اوضـاع سیاسـی اجتمـاعی خمـین

 در دوره پدر امام

□ احمد حیدری

چکیده

سید مصطفی خمینی پدر امام خمینی از تبار سیدان و مبلغان مجاهد و شهیدی بود که اجداد و پدرانش برای تبلیغ دین از ایران به کشمیر مهاجرت کردند. پدرش سید احمد به دعوت بعضی معتمدان خمین برای بیان معارف دین به خمین مهاجرت کرد. سید مصطفی در این شهر زاده شد و پرورش یافت و در محضر اساتید بنام آن روز در اصفهان و نجف کسب علم و تقوا کرد و بعد از گذراندن مراحل علمی برای بیان دین خدا به خمین بازگشت و بنا بر سیرت موروثی ای که داشت، به ستیز با ستمگران و دفاع از مظلومان رو آورد.

در زمان حیات ایشان که مصادف با دوره مشروطیت و ضعف حکومت مرکزی بود، ناامنی­های فراوان غارتگران از یک سو و ستم خوانین و شاهزادگان از سوی دیگر، توان از رعیت برده بود و این قشر ضعیف پناهگاهی نداشت و سید مصطفی در دیار خمین پناه این طبقه شد و قبل از این که شخصیت علمی و تقوایی او ظهور و بروز یابد در راه مجاهده با ستمگران به شهادت رسید.

 کلید واژه: خمین، سید احمد، سید مصطفی، مشروطیت، قاجار از تبار «مبلغان مهاجر»

 ایمان به خدا انسان را به هجرت، جهاد و تلاش برای یافتن، رساندن، شکوفا شدن و شکوفا ساختن وامی­دارد. جدّ اعلای امام خمینی "دین علی شاه" از نوادگان "میر حامد حسین" از علمای نیشابور بوده که به منظور تبلیغ دین اسلام، رهسپار مناطق هند و کشمیر می شود. (خاطرات آیت الله پسندیده، به کوشش محمد جواد مرادی نیا، ص8)

میرحامد حسین و دامادش سید حیدر موسوی تمام عمر خویش را در کشمیر هند به دعوت گذراندند و در نهایت در راه تبلیغ به شهادت رسیدند. فرزندان این دو شهید ادامه دهندگان راهشان در تبلیغ و وارثان مرامشان در شهادت بودند تا نوبت به جد اعلای امام "دین علی شاه" رسید. او نیز در کشمیر به تبلیغ دین و اداره شیعیان آن دیار همت داشت تا اینکه در غائله اختلافات شیعه و سنی منزلش را آتش زدند و نهایتاً در اثر صدمات وارده به شهادت رسید.

سید احمد فرزند دین علی شاه (دین در فرهنگ هندی به معنای "سید" است) که در نجف به تحصیل مشغول بود، بین سال های 1240 و 1250 قمری از طرف تاجری خمینی برای تبلیغ دین و اداره مردم به دیار کمره دعوت شد. (خمین در گذر تاریخ، ص231) ظاهرا با وجود اینکه عالمان بزرگی در خمین و کمره آن زمان ساکن بودند ولی جای عالمی قدرتمند که بتواند پناهگاه مردم ضعیف و بی پناه بوده، آنان را در مقابل خوانین، شاهزادگان و مهاجمان ستم پیشه، زیر بال حمایت خود بگیرد، خالی بود. (امامزاده حمزه و فرزندانش تا امام خمینی، گلی زواره، ص17) از این رو یکی از خوانین کمره معروف به یوسف خان پسر محمد حسین بیک کمره‏ای از طرف مردم وظیفه داشت عالمی توانمند را به دیار کمره دعوت کند. او با سید احمد آشنا می شود و او را به کمره دعوت می کند و با آمدن سید احمد به خمین، دختر خود را به نکاح او درمی آورد.

سید احمد، ضمن برخورداری از توانایی های علمی و ظرفیت فکری و ذهنی بالا، از شجاعت و شهامت ویژه ای بهره مند بود و از تهدید ها و فشارهای خوانین و زورگویان محلی، هراسی به دل راه نمی داد. او در نهی از منکر، جدّی و قاطع بود. وقتی به وی خبر رسید حاکم وقت منطقه قصد تجاوز به خانواده ای را دارد، به حالت مسلح به مقرّ آن والی عداوت پیشه رفته و بی اعتنا به تفنگ چیان و خدمه اش، خود را به خان خائن رسانید و به وی اخطار کرد اگر بخواهد به مردم گزندی برساند و مفسده ای مرتکب شود، مجازات سختی در انتظارش خواهد بود. این برخورد سید احمد، هشداری بود که کارگزار خمین را به خود آورد و قدری از تجاوزها و جفاهای او کاست (امامزاده حمزه و فرزندانش تا امام خمینی، گلی زواره، ص 18) و هشداری به همه ستمگران منطقه بود که بی پناهان را پناهی آمده است.

بدین گونه مردی از تبار مبلغان مهاجر از موطن خود کشمیر دل کند  و به کمره رو آورد. او حدود چهل سال در خمین به عنوان مرجع امور دینی و شرعی مردم، به ارشاد و راهنمایی اهالی و تربیت شاگردان، همچنین قضاوت و رسیدگی به دعاوی مردم  اهتمام ورزید. منزلش پیوسته پناهگاه و کانون امیدواری محرومان، درماندگان و مظلومان بود و در احیای مزارع، باغات و توسعه اقتصادی منطقه، با قشرهای گوناگون همکاری تنگاتنگی داشت. (افتخار آفرینان استان مرکزی، ج2، ص313؛ ج3، ص343، به نقل از جزوه مخطوط به قلم مرحوم آیت الله پسندیده، یادداشت های دست نویس سید فاضل موسوی خلخالی، نگهداری شده در واحد خاطرات موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.)

در قحطی سال 1283 ق. سید احمد از مالکان خوشنام و افراد متمول خواست برای کاهش فشارهای این وضع اسف بار بر مردم، با وی همکاری کنند. آنان نیز پذیرفتند و بدین گونه اهالی خمین در این حادثه کمتر آسیب دیدند. در همان روزهای سخت خشکسالی و قحطی، در خانه سید احمد هرگز بر روی مردم بسته نشد و سفره اش گسترده بود. محرومان و فقیران هر روز اطعام می گردیدند. (خمینی روح الله، سید علی قادری، ص84)  سرانجام سید احمد پس از چهل سال اقامت در خمین و برجای گذاشتن کارنامه ای درخشان از خود، در اواخر سال 1285 یا 1286ق. در همین شهر دار فانی را وداع گفت. طبق وصیت وی، پیکرش را پس از تشییعی با شکوه در خمین و اراک، به کربلا انتقال دادند و در جوار بارگاه امام حسین(ع) دفن کردند. (خمین در گذر تاریخ، محمد جواد مرادی نیا، ص232و233؛ خاطرات آیت الله پسندیده، ص13)

هجرت سید احمد به خمین در دهه پنجم قرن سیزدهم هجری قمری بود و اقامتش در خمین تا پایان عمر ادامه یافت که چنانچه ـ با توجه به بعضی از قرائن ـ در حدود 30 سالگی به خمین آمده باشد، در حدود 70 سالگی از دنیا رفته است. (خمین در گذر تاریخ، ص233)

وضعیت کلی ایران زمان هجرت سید

هجرت سید احمد به خمین مصادف با اواخر سلطنت فتحعلی شاه (1176 -1213ش مقارن 1212 تا 1250ق) و شروع سلطنت محمد شاه قاجار بوده است.

محمد شاه فرزند عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه بود که در سال 1249ق در مشهد در گذشت. فتحعلی شاه با وجود داشتن فرزندان پسر، محمد پسر عباس میرزا را ولی عهد خود کرده بود.

محمد شاه گر چه ابتدا قائم مقام فراهانی وزیر، مشاور و امین پدرش (عباس میرزا) را به صدر اعظمی منصوب کرد و قائم مقام هم اقدامات اصلاحی خوبی را شروع کرد، ولی متاسفانه با فتنه گری های اطرافیان یک سال بعد (1214ش) او را کشت و به حیات این مرد بزرگ خاتمه داد و حاج میرزا آقاسی را که نقطه مقابل قائم مقام فراهانی بود، به جای وی گمارد. حاج میرزا آقاسی مردی نادان بود که جز ادعیه و خرافات چیزی نمی دانست و می خواست به جای بهره گیری از سیاست و کشورداری، با ورد و جادو مملکت را اداره نماید و محمد شاه هم که گویی توسط وی جادو شده بود، تا آخر عمر مطیع وی بود و هیچ گاه از ارادتش نسبت به وی کاسته نشد.

در دوره کمتر از 15 ساله شاهنشاهی محمد شاه (1213-1227ش مقارن با 1250 -1264ق) ایران به علت بی کفایتی نخست وزیر نادان او (میرزا آقاسی) مملو از شورش ها و فتنه ها بود، مثل  شورش آقاخان محلاتی در کرمان، بلوای محمد علی باب در شیراز، شورش حسن خان آصف الدوله در خراسان؛ به طوری که روزگار سلطنت محمد شاه را پرتشنج ترین ایام سلسله قاجاریه به شمارمی آورند.

در هر حال، دین علی شاه پدر سید احمد، مجاهدی ظلم ستیز بود و در راه دین، به شهادت رسید (خاطرات آیت الله پسندیده، ص8). سید احمد  ظلم ستیزی را از پدر به ارث برده و احتمالاً به خاطر مخالفت با قوانین ظالمانه و استعمارگرانه کمپانی انگلیسی هند شرقی، از هند هجرت کرده و به نجف آمده بود. (Baqer Moin. “The Orphan - Childhood in Khomein”)   بعد هم برای یاری مظلومان و هدایت گری آنان به کمره مهاجرت کرد.

سید در شرایط آن روز می دید مردم مظلوم از پشتیبانی حکومتی قدرتمند برخوردار نیستند و در مقابل شاهزادگان و خوانین ستمگر از یک طرف و دزدان و راهزنان بختیاری از طرف دیگر که امنیت مردم منطقه را از آنان گرفته بودند، محتاج به کانونی امن هستند تا بدان پناه برند از این رو به ایجاد این کانون اقدام کرد.

 قلعه سید احمد دژی در برابر ظالمان

سید با آمدن به کمره اولین اقدام خودش را ایجاد این کانون قرار داد و قلعه ای را برای سکونت خریداری کرد که ساخت و امکانات آن نشان می داد می تواند دژی محکم در برابر هجوم ستمگران باشد. 

شکل  معماری، دالان های تنگ  و تو در تو و دو برج  نظامی در ضلع  شمالی و جنوبی این قلعه جالب  توجه  است . مهمترین  کارکرد بنای مذکور، دفاعی بوده  است . دفاع  از دروازه  شهر، دفاع  از محله  ، نقش  پناهگاهی برای مردم  در مواقع  هجوم  دشمن، دفاع  از حمله های مهاجمان و... از جمله  کارکردهای دفاعی این منزل    بوده  است . این  عمارت  یک  مجموعه  مسکونی چهار هسته ای منحصر به  فرد است  و از نظر اندازه  و ترکیب  نسبت  به  بقیه  خانه ها وضعیت  متفاوت  و مشخص  تری دارد. این  عمارت  چهار حیاط  دارد که  هیچکدام  از آنها نقش  مرکزی ندارند. اکثر خانه های عمارت  جهتی دارند که  درتابستان  آفتاب  به  طور مستقیم  به  داخل  آنها نمی تابد و در زمستان  بر عکس، خورشید مستقیماً درون  اتاق ها را روشن  می کند. اجزاء زیر را می توان  برای عمارت  فوق  برشمرد: فضاهای ورودی شامل  جلوخان  ، پیش  طاق ، هشتی  ، دالان  ، حیاط ، اتاق ها ، شبستان  و برج  نگهبانی. خرید چنین خانه منحصر به فردی در آن زمان توسط سید احمد، نشان از آن دارد که وی به ایجاد پناهگاهی برای مردم مستضعف همت داشته که هم بتواند در موقع هجوم جمعیت فراوانی را پناه دهد و هم زمینه مقابله با دشمن در آن وجود داشته باشد.

سید احمد بعد از حدود چهل سال اقامت در خمین در سال 1286 یا اواخر 1285 ه .ق، بدرود حیات گفت. (خمین در گذر تاریخ، ص233؛ خاطرات آیت الله پسندیده، ص8)

 نمای اجمالی زندگی شهید سید مصطفی مجتهد کمره

آقا مصطفی خمینی در طلوع آفتاب پنجشنبه 29 رجب المرجب 1278 ه.ق (۱۲۴۰ شمسی) در خمین چشم به جهان گشود (بابایی، زندگینامه امام خمینی، ص 35) و تا حدود 8 سالگی زیر لوای پدر زندگی کرد. وی بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی و سطح در خمین نزد استاد میرزا احمد خوانساری و ازدواج با دختر او، در سال 1305ه.ق برای ادامه تحصیل و استفاده از محضر علمای حوزه اصفهان راهی آن دیار شد و تحصیلات خود را تحت نظر میر محمدتقی مدرّسی ادامه داد. (همان) و در ادامه بعد از حدود دو سال راهی نجف و سامرا شد و بیش از پنج سال از محضر استادان و مراجع آن زمان از جمله میرزا حسن شیرازی (مرجع تقلید و فقیه شیعه) و میرزای رشتی بهره گرفت. از مهم ترین هم مباحثه های وی، می توان سعید گلپایگانی را نام برد. (خاطرات آیت الله پسندیده، ص15؛ تاریخچه خاندان امام خمینی، ص8؛ حدیث پارسایی، رضا مظفری، ص81 و99)

در سال ۱۳۱۲ هجری قمری (۱۲۷۴ هجری شمسی) سید مصطفی بعد از اتمام تحصیلات خود در عراق، به خمین بازگشت. (سیدعلی قادری، خمینی روح الله، ص 89) مدت زندگی او در خمین بعد از بازگشت 8 سال بوده است که اواخر سلطنت ناصر الدین شاه و سال های ابتدایی حکومت مظفرالدین شاه می باشد. در دوران حیات او اتفاقات مهم زیر واقع شده است:

نهضت تنباکو- قرارداد اعطای انحصار تجارت توتون و تنباکو به تالبوت انگلیسی در 1307ق / 1268ش، که با مخالفت تجار و کسبه و علما مواجه شد و بالاخره به صدور حکم تحریم توسط میرزای شیرازی در اواخر ربیع الثانی 1309ق / 1270ش، منجر شد و 55 روز بعد هم این قرارداد  رسما لغو گردید.

جالب این است که نهضت تنباکو و صدور حکم تحریم توسط میرزا، مصادف با زمانی بوده که سید مصطفی برای علم آموزی در سامرا و محضر میرزا بوده است.

نهضت مشروطه ـ  طلیعه های این نهضت نیز از اواخر حکومت ناصر الدین شاه کم و بیش ظاهر شده بود و با کشته شدن او و شروع حکومت مظفر الدین شاه آشکار شد و  بعد از شهادت سید مصطفی در سال 1324ق (14 مرداد 1285) با صدور فرمان مشروطیت به پیروزی ابتدایی رسید.

در زمان انقلاب مشروطه سید تحصیلات خود در عراق را به اتمام برده و با اخذ درجه اجتهاد به کمره بازگشته بود. 

 

سید مصطفی تداوم بخش راه پدران مجاهد و ظلم ستیز

همان گونه که گذشت تولد سید مصطفی در نیمه اول حکومت طولانی ناصر الدین شاه بود که پس از مرگ پدرش محمد شاه، در سال 1264ق /  1227ش، به سلطنت رسید. وی چهارمین شاه از دودمان قاجار بود که طولانی ترین دوره پادشاهی (1227- 1275ش / 1264-1313ق، را در میان دودمان قاجار داشت. 

همان گونه که محمد شاه با سیاست وکاردانی قائم مقام از دیگر مدعیان سلطنت پیشی گرفت و بر تخت نشست، پسرش ناصر الدین شاه هم با سیاست وکاردانی میرزا تقی خان بر سایر مدعیان پیشی گرفت و بر تخت نشست و به سان پدر و به رسم قدردانی، میرزا را به صدر اعظمی منصوب کرد همچنان که قائم مقام فراهانی صدر اعظم محمد شاه گردید و بعد همچون پدر، در اثر سعایت اطرافیان فاسد که اقدامات اصلاحی میرزا را به ضرر خود می دیدند، بعد از چهار

 

سال (در سال  1368ق) به او بدگمان شد و صدر اعظم لایق خود را به قتل رساند. (امانت، عباس، قبله عالم،ص277) گر چه ناصر الدین شاه بعد از مرگ امیر سعی کرد تا حدودی راه و روش او را در سیاست و کشور داری در پیش گیرد(امانت، ص۲۷۷) ولی به خاطر بی کفایتی صدر اعظم هایش چندان موفق نبود.

بالاخره شاه در آستانه مراسم پنجاهمین سال تاجگذاری در سال ۱۲۷۵ هجری خورشیدی /  ۱۷ ذی القعده۱۳۱۳ هجری قمری، به دست میرزا رضای کرمانی (از پیروان سید جمال الدین اسدآبادی) در حرم حضرت عبدالعظیم در شهر ری ترور شد. (مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ص ۵۵۲) بعد از مرگ ناصر الدین شاه، ولیعهدش مظفر الدین شاه به حکومت رسید و تا سال 1285 ش (سه سال بعد از شهادت سید مصطفی) شاه ایران بود.

مظفر الدین شاه که در 1232ش متولد شده بود، در حدود چهار سالگی به ولایت عهدی منصوب شد و مطابق رسم قاجار به تبریز پایتخت دوم ایران، فرستاده شد. از دوران اقامت مظفرالدین شاه در تبریز که قرار بود آیین شهریاری را به ممارست بیاموزد، چیز زیادی گزارش نشده است؛ مگر آن که به روایت اغلب تاریخ نویسان مشروطه، مردان ناشایست دوره اش کرده و سبب شدند که ساده دل و کم سواد بارآید. او شاهی مهربان و ساده دل بود و در دوران سلطنت خود، ایران با هیچ کشوری جنگ نکرد؛ اما در عین حال، امتیازات فراوانی به بیگانگان داده شد. وی قریب ۴۰ سال در شهر تبریز زندگی کرد تا اینکه پس از کشته شدن پدرش در ۱۲۷۵ش در سن ۴۴ سالگی به سلطنت رسید و بعد از ده سال حکومت در 1285ش از دنیا رفت. از وقایع مهم زمان او نهضت مشروطیت بود که به ثمر رسید و او در سال 1284 یک سال قبل از مرگ، فرمان مشروطیت را امضا کرد.

 ایران و خمین در عصر سید مصطفی مجتهد

در عصر قاجار کشور ایران دارای مشکلات عدیده ای بود که از میان آنها، مشکل استبداد و انحطاط اقتصادی از همه شاخص تر بود. قجرها از یک سو با نفوذ استعمار انگلیس و از سوی دیگر با شکست های ایرانیان از روسیه رو به رو شده بودند. در این بین رقابت سنتی انگلیس و روسیه برای به دست آوردن امتیازات گوناگون در ایران به ویژه در دوران ناصرالدین شاه، به اوج خود رسید. مسافرت های شاه به خارج از کشور که اغلب به دلیل آشنایی وی با تجدد و شیوه های نوین حکومت داری صورت می گرفت، به دلیل فراهم کردن هزینه های سفر، معمولاً با اعطای امتیازات بزرگی به روس و انگلیس همراه بود.

کشـور ایــران در عصـر قـاجـار از لحـاظ اقتـصادی اوضـاع آشفـته ای داشت و بیـشتر متـکی بر کشاورزی و دامداری بود و به صورت خان­خانی، تیول داری و اقطاع داری اداره می گردید. این تیول داری و اقطاع در مناطق خوش آب و هوا و حاصل خیز که به مرکز نزدیک بودند، ظهور بیشتری داشت.

کمره آن روز از مناطق حاصل خیز و نزدیک به پایتخت، به شاهزادگان داده شده بود و در کنار آنها حکام محلی و خان ها بر جان و مال مردم حاکم بودند. 

از ظلم و ستم خوانین و حکام محلی، خاطرات فراوانی بجا مانده است. آیت الله پسندیده برادر بزرگتر حضرت امام خمینی(س) که بیش از یک قرن زندگی کرد، در کتاب خاطرات خود به گوشه هایی از ستم خوانین محلی، از جمله امیر مفخم بختیاری، اشاره کرده است:

حسن عبدالوند یکی از کدخدازاده های معروف و خویشاوند مرتضی قلی خان صمصام بختیاری بود. امیر مفخم دستور می دهد دماغش را ببرند. سلمانی را خبر می کنند سلمانی می آید امیر مفخم می گفت: نفت  هالو (دماغ خان را) ببر، سلمانی بیچاره می لرزد و تیغ از دستش می افتد، خود امیر تیغ را می گیرد، آن زندانی التماس می کند که گوشم را ببرید. می گوید گوشت را زیر کلاه پنهان میکنی و خودش با دست خودش دماغ او را برید و یکی از منشی های محتشم به نام میرزا ابوالقاسم خان شعری می گوید:

صبا بگو به امیر مفخم ای درویش              دماغ کس نبریده به هیچ مذهب و کیش

(خاطرات آیت الله پسندیده ،ص 26)

در آن ایام والیان (استانداران) بر اساس کارآمدی نسبت به دریافت مالیات و درآمد از حوزه مأموریت، انتخاب میشدند و در واقع صدراعظم انتخاب والی را به قدرت او در کسب درآمد بیشتر از منطقه و ارسال آن به تهران، منوط می ساخت. به این ترتیب، والیان برای اثبات کارآمدی و استمرار قدرت در منطقه به ظلم و ستم مضاعف دست میزدند تا هم دارالخلافه را راضی نگه دارند و هم بر ثروت و حشمت خود در منطقه بیفزایند.

امام خمینی در باره آن زمان می گوید:

این را یادم هست... اگر یک کسی را استاندار آذربایجان- مثلاً می کردند، اجاره می دادند به آنها، یعنی این آدم باید مثلاً پنجاه هزار تومان یا ده هزار تومان آن وقت بدهد به این کسی که باید این را سر آن کار [بگذارد] نخست وزیرش کند، یا صدر اعظمش، باید این قدر بدهد که برود استاندار آذربایجان بشود. این آنجا که می رفت چون اجیر است و این قدر گرفته باید دو مقابل، آنجا بگیرد یا بیشتر تا اینکه خوب، هم مال الاجاره را بدهد، و هم نفع ببرد. وضع این طور بود که اجاره بندی بود، آذربایجان چون بزرگتر بود زیادتر، همدان چون کوچکتر بود کمتر، امّا همه روی یک اجاره بندی خاصی بود که روی این اجاره بندی استاندار تعیین می شد یا فرض کنید که فرماندار تعیین می شد. (صحیفه امام، ج 9، ص218).

فتحعلی شاه زنان بی شماری گرفت و فرزندان فراوان داشت که روستاهای آباد را با رعایای آن تصاحب کرده و هر کدام در آنجا درباری برای خود راه انداخته بودند. کمره هم به دلیل آباد بودن و نزدیکی به پایتخت مورد توجه بود و شاهزادگانی چند، تیولدار، مالک و حاکم آن بودند از جمله اردشیر میرزا و داود میرزا فرزندان شاه قلی میرزا (پسر فتحعلی شاه)؛ علی محمد میرزا و اکبر میرزا پسران حیدر قلی میرزا (پسر دیگر فتحعلی شاه)، محمد امین میرزا، حشمت الدوله (حاکم کمره) و محمد هادی میرزا پسر فتحعلی شاه از شاهزادگان ساکن در کمره بودند. اینان هم مالک زمین بودند و هم از مواجب دولتی سهم می گرفتند. (خمین در گذر تاریخ، 63-64)

شاهزاده نیر الدوله فرخ میرزا در زمان محمد شاه حاکم ولایات کمره، خوانسار و گلپایگان بوده که مردم از ظلم او به تنگ آمده و هنگام عبور محمد شاه از آن ولایات به سال 1256ق به او شکایت بردند که این شکایت دروغ خوانده شد و راه به جایی نبرد. (همان، 64)

بعد از مرگ محمد شاه حاکم خمین هم شوکت خود را از دست داد و لرهای بختیاری به کمره هجوم آوردند و آنجا را به غایت ناامن کردند واین نامنی در درجه کمتری در دوره ناصـری نیز ادامه داشت.

اعمال و رفتار ظالمانه این شاهزادگان از طرف  حکومت تصدیق می شد و شکایت احتمالی رعیت به حاکمان بالادست راه به جایی نمی برد. نامه ظل السلطان(پسر ناصر الدین شاه) حاکم اصفهان در دوره ناصری خطاب به حشمت الدوله حاکم کمره، گواه این مدعا است . او به حشمت الدوله می نویسد:

صحت اعمال و اقوال نواب والا در باب قیدوئی­ها (اهالی قیدو) به هیچ وجه محتاج برهان نیست. آنچه رفتار کنید مقرون به صحت است. (همان، ص 239)

برای رساندن فریاد مظلومیت از دست این ظالمان باید تلاش بسیار می شد و خطرها داشت، مثلا در 1310 ق حشمت الدوله مردم را جریمه سنگین کرد. مردم عریضه به شاه می فرستند و تلگراف به اطلاع او می رسد و او هم عریضه نویس ها را حبس کرده یا کتک می زند و زجر می دهد که عده ای فرار کرده و در قنسول روس بست می نشینند و بالاخره حکم عزل حشمت الدوله از حاکمیت منطقه صادر می شود. (دانشنامه، رجال و حاکمان کمره و جاپلق، ج1، ص362)

البته گاه بعضی شاهزادگان و خوانین رفتار نسبتاً عادلانه و جوانمردانه ای داشته و برای مظلومان پناه می شدند که عضد السلطان والی عراق عجم (سلطان آباد و اراک فعلی) را می توان به عنوان شاهزاده ای خیرخواه و عادل در منطقه نام برد و آقا سید مصطفی برای کمک خواهی علیه حشمت الدوله و خان های دیگر به کمک خواهی از وی رو آورد زیرا بهرام خان در زندان حشمت الدوله مرده یا کشته شده بود و برادرانش جعفر قلی خان و میرزا قلی سلطان که توان انتقام گیری از حشمت الدوله را نداشتند، سید مصطفی را در خون او شریک شمرده و می خواستند از سید انتقام بگیرند. حشمت الدوله در خمین نبود و پسرش سردار حشمت که جانشینش بود، مرد مقابله با برادران بهرام خان نبود. (خمین در گذرتاریخ، ص240)

نمونه دیگر در زمان مظفر الدین شاه بود که  عده ای از کمره در مقام شکایت از عبد الله میرزا (حشمت الدوله) به قم و سپس تهران رفتند که آقا سید مصطفی هم از جمله آنان بود. اینها بالاخره حکم عزل حشمت الدوله را از فرماندهی فوج کمره گرفتند. پسر حشمت الدوله (غلام شاه خان) قصد تعرض به آنان را داشت که توسط حکومت به شدّت منع شد. (دانشنامه، ج1، ص313)

علاوه بر شاهزادگان که روستاها را در تیول خود داشتند، حکومت مناطق هم در قبال مبالغی به افراد واگذار می شد از جمله عبد العلی میرزای احتشام الدوله پانزده هزار تومان داد وحکومت خمسه را گرفت و عبد الله میرزای حشمت الدوله ده هزار تومان داد و حاکم استرآباد شد. (همان، ج1، ص362)

 تاخت و تاز اشرار

در آن زمان حکومت مرکزی بسیار ضعیف بود و بالتبع حاکمان ولایات نیز در حفظ و حراست ولایت و امنیت مردم  قدرت زیادی نداشتند. کمره در آن عصر میدان تاخت و تاز اشرار بود و به گفته آیت الله پسندیده اشرار مهاجم به خمین سه دسته بودند و مرحوم آقا مصطفی از ابتدای ورود به خمین، در مقابل سه دسته از اشرار منطقه قرار گرفت:

یک دسته به سردستگی حشمت الدوله که در رأس مقامات بود و سوار و جمعیت و نفوذ زیادی در منطقه داشت.

دسته دیگر خوانین قلعه به سردستگی علی قلی خان بودند.

و دسته سوم را خوانین دالایی تشکیل می دادند. (خاطرات آیت الله پسندیده، ص 15 ـ 16)

زورگیران تحت امر حشمت الدوله بیشتر باعث رنج و درد مردم منطقه بودند و سید مصطفی در مقابل حشمت الدوله از مظلومان دفاع می کرد و از قدرت وحشمت او هراسی نداشت. البته سید و مردانش را قدرت کافی برای مقابله با حشمت الدوله نبود از این رو به «اتابک» شـکایت کتـبی

 

برد، غافل از اینکه پست خانه در کنترل حشمت الدوله بود و پستچی نامه را به حشمت الدوله می دهد. حشمت الدوله چند روز به اسم اینکه صدر اعظم فرستاده، مرحوم آقا مصطفی را فراخواند و دستگیر و در باغ بزرگ حشمتیه به صورت بازداشت نگاه داشت که مرحوم حاج میرزا رضا از سادات بسیار بزرگ و مجلل ریحان کمره نزد حشمت الدوله رفت و با اندرز و خیرخواهی سید را از زندان آزاد کرد.

در آن ایام به لحاظ نا امنی گسترده، عموم مردم بر اثر ضعف و ناتوانی حکومت اجباراً مسلح شده و در برابر متجاوزین از خود دفاع میکردند. در این اوضاع بدیهی است که نقش مجتهدینی همچون والد حضرت امام، به عنوان تکیه گاه مردم، اهمیت بسزایی داشته است. خانه آقا سید مصطفی، همانطور که گذشت، خود دژ محکمی بود که بارها و بارها صحنه کارزارهای سخت مسلحانه قرار  گرفت و برج و باروی آن ـ که هم اکنون نیز با همان صلابت پابرجاست ـ سنگرگاه آقا مصطفی و یارانش بود.

شهر خمین در آن تاریخ، به طور مکرر، مورد هجوم طوایف یاغی همچون سواران رجبعلی و طوایف لُر و زلقی (زلکی) قرار می گرفت.

افول در شروع تناوری

سید مصطفی در عین اینکه از لحاظ جایگاه علمی، به درجه اجتهاد رسیده و به سید مصطفی مجتهد کمره­ای مشهور بود، ولی در امور شرعی دخالت نمی کرد و مردم خمین در این گونه مسائل به «ملا محمد جواد مجتهد» فرزند ملاحسین خوانساری که از خوانسار برای اقامه جمعه و جماعت در مسجد جامع خمین آمده بود (دانشنامه، ج1، ص6-7)، مراجعه می کردند و در تاریخ خمین و در عصر خود به عنوان یک مجتهد مشهور ثبت نشده و در فعالیت های سیاسی- اجتماعی مملکت مثل نهضت تنباکو، مشروطه و... از او ردّ پای آشکاری مشاهده نگردیده است.

حتی در نامه ای که میرزا حسین قمی بعد از شهادت ایشان نوشته و وی را در آن نامه شهید خوانده است، از ایشان با عنوان «مرحوم مبرور جنت مکان آقای سید مصطفی طاب ثراه» نام برده است (همان،ج2، ص).

آیت الله پسندیده هم در باره پدر خود می نویسد:

پدر ما در راس علمای محل بودند و مرحوم آخوند ملا محمـد جواد، اکبر علمـای محل....ولـی مرحوم آقا مصطفی طور دیگری بوده و مردم اطراف وی حلقه میزدند. حتی شنیدم شبها چند جا محل خواب خود را در پشت بامها قرار می دادند که اگر اشرار مسلط شوند یا اینکه مخفیانه آمدند، محل خواب را نشناسند و این امور و جلوگیری از زورگویان باعث دشمنی یا حسادت بدخواهان شده بود و پیوسته در زد و خورد بودند. ایشان گاهی با عملیات شخصی و گاهی به وسیله دولت و عمال دولت اقدام می نمودند و همین امر موجب و مقدمه شهادت ایشان را فراهم کرد. (خاطرات آیت الله پسندیده، ص48)

به نظر می رسد علت این که سید در کمره به عنوان یک مجتهد، مرجع مردم نشده و مشهور نگردیده و موضع گیری آشکاری از ایشان ظاهر نگردیده، این بوده که سید در عنفوان جوانی و هنگامی که به بلوغ علمی و عقلی و تدبیری می رسد، به دست ظالمان شهید می شود.

دقت در زندگی سید نشان می دهد ایشان فرصت ظهور و بروز نیافته است وگر نه به عنوان یک مجتهد جایگاه خود را می یافت و از لحاظ فکر و عمل منشأ تاثیر های شگرف می گردید.

پدر ایشان در سال 1285 یا 86  هجری قمری از دنیا رفت در حالی که ایشان در آن زمان 7 یا 8 ساله بوده است و از آن به بعد تا سال 1312ق از جمله در زمان نهضت تنباکو، در خمین، اصفهان و عراق مشغول فقه آموزی بوده است و از آن به بعد به عراق آمده در حالی که هنوز به سن چهل سالگی نرسیده بود (34 سالگی) و معلوم است که با وجود مجتهدانی همچون ملاّ محمد جواد و برادرش ملاّ احمد (که پدر خانم سید مصطفی بود)، ایشان که هنوز در سنین جوانی بوده، مورد مراجعه واقع نمی شود و خود او نیز در این زمینه وظیفه ای احساس نمی کند ولی وقتی می بیند عالم توانمندی نیست تا ملجأ مستضعفان در مقابل خوانین و قدرتمندان باشد، این نقش را عهده دار می شود.

با اینکه شخصیت های سیاسی از جمله سید محمد بهبهانی (از سران مشروطه) به خانه ایشان در کمره آمد و شد داشته اند و سید هم به تهران و مرکز سیاسی آن زمان که کانون عدالت طلبی و مشروطه خواهی بوده، آمد و شد داشته (دانشنامه، ج2، ص1011)، ولی متأسفانه ایشان در فاصله کمی بعد از بازگشت از نجف و قبل از اینکه شخصیت علمی و سیاسی ایشان به طور کامل شکوفا شود، در سن حدود چهل و دو سالگی به شهادت می رسد.

اگر اجل به سید بیش از این مهلت می­داد، بدون شک ایشان، هم در بعد فقه و اجتهاد و هم در بعد سیاست و اجتماع تاثیر شگرفی می گذاشت و مردم در این زمینه ها نیز به او رو می آوردند.

 

  منابع:

1. امانت، عباس، قبله عالم ، تهران، کارنامه، ۱۳۸۴ش.

2. بابایی، رضا، کارنامه نور (زندگینامه امام خمینی)،۱۳۸۰ش.

3. پسندیده، سید مرتضی، خاطرات، به کوشش محمد جواد مرادی نیا، تهران، حدیث، 1374ش.

4. قادری، سیدعلی، خمینی، روح الله، (براساس اسناد و خاطرات و خیال)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، ش۱۳۷۹.

5. راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، تهران، امیر کبیر، 1354ش.

6. سایت جماران، تاریخچه خاندان امام خمینی.

7. سمیعی، عزیز الله، دانشنامه رجال و حاکمان کمره و جاپلق، اراک، نوای دانش، 1382.

8. گلی زواره، غلامرضا، امامزاده حمزه و فرزندانش تا امام خمینی ،فرهنگ کوثر، شماره 77.

9. مرادی نیا، محمد جواد، خمین در گذر تاریخ، تهران، انتشارات سوره مهر، 1384ش.

10. مظفری، رضا، حدیث پارسایی، قم، مشهور، 1380ش.

11. نعیمی، داود، افتخار آفرینان استان مرکزی، قم، بقیع، 1385.

13. Baqer Moin. “The Orphan - Childhood in Khomein”. In Khomeini: Life of the Ayatollah. Victoria House, Bloomsbury Square, London WC1B 4DZ, 175 Fifth Avenue, New York NY 10010: I.B.Tauris & Co Ltd, 1999. 18. ISBN 1-85043-128-0

 

منبع: حضور، ش 90، ص 122.

. انتهای پیام /*