عرفان عاشقانه

اسفار اربعه در عشق عرفانی و حِکمی از دیدگاه

حکیمان و عارفان، به ویژه امام خمینی  رحمه الله

حجة الاسلام و المسلمین عبد الحسین خسروپناه

مقدمه

قال الله  ـ تبارک و تعالی ـ فی حدیث قدسی:

«کنتُ کنزاً مخفیاً؛ فأحببتُ أن اُعرف؛ فخلقت الخلق لکی اُعرف.»[1]

بی شک بحث و گفت وگو پیرامون مقام عشق که ورای لفظ و بحث و تعقّل است، حاوی نوعی تناقض و تهافت است؛ زیرا عشق بازی عاشقان و سالکان از طریقت کجا و کندوکاو و گفت وگو کجا!

 

هر چه گویم عشق را شرح و بیان                             چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گر چه تفسیر زبان روشنگر است                              لیک عشق بی زبان روشن تر است

چون قلم اندر نوشتن می شتافت                             چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت[2]

 

حافظ شیرین سخن نیز چنین می سراید:

 

قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز                              ورای حد تقریر است شرح آرزومندی[3]

 

عاشقان نیز سالکانی هستند که مجلای اسماء و صفات الهی اند، از فیض اقدس و مقدس در قوس صعود و نزول منوّر گشتند و از کثرت دنیا و مافیها امان یافتند و مهمان مقام وحدت گشتند؛ لیلة القدر آنان رفع حجاب و جذب و شهود و لقای دوست بود؛ بستر عشقشان خلوتگاه شب و معشوقشان ایزد منّان.

حال سخن گفتن از عشق و عاشقی نشاید؛ آن هم با قلمِ اسیری گوشه نشین که هنوز در میان منزل تشبیه و تنزیه در تذبذب است و همچون صوفیانِ متحیّر، در حیرت درمانده. چگونه از عاشقان اهل یقین و به مقصد رسیده بنگارد؛ آنانی که مقام «قَابَ قَوْسَیْن»[4] را در شب معراج ربودند و مصابیح جان خویش را با خطابات الهی و مأثورات نبویّه و ولویّه منزّه ساختند؛ از ساحل بحر علم و دریای معرفت حقیقی گذشتند و به دریای فنا قدم نهادند؛ دریایی که جز فانیان آتش عشق را سیر در آن میسّر نگردد؛ از منزلِ «یُحبّهم» به «یُحبّونه»[5] رسیدند؛ با جذبات الوهیت، آلودگی های بشریت روبیدند؛ با ریختن خونشان به «ألستُ بربّکم» پاسخ دادند: «قالوا بلیٰ».[6]

درس عبودیت را از مولی علی علیه السلام که فرمود: «لا أعبد ربّاً لم أره» که مبادی عشق و محبت است، آموختند. اشارت «لا یزال العبد یتقرّب إلیّ بالنوافل حتّی اُحبّه؛ فإذا أحببتُه کنتُ له سمعاً و بصراً و لساناً و یداً؛ فبی یبصر، و بی ینطق، و بی یسمع، و بی یبطش» را جهت کسب مقام قرب نوافل و فنای الهی یافتند.

عاشقان خواصّند که به کمند عشق وحدانیت و جذبات الوهیت به مرتبۀ ولایت رسیدند؛ از ظلمات وجود به کلی خلاصی یافتند و به نور عالم بقای حقیقی منوّر گشتند.

 

دعوی عشق جانان در هر دهان نگنجد                        وصف جمال رویش در هر زبان نگنجد

نور کمال حسنش در هر نظر نیاید                             شرح صفات ذاتش در هر بیان نگنجد

عِزّ جلال وصلش جبریل در نیابد                                مُنجوق کبریایش در لامکان نگنجد

عکسی ز تاب نورش آفاق برندارد                              فیضی ز فضل جودش در بحر و کان نگنجد

سیمرغ قاف عشقش از بیضه چون درآید                      مرغیست که آشیانش در جسم و جان نگنجد

یک ذرّه بار حکمش کونین برنتابد                               یک نکته راز عشقش در دو جهان نگنجد

.در عظمت عشق همین بس که عقل عاقلان در تحقیق معنای آن ذوب شده و به جای فرزانگی، سر از دیوانگی در آورد

 

سخت تر شد بند من از پند تو                        عشق را نشناخت دانشمند تو

آن طرف که عشق می افزود درد                     بوحنیف و شافعی درسی نکرد

زین خرد جاهل همی باید شدن                           دست در دیوانگی باید زدن

آزمودم عقل دوراندیش را                              بعد از این دیوانه سازم خویش را[7]

 

بعد از این وصف، سطوری، آن هم از سوختگان عشق و سالکان عاشق، جهت اجابت دعوت به دوستانم تقدیم می دارم و ثواب آن را ـ اگر داشته باشد ـ به روح شهیدان پاک دل و کُشتگان راه عشق و خصوصاً امام عاشقان و شهیدان، هدیه می نمایم.

 

عشق را گوهر برون از کَون و کانی دیگر است

کُشتگان عشق را از وصل، جانی دیگر است

عشق بی عین است و بی شین است و بی قاف ای پسر

عاشق عشقِ چنین هم از جهانی دیگر است

دانۀ عشق جمالش چینۀ هر مرغ نیست

مرغ آن دانه پریده زاشیانی دیگر است

بر سر هر کوچه هر کس داستانی می زند

داستان عاشقان خود داستانی دیگر است

بی زبانان را که با وی در سحر گویند راز

خود ز جسمانی و روحانی زبانی دیگر است

طالع عشّاق او بس بوالعجب افتاده است

کوکب مسعودشان از آسمانی دیگر است

آن گدایانی که دم از عشق رویش می زنند

هر یکی چون بنگری صاحب قِرانی دیگر است

لاف عشق روی جانان از گزافی رو مزن

عاشقان روی او را خود نشانی دیگر است

 

عشق از دیدگاه امام خمینی رحمه الله

عرفان نظری و عملی از منظر امام خمینی رحمه الله جایگاه ویژه ای دارد؛ به گونه ای که هفت سال خود را وقف درس مرحوم آیة الله  شاه آبادی کرد. آیة الله  شاه آبادی از اقدمین طبقۀ دوم سلسلۀ شاگردان آقامحمدرضا قمشه ای است. وی از سال 1347 تا 1354 ه .ق در حوزۀ علمیۀ قم حضور داشت و در طول این هفت سال، تشرّف متون عرفانی شرح فصوص قیصری، مصباح الانس و منازل السائرین را درس گفت و امام نیز در همین فاصله به تدوین شرح دعاء السحر، مصباح الهدایه و تعلیقه بر شرح فصوص و مصباح الانس پرداخت و بعدها آثار دیگری چون شرح چهل حدیث را به رشتۀ تحریر درآورد.

موضوعات و مسائل عرفانی فراوانی در آثار امام یافت می شود. این فصل از نوشتار، رسالت تبیین دیدگاه آن عزیز سالک را در باب عشق به عهده دارد. امید است که برای مخاطبان، مفید واقع گردد.

1. چیستی عشق

امام رحمه الله در تعریف عشق و محبت، از تعاریف حد و رسمی، و جنس و فصلی پرهیز می کند و بر چشیدن و شهود آن تأکید می نماید:

 غم مخور ای دل دیوانه که راهت ندهند                       پیش سالک نبود فرق ز بیش و کم عشق

به حریفان ستم پیشه پیامم برسان                           جز من مست نباشد دگری محرم عشق[8]

 

عشق، غایت محبت است و محبت، صفت ذاتی خداوند است که در سایر کاینات تجلّی کرده  است.[9]

نکتۀ قابل توجه این که، حب و بغض و امثال این ها که در لسان قرآن و احادیث شریفه به حق تعالی نسبت داده شده، به آن معنای متفاهم عرفی نیستند؛ زیرا لازمۀ چنین صفاتی،  انفعال نفسانی است، که حق تعالی از آن منزه است.[10] لازمۀ عشق، استغراق در جمال محبوب است که نفی جمیع محبت ها را به دنبال دارد و انسان را هم از اظهار آن باز  می دارد.[11]

اهل الله  در جمال حق، کمال و در کمال او، جمال را یافتند و حب وصال و عشق جمال او دارند؛[12] زیرا دل مؤمن، عرش و سریر سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدس است. پس توجه به غیر حق تعالی، خیانت به حق است و حب به غیر ذات، در مشرب عرفان، خیانت  است.[13]

مهم ترین عامل پیدایش عشق و حب تام، خلوص تام است که شوب به کثرات اسمائی و صفاتی هم نداشته باشد.[14] وقتی عشق پدیدار گشت، از ملاقات محبوب، در آغاز امر، وحشت و دهشتی ظاهر می گردد و هنگام اُنس نیز برطرف می شود.[15]

عشق از نظر امام، دریای بیکرانی است که ساحل و حد و مرزی ندارد.

 

عشقِ روی تو در این بادیه افکند مرا                           چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست[16]

 

وادی عشق، وادی سرگشتگی و حیرت است که مُلکیان و ملکوتیان در پیچ و خم آن  حیرانند.[17]

 

وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق                           آدم و جن و ملک مانده به پیچ و خم عشق

عرشیان ناله و فریاد کنان در ره یار                                       قدسیان بر سر و بر سینه زنان از غم عشق[18]

 

راه عشق، راهی پرخوف و خطر است.

 

گفته بودی که ره عشق ره پرخطری است                             عاشقم من که ره پرخطری می جویم[19]

امام خمینی رحمه الله حب الهی را مانند سایر صفات کمالی، دارای مراتبی می داند و بر این عقیده است که حبّ فی الله  از حیث شوب و خلوص، دارای مراتب فراوانی است که مرتبۀ والای آن، نفی هر گونه کثرت است که از آن به «حب تام» یاد می کنند.[20]

2. عشق و خلقت جهان

عارفان وارسته و سالکان طریقت و دریافتگان حقیقت و عاملان شریعت بر این باورند که منشأ ظهور و تجلّی کاینات، عشق و حب ذاتی الهی است. به تعبیر امام خمینی رحمه الله «فإنّ بالعشق قامت السماوات»[21]؛ قیام آسمان ها به عشق است.

مقام واحدیّت که تعیّن ثانی و تجلّی دوم در سلسلۀ تعیّنات الهی است نیز تابع تجلّی ذاتی علمی و حب ذاتی حق تعالی است.[22] ظهور تمام حقایق در حضرات خارجیه، به مقدّرات آن ها در حضرت علمی بستگی دارد و تقدیر در حضرت علمیه، به حب ذاتی مستند است و اگر این حب و محبت نبود، هیچ موجودی از موجودات ظهور نمی یافت و احدی به کمال واصل نمی گشت.[23]

اولین ظهور در نشئۀ اعیان ثابته، عین ثابت انسان کامل است که مفتاح مفاتیح سایر خزاین الهیه به شمار می آید. این ظهور نیز به واسطۀ حب ذاتی در حضرت الوهیت تحقق  می یابد.[24]

به طور کلی، تمام حقایق و اعیان ثابته، تابع حب ذاتی در حضرت غیبیه اند.[25] عالم صفات و اسماء نیز با تعلق حب الهی ظهور می یابد.[26] پس هیچ ظهور و تجلّی ای در تعیّن اول و ثانی و تعیّنات اسمائیه و کونیه صورت نمی پذیرد، مگر آن که حب الهی بدان تعلق  گیرد.

بنابراین، قوس نزول و صعود عرفانی با عشق همراه است. هم تجلیات الهی در قوس نزول، زاییدۀ عشق و محبّت است و هم سالکان در قوس صعود، با عشق در سلوکند.

 

عالم عشق است هر جا بنگری از پست و بالا                         سایۀ عشقم که خود پیدا و پنهانی ندارم[27]

 

وقتی موجودات، به هنگام نزول، تعیّن یافتند بی شک در اثر حد و محدودیت و ضعف و عدم، از جمال مطلق الهی محجوب ماندند و گرفتار حجاب های ظلمانی و نورانی شدند؛ به همین دلیل، قوس صعودی لازم است تا به هدایت برسند و از اِنیّات نورانی برَهَند، و این امر با عشق میسّر است.[28]

3. عشق فطری و برهان عشقی

مطلب دیگری که امام عارفان در عصر مدرنیسم و پُست مدرنیسم از آن پرده برمی دارد، فطرت عشقیه است. توضیح آن که در فطرت تمام موجودات، حب ذاتی و عشق جبلّی ابداع شده است که به آن جذبۀ الهیه و آتش عشق ربانی، متوجه به کمال مطلق، و طالب و عاشق جمیل علی الاطلاق می باشند و برای هر یک از آن ها نوری فطری الهی قرار داده که به آن نور، طریق وصول به مقصد و مقصود را دریابند.[29]

انسان نیز «به حسب فطرت خداداد و جبلّت اصلی، حب بقا و حیات دارد [و]متنفر است از فنا و ممات و این متعلق است به بقای مطلق و حیات دائمی سرمدی؛ یعنی بقایی که در آن فنا نباشد و حیاتی که در آن زوال نباشد.»[30]

این مطلب بر هیچ صاحب وجدانی پوشیده نیست که «انسان به حسب فطرت اصلی و جبلّت ذاتی، عاشق کمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجه به جمیل علی الاطلاق و کامل من جمیع الوجوه است و این از فطرت های الهیه است که خداوند تبارک و تعالی مفطور کرده است... ولی هر کس به حسب حال و مقام خود، تشخیص کمال را در چیزی دهد و قلب او متوجه آن گردد.»[31]

امام خمینی رحمه الله با استمداد از عشق فطری، به اثبات ذات اقدس اله و معاد می پردازد. در مقام اثبات حق تعالی می فرماید:

عشق فعلی شما معشوق فعلی خواهد و نتواند این، موهوم و متخیَّل باشد؛ زیرا که هر موهوم، ناقص است و فطرت متوجه به کامل است. پس عاشق فعلی و عشق فعلی، بی معشوق نشود و جز ذاتِ کامل، معشوقی نیست که متوجهٌ الیه فطرت باشد. پس لازمۀ عشق به کامل مطلق، وجود کامل مطلق است.[32]

بنابراین، حضرت امام رحمه الله از میان براهین مختلف خداشناسی ـ یعنی براهین وجودی، جهان شناختی، نظم، اخلاقی و غیره ـ برهان عشقی را مقدم می دارد و از عشق بالفعل آدمی به معشوق کامل الهی دست  می یابد.

یکی از فطرت هایی که جمیع سلسلۀ بنی الانسان مخمّر بر آن هستند و یک نفر در تمام عایلۀ بشر پیدا نشود که بر خلاف آن باشد و هیچ یک از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالک و غیر آن، آن را تغییر ندهد و در آن خلل وارد نیاورد، فطرت عشق به کمال است؛ که اگر در تمام دوره های زندگانی بشر قدم زنی و هر یک از افراد هر یک از طوایف و ملل را استنطاق کنی، این عشق و محبت را در خمیرۀ او می یابی و قلب او را متوجه کمال می بینی. بلکه در تمام حرکات و سکنات و زحمات و جدیت های طاقت فرسا که هر یک از افراد این نوع در هر رشته ای واردند، مشغولند، عشق به کمال، آن ها را به آن واداشته؛ اگر چه در تشخیص کمال و آن که کمال در چیست و محبوب و معشوق در کجا است، مردم کمال اختلاف را دارند. هر یک معشوق خود را در چیزی یافته و گمان کرده و کعبۀ آمال خود را در چیزی توهّم کرده و متوجه به آن شده، از دل و جان، آن را خواهان است.

اهل دنیا و زخارف آن، کمال را در دارایی آن گمان کردند و معشوق خود را در آن یافتند؛ از جان و دل در راه تحصیل آن خدمت عاشقانه کنند؛ و هر یک در هر رشته هستند و حب به هر چه دارند، چون آن را کمال دانند، بدان متوجه اند. و همین طور اهل علوم و صنایع، هر یک به سِعۀ  دِماغ خود، چیزی را کمال دانند و معشوق خود را آن پندارند. و اهل آخرت و ذکر و فکر، غیر آن را.

بالجمله، تمام آن ها متوجه به کمالند و چون آن را در موجودی یا موهومی تشخیص دادند، با آن عشق بازی کنند.

ولی بباید دانست که با همه وصف، هیچ یک از آن ها عشقشان و محبتشان راجع به آنچه گمان کردند، نیست و معشوق آن ها و کعبۀ آمال آن ها آنچه را توهّم کردند، نمی باشد؛ زیرا هرکس به فطرت خود رجوع کند، می یابد که قلبش به هرچه متوجه است، اگر مرتبۀ بالاتری از آن بیابد فوراً قلب از اوّلی منصرف شود و به دیگری که کامل تر است متوجه گردد؛ و وقتی که به آن کامل تر رسید، به اکمل از آن متوجه گردد؛ بلکه آتش عشق و سوز و اشتیاق روزافزون گردد و قلب در هیچ مرتبه از مراتب و در هیچ حدی از حدود، رحل اقامت نیندازد.

مثلاً اگر شما مایل به جمال زیبا و رخسار دل فریب هستید و چون آن را پیش دلبری سراغ دارید، دل را به سوی کوی او روان کردید، اگر جمیل تر از آن را ببینید و بیابید که جمیل تر است، قهراً متوجه به آن شوید، و لااقل هر دو را خواهان شوید و باز آتش اشتیاق فرو ننشیند... اگر احتمال دهید که جمیلی دل فریب تر از این ها که دیدید و دارید در جای دیگر است، قلب شما سفر به آن بلد کند...

و همین طور کسانی که کمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و بسط ملک دانسته اند و اشتیاق به آن پیدا کرده اند، اگر چنانچه سلطنت یک مملکت را دارا شوند، متوجه مملکت دیگر شوند و اگر آن مملکت را در تحت نفوذ و سلطه در آورند، به بالاتر از آن متوجه شوند و اگر یک قطری را بگیرند، به اقطار دیگر مایل گردند؛ بلکه آتش اشتیاق آن ها روزافزون گردد و اگر تمام روی زمین را در تحت سلطنت بیاورند و احتمال دهند در کرات دیگر، بساط سلطنتی هست، قلب آن ها متوجه شود...[33]

پس این نور فطرت ما را هدایت کرد به این که تمام قلوب سلسلۀ بشر، از قاره نشینان اقصی بلاد افریقا تا اهل ممالک متمدّنۀ عالم، و از طبیعیین و مادیین گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به کمالی است که نقصی ندارد و عاشق جمال و کمالی هستند که عیب ندارد و علمی که جهل در او نباشد و قدرت و سلطنتی که عجز همراه آن نباشد، حیاتی که موت نداشته باشد و بالاخره کمال مطلق، معشوق همه است. تمام موجودات و عایلۀ بشری با زبان فصیح، یک دل و یک جهت گویند: ما عاشق کمال مطلق هستیم؛ ما حب به جمال و جلال مطلق داریم؛ ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستیم.[34]

بهرۀ دیگری که امام رحمه الله از عشق فطری می برد، اثبات معاد است؛ زیرا وقتی انسان به حسب فطری و جبلّت اصلی، حب بقا و حیات داشته باشد، از فنا و مرگ و نیستی متنفر است و بقای مطلق و حیات دائمی سرمدی را طلب می کند و چون این طلب، بالفعل در انسان تحقق دارد، پس مطلوب آن ـ یعنی بقا ـ هم محقّق است؛ پس معاد نیز از طریق حب و محبت فطری اثبات می گردد.[35]

پوشیده نیست بر هر صاحب وجدانی که انسان به حسب فطرت اصلی و جبلّت ذاتی، عاشق کمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجه به جمیل علی الاطلاق و کامل من جمیع الوجوه است و این از فطرت های الهیه است که خداوند تبارک و تعالی مفطور کرده است بنی نوع انسان را بر آن؛ و به این حب کمال، ادارۀ ملک [و] ملکوت گردد و اسباب وصول عشاق کمال مطلق شود. ولی هر کسی به حسب حال و مقام خود تشخیص کمال را در چیزی دهد و قلب او متوجه آن گردد؛ اهل آخرت تشخیص کمال را در مقامات و درجات آخرت داده، قلوبشان متوجه آن ها است؛ و اهل الله  در جمال حق، کمال و در کمال او جمال را یافته، «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَوٰاتِ وَ الْأرْضَ»[36] گویند.[37]

بنابراین، وجود یوم معاد و روز رستخیز از فطریات است که تخمیر در خمیرۀ بشر گردیده:

یکی از فطرت های الهیه که مفطور شده اند جمیع عایلۀ بشر و سلسلۀ انسان بر آن، فطرت عشق به راحت است؛ که اگر در تمام دوره های تمدن و توحّش و تدیّن و سرخودیِ این نوع مراجعه شود و از تمام افراد عالم و جاهل، وضیع و شریف، صحرایی و شهری، سؤال شود که این تعلقات مختلفه و اهویۀ متشتّته برای چیست و این همه تحمل مَشاقّ و زحمات در دورۀ زندگانی برای چه مقصد است، همه متفق الکلمه، با یک زبان صریح فطری، جواب دهند که ما همه هر چه می خواهیم برای راحتی خود است؛ غایت مقصد و نهایت مرام و منتهای آرزو، راحتی مطلق و استراحت بی شوب به زحمت و مشقت است.

و چون چنین راحت غیر مشوب به زحمت، و استراحت غیر مختلط به رنج و نقمت، معشوق همه است و آن معشوق گم شده را هر کس در چیزی گمان می کند، از این جهت، تعلق به هرچه در او محبوب را گمان کرده، پیدا می کند؛ با این که در تمام عالم ملک و جمیع سرتاسر دنیا چنین راحتی مطلقی یافت نشود و چنین استراحت غیر مشوبی ممکن نیست. تمام نعمت های این عالم، مختلط با زحمت ها و رنج های طاقت فرسا است؛ همۀ لذت های دنیا محفوف به آلامی است کمرشکن... عشق فطری جبلّی فعلی، آن هم در تمام سلسلۀ بشر و عایلۀ انسان، بی معشوق فعلیِ موجود، ممکن نیست؛ پس ناچار در دار تحقق و عالم وجود، باید عالمی باشد که راحتی او مشوب نباشد به رنج و تعب.[38]

برهان فطرت و عشقی بر اثبات وجود خدا بر مدار واقعیت محبت و عشق و تضایف واقعی میان عاشق و معشوق واقعی می چرخد. این برهان، گرفتار یک اشکال اساسی است و آن این که از وجود فرد عاشق و دلیل تضایف، نمی توان واقعیت خارجی معشوق را نتیجه گرفت؛ زیرا برای تحقق عشق و محبت، وجود ذهنی و تصوری معشوق هم کفایت می کند. به همین دلیل، شخص عاشق می تواند در ذهن خود به چیزی امید ببندد و عشق ورزد و دل خود را به توهّم دروغینی خشنود سازد.

ریشۀ این اشکال با بیان ذیل خشکیده می شود؛ زیرا اگر محبت به امری موهوم و غیر واقعی تعلق گیرد، محبت نیز موهوم و غیر واقعی خواهد بود؛ ولی محبتی که عین واقعیت و منشأ اثر است، نمی تواند به صورت ذهنی تعلق پیدا کند. علاوه بر این که عشق به موجود مطلق، حقیقتی است که با علم حضوری یافت می شود و در علم حضوری، صورت ذهنیِ معشوق مطرح نیست، بلکه وجود خارجی آن به عشق عاشق تعلق پیدا می کند.[39]

از این مطالب روشن می شود که «عشق تو سرشته گشته اندر گل ما».[40]

 

لایق طوف حریم تو نبودیم اگر                          از چه رو پس ز محبت بسرشتی گل ما[41]

 

بنابراین، اگر آدمیان در دریای عشق، غرقند و در صحرای عشق، سرگردان، بدان دلیل است که هستی آن ها عاشقانه سرشته شده و حب ذاتی الهی در بود آن ها ظهور و تجلّی کرده است. و این سریان عشق، به انسان اختصاص ندارد؛ عشق در نظام آفرینش نیز چنان جاری و ساری است که همۀ مراتب هستی، از مِی وصال محبوب، مست و حیرانند.

 

کو آن که سخن ز هرکه گفت از تو نگفت؟                  آن کیست که از مِی وصالت نچشید؟[42]

 

4. عقل و عشق

امام رحمه الله هیچ تهافت، تعارض و مغایرتی میان عقل و عشق، و برهان و شهود نمی بیند و می فرماید:

هر چند شیوۀ عرفا، شیوه ای والاتر و بالاتر از عقل است، در عین حال، مخالفتی با عقل صریح و برهان فصیح ندارد. حاشا که مشاهدات ذوقی، مخالف با برهان باشد و براهین عقلی بر خلاف شهود اصحاب عرفان اقامه شود! فقط نگاه فیلسوف به جهان، نگاه کثرت است و نگاه عرفا نظر بر وحدت است.

خواجه عبدالله  انصاری نیز در ترابط عشق و عقل چنین می نگارد:

ای عقل سرگشته، ای ردای فهم ازارت! قناعت کن به منصب وزارت؛ گر چه دارای شهرتی، اما در تو نیست جرأتی. اگر پیش آید تو را غاراتی، درخزی در مغاراتی، و چون دیدی داهیه، «فَهِیَ یَوْمَئِذٍ وَاهِیَةٌ».[43] بلکه سراسیمه بمانی و سر از پای ندانی. پس وقتی که در شهر دل، غوغایی فتد از دست غِل، یا در سینه سودایی فتد از دست کینه، خصوصاً در غارت رفات، که عظامی باشد وفات، کی توانی جانبازی کردن و تیغ از دست دشمن در ربودن؟ در شهرستان دل، امیری باید با خِرَد، که اگر قلم بیند خط شود، و چون توفان پیش آید بط شود، و اگر برآید زلزله، در وی نبینی ولوله؛ شاهی شجاعی، مَلکی مطاعی. پس عشق است که این صفات در او است، لاجرم امیر خطۀ دل او است.[44]

5. آثار عشق از دیدگاه امام خمینی رحمه الله

در آغاز این بحث باید توجه داشت که عاشق نباید در شیوۀ عشق بازی، مقدمات ترتیب دهد و نتیجه بگیرد؛ بلکه خود حقیقت عشق، آتشی است که از قلب عاشق طلوع می کند و جذوۀ آن بر سرّ و علن و باطن و ظاهرش سرایت می کند و همان تجلیات حبّی در سرّ قلب به صورت عشق بازی در ظاهر در می آید؛ «از کوزه برون همان تراود که در اوست». همانند «تجلیات حُبّیه حبیب که در مُلک ظاهرش بروز می کند و در مملکت شهادتش صورت یابد».[45]

با این وجود، محبت و عشق به خداوند، آثار و برکات فراوان دارد:

تذکر از محبوب و به یاد معبود به سربردن، نتیجه های بسیاری برای عموم طبقات دارد؛ اما برای کُمّل و اولیاء و عرفا که خود آن، غایت آمال آن ها است و در سایۀ آن به وصال جمال محبوب خود رسند؛ هنیئاً لهم! و اما برای عامه و متوسطین، بهترین مُصلحات اخلاقی و اعمالی و ظاهری و باطنی است.[46]

اثر دیگر عشق برای بندۀ سالک ـ آن گاه که از منزل طبیعت به خداوند سبحان هجرت کند و جذبات حبّیه را جذب نماید و با آتش الهی، تمام تعیّنات نفسیه را بسوزاند ـ این است که به تجلّی فعلی نوری نایل می آید و نور الهی را به علم حضوری می یابد[47] و جذب محبوب می گردد.[48]

عارف در این مرحله به طهارت می رسد و «طهارت اصحاب محبت و مجذوبین، تنزیه از توجه به غیر و غیریت است و تطهیر از حجب خلقیه است»؛[49] از این رو «بیش تر نالۀ اولیا از درد فراق و جدایی از محبوب است و کرامت او؛ چنانچه در مناجات های خود بدان اشاره کرده اند.»[50]

و مقام قرب فرایض از مهم ترین مقامات عارفین است که «حاصل نشود مگر با جذبۀ الهیه و جذوۀ نار  عشق.»[51]

رفع حجاب های ظلمانی و نورانی از آثار دیگر عشق الهی است: «اهل معرفت می گویند: حق تعالی برای محبوب خود رفع حُجب می کند و خدا می داند در این رفع  حُجب چه کرامت هایی است؛ غایت آمال اولیا و نهایت مقصد آن ها همین رفع  حُجب  بوده»؛[52] زیرا در شریعت عشق، «بین عاشق و محبوب مطلق، حجابی نخواهد بود.»[53]

«امان در نزد اولیا عبارت است از عدم احتجاب از جمال محبوب به حجب کثرات، که این خود اعلی مرتبۀ عذاب محبّین است؛ چنانچه سیداولیا عرض کند: "إلهی! وهبنی صبرتُ علی عذابک، فکیف أصبر علی فراقک." و برای عاشق جمال حق، عذابی الیم تر از سوز فراق نیست.»[54]

پس تنها با قدم عشق می توان از تعیّنات به در آمده و کدورات اسماء و صفات را مرتفع ساخت و محضر محبوب را درک کرد.[55]

 

در جرگۀ عشاق روم بلکه بیابم                                           از گلشن دلدار، نسیمی رد پایی

این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است                   در خلوت مستان نه منی هست و نه مایی[56]

 

تعلق قلب و محبت دنیا عبارت از دنیای مذموم است و هر چه دل بستگی به آن زیادتر باشد، حجاب بین انسان و دار کرامت او و پردۀ ما بین قلب و حق بیش تر و غلیظ تر شود و آن چه در بعضی از احادیث شریفه است که از  برای خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت، حجاب های ظلمانی تواند همین تعلّقات قلبیه باشد به  دنیا.[57]

یکی از آن ها [اسباب غضب] حب نفس است که از آن حب مال و جاه و شرف و حب نفوذ اراده و بسط قدرت تولید شود و این ها نوعاً اسباب هیجان آتش غضب شود.[58]

محبت با یکدیگر در راه خدا سبب حب خدا شود و این حب نیز نتیجه اش رفع حجب می باشد؛ چنانچه عرفای شامخین فرمایند. معلوم است این محبوبیت نیز دارای مراتب است؛ چنانچه حب فی الله  از حیث شوب و خلوص نیز دارای مراتب کثیره است.[59]

از دیگر آثار عشق، رسیدن به مقام توحید است؛ زیرا تمام سیئات و معاصی و حجاب های ظلمانی و نورانی، از تعیّنات و مرزبندی های وجودی است که به نقص و ضعف و عدم منتهی می شود و عارف آن گاه که با مرکب عشق به وادی توحید گام برمی دارد، به وجود مطلق می رسد و همۀ نقص ها و ضعف ها و عدم ها به کمال و شدت و وجود مطلق مبدل می گردند.[60]

پس وادی عشق، وادی همگانی است؛ نه تنها سالکان طریقت با مرکب عشق، سیر و  سلوک می کنند که راهبران اهل سلوک نیز در وادی عشق و محبت گام بر می دارند. به  تعبیر امام رحمه الله حضرت خاتم صلی الله علیه و آلهکسی است که به گفتۀ خدایش با قدم عشق از افق کثرت  و تعیّنات منسلخ شده و با محبت، رفض غبار کثرت اسماء و صفات و تعیّنات کرده  است.[61]

از ثمرات و برکات درخت محبت، عمل بر طبق آن است و اگر این ثمره نباشد، باید دانست که محبت واقعی تحقق نیافته و خیال محبت بوده است. پس اظهار عشق، با عمل به لوازم ایمان و محبت به خدا، شرط مهم عاشقی است.[62] چنان که گفته اند: «در نزد اهل جذبه و محبت، عزم بر اطاعت است، شوقاً و حبّاً.»[63] بنابراین، اگر انسان، دوستی کرد و به لوازم آن پای بند بود، باید از محبوب تبعیت کند. به همین دلیل:

عاشق جمال حق تعالی، جناب باقر العلوم علیه السلام صدقه را پس از وقوع در دست سائل، می بویید و می بوسید و استشمام رایحۀ طیبۀ محبوب از آن می کرد.[64]

پس اصولاً آن ها که عبادت حق و مناجات محبوب مطلق و مکالمۀ با مالک الملوک را تکلیف نمی دانستند، اهل حب و عشق نبودند.[65]

دعوی محبت، بیّنه و علامت می خواهد؛

ممکن نیست من با شما دوست باشم و محبت و اخلاص داشته باشم و برخلاف تمام مقاصد و مطلوبات شما اقدام کنم. درخت محبت، ثمره و نتیجه اش عمل بر طبق آن است و اگر ثمره را نداشته باشد، باید دانست که محبت نبوده، خیال محبت بوده.

پیغمبر اکرم و اهل بیت مکرّم او ـ صلوات الله  علیهم ـ تمام عمر خود را صرف در بسط احکام و اخلاق و عقاید نمودند و یگانه مقصد آن ها نشر احکام خدا و اصلاح و تهذیب بشر بوده و هر قتل و غارت و ذلت و اهانتی را در راه این مقصد شریف سهل شمردند و از اقدام باز نماندند. پس محبّ و شیعۀ آن ها کسی است که در مقاصد آن ها با آن ها شرکت کند و پیروی از آثار و اخبار آن ها کند.

این که در اخبار شریفه، اقرار به لسان و عمل به ارکان را از مقوّمات ایمان شمرده، بیان یک سرّ طبیعی و سنّت الله  جاریه است؛ چون که حقیقت ایمان، ملازم با اظهار و عمل است. عاشق در جِبِلّۀ طبیعیۀ اوست اظهار عشق و تغزّل در شأن معشوق و عمل به لوازم ایمان و محبت خدا و اولیای او؛ اگر عمل نکرد، مؤمن نیست و محبت ندارد و این صورت ایمان و محبت بی مغز و معنی نیز با جزیی حوادث، و فی الجمله فشار، از بین می رود و صفر الید به دار جزای اعمال منتقل شود.

بیچاره گمان می کند به مجرد دعوی تشیّع و حب اهل بیت طهارت و عصمت، جواز ارتکاب هر محرّمی را خدای نخواسته دارد و قلم تکلیف ـ نعوذ بالله  ـ از او برداشته شده! بدبخت نمی داند که شیطان بر او تعمیه کرده و در آخر عمر، بیم آن است که محبت بی مغزِ بی فایده نیز از دستش برود و با کف تهی در صف نواصب اهل بیت محشور گردد. آخر، دعوی محبت کسی که بیّنه نداشته باشد، پذیرفته نیست.[66]

آتش محبت الهی در قلب افروخته شده، تمام محبت ها را بسوزاند که همۀ عالم را به یک  لحظۀ آن ندهی و چنان لذتی ببری از یاد خدا و ذکر آن، که تمام لذّات حیوانی را بازیچه  بدانی.[67]

نماز برای عارف عاشق، معراج است؛ یعنی وسیله ای است که سالک را به سلوک می کشاند و مقام انسان کامل را به او عطا می کند. تکبیرة الاحرام او، آغاز ورود به منزل فنا است و سلام در آخر نماز، بیانگر خروج از فنا و رسیدن به بقای بعد از فنا و با ولایت عجین است: «السلام علیک أیّها النبی و رحمة الله  و برکاته».

نمازگزار عاشق، عبادت محبوب مطلق و مناجات با او را تکلیف و کلفت و مشقت نمی داند و لذت آن را با همۀ هستی معاوضه نمی کند[68]؛ همان گونه که رسول اکرم صلی الله علیه و آلهفرمود:

برترین مردم کسی است که به عبادت عشق بورزد و آن را در آغوش کشد و با قلب و دلش او را دوست بدارد.

پس ای عزیز! عبادت و اطاعت حق تعالی از بارزترین ثمرات شجرۀ عشق الهی است که البته عبادت احرار، میوۀ کامل این درخت می باشد؛ عبادتی که برای حب حق تعالی و یافتن آن ذات مقدس تحقق می یابد و خوف از جهنم یا شوق بهشت، محرّک آن نیست؛ مانند عبادات ائمۀ اطهار علیهم السلام که فرمودند: «عبادت ما، عبادت احرار است».[69]

در پایان این مقال به عبارت عارف پارسا، امام راحل، در باب عالی ترین برکت و ثمرۀ عشق اشاره می کنیم:

و پس از آن که انسان سالک قدم بر فرق اِنّیت و اَنانیّت خود گذاشت و از این بیت خارج شد و در طلب مقصد اصلی و خداجویی منازل و مراحل تعیّنات را سیر کرد و قدم بر فرق هر یک گذاشت و حُجب ظلمانیه و نورانیه را خرق نمود و دل از همۀ موجودات و کائنات برکند و بت ها را از کعبۀ دل به ید ولایت مآبی فرو ریخت و کواکب و اقمار و شموس از افق قلبش افول کردند و وجهۀ دلش یک رو و یک جهت، بی کدورت تعلق به غیر، الهی شد و حال قلبش «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰوَاتِ وَ الْأرْضَ»[70] شد و فانی در اسماء و ذات و افعال گردید، پس در این حال از خود بی خود شود و محو کلی برایش حاصل شود و صعق مطلق رخ دهد. پس حق در وجود او کارگر شود و به سمع حق بشنود و به بصر حق ببیند... و این مقام حاصل نشود مگر با جذبۀ الهیه و جذوۀ نار عشق که  بدین جذوۀ عشقیه، لازال متقرب به حق شود و به آن جذبۀ ربوبیه که عقیب حب ذاتی است از او دستگیری  شود.[71]

 

کتاب نامه

قرآن کریم.

1. آداب الصلاة، امام خمینی، به کوشش احمد فهری، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1373 ش.

2. بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، تصحیح محمدعلی بهبودی، بیروت، مؤسسة الوفاء.

3. تبیین براهین اثبات خدا، عبدالله  جوادی آملی، قم، اسراء.

4. تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی، مؤسسه پاسدار اسلام، 1406 ق.

5. تفسیر سورۀ حمد، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1375 ش.

6. دیوان امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1374 ش.

7. دیوان حافظ، به اهتمام سیّدابوالقاسم انجوی، تهران، انتشارات جاویدان، 1372 ش.

8. سخن عشق، دکتر فاطمه طباطبائی، پژوهشکدۀ امام خمینی و انقلاب اسلامی، 1380 ش.

9. سرّ الصلاة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.

10. سه روایت از حیات عشق، خواجه عبدالله  انصاری و دیگران، به اهتمام فرزانۀ نیکوکاری، کتابخانۀ طهوری، 1372 ش.

11. شرح چهل حدیث، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1371 ش.

12. شرح فصوص الحکم، محمد داود قیصری، قم، انتشارات بیدار.

13. فطرت در قرآن، عبدالله  جوادی آملی، نشر رجاء.

14. مثنوی معنوی، جلال الدین محمد مولوی، تصحیح نیکلسون، به اهتمام نصرالله  پورجوادی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1363 ش.

15. مصباح الانس، محمد بن حمزة الفناری، تصحیح محمد خواجوی، تهران، انتشارات طهوری، 1379 ش.

16. مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، امام خمینی، با مقدمۀ سیدجلال الدین آشتیانی، تهران، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش.

 

منبع: مجموعه آثار 4 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مقالات عرفانی ـ 1)، ص 157.



[1] )) بحار الانوار، ج 84، ص 199، ح 6.

[2] )) مثنوی معنوی.

[3] )) دیوان حافظ، ص 256.

[4] )) نجم (53): 9.

[5] )) مائده(5): 54.

[6] )) اعراف (7): 172.

[7] )) مثنوی معنوی.

[8] )) دیوان امام، ص 134.

[9] )) مصباح الهدایه، ص 70.

[10] )) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 463.

[11] )) ر.ک: تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 111 و 127.

[12] )) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 127.

[13] )) ر.ک: همان، ص 480.

[14] )) ر.ک: همان، ص 290.

[15] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 222.

[16] )) دیوان امام، ص 67.

[17] )) سخن عشق، ص 71.

[18] )) دیوان امام، ص 134.

[19] )) دیوان امام، ص 169.

[20] )) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 290.

[21] )) مصباح الهدایه، ص 71.

[22] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 275.

[23] )) مصباح الهدایه، ص 71.

[24] )) همان، ص 20.

[25] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 254.

[26] )) مصباح الهدایه، ص 44.

[27] )) دیوان امام، ص 150.

[28] )) ر.ک: آداب الصلاة، ص 288.

[29] )) ر.ک: تفسیر سورۀ حمد، ص 73؛ و شرح چهل حدیث، ص 91 و 576.

[30] )) شرح چهل حدیث، ص 358.

[31] )) همان، ص 127.

[32] )) همان، ص 184.

[33] )) همان، ص 182 و 183.

[34] )) همان، ص 183 و 184.

[35] )) ر.ک: همان، ص 186 و 358.

[36] )) انعام (6): 79.

[37] )) شرح چهل حدیث، ص 127.

[38] )) همان، ص 186.

[39] )) ر.ک: تبیین براهین اثبات خدا، ص 289 ـ 290؛ فطرت در قرآن، ص 299 ـ 306.

[40] )) دیوان امام، ص 44.

[41] )) همان، ص 45.

[42] )) همان، ص 215.

[43] )) حاقّه (69): 16.

[44] )) سه روایت از حیات عشق، در مقالات عقل و عشق، ص 23.

[45] )) سرّ الصلاة، ص 12.

[46] )) شرح چهل حدیث، ص 291.

[47] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 39.

[48] )) همان، ص 225.

[49] )) سرّ الصلاة، ص 35.

[50] )) شرح چهل حدیث، ص 123.

[51] )) همان، ص 591.

[52] )) همان، ص 432.

[53] )) همان، ص 29.

[54] )) سرّ الصلاة، ص 113.

[55] )) آداب الصلاة، ص 122؛ سخن عشق، ص 75.

[56] )) دیوان امام، ص 187.

[57] )) شرح چهل حدیث، ص 121.

[58] )) همان، ص 141.

[59] )) همان، ص 290.

[60] )) ر.ک: آداب الصلاة، ص 164.

[61] )) ر.ک: سرّ الصلاة، ص 93.

[62] )) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 576.

[63] )) سرّ الصلاة، ص 74.

[64] )) شرح چهل حدیث، ص 489.

[65] )) ر.ک: سرّ الصلاة، ص 63.

[66] )) شرح چهل حدیث، ص 576.

[67] )) همان، ص 42.

[68] )) ر.ک: سر الصلاة، ص 63.

[69] )) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 57 و 326.

[70] )) انعام (6): 79.

[71] )) شرح چهل حدیث، ص 590 و 591.

. انتهای پیام /*