاقه ‌شان این بوده، خداوند هم می ‌خواهد همۀ انسان ها به کمال برسند، اما با اختیار خودشان نه اجبار، "إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً" (انسان / 3)، خدا خود در قرآن می‌ گوید اگر بخواهیم می ‌توانیم هدایت کنیم همه را، مجبور کنیم، ولی آن فایده ندارد، آن چیزی که انسان را انسان می ‌کند، آن چیزی که انسان را به کمال می ‌رساند، آن چیزی که انسان را رشد می ‌دهد، آن چیزی است که خودش به اختیار خودش انتخاب کند، و الا اگر سلب اختیار از انسان کنیم و انسان مجبوراً چیزی را بپذیرد، فرقی و کمالی و فضیلتی برای انسان نسبت به دیگر موجوداتی که این خصوصیت را دارند که کمالشان همان چیزی است که به اجباراً به آنها داده اند، وجود ندارد، این امتیاز است، این یک ویژگی است، انبیاء علیهم السلام چون در دعوت خودشان کمال داشتند، نقص نداشتند ولی نقص هایی که در خود این انسان ها موجود بوده، موجب شده که این دعوت را نپذیرفتند، لذا امام می ‌فرماید جز کمی نجات پیدا نکردند، قرآن مجید می ‌گوید اکثرهم لا یؤمنون، اکثر آنان ایمان نمی‌ آورند.

نوح پیغمبر که مردم را دعوت می‌ کند، 70 نفر مؤمن می ‌شوند، او ضرر نکرده، آن 70 نفر هم سود کردند ولی بقیه خسران کرده ‌اند، می‌ شد همه موفق بشوند اما اجباراً نه، اختیاراً؛ پس این که امام می‌ فرمایند، تضاد نیست به کمال پیامبر انسان نقصی وارد نمی ‌کند، کمال این انسان در این نیست که حرفش را و سخنش را و دعوتش را به زور بر افراد تحمیل کند، این که کمال نیست، چون اگر بنا بود که چنین چیزی باشد، خود خدا این کار را می ‌کرد نیازی به دعوت انبیاء نبود از اول بنده و شما را مؤمن درجه یک یا کافر درجه یک خلق می ‌کرد، که هیچ نه این سمت برویم نه آن سمت برویم، همان طوری که گاو و گوسفند را آن طوری خلق کرده، با همان خصوصیت به دنیا می ‌آید و با همان خصوصیت از بین می‌ رود؛ اما ما گرفتار عقل شدیم، یعنی با آن چیزی که به دنیا آمدیم با آن چیز از دنیا نمی‌ رویم، ما از شکم مادرهایمان بیرون آمدیم و قرآن می‌ گوید چیزی نمی ‌دانستیم، آموختیم، ولی حیوانات، حتی مادرشان از دستشان می ‌رود، بدون مادر بدون پدر، در یک جایی به گونه های مختلف درمی‌ آیند می ‌بینید بزرگ می ‌شوند همان کار والدین را تکرار می ‌کنند، آن زنبور عسل آن مسدس‌ هایی که می‌ سازد بدون این که هیچ آموزش ببینید انجام می ‌دهد، اما شما بچه انسانی را ببرید در یک جنگل بگذارید اصلاً انسان رشد نمی ‌کند، می‌بینید چهار دست و پا راه می ‌رود، این فرقش است، انبیاء اگر بنا بود اجبار بکنند خوب خداوند خودش اجبار می‌ کرد، انسان خلق نمی ‌کرد حیوان خلق می ‌کرد؛ مگر حیوانات کافر هستند؟ خیر، حیوانات مؤمن هستند در حد خودشان، خود قرآن می‌ گوید همه موجودات تسبیح خدا می‌ کنند، ما حیوان کافر نداریم، حیوان منکر خدا نداریم، ما درک نمی ‌کنیم، قرآن می‌ گوید شما نمی ‌فهمید، من نمی ‌فهمم که این پرنده دارد چه می‌ گوید، من درک نمی ‌کنم او به اندازه خودش معرفتش را دارد، اما از اول تا آخرش همان معرفتش ثابت است، درکش ثابت است، آموزش خیلی کم روی آنها مؤثر است، البته گاهی وقت ها بشر بعضی حیوانات را آموزش می ‌دهد، و دست آموزی می ‌کند، ولی چقدر؟ مثلاً همان طوطی که یادش می ‌دهند حرف می‌ زند، خیلی حرف های سنگینی هم یادش می‌ دهند، گاهی وقت ها می ‌گوید، ولی آیا معنی ‌اش را می ‌فهمد؟ درمی‌ یابد چه کار می‌کند؟ نه، این طور که نیست، اما ما می ‌توانیم یاد بگیریم و در وجودمان در عمق وجود ما قرار بگیرد، مراد امام این است.

- امام خمینی (س) در بخشی از سخنان خود در ارتباط با بعثت می فرمایند: " انگیزه بعثت نزول وحی است و نزول قرآن است و انگیزه تلاوتِ قرآن بر بشر این است که تزکیه پیدا بکنند و نفوس مصفا بشوند از این ظلماتی که در آنها موجود است تا این که بعد از این که مصفا شدند، ارواح و اذهان آنها، قابل این بشود که کتاب و حکمت را بفهمند..." (صحیفه امام؛ ج 14، ص 388) آیا می توان گفت از نظر ایشان هدف غایی از بعثت پیامبر، فهم کتاب و حکمت است که نقطه ی آغاز آن تلاوت قرآن است؟

- خداوند تبارک و تعالی می ‌فرمایند، "لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. ثمّ رددناه اسفل  سافلین"(تین /3 - 4)، انسان را در بهترین حالت خلق کردیم، سپس می گوید: ثمّ رددناه اصفل سافلین، به قول شاعر می ‌گوید:

 من ملک بودم و فردوس برین جایم بود                      آدم آورد در این دیر خراب آبادم(حافظ؛ غزلیات)

انسان آمده در پایین ترین مرتبه وجود، یعنی عالم طبیعت و ماده، در دیدگاه الهی، نه دیدگاه آنهایی که جهان را فقط منحصر به ماده ای می‌ دانند که دارای ابعاد و جرم و سنگینی است، در آنهایی که برای وجود مراتب فراوانی قائل هستند، و پایین ترین مرتبه وجود عالم طبیعت است، در عالم طبیعت هم میان عناصر مختلفی که در این عالم وجود دارد، خاک شاید پایین تر از مرتبه آب باشد، پایین تر از هوا باشد، شاید یک سری ضعف ها و نقص های بیشتری داشته باشد، انسان از خاک است و آمده در خاک، آمده در این جا و ما در این زمین که قرار می‌ گیریم، و پرده های مختلفی بین ما و هستی وجود دارد و نمی ‌گذارد ما خیلی ببینیم، نمی‌ گذارد ما رشد کنیم، نمی‌ گذارد ما برسیم، ما به زمین گیر کردیم، حتی نمی ‌توانیم پرواز کنیم برویم بالا -فقط با دستگاه هایی که می‌ سازیم یک کمی ‌می‌ رویم بالا- گیر کردیم، این جا گرفتاریم، این ها آن ظلماتی است که انسان در آن هست، این ظلماتی است که به صورت به اصطلاح پرده هایی است، ببینید ظلمت یعنی تاریکی، یعنی پرده هایی که بین یک مرتبه با یک مرتبه دیگر، به یک چیز با چیز دیگر قرار می ‌گیرد و وقتی که نشود از پشت این پرده آن را دید این می‌ شود ظلمت، گاهی پرده نورانی است، به عنوان مثال می‌ گویم، شما خورشید را نمی ‌توانید نگاه کنید، الان پشت این دیوار را هم نمی‌ توانید نگاه کنید، اما فرق این که خورشید را نمی ‌توانید نگاه کنید با ندیدن پشت دیوار چه است؟ آن شدت نورش است، آن هم پرده است، ولی نورانی است، هرچند که چون مربوط به عالم طبیعت است از یک جهت ظلمانی است، ولی از یک جهت دیگر نورانی است، اما این دیوار چه است؟ ظلمانی است، انسان در ظلمات قرار گرفته، در این پرده های مختلف گرفته و برای این که برگردد به آن مرتبه هستی وجودیش و آن مرتبه عالی که بوده، باید این پرده ها را کنار بگذارد، این حجاب ها را بردارد یکی یکی این حجاب ها باید شکافته شود ما گرفتار این ظلمات هستیم، چرا؟ چون ما نیازمند به غذا هستیم، نیازمند به آب هستیم، نیازمند به خوارک هستیم، و نیازمند خیلی چیزها در این عالم هستیم، این ها همه، ما را نگه می ‌دارد، باید بتوانیم کنده بشویم. انبیاء و قرآن مجید ما را چه کار می ‌کند؟ آمده تا یکی یکی این پرده ها را بردارد، با تلاوت قرآن مجیدکه می گوید اقرا بإسم ربک الذی خلق، این مسیر طی می شود و این مسیر که طی شود ما به آن جا می رسیم. خود قرآن خواندن، هم غایت است هم غایت نیست، خوب دقت کنید، قرآن خواندن اگر به این معنا باشد که من این آیات را می ‌خوانم، مثل الفاظی که می ‌خوانم، خوب این الفاظ صرف این الفاظ اگر پرده ای را برندارد غایت نیست، باید پرده بردارد، ولی اگر کسی قرآن حقیقی بخواند، خود هر خواندنش پرده برمی‌ دارد، خود خواندنش پرده برمی ‌دارد، هر چند که عملش اصلاً عیناً پرده برداری است، انگار کنید که یک اسم رمزی است که وقتی این رمز را می ‌خوانید درها باز می ‌شود و لذا کمال پیدا می ‌کنید، و بالا می‌روید، افقش باز می ‌شود، باز می‌ شود، باز می ‌شود، باز می ‌شود وجود حقیقی اش را پیدا می‌ کند، پس بنابر این تلاوت قرآن رشد دهنده است، حتی در بهشت بعضی روایات هست که می‌ گویند اقرا....، اقرا.... قرآن بخوان بالا بیا، خود قرآن خواند بالا می ‌برد؛ در این دنیا نیز قرآن بخوان، همان قرآن وقتی که می ‌گوید عمل کن، عمل می ‌کنی، وقتی واقعاً قرآن بخوانی، می ‌گوید ایمان بیاور، ایمان می ‌آوری، لذا قرآن می‌ گوید وقتی آیات ما برای این ها خوانده می‌ شود ایمانشان افزوده می ‌شود، افزایش ایمان یعنی رشد، یعنی بالا رفتن، ما فقط رشد را گاهی وقت ها در مادیات دیدیم، من اگر پولم اضافه شود می‌ گویم رشد کردم، اگر هیکلم بزرگ شود، بچه بودم کوچک بودم حالا بزرگ شدم می ‌گویم رشد کردم، ساختمانم چند طبقه بشود می ‌گویم رشد کرد، وقتی یکی دانشش اضافه شود چه چیز او رشد می‌ کند؟ رشد هست یا نه؟ خوب چه اضافه شده، وزنش؟! پولش؟! نه، ولی حقیقتش رشد کرده است، آن حقیقت بالاتر از این است، آن اهمیتش بیشتر است، یعنی آن که معرفتش افزایش پیدا می ‌کند، خود افزایش معرفت، رشد است، عین رشد است اما نه از این رشدی که در مادیات هست، خود ایمان عین رشد است، خود ایمان عین کمال است، لذا اگر می‌ گوید قرآن حکمت است، قرآن برای این امت است، چون قرآن که بخوانی رشد پیدا می‌ کنی، ایمان اضافه می‌ شود، معرفت دریافت می ‌شود، اصلاً بالاترین مرتبه وجودی موجودات در چه است؟ اگر بگوییم می ‌خواهیم انسان ها را در دنیا ارزش گذاری کنیم، آیا به آن کسی که علمش بیشتر است ارزش بالاتر می ‌دهیم یا با آن کسی که پولش بیشتر است؟! آن کسی که پولش بیشتر است چه دارد؟ چند متر زمین دارد، یک خرده هم مثلاً گندم و جو و خرما و فلان و ماشین و آهن و آلات و این ها دارد، دیگر چه دارد؟ من سئوال می ‌کنم، آیا آنها مال او است؟! پول که مال من نیست، پول بیرون از وجود من است، ولی معرفت در وجود من است، آن رشد من است، اما پول چه، پول که مال من نیست، من اگر قصر کاخ داشته باشم، کجایش مال من است، مال من است؟! این که بیرون من است، راحت از من می ‌گیرند، ولی معرفت من را چه؟ می ‌توانند آن را از من بگیرند؟! آن در وجود من است، آن مال من است، ولی پول مال من نیست، آن را وابسته کردند به من، لذا سنگین هم هست، می‌ خواهم بکشمش هم این طرف آن طرف دشوار است، یک دانشمند همۀ علمش را وقتی بخواهد از این طرف به آن طرف انتقال بدهد، هیچ چیز اضافه ‌ای نمی‌ خواهد، ولی آن پولدار و ثروتمند بخواهد چیزهایش را انتقال بدهد، مثلاً یک تریلی، ده تا تریلی لازم است، نمی‌تواند، سنگین است، روی دوشش نمی ‌تواند بکشد، ولی همه علم را طرف روی دوشش می‌ کشد هیچ احساس سنگینی نمی ‌کند، چون وجودش است، شما خودتان را بخواهید حرکت بدهید که سنگینی احساس نمی ‌کنید، این که بعضی ها وزنشان اضافه می ‌شود احساس سنگینی می ‌کنند، چون واقعیتش این است که بدن، ما نیستیم، چون بدن مال ما نیست، احساس سنگینی می ‌کنیم، ما حقیقتمان چیز دیگری است، که سنگینی ندارد، مگر این که ضدش باشد، این است که ایشان این را می‌ فرمایند.

- با توجه به این که امام بر شناخت انگیزه بعثت و عدم تخلف بر آن تاکید می کنند، و معتقدند که تزکیه نفوس که انگیزه بعثت است، باید در رده های بالای حکومت انجام شود تا مملکت اصلاح شود، (صحیفه امام؛ ج 14، ص 393) آیا می توان همین تفکر ایشان در ارتباط با بعثت را عامل قیام ایشان و تشکیل حکومت دانست؟

-ببینید قرآن مجید می ‌گوید "لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط"، ما انبیامان را فرستادیم با بینّه، با این ها میزان و کتاب فرستادیم، تا مردم به قسط قیام کنند، انبیاء آمده اند تا آدم ها برخیزند اما چه نوع برخاستنی؟ برخاستن بر پایۀ قسط، عدل، برای این که بشر بتواند به آن مقصد انبیاء برسد باید جامعۀ بشر جامعۀ عادلانه باشد، در جامعه ‌ای که در آن ستم و ظلم مستقر باشد، خیلی از آدم ها محروم می‌ شوند از این که بتوانند رشد و کمال پیدا کنند، و آن پرده ها را بردارند، در جامعه ظالمانه یک فرد از 24 ساعتی که وقت دارد 20 ساعتش را برای تأمین نان و آبش مجبور است تلاش کند، دیگر این فردی که همه گرفتاریش برای نیازهای ابتدائی‌ اش صرف شده، زمینه ‌ای برای این که معرفت پیدا کند، دریافت پیدا کند، حقیقت بفهمد، رشد بکند، ندارد؛ ظلم نمی‌گذارد افراد رشد کنند، جلوی رشد افراد را می‌ گیرد، جلوی ترقی افراد را می ‌گیرد، افراد را گرفتار می ‌کند، یک کسی دارد اضافه می ‌خورد، یک کسی گرسنه است، خوب این گرسنه همه ‌اش دنبال این است که یک لقمه پیدا کند، فعلاً تأمین زندگیش را بکند، دیگر فکرش به معنویت کجا می ‌رسد؟! فکرش به علم کجا می ‌رسد؟! فکرش به کمال کجا می ‌رسد؟! برای همین هم هست که باید جامعه عادل برقرار بشود، تا انسان به کمال برسد و ما در اعتقاداتمان می ‌گوییم جامعه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف جامعه ‌ای است که انسان هایش به کمال می‌ رسند، انسان ها رشد پیدا می ‌کنند، اولین خصوصیت آن جامعه این است که بر پایه عدل برقرار شده است، یعنی اگر بر پایه عدل نبود، نمی ‌شد و به آن معنا نمی ‌رسید، پس باید جامعه بر پایه عدل برقرار شود؛ امام نظرشان این است که ما در حد خودمان وظیفه ‌مان را عمل کنیم، من که به عنوان یک مسلمان هستم، و مخصوصاً آن کسی که در یک مرتبه بالاتری هست و خودش را مبلغ دین می ‌داند، می ‌خواهد اسلام را تبلیغ و ترویج کند و می ‌داند و می ‌فهمد که در جامعه عادل انسان ها می ‌توانند رشد کنند، پس باید دنبال ایجاد جامعه عدل باشد، تلاشش را برای این بکند، خوب حالا که جامعه عدل می‌ خواهد برقرار شود، کسانی که در رأس جامعه عدل قرار گرفتند باید خود عادل باشند، اگر خود آنها اهل عدالت نباشند باز این جامعه می ‌شود جامعه ی ستم؛ ستمگری از کجا به وجود می ‌آید؟ من هستم که بر دیگری ستم می ‌کنم، انسان است که بر انسان ستم می کند، فساد از کجا به وجود می‌آید؟ به دست خود ماست که فساد به وجود می ‌آید، ظلم که از بیرون نمی ‌آید، ظلم از من برمی ‌خیزد، چه کسی ظلم می ‌کند؟ منی که زور دارم بر دیگری ظلم می‌ کنم، حالا هرکسی که در رأس جامعه قرار گرفته، یعنی زور دارد، قدرت دارد، ظلم می‌ کند؛ باید او عادل بشود، باید مهذب شود، باید پاک شود، تهذیب باعث می‌ شود که خصوصیات وجودی فرد از آن حالت افراطی و تفریطی خارج شود و در حالت عدل قرار بگیرد، وقتی در حالت عدل قرار گرفت دیگر ستم نمی ‌کند. ببینید یک کسی حرص دارد، یک کسی بخل دارد، یک کسی کینه دارد، یک کسی حسادت دارد، این ها همه باعث ستم می ‌شود، من که کینه دارم، حسادت دارم، بخل دارم، کبر دارم، ستم نمی‌کنم؟! ستم می‌ کنم دیگر. تهذیب این صفات رذیلۀ من را از بین می برد، وقتی صفات رذیله من از بین رفت، ستم نمی‌ کنم دیگر، پس باید در کسانی که در صدر قدرت قرار می ‌گیرند، تهذیب نفس باشد، نه این که در دیگران نباشد، ولی آنها اثر گذارترند؛ آنها می‌ خواهند جامعه را چه کار کنند؟ به سوی صراط مستقیم ببرند ولی خودشان اگر ستمگر باشند! چه طوری می ‌توانند؟! وزیری، وکیلی، مدیری هر کسی، خودش ستمگر باشد، به خودش ستم کرده باشد، صفات خودش صفات رذیله باشد، در قدرت هم بنشیند، و مردم را به سوی صراط مستقیم ببرد!؟ اگر یک آدم متکبر بر قدرت بنشیند، چه کار می ‌کند؟ یک آدم حسود بر قدرت بنشیند چه کار می ‌کند؟ می‌ شود من بگویم من حسود هستم، بخل دارم، کینه دارم، ولی مثلاً وزیر هستم، و هیچ کدام از این ها را در کارم دخالت نمی ‌دهم؟! نمی‌ شود. نمونه ‌اش را ما می ‌بینیم در دنیا، فقط بحث ما مسلمان ها نیست، در دنیا می‌ بینیم، هر کسی حاکم شده، حرکت های نادرستی که می‌ کند ریشه ‌اش در صفات رذیله ‌ای است که در وجود او وجود دارد. تهذیب انسان را چه کار می ‌کند؟ رذایلش، نادرستی ‌هایش ناپاکی ‌هایش را از بین می ‌برد، وقتی که مهذب شد دیگر دلیل ندارد، ظلم کند.

آن کسی که اختلاس می ‌کند برای چه اختلاس می‌ کند؟ گاهی وقت ها این پول هایی که برمی ‌دارند به اندازه ده نسلشان بخورند گرسنه نمی ‌مانند، خوب این برای چیست؟! حرص دارد دیگر، حرص است، غیر از حرص چیز دیگری نیست، و الّا من یک لقمه نان بخورم کافی است.

می‌ گویند نوح پیغمبر یک خانه ساخته بود، پاهایش در خانه قرار می ‌گرفت، سرش بیرون بود، سرش را داخل می‌ گذاشت، پایش بیرون بود، نوح هم که می ‌دانید خیلی عمر کرده، قرآن می‌ گوید 950 سال در حال دعوت مردم بوده است، بعضی ‌ها می‌ گویند 2500 سال عمر کرده، آن 950 سال طول دعوتش بوده است، در قرآن که 950 سالش را می‌ گوید، حضرت عزرائیل سلام الله علیه آمد قبض روحش کند، گفت چه است؟ گفت باید بروی، گفت اگر من می ‌دانستم عمر آن قدر کوتاه است این اتاق را هم نمی‌ ساختم؛ این کسی که ده تا خانه و ده تا قصر و فلان می ‌سازد حرص دارد، خوب وقتی که این طور است ستم می‌ کند، خیلی وقت ها این ها آدم را به ستم می‌ کشاند.

 خدا رحمت کند شهید دستغیب را، می‌ گفت که تفاوت چلو کباب با نان خشک یک وجب است، از گلو که رفت پایین فرق نمی‌ کند، حالا آنقدر من می ‌خواهم چلوکباب بخورم و بعد برای آن حرص می ‌زنم، مال مردم را بلند می ‌کنم برای چه است؟! بعد هم می ‌گفت که انسان دو متر جا می ‌خواهد بخوابد، حالا من صد اتاق داشته باشم، یا یک اتاق داشته باشم چه فرقی می‌ کند؟ مگر من می‌ توانم در صدتایش بخوابم. خوب همین ها هست دیگر، این دزدی ها، اختلاس ها، اینها برای چه است؟ فرق نمی ‌کند من به نام مسلمان باشم یا به نام غیر مسلمان باشم، من این جا رئیس باشم یا نباشم، برای چه است، برای این که دوست دارم افراد به من تعظیم کنند، مثلا بگویند سلام علیکم حضرت رئیس، همین است دیگر، غیر از این است مگر؟!

می ‌گویند، زمانی که اسکندر مقدونی آمده بود قسمتی را گرفته بود، در شهری که اشغال کرده بود، فردی به نام دیوژن -مسلمان هم نیست- زندگی می کرد، اسکندر گفته بود که بروید این را بیاورید من کارش دارم، در بیابان زندگی می‌ کرد، مشهور است، رفتند به او گفتند، گفت: من به اسکندر کار ندارم، اسکندر خیلی مشهور است که کل دنیا را گرفت و تقریباً همه از او می‌ ترسیدند، اسکندر گفت: راست می‌ گوید، ما با او کار داریم، او که با ما کار ندارد، بلند شد خودش پیش او رفت، رسید به بیابانی که دیوژن نشسته بود یک جایی یا خوابیده بود، او هم هیچ اعتنایش نکرد، اسکندر یک نگاهی کرد و گفت: که از من چیزی بخواه، گفت: من از تو چیزی نمی ‌خواهم، اسکندر اصرار کرد، و او گفت: از آن طرف برو بگذار آفتاب به من بتابد سایه نکن، اسکندر گفت: من همه را شکست دادم، ولی این من را شکست داد؛ چون چیزی نداشت از او بگیرد، می‌ گفت قدرتت را از تو می ‌گیرم، می‌ گفت ندارم، می‌ گفت خانه ات را از تو می ‌گیرم، می ‌گفت ندارم، می ‌گفت پولت را از تو می ‌گیرم، می ‌گفت ندارم، چه چیز او را می ‌خواست از او بگیرد؟ چیزی نداشت از او بگیرد، از جهت مادی، آن چیزی که داشت، اگر روحی داشته است که آن را نمی‌ توانست بگیرد، روح کسی را که نمی ‌تواند بگیرد، می ‌تواند بگیرد؟!

اگر رؤسای ما، هر کسی در هر قشر مهذب باشد، کسی حرف نادرست نمی ‌زند، کسی دروغ نمی‌ گوید، کسی وعده دروغ نمی ‌دهد، کسی فریب نمی ‌دهد، کسی اختلاس نمی‌ کند، و اگر من مهذب باشم، یک کاری به من پیشنهاد کنند وقتی از پس انجام آن بَر نمی‌ آیم و بلد نیستم می‌ گویم بلد نیستم، بیخود نمی ‌روم اشغال کنم جایی را که نباید بروم، برای چه می ‌خواهم بروم؟ می خواهم پول بیشتر بگیرم؟ مهذب هستم نمی ‌خواهم، می ‌خواهم قدرت بیشتر داشته باشم؟ مهذب هستم نمی ‌خواهم، لذا امام می ‌گوید تهذیب، امام خیلی روی تهذیب تکیه کرده است، فراوان روی تهذیب تکیه کرده و ما هرچه می ‌کشیم از عدم تهذیب است.

. انتهای پیام /*