ارزیابی پارادایمی ماهیت انسان

دکترمحمدتقی ایمان

مقدمه

قبل از آن که اندیشمندان جهت بررسی پدیده ها در جهان از شیوه های علمی استفاده نمایند، صرفاً مباحث فلسفی، مبنای ارزیابی و تحلیل رویدادها نزد آنان بوده است. ارائه و گسترش نظریات علمی منجر به تحول عمیق در شیوة نگرش و روش های کسب معرفت در جهان شده است. شکل گیری نظریات علمی کمک مؤثری به رواج تمدن جدید و استفاده هرچه بیشتر از توانمندی ها و استعدادهای انسان ها نمود. مطالعات علمی دقیق، منظم و منطقی از دنیای اجتماعی باعث شکل گیری معرفت جدید و ارزشمند از انسان و زندگی اجتماعی او شد. بر این اساس بستر تحقیقات علمی زمینه ای مطمئن برای خلق معرفت در دنیای جدید گردید. هویت تحقیقات علمی که در حقیقت مجموعة فعالیت های منطقی جهت جواب به سؤالات هستند، بر اساس نظریه اندیشمندان که بر مبنای پارادایم، هدایت و سازمان بندی می گردند، تعیین می شود.

آن چه معرفت علمی را از غیر علمی متمایز می سازد، مسیر و روش هایی است که در تولید معرفت به کار گرفته می شوند. روش های کسب معرفت در علوم انسانی مشمول تغییراتی در طول تاریخ علوم انسانی گردیده اند که درک عمیق آن ها بدون رجوع به نظریه ها و به خصوص دقت در شکل گیری و گسترش پارادایم های علوم انسانی مقدور نیست. در هر معرفت علمی سه عنصر: پارادایم، نظریه و روش وجود دارد که ارزیابی هویت روایی و پایایی آن بر اساس همین عناصر است.

 طی سی سال گذشته معرفت علوم انسانی تحت پارادایم های مختلف سعی در تحلیل و ارزیابی نظری و تجربی از پدیده ها بر اساس نظریه های مختلف داشته  است. از این جهت علوم انسانی سادگی دیرین خویش را از دست داده است و سعی بر درک پدیده ها و پیچیدگی های موجود در کنش اجتماعی انسان ها جهت توصیف، اکتشاف و یا تبیین صحیح از پدیده ها دارد. میزان اعتبار و صحت شناخت از پدیده ها می تواند بیانگر روایی تئوری  باشد که این خود متأثر از اصول پارادایم و روش های تحقیقی است که در کسب آن به کار رفته اند.       

تعاریف اندیشمندان از «نظریه» که بر اساس اصول پذیرفته شده در روش شناسی خویش ارائه می نمایند، متفاوت است. اجمالاً نظریه را می توان یک چارچوب نظری منطقی دانست که محقق جهت درک جهان به خدمت می گیرد. در تئوری، نگرش به هستی و چگونگی آشکار نمودن پیچید گی های آن بر اساس پارادایم ارائه می شود. از طرفی، در هر تئوری ابزار یا روش هایی وجود دارند که جهت جمع آوری و تحلیل اطلاعات به کار گرفته می شوند که آنها را اصطلاحاً «متدهای تحقیق» می نامند.

پارادایم، یک مدل منطقی است که در آن اصول نظری در هدایت تحقیقاتِ علمی بر اساس نظریه ارائه می شود. اگرچه نظریه ها در تحقیقات، نقش هدایت گر و به کارگیری روش های علمی در طول تحقیق را دارند، ولی هویت نظریه، مسیر حرکت تحقیق و چگونگی استفاده از ابزارهای تحقیق، توسط پارادایم حاکم بر تحقیق تعیین می گردند.

پارادایم های غالب در علوم انسانی که توسط اندیشمندان در دهه های 60 و 70 میلادی مورد پذیرش قرار گرفته اند عبارتند از:

1. پارادایم اثبات گرایی؛

2. پارادایم تفسیری؛

3. پارادایم انتقادی.

اگر چه جایگاه پارادایم ها در تولید و گسترش معرفت علمی از اهمیت به سزایی برخوردار است، ولی جامعة علمی کشور ما به صورت جدی و مؤثر به بحث پیرامون  آنها نپرداخته  است. این امر باعث عدم آشنایی نظری و عملی مراکز علمی با پارادایم های مختلف و استفادة  مرسوم و سنتی از یکی از آنها در علوم انسانی گردیده است. عدم برخورد فعال با پارادایم ها و گزینش پارادایم متناسب با مقتضیات نظری و عینی جامعه منجر به برخورد قالبی در طراحی مطالعات علمی جهت تولید و گسترش معرفت علمی از پدیده ها در جامعه شده است. این آفت به رکود علوم انسانی و عدم توانمندی علم و معرفت علمی در کشور انجامیده است.

این مقاله ضمن معرفی و مقایسة اجمالی پارادایم های اثباتی، تفسیری و انتقادی، به بررسی ماهیت انسان در آنها می پردازد. در نهایت، جایگاه پارادایم در سلسله مراتب معرفتی نیز روشن می شود. جهت طراحی پارادایم الهی سعی شده است تا مختصات پارادایمی انسان بررسی شود و با مقایسه دیگر پارادایم ها به تمایز انسان الهی از غیر الهی پرداخته شود.

پارادایم های علوم انسانی

قبل از بررسی و مقایسة  ماهیت انسان در پارادایم ها، مروری اجمالی بر آن ها می تواند به فهم دقیق از آنها بیانجامد. در این قسمت به اختصار به شرح پارادایم های اثباتی، تفسیری و انتقادی می پردازیم.

پارادایم  اثباتی

پارادایم اثباتی که به صورت گسترده در تحقیقات علمی، حضوری فعال دارد، ادعای به کارگیری روش های علوم طبیعی در علوم انسانی را دارد. اثبات گرایی، که دارای شاخه های متفاوتی از جمله تجربه گرایی منطقی[1]، طبیعت گرایی[2] و رفتارگرایی[3]  است، دارای تاریخ طولانی در فلسفة  علم و در میان محقّقین می باشد.

اثبات گرایی در علوم انسانی متعلق به تفکر فلسفی ابتدای قرن نوزده است که توسط اگوست کنت[4](1857- 1798) پایه گذاری و اندیشمندان دیگری مانند: امیل دورکهایم [5]  (1917- 1858) آن را بسط و گسترش دادند. در این رویکرد با به کارگیری نگرش و  روش های علوم  طبیعی اقدام به طراحی و انجام تحقیقات علوم انسانی بر اساس روش های کمی می گردد[6]. [7]

اثبات گرایان معتقدند که صرفاً یک منطق علمی وجود  دارد و آن منطق علوم طبیعی است. بر این اساس، تفاوت علوم طبیعی از علوم انسانی به جوانی علوم انسانی و موضوعات آن برمی گردد. علوم انسانی اثباتی به منزلة «مجموعة سازمان یافته ای از روشی است که در صدد ترکیب منطق قیاس با مشاهدات تجربی دقیق از رفتار فردی، جهت کشف و تأیید قوانین علّی احتمالی، برای پیش بینی الگوهای عمومی از رفتار انسان است».[8]

اثبات گرایی واقعیت را عینی و قابل مشاهده به نحوی تعریف می کند که بتوان توسط حواس درک کرد. واقعیت که خارج از شعور و آگاهی انسان قرار دارد کاملاً نظام یافته است و به وسیله قوانین طبیعی غیر قابل تغییر، اداره می شود. انسانها از طریق تجربه می توانند واقعیت را تشخیص و شبیه به یکدیگر تعریف نمایند. تشخیص یکسان از واقعیت معلول فهم یکسان آن از سوی انسان ها می باشد. نظم در واقعیت که متکی بر قوانین عام (رابطه علت و معلول) است به شناخت دقیق واقعیت و پیش بینی رویدادها کمک می کند.

اثبات گرایی در تفکیک معرفت علمی از غیر علمی به روش های علوم طبیعی به عنوان ابزارهای کسب معرفت علمی تأکید می کند. در این پارادایم، داستان ها ، افسانه ها، مذهب و تجربیات فردی به عنوان اجزای اصلی شعور عامیانه،[9] معرفت غیر علمی را تشکیل می دهند. معرفت غیر علمی دارای خصیصه غیر منطقی، فاقد  نظم و مملو از تعصب و پیش داوری است. آنچه در معرفت علمی محوریت دارد، استفاده از روش های علمی مبتنی بر مشاهده است.[10]

پارادایم تفسیری

پارادایم تفسیری در علوم انسانی به نحوی مربوط به مباحث نظری جامعه شناسی آلمانی ماکس  وبر[11] (1920- 1864)که معتقد به تمایز بین علوم انسانی از علوم طبیعی  و مطالعة کنش اجتماعی[12] در علوم انسانی است، می باشد. وبر ضمن تأکید بر کنش  اجتماعی با معنا[13] یا متمایل به مقصود (هدف) به بررسی مفهوم تفهم[14] ـ که انعکاس دهندة چگونگی نگرش مردم در خلق معنا و دلایل و انگیزش های آنها می باشد ـ می پردازد.

علوم اجتماعی تفسیری مربوط به هرمنوتیک یا تئوری معنا که در قرن نوزده ظهور نمود و در زمینه های فلسفی، هنر، مذهب و زبان شناسی گسترش یافت، نیز می باشد. این رویکرد به صورت خلاصه «یک تحلیل سیستماتیک از کنش اجتماعی با معنا از طریق مشاهدة  مستقیم جزئی رفتار مردم در شرایط طبیعی جهت فهم و تفسیر این که چگونه مردم دنیای اجتماعی خودشان را خلق و به آن معنا می بخشند، می باشد».[15]

پارادایم تفسیری به نحوی سعی در مطالعة این امر دارد که چگونه مردم عادی زندگی روزمره خودشان را دنبال می نمایند و به انجام امور خود می پردازند؟ جهت دست یابی به این امور اقدام به طراحی تحقیقات بر اساس رویکرد کیفی[16] که خاص علوم انسانی است، می نماید.[17] اصول اساسی رویکرد کیفی که در تحقیقات تفسیری ملحوظ می باشد، بر محوریت معنا، ارتباط، تفسیر، تفهم و زندگی روزمره استوار است.

پارادایم تفسیری معتقد است که دنیای اجتماعی بر خلاف دنیای فیزیکی، خارج و مستقل از آگاهی انسان وجود ندارد. بنابراین، دنیای اجتماعی واقعیتی از پیش تعیین شده نیست که محققان آن را کشف نمایند. زندگی اجتماعی که از طریق کنش متقابل معنا دار انسان خلق می شود، بر سیستم  معانی اجتماعی[18] مردم در هر نظام اجتماعی متکی است.  بر این اساس،  زندگی اجتماعی بدان صورتی که مردم آن را تجربه می کنند و به آن معنا  می بخشند، موجودیت می یابد. بنابراین، هویتِ واقعیت، به تعریفی که مردم به آن می دهند بستگی دارد و توضیح آن صرفاً از زاویه دید آنان امکان پذیر است.[19] تفسیر گرایان معتقدند که:  آنچه در معرفت علمی ضرورت دارد، درک زندگی روزانه مردم است که بر اساس شعور عامیانه اداره می شود. در شعور عامیانه، سیستم معانی وجود دارد که کنش متقابل اجتماعی مردم را هدایت می کند. بنابراین، شعور عامیانه، مبنایی برای درک و شناخت صحیح از جامعه و زندگی اجتماعی به شمار می آید.  پارادایم تفسیری یک رویکرد استقرایی[20] است که به دنبال کشف بیان سمبلیک یا توصیف موارد خاص است. انتزاع موارد خاص که محقق مشاهده می نماید، تئوری بنیادی[21] می نامند. تئوری بنیادی ریشه در موارد خاص زندگی اجتماعی دارد.

پارادایم انتقادی

پارادایم انتقادی به عنوان اساس رویکرد هایی مانند: ماتریالیسم دیالکتیک، تحلیل طبقاتی، ساخت گرایی، علوم اجتماعی رئالیستی و تحلیل فمینیستی سعی در ترکیب قوانین عام[22] و تفریدی[23] دارد. این پارادایم به عقاید کارل مارکس(1883- 1818)، زیگموند فروید (1939- 1856) و متفکّرین دیگری مربوط می شود.

طرفداران رویکرد های انتقادی معتقدند که علوم اجتماعی یک فرایند انتقادی را در تحقیقات دنبال می نمایند. این فرایند از سطح ظاهر فراتر می رود تا بتواند به ساخت های واقعی دنیای مادی دست  یابد. در این مسیر، مردم جهت تفسیر شرایط در ساختن دنیای بهتر برای خویش ترغیب می شوند. انتقادگرایان به دنبال نقد و بررسی واقعیت جهت تحول اساسی در آن با توسل به مفاهیم فلسفی از قبیل آزادی، حقیقت، برابری و عدالت هستند.

«فی» معتقد است که: «هدف علوم اجتماعی انتقادی، تبیین نظم اجتماعی به طریقی که بتوان آن را به وضع دیگری منتقل نمود، می باشد».[24] جهت تحقق این امر، نقش اندیشمندان در تمرکز بر بحران های اجتماعی و تحلیل آنها به عنوان آگاهی کاذب[25] بسیار حائز اهمیت می باشد. واقعیت در رویکرد انتقادی در قالب موارد زیر تعریف و تبیین می شود:

1 ـ واقعیت توسط انسان به جای طبیعت خلق می شود.

2 ـ کسانی که در خلق واقعیت دخالت دارند، افکار دیگران را در جهتی که خود می خواهند جهت می دهند.

3 ـ واقعیت بر تضاد و تعارض متکی است.

 4 ـ بین محتوای واقعیت و ظاهرِ آن تفاوت وجود دارد. ظاهر واقعیت اساساً مایه فریب و نیرنگ است.

واقعیت در رویکرد انتقادی در زمان پیچیده است که تمسک به ظاهر آن کاذب و مصنوعی است. واقعیت که به واسطه ساخت های غیر قابل مشاهده خلق می شود، سیال و پویا است. درک و تفسیر واقعیت از طریق تضاد، در قالب دیالکتیک نهفته، امکان پذیر است. دیالکتیک «رویکردی است که به دنیا به عنوان یک مجموعه مرتبط با یکدیگر می نگرد که متکی بر تغییرات جزئی و اساسی از طریق تضاد و تعارض نیروهای مخالف درونی است».[26]

پس از مرور اجمالی پارادایم های غالب در علوم انسانی، لازم است تا به ماهیت انسان در آنها پرداخته شود. آشنایی با خصیصه های پارادایمی انسان که بر اساس این رویکرد ها ارائه می شوند، می تواند به درک عمیق تر ماهیت انسان بیانجامد.

پارادایم اثباتی و ماهیت انسان

در اثبات گرایی اعتقاد بر این است که: انسان ها ذاتاً منفعت طلب، لذّت جو و منطقی هستند. انسان بر اساس علل خارجی رفتار می کند، به نحوی که علل یکسان آثار مشابهی بر او می گذارد. شناخت انسان بر اساس مشاهده رفتار او و آنچه در واقعیت بیرونی(به جای واقعیت درونی یا ذهنی) اتفاق می افتد، ممکن می شود. اثبات گرایی سعی می کند از انسان مدل مکانیکی[27] ارائه دهد. دورکهایم درجهت حمایت از این مدل معتقد است که: «پدیده های اجتماعی به مثابه اشیا مورد مطالعه قرار می گیرند، چون واقعاً اشیا می باشند.»[28]

وقایع و رویدادهای اجتماعی بر اساس قوانین علّی[29] که در آنها علت و معلول  توضیح داده می شود، مورد مطالعه قرار می گیرند. بر این اساس،  رفتار اجتماعی انسانها تحت تأثیر نیروهای اجتماعی[30] خارج از اشخاص تعیین می شود.

 در تحلیل رفتار اجتماعی انسان ها، اختیار و ارادة آزاد[31] جایگاهی ندارد. چون آنچه بر این اساس ارائه می گردد،  هویتی غیر علمی دارد. این اظهار نظر بدان معنا است که انسانها زیر سیطرة جبریت مطلق قرار ندارند، بلکه قوانین علّی که دارای خصیصه احتمالی[32] می باشند، رفتار آنها را تعیین می کنند. بر اساس این قوانین، رفتار اکثر مردم (که غالباً در شرایط متعددی بروز می کند) توضیح داده می شود و امکان پیش بینی رفتار برای محقق نیز فراهم می گردد.

در اثبات گرایی بر اساس رابطة علّی احتمالی نهفته در محیط،  رفتارهای اجتماعی انسان در فرایند جامعه پذیری و در قالب نهادهای اجتماعی تکوین می یابد. بنابراین، انسان اساساً تحت محیطی که خارج از او قرار دارد به ایفای نقش می پردازد. سیطرة قانون عامِ[33] محیط که از رابطه علت و معلول تبعیت می کند و کاملاً عینی،  تجربی و قابل مشاهده است، بر انسان و زندگی اجتماعی او سایه افکنده است. محرک های محیطی تحت عنوان متغیرهای زمینه ای[34] بر انسان تأثیر می گذارند و تمامی نگرش ها و گرایشات او را تعیین می کنند. پس هر گونه ساخت وساز انسانی یا فرهنگ، تحت محیط تعیین و تکوین می یابد. انسان اثباتی تحت ارزش های پارادایم اثباتی (ثبات، نظم، تعادل...) متکی بر قوانین محیطی که اساساً توسط اندیشمندان و از طریق روش های علمی کشف می شود، به ساخت و ساز اجتماعی(فرهنگ سازی) می پردازد. نمودار زیر ارتباط انسان با محیط را نمایش می دهد.

نمودار شماره 1: ارتباط انسان و محیط در پارادایم اثباتی

 انسان انسان

بر اساس نمودار فوق، تعامل بین انسان ها که منجر به تشکیل جامعه و زندگی اجتماعی می شود تحت قوانین عام[35]( محیط A )که در پارادایم متکی بر روابط علت و معلول تعریف شده است، مدیریت می شود. بر اساس این قوانین، انسان ها اقدام به طراحی محیط یا جوامع خاص(محیط B) می نمایند. طراحی محیط خاص (جامعه خاص) از طریق کنش ها یا رفتار اجتماعی مردم که در تعامل با یکدیگر ابراز می شود، انجام می گیرد. متغیرهای زمینه ای در قالب محیط خاص از طریق مدل سازی های علمی قابل تشخیص می باشد. بر این اساس، انسانها تحت جبریت قانون عام محیطA  ـ که در نمودار با فلش یک طرفه نمایش داده شده ـ به ساخت و ساز[36] محیطB  ـ که در تعامل متقابل با آن ( فلش دوطرفه) قرار می گیرند ـ  می پردازند. ساخت  و ساز محیطB  بر اساس رابطه علّی احتمالی نهفته در قانون عام انجام می شود. این رابطه می تواند جبریت مطلق و خشک قوانین عام را به نفع نقش آفرینی انسان تعدیل نماید. قانون عام در پارادایم اثباتی به محدود سازی، مرزبندی و تفکیک در دنیای اجتماعی می پردازد. این قانون در قالب روابط و آن هم رابطه علت و معلول نوعی جبریت ساختاری در جامعه تشکیل می دهد که انسان تحت این جبریت اقدام به رفتارهای اجتماعی می نماید. این جبریت ساختاری همان ساختار نهادی است که فرایند جامعه پذیری انسانها تحت  تأثیر آن است. بنابراین، برای توضیح رفتارهای اجتماعی انسان به خارج از انسان یا همان محیط اجتماعی،  اقتصادی،  سیاسی و فرهنگی او رجوع می شود. این محیط هیچ گاه به صورت اختیاری توسط انسان ساخته نمی شود، بلکه تحت قوانین عام و مستقل از انسان است.

کشف قوانین عام بر اساس فرایندهای روشمند علمی امکان پذیر است. کارکرد محدود سازی، جداسازی و ایجاد تمایز که متکی بر قانون عام صورت می پذیرد به نحوی تداعی کننده اصالت عقلانیت بر این قانون است. لذا انسان بر اساس توانمندی های عقلانی خود سراغ کشف این قوانین می رود. از آنجایی که انسان با دو پتانسیل عقلانیت و خلاقیت در زندگی اجتماعی ظاهر می شود، در این پارادایم  خلاقیت تحت عقلانیت امکان فعالیت می یابد. به همین لحاظ اختیار و اراده انسان که تحت خلاقیت رقم می خورد از استقلال لازم برخوردار نیست و جبریت قوانین عام یا محیط به مدیریت خلاقیت انسان می پردازد. تمامی ساخت و ساز های انسان زمانی معتبر است که منطبق بر قانون عام ارائه شود. کشف قانون عام که متکی بر عقلانیت است، توسط عاقلان، عالمان و اندیشمندان انجام می شود و به همین لحاظ اصالت برگزیدگان را به جای مردم خواهیم داشت.

پارادایم تفسیری و ماهیت انسان

پارادایم تفسیری به عنوان رویکردی انسان مدار، اهمیت زیادی به آزادی انسان، تجربه با معنا و آگاهی او می دهد. این دیدگاه ضمن دفاع از اختیار به جای جبر، معتقد است که آگاهی انسان در مقایسه با دیگر عوامل اجتماعی تأثیر بیش تری بر کنش اجتماعی او دارد.[37] بر این اساس، توانمندی انسان در خلق نمودن به جای قرار گرفتن در شرایط و زمینه های از قبل تعیین شده مورد حمایت قرار می گیرد. تفسیرگرایان معتقدند که در جوامع انسانی سیستم انعطاف پذیری از معنا (سیستم معانی مشترک)[38] توسط مردم خلق می شود. انسانها بر اساس سیستم معانی به تفسیر تجربیات خود و نهایتاً موضع گیری در مقابل محیط می پردازند. بر این اساس، زندگی اجتماعی یا ساخت و سازهای اجتماعی (فرهنگ) توسط انسانها ساخته می شود.

      رفتار و کنش های انسان که بر اساس سیستم معانی ابراز می شوند از خصیصه  سازمان یافتگی و معنایی برخوردارند. بنابراین، واقعیت و محیط توسط انسانها خلق می شوند و از قوانین از قبل تعیین شده که باید کشف شوند تبعیت نمی نمایند. در پارادایم تفسیری، انسان خالق محیط خویش است و با آن در یک برخورد فعال قرار می گیرد. رابطه انسان و محیط بر اساس این پارادایم در نمودار زیر قابل دریافت است.

 نمودار شماره 2: ارتباط انسان و محیط در پارادایم تفسیری

انسان انسان

 

 نمودار فوق دلالت بر برخورد فعال انسان با محیط دارد. انسان به تجربه محیط A (محیط اجتماعی- اقتصادی و سیاسی) می پردازد. این تجربه زمانی می تواند به صورت فعال و پویا زندگی انسان را تحت تأثیر قرار دهد که توسط سیستم معانی او تفسیر گردد. تفسیر به تجربه بار ارزشی می دهد و موتور موضع گیری انسان برای به کارگیری آن در زندگی اجتماعی او می شود. موضع گیری به  معنای طرح عملی فرآیند تصمیم سازی است که از طریق کنش و آن هم کنش با معنا[39] ابراز می شود. کنش های با معنای انسانها که از سیستم معانی مشترک ابلاغ می شود به ساخت و سازهای انسانی(محیط B) منجر می شود. در پارادایم تفسیری به جای اصالت محیط با اصالت انسان و به جای اصالت بستر جامعه با فرهنگ جامعه مواجه هستیم. به همین لحاظ است که دیدگاه ها و مدل های انسان گرایانه مانند: اومانیسم و اگزیستانسیالیسم، متکی بر این پارادایم می باشند.

در پارادایم تفسیری با اصالت اختیار انسان به جای جبریت محیط، تمامی ساخت و ساز های انسانی با معنا انجام می شوند. انسان به جای قرار گرفتن در محیط از قبل آماده شده اقدام به ساختن محیط می نماید. لذا هر محیطی برای سازندگان آن معنادار است. انسان ها بر اساس سیستم معانی تقسیم  شده بین خود اقدام به تفسیر رویدادها و  تجربیات می نمایند که حاصل آن موضع گیری و ساخت و ساز های اجتماعی است. در این پارادایم به جای قوانین عام، با قوانین خاص روبرو می باشیم و به همین  لحاظ نسبی گرایی در این دیدگاه غالب است.

پارادایم تفسیری در نظام اجتماعی به جای تمرکز بر بستر و محیط جهت توضیح رفتارهای اجتماعی بر فرهنگ یا همان ساخت و سازهای انسانی متکی است. اگر چه پارادایم اثباتی با اصالت قوانین عام محیط در قالب روابط علّی احتمالی متمرکز بر عقلانیت است، ولی پارادایم تفسیری با اصالت انسان و ساخت و سازهای او بر خلاقیت انسان تأکید دارد. عقلانیت به دنبال کشف روشمند قوانین است که حاکم بر زندگی اجتماعی است. عقلانیت در خدمت تثبیت و تداوم زندگی اجتماعی انسانها است. خلاقیت به عنوان استعداد و توانایی ذاتی تمامی انسانها، قدرت دفاعی انسانها در مقابل محدودیت های محیط (عقلانیت) است. اگر چه تمایل عقلانیت به تثبیت و محدود سازی و تداوم هدفمند است، ولی خلاقیت به دنبال تغییر و تحول است. این تغییر و تحولات توسط قوانین عام، مدیریت وکنترل نمی شود و به همین لحاظ نسبی و صرفاً در مقتضیات خاص معنا دارد.

پارادایم انتقادی و ماهیت انسان

رویکرد انتقادی معتقد است که انسانها دارای توانایی بالایی از خلاقیت و سازگاری می باشند. انسانها تحت شرایط اجتماعی- اقتصادی محدود کننده قرار دارند و یکدیگر را بر اساس توجیه شرایط موجود به خدمت می گیرند. در این شرایط عقاید توأم با فریب و نیرنگ که ثمره آن آگاهی کاذب[40] است، شکل می گیرد. کارکرد اصلی آگاهی کاذب ناتوان سازی انسانها در درک صحیح از واقعیت است.

رویکرد انتقادی در توصیف طبیعت انسان، دیدگاه اثباتی را به علت این که اراده انسان را نادیده می گیرد و آن را مقهور شرایط می داند، مورد انتقاد قرار می دهد. از نظر دیدگاه انتقادی، رویکرد اثباتی منجر به شیء شدن[41] انسان می شود که نتیجه آن  بیگانگی انسان از خویشتن و نیروی خلاقانه او است. انسان در این دیدگاه با داشتن توانایی های پنهان و قدرت خلاقیت برتر در ایجاد تغییرات و قدرت انطباق با شرایط، بین جبر و اختیار قرار دارد. کسب معرفت از قوانین واقعی جهان که جنبه تاریخی دارد باعث توانمندی انسان در تغییر وضع موجود جهت رسیدن به وضع مطلوب می شود.

انسان اگر چه در محدودیت شرایط مادی، زمینه های فرهنگی و شرایط تاریخی به سر می برد، ولی رهایی از این محدودیت ها از سوی انسان امکان پذیر است. دیدگاه انتقادی به دنبال کشف قوانین ثابت رفتار انسان نیست، چون در این رویکرد قوانین غیر قابل تغییر وجود ندارد. محدودیت های ناشی از زیرساخت های اجتماعی بر رفتار انسان تأثیر می گذارد که انسان بادرک قوانین دیالکتیک که حاکم بر محیط اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی است، می تواند قوانین موجود جامعه را تغییر دهد. رابطه انسان و محیط در پارادایم انتقادی را می توان در نمودار زیر نمایش  داد.

نمودار شماره 3: ارتباط بین انسان و محیط در پارادایم انتقادی

 

 نمودار فوق دلالت بر یک رابطه دیالکتیک بین انسان و محیط دارد که انسان با تغییر محیط ( تغییر شرایط موجود از طریق انقلاب) بر اساس قوانین تاریخ به توانمندی و رهایی می رسد. بر این اساس است که فرآیند رهایی بخشی[42] و توانمندسازی[43] انسان در فرآیند تاریخ از طریق کنش های او که متکی بر آگاهی راستین[44] است، رخ می دهد. محیط A که وضعیت ناتوان کننده و مملو از رابطه سلطه بر علیه انسان های ناتوان است،   توسط انسان های آگاه (زیر سلطه) از طریق انقلاب به محیطB تبدیل می شود. در این محیط شاهد انسان توانمند B خواهیم بود که آماده تبدیل محیطB به محیط بعدی می باشد. ثمره این نقل و انتقالات، اعتلای انسان است.

پارادایم انتقادی سعی بر جلب تغییرات هدفمند بر اساس خلاقیت انسان تحت سلطه دارد. اگر چه انسان های سلطه گر نیز از خلاقیت جهت تحولات به نفع خود استفاده می نمایند، ولی آنان تحت قوانینی اقدام به تغییر می نمایند که بر اساس منافع طبقاتی خود تعریف نموده، به ناتوانی انسانهای تحت سلطه خود کمک می نمایند. سنت تاریخ در این پارادایم که پیچیده در زمان و در پشت وضعیت ظاهر قرار دارد بار انسانی داشته و به نفع انسان های ناتوان، فعال است. چنانچه انسان های ناتوان از خلاقیت خود بر اساس این قوانین استفاده نمایند، به صورت قطع به پیروزی و رهایی خود کمک جدی می نمایند. بنابراین، در این پارادایم نیز با اصالت عقلانیت و به کارگیری خلاقیت انسانی شاهد نوعی جبریت و وابستگی کنش انسانی به خارج از انسان می باشیم. در این پارادایم نیز همانند پارادایم اثباتی، ساختار نظام اجتماعی تعیین کننده نوع کنش انسانی می باشد، با این تفاوت که این ساختار بر اساس مکانیزم های نهفته در تاریخ و با مدیریت دیالکتیک تغییرات اساسی می یابد. به کارگیری خلاقیت انسانی جهت تحولات هدفمند به نحوی تداعی فعال سازی سطح فرهنگ را مد نظر قرار می دهد. در سطح فرهنگ، کنش های جمعی خلاقانه طبقات اجتماعی بر اساس قانون تاریخ جهت انقلابات اجتماعی جلب می شود. انقلابات اجتماعی به تغییرات اساسی محیط می انجامد که با این تغییر شاهد شکل گیری طبقات جدید و هویت طبقاتی جدید برای انسان ها می باشیم.

نتیجه گیری

در این مقاله به پارادایم به عنوان یک انگاره فکری که متأثر از فلسفه به طرح پیش فرض های علم می پردازد، پرداخته شد. پارادایم های غالب در علوم انسانی (اثباتی،  تفسیری و انتقادی) معرفی شدند که اگر چه به سؤالات اساسی، مهم و متنوعی که کمک به درک جهان و پیچیدگی های آن دارند، جواب می دهند، ولی تمرکز این مقاله صرفاً بر سؤال: «ماهیت انسان چیست؟» است. بدون جواب به این سؤال نمی توان به درک علمی از انسان رسید. اگر چه امروزه اکثر مباحث حول انسان و مفاهیم اساسی دیگر مانند: علم، واقعیت، شعورعامیانه، تبیین واقعیت...، در قالب معرفت فلسفی ارائه می شوند، ولی تا زمانی که این مباحث نتواند در سلسه مراتب معرفتی به سطح پارادایم، علم و نهایتاً  مدل  وارد شود، نمی توان به درک تجربی در راستای تغییر مفاهیم و پدیده ها بر اساس ارزش های حاکم بر فلسفه رسید. اگر چه فلسفه و پارادایم به طرح مباحث هستی شناختی و معرفت شناختی پدیده ها می پردازند، ولی درک تجربی آنها جهت دست کاری سازمان یافته صرفاً در سطح معرفت علمی امکان پذیر است. ارتباط سطوح معرفتی را می توان در نمودار شماره 4 مشاهده کرد.

 

هر کدام از پارادایم ها سعی بر تعریف انسان و چگونگی فعالیت او در ساخت و ساز های اجتماعی دارند. در این رابطه توضیح چگونگی تعامل انسان با محیط اهمیت دارد. پارادایم اثباتی با اصالت محیط سعی بر تعریف انسان دارد. انسان تحت محیط و قوانین عام در آن که بر قاعده رابطه علّی  استوار است، هدایت می شود. انسان با درک قوانین محیطی که اساساً از طریق روش های علمی توسط اندیشمندان کشف می شود، می تواند به ساخت و ساز های اجتماعی (فرهنگ سازی) بپردازد. بر اساس سلسله مراتب معرفتی، مدل های زندگی اجتماعی که همان جوامع متعدد و متنوع انسانی است، طراحی و ساخته می شود. کارایی و اثربخشی این مدل ها بستگی به صحت و اعتبار قوانینی دارد که مستخرج از قوانین عام، در زندگی انسانها عملیاتی می شود.

پارادایم تفسیری با تعریفی که از انسان می دهد او را مسلط بر محیط معرفی می کند. در این پارادایم، انسان محیط را می سازد و هر گونه ساخت وساز انسانی بار معنایی دارد. تجربه محیط تا زمانی که در سیستم معانی انسان تفسیر نشود، نمی تواند تأثیر اساسی در زندگی اجتماعی او بگذارد. در این پارادایم، توانایی انسان در درک و تفسیر محیط جهت ساخت و سازهای انسانی از اهمیت زیادی برخوردار است. قوانین عام، یکسان سازی و جهانی سازی جایگاهی در این رویکرد ندارد و آنچه مهم و اساسی است مجموعه قوانین خاص آن هم با نگرش اندیشه گرایانه[45] می باشد.

      رویکرد انتقادی با ارزش های پارادایمی(مانند:  اصالت تحول، آزادی، رهایی بخشی، نفی سلطه و...) تعریفی از انسان ارائه می کند که بر اساس آن می تواند به تغییر و تحول هدفمند در محیط بپردازد. در این رویکرد، انسان در یک رابطه دیالکتیکی به جای رابطة  علّی(اثباتی) یا متقابل(تفسیری) با محیط قرار می گیرد. در این دیدگاه، قانون تاریخ در خدمت انسان جهت تحول در شرایط زندگی او و در راستای نفی سلطه و رهایی تعریف می شود. اگر چه نقش انسان در پارادایم انتقادی جهت تغییر و تحول پذیرفته شده است، ولی جبریت ناشی از ماتریالیسم تاریخی و پذیرش نوع خاصی از تحول که با فرآیند پذیرش شدة تاریخ انطباق دارد را نمی توان نادیده گرفت. از طرفی  دیدگاه مادی گرایانه غالب بر این رویکرد، هرگونه ارزش  یا معانی غیرمادی مستقل را نفی می کند.

پارادایم های غالب در علوم انسانی با ترسیم انسان، ادعای ارائه مدل های خاصی از انسان دارند. جهت درک این مد ل ها رجوع به دیدگاه های لیبرالیستی ، اومانیستی و انتقادی که توسط اندیشمندان معتقد به این پارادایم ها ارائه شده اند، ضرورت دارد. تمامی دیدگاه های متأثر از پارادایم های غالب ادعای مدل هایی از انسان را دارند که با خصیصه تجربی، مادی گرایانه و این دنیایی توأم می باشند. ضرورت طراحی پارادایمی که متکی بر فلسفه الهی باشد جهت معرفی مدل انسان که از خصیصه آن دنیایی نیز برخوردار باشد محسوس است. اگر چه مباحث فلسفه  الهی (مانند فلسفه اسلامی) به صورت مبسوط و جامع به هستی شناسی و معرفت شناسی انسان توجه نموده اند، ولی فقدان فعالیت های سازمان یافته و منظم که این فلسفه را به سطح پارادایم و سپس علم و مدل وارد نماید، از ابهامات اساسی در مدل انسان الهی محسوب می شود. بنابراین، طراحی مدل انسان الهی غیر ممکن نمی باشد، ولی عدم طراحی آن به ضعف فعالیت های اندیشمندان معتقد به ایدئولوژی های الهی مربوط است نه به ماهیت و ذات این ایدئولوژی ها.

بر اساس مجموعه مباحث پارادایم های غالب در علوم انسانی پیرامون ماهیت انسان و اصول کلی در ایدئولوژی های الهی(مانند: اصالت خداوند، اصالت معنویت، اصالت اختیار...) می توان به رابطه هدفمند بین انسان و محیط (که از قبل توسط خداوند خلق شده و تحت اراده او که تغییرناپذیر است اداره می شود) پی برد. انسان در مقابل اراده خداوند که اساساً غیر مادی است قرار دارد که درک صحیح از آن اراده می تواند به ساخت و ساز انسانی متکی بر رویکرد الهی منجر شود. البته درک و آگاهی غیر معتبر از قوانین عام (اراده خداوند) نیز، اراده ساخت و ساز را از انسان سلب نمی کند، بلکه ساخت و ساز او با خصیصه  الهی توأم نخواهد بود و در جهت اعتلای او قرار نمی گیرد. نمودار زیر می تواند تا حدودی به رابطه انسان و محیط در رویکرد الهی بپردازد.

 نمودار شماره 5: ارتباط ا نسان و محیط در رویکرد الهی

 

نمودار فوق گویای این امر است که انسان بر اساس اختیار، توانمندی لازم جهت ساخت و سازهای اجتماعی را دارد. آنچه که اصالت ساخت و ساز را تعیین می کند (محیط A) میزان انطباق آن با اراده حاکم بر هستی که همان اراده خداوند است، می باشد. لذا انسان بر اساس تعیین تکلیف اراده عام بر هستی (اراده خداوند) که خود نوعی محدودیت را ابلاغ می کند به تعیین چارچوب و ساختار دنیای اجتماعی خود (محیط B) می پردازد. انسان در دستورالعمل های الهی از دو توانمندی عقلانیت و خلاقیت برخوردار است. با عقلانیت به کشف سنت های الهی برای بستر سازی زندگی اجتماعی می پردازد تا به ثبات و آرامش برسد و از خلاقیت برای تحول و تعالی استفاده می کند. این که تا چه حد خلاقیت منطبق بر عقلانیت عمل می کند، ملاک اعتلای انسان در مسیر خداوند است. جداسازی این دو (عقلانیت و خلاقیت) یا تمرکز بیش از حد بر یکی از آنها به انحطاط انسان و جدا شدن او از مسیر به سوی خداوند منجر می شود. کشف سنت های الهی(قوانین عام) نیازمند تفکر و تعمق عمیق در خلقت و استفاده روشمند از کلام خداوند و سنت است. این کشف در سلسله مراتب فلسفی بر اساس علم انجام می شود که چون علم متکی بر پارادایم و فلسفه الهی است، از روش های متمایز از علم اثباتی، تفسیری و انتقادی استفاده خواهد کرد. این عرصه متعلق به  عقلانیت است که نظام اجتماعی الهی را از غیرالهی تفکیک و متمایز می سازد. عقلانیت در پی کشف قوانین و دستورالعمل های الهی است تا ثبات و تداوم نظام اجتماعی را ضمانت نماید.

خلاقیت انسان به عنوان پتانسیل انسانی انسان که از بدو خلقت توسط خداوند در انسان به ودیعه گذاشته شده است، همان قدرت ساخت و ساز انسان است. خلاقیت به عنوان قدرت دفاعی انسان در مقابل محدودیت های محیط مربوط به تمامی انسان ها است. اگرچه تجربیات، تحصیلات و افزایش سن می تواند عقلانیت انسان را تقویت نماید، ولی برعکس قدرت خلاقیت که همان ساخت و ساز جدید(تحول خواهی و ریسک طلبی) او است تضعیف می گردد. اگر چه عقلانیت نوعی ثبات، تداوم و قابلیت پیش بینی را تقویت می نماید، ولی خلاقیت ترقی، تعالی و کلاً تغییرات را دامن می زند. به همین لحاظ عقلانیت در خدمت بستر سازی و خلاقیت در خدمت فرهنگ سازی است.

پارادایم اثباتی با تمرکز زیاد بر بستر و محیط، به نوعی اصالت عقلانیت را دنبال می نماید. دید شیء  انگارانه این پارادایم، به عدم توجه جدّی خلاقیت انسان مربوط است. هر گونه تحول خواهی انسان که خارج از قاعده باشد به عنوان انحراف تلقی می شود و تابعیت مطلق انسان از محیط را تبلیغ می نماید. انقلاب های اجتماعی در این دیدگاه جایگاهی ندارند، اصالت با برگزیدگان و عالمان اثباتی است و تمامی هدایت انسان بر اساس محیط خارج از او که تحت رابطه علت و معلول است، انجام می شود. در این حالت جبریت محیط نوعی دیکتاتوری برگزیدگان را به ارمغان می آورد که اصالت انسان و مردم در فرآیند تصمیم سازی جایگاهی ندارد.

پارادایم تفسیری با تمرکز زیاد بر فرهنگ و اصالت خلاقیت انسان به نفی قوانین عام حاکم بر هستی می پردازد. تمام امور نسبی می باشند و معیارهای ارزیابی جایگاهی در این پارادایم ندارند. اگر چه اثبات گرایی، با اصالت دادن به قوانین عام، نوعی دیکتاتوری برگزیدگان اثباتی را ـ که از علم اثباتی (اصالت تجربه،  اصالت مشاهده و  اصالت رابطه علّی) تبعیت می نمایند ـ به ارمغان می آورد، پارادایم تفسیری به پذیرش قوانین خاص متمایل می شود. پذیرش قوانین خاص و نسبی گرایی به نوعی به تقویت آنارشیسم در دنیای اجتماعی انسانها منجر می شود.

پارادایم انتقادی، با تمرکز بر جبریت حاکم بر تاریخ به نوعی اصالت قانون عام بر هستی را قبول دارد. از آنجایی که دسترسی به این قوانین که در پشت وضعیت ظاهر است، نیازمند درک و آگاهی راستین است، لذا به انسان جهت حضور و مشارکت در تحولات تاریخ که ماهیت قانون عام بر هستی است توجه جدی دارد. این دیدگاه خلاقیت انسان را به رسمیت شناخته، ولی استقلالی برای آن قایل نیست. انسانها بر حسب طبقات اجتماعی مجبور به واکنش  های خلّاقانه بر اساس دستورالعمل حاکم بر تاریخ هستند. جبریت حاکم بر خلّاقیت انسان که ابزار آن در قالب طبقات اجتماعی خواهد بود نیز انسان را به نوعی وابسته به بیرون تعریف می کند. هر گونه ساخت و ساز و خلاقیت انسان با مجوز خارج از او خواهد بود. رابطه عقلانیت و خلاقیت در قالب دیالکتیک تعریف می شود که محصول آن همان پراکیس(عمل با معنای انتقادی) می باشد. به طور مثال: عقلانیت سرمایه داری نابودی خودش را از طریق ایجاد و گسترش خلاقیت طبقاتی کارگران که در درون خودش پرورش می دهد، دنبال می نماید.

پارادایم الهی متمرکز بر عقلانیت و خلاقیت است. در این پارادایم هیچ کدام از این دو توانایی انسان به نفع دیگری مصادره نمی شود. خداوند، انسان را با قدرت خلق کنندگی که قدرت بالایی است و از قدرت خداوند ناشی می شود، خلق نمود. این قدرت به حدی قوی و شدید بود که شیطان ادعای خدایی کرد و تصمیم به رقابت با خداوند گرفت. خداوند، استفاده مطلوب از خلاقیت یا دامن زدن انسان به خلق و ساخت و ساز جهت هر گونه تحول را مشروط به تبعیت از سنّت  الهی در هستی نمود. سنّتی که تغییر ناپذیر بوده ، هویت ثابت، منظم و هماهنگ هستی را تضمین می نماید. بنابراین، در پارادایم الهی شاهد تعامل بین عقلانیت و خلاقیت هستیم به نحوی که هم سازی بین این دو ایجاد و تقویت شود. هم سازی فرآیندی که تحت آن بین عقلانیت  و خلاقیت رفع اختلاف به وجود می آید و ضمن ثبات، نظم و تداوم دنیای اجتماعی، شاهد تغییر و تحول انسانی خواهیم بود. در این حالت است که عمل صالح در جوامع انسانی ایجاد و گسترش می یابد. عمل صالح همان کنش های اجتماعی با معنای انسانی است که معنای آن صرفاً توسط انسان (مانند: پارادایم تفسیری) ساخته نمی شود، بلکه معنای آن باید از ارزش های الهی اخذ شود. این ارزش ها پایه و اساس بسترهای اجتماعی هستند که در پارادایم های الهی به عنوان پیش فرض  پذیرفته می شوند.

در پارادایم الهی همة انسانها با داشتن قدرت خلاقیت و درک خلاقانه از هستی در جهان خلقت مسئول می باشند. بر اساس این درک، انسان ها باید در مقابل خداوند در این دنیا و دنیای دیگر پاسخ گو باشند. دانشمندان علاوه بر مسئولیت ناشی از درک خلاقانه باید مسئولیت درک ناشی از عقلانیت را نیز قبول  نمایند. این افراد علاوه بر پاسخ گویی در مقابل خداوند باید در مقابل مردم نیز پاسخ گو باشند. دانشمندان با توانایی عقلانی به طراحی ساختار زندگی اجتماعی مردم می پردازند. بستر سازی که محوریت نظام اجتماعی است به عهده اندیشمندان و عالمان است. تمامی ضایعات و انحرافات ناشی از این بستر به عهده آنان است. به  همین دلیل است که بین آنانی که نمی دانند و آنانی که می دانند تفاوت وجود دارد.

در پارادایم الهی، اصالت محض به خلاقیت به معنای اصالت عمل شیطانی (ضدانسانی) است؛ در این حالت، انسان به  جای درک و آگاهی از سنت  الهی به درک و تفسیر از آن می پردازد. در این جا تفسیر به رأی فردی جاری می شود و کنش های انسانی با معنا، با ارزش الهی که از سنت  الهی اقتباس می شود، توأم نیست. آنارشیسم و فعالیت لجام گسیخته انسان خصیصه جوامع بر اساس خلاقیت است. زمانی که از اصالت محض، درک داریم چون صرفاً انسان به درک از سنت الهی می پردازد و تفسیر از آن جهت که حضور فعال انسان در زندگی اجتماعی اتفاق نمی افتد، لذا تحجّر، رهبانیت و انفعال که خصیصة غیر انسانی دارند بر زندگی انسان سایه می افکند. از این رو در اصالت خلاقیت با هویت، صرفاً با درک محیط، شاهد نوعی دیکتاتوری محیط (انفعال  انسان) بوده و با هویت درک و تفسیر محیط، فعالیت لجام گسیخته انسان (آنارشیسم) را خواهیم داشت. در این حالت، شرایط زندگی انسانی به صورت هدفمند و سازمان یافته امکان ظهور نمی یابد. اگر چه در نمودار شماره پنج تعامل عقلانیت و خلاقیت تحت ماهیت انسان الهی ترسیم گردیده، نمودارهای شش و هفت انسان های غیر الهی با رویکرد شیطانی (اصالت درک و تفسیر خلاقیت) و یا رهبانیت (اصالت درک خلاقیت) را نمایش می دهند.

در مدل انسان الهی یک فرآیند تعامل به سمت  هم سازی بین عقلانیت و خلاقیت شکل می گیرد. در این فرآیند بین عقلانیت و خلاقیت رفع اختلاف می شود و انسان با تمام توانمندی های خلاقانه سعی بر انطباق با سنت های الهی (قانون عام بر هستی) که از طریق عقلانیت کشف می شود، دارد. بدین لحاظ در پارادایم الهی عقلانیت و خلاقیت به نفع یکدیگر مصادره نمی شود تا به سمت پارادایم های اثباتی و انتقادی (اصالت عقلانیت) و یا تفسیری (اصالت خلاقیت) مایل شود. اگر چه در پارادایم الهی، جهت گیری اصالت خلاقیت به سوی پارادایم تفسیری (اومانیسم الهی) و یا انفعال(رهبانیت)، تقویت می شود، اما اصالت عقلانیت به سمت اثبات گرایی مانند: (لیبرالیسم دینی) و یا انتقادی (مانند: سوسیالیسم دینی) متمایل خواهد شد.

 

منبع: اصول و مبانی کرامت انسان ، ج 1، ص247.

 

 پی نوشت ها:


[1]. Logical empiricism.

[2]. Naturalism.

[3]. Behaviorism.

[4]. August conte.

[5]. Emile durkheim.

[6]. Quantitative methods.

[7] . Methods of Social Research; contemporary Sociological Theory.

[8] . Social Research Methods, p, 63.

[9]. Common sense.

[10] . Behavioralism: A Conceptual Reconstraction.

[11]. Max weber.

[12]. Social action.

[13]. Meaningful action.

[14]. Verstehn.

[15]. Social Research Methods, p. 68.

[16]. Qualitative approach.

[17] . Designing Qualitative Research.

[18]. Social meaning system.

[19] .The Philosophy of Social Research.

[20]. Inductive approach.

[21]. Grounded theory.

[22]. Nomothetic.

[23]. Ideographic.

[24] . Critical Social Science: Liberation & its Limits, p,27.

[25]. False consciousness.

[26] . “Dialectics as a method” Insurgent Sociologist, vol. VI, p,60.

[27]. Mechanical model of man.

[28] . The Rule of Sociological Method, p,27.

[29]. Causal laws.

[30]. Social forces.

[31]. Free will.

[32]. Probablistics attribute.

[33]. General law.

[34]. Factual variables.

[35]. General law.

[36]. در ساخت و ساز یک نقشه از قبل تعیین شده (قانون عام) وجود دارد و انسان‏ها بر اساس آن اقدام به ساخت و ساز و فرهنگ‏سازی می‏نمایند. در حالی که در خلق نقشه از قبل تعیین شده وجود ندارد و انسان رأساً اقدام به تهیه نقشه و ساخت و ساز می‏نماید (مانند دیدگاه تفسیری).

[37] .  The Ege and her own.

[38]. SHARED MEANING SYSTEM.

[39]. Meanignful action.

[40]. False consciousness.

[41]. Reification.

[42]. Emanciupation.

[43]. Empowerment.

[44]. True consciousness.

[45]. Ideographic.

منابع

 

1. Baoily, K.D.(1982). Methods of Social Research, New York: Free Press.

2. Fay, B. (1987), Critical Social Science: Liberation & its Limits, New   York: Corthell Lip.

3. Kuhn, T.S.(1970), The Structure of Scientific Revolution, 2nd ed .    Chicago: University of Chicago Press.

4. Marshall, C.& Rossman, G.B. (1992), Designing Qualitative Research, London, Sage Publication, Inc.

5. Neumen, W.L.(1991), Social Research Methods, London: Allyn  &     Bacon.

6. Wells, A.(1978), Contemporary Sociological Theory, Santa Monica, Ca:Good Year.

7. Durkheim , E. (1982), The Rule of Sociological Method, Edited Withan Introduction by steven lukes, Translated by W.D. Halls, New York: The Free Press.

8. Hughes, J.A.(1990), The Philosophy of Social Research, (2n ed.),     London: Longman.

9. Patton, M.(1990), Qualitative Evaluation and Research Methods, New bury Park: Sage.

 10. Sherman, H.(1976), “ Dialectics as a method” Insurgent Sociologist, No.4.

11. Stiner, M.(1971), The Ego and Her Own, New York: Harper and Row.

12. Zuriff ,G.E.(1985),Behavioralism:AConceptual Reconstraction , New York: Columbia University Press.

. انتهای پیام /*