ایدئولوژی و انقلاب[1]

عباس منوچهری[2]

 مفهوم ایدئولوژی هم در دنیای آکادمیک و هم در مباحث سیاسی در سطح دنیا و بویژه در ایران بحثی مجادله برانگیز است. از ایدئولوژی تعابیر مختلفی وجود دارد و از نظر علمی حداقل از سه دیدگاه می توان به آن نگاه کرد. اول از دیدگاه اندیشه سیاسی، دوم از دیدگاه جامعه شناسی معرفت و سوم از دیدگاه جامعه شناسی تاریخی.

در چهارچوب اندیشه سیاسی، مفهوم ایدئولوژی به معنای آرمان گرایی است و چهار عنصر عمده را دربرمی گیرد: اول، تبیین وضع موجود؛ دوم، ارزیابی و نقد وضع موجود؛ سوم، ارائه و ترسیم یک وضع مطلوب به جای وضعی که مورد نقد قرار می گیرد؛ و چهارم، ارائه طریق برای رسیدن به وضع مطلوب.

در جامعه شناسی معرفت، ایدئولوژی به مجموعه ای از آراء و باورهایی که در جهت توجیه وضع موجود ارائه می شود، اطلاق می گردد. به این ترتیب این دیدگاه در مقابل دیدگاه اول قرار می گیرد. به خصوص از دیدگاه مارکسیسم ایدئولوژی به معنای آگاهی کاذب به کار می رود. بنابراین از این دیدگاه ایدئولوژی برای توجیه وضع موجود به کار گرفته می شود.

در دیدگاه سوم یعنی در جامعه شناسی تاریخی، ایدئولوژی یک نظام فکری است مشتمل بر ارزشهای مؤثر اجتماعی یا آگاهی جمعی یا آرمان گرایی اجتماعی یا حتی یک نیروی تاریخی. بین جامعه شناسی تاریخی و اندیشه سیاسی در زمینه مفهوم ایدئولوژی رابطه وجود دارد. به این معنا که آنچه در اندیشه سیاسی از آن به عنوان ایدئولوژی یاد می شود، در جامعه شناسی تاریخی بعد اجتماعی به خود می گیرد. به عبارت دیگر در جامعه شناسی تاریخی، ایدئولوژی دیگر به معنای اندیشه صرف و آرمان گرایی نیست و در اینجا آرمان گرایی به یک باور اجتماعی تبدیل می شود. مسأله طرد وضع موجود و پی جویی وضع مطلوب در جامعه شناسی تاریخی به یک خصلت فرهنگی و جمعی مبدل می گردد و همین پدیده ایدئولوژی نامیده می شود.

در مباحث جامعه شناسی تاریخی انقلاب، عوامل مختلفی مانند اقتصاد، فرهنگ، تکنولوژی مورد بررسی قرار می گیرد. در این نوع جامعه شناسی، مسأله ایدئولوژی و نقش آن در تغییر و تحولات اجتماعی مورد مطالعه قرار می گیرد. در جامعه شناسی تاریخی، مقولۀ آرمانگرایی صرفاً در بعد تفکر محدود نمی شود بلکه یک باور جمعی تلقی می شود که می تواند نیروهای بالقوۀ فردی را به نیروهای بالفعل جمعی بدل بکند و امکان تغییر از یک وضعیت به وضعیت دیگر را فراهم بیاورد. در جامعه شناسی تاریخی، نظریه های انقلاب از جایگاه ویژه ای برخوردار است.

تا کنون در نظریه های انقلاب به عامل انسانی توجه چندانی نمی شد. اسکاچ پل نظریه خود را در باب پیدایش انقلاب در این عبارت خلاصه می کند: «انقلابات می آیند نه اینکه ساخته شوند!»

یعنی خواست و اراده انسانی و جمعی در پیدایش انقلاب مؤثر نیست. بلکه انقلاب به وقوع می پیوندد و ایدئولوژی نقشی در آن نمی تواند داشته باشد. اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اسکاچ پل نظریه خود را تعدیل نمود و به نقش ایدئولوژی در انقلابات و بویژه انقلاب اسلامی توجه کرد.

در یک جمع بندی کلی می توان گفت علی رغم اینکه بسیاری از پژوهشهای موجود برای ایدئولوژی حتی در مورد انقلاب اسلامی نقش چندانی قائل نیستند، اما صاحبنظران و پژوهشگرانی که به نقش ایدئولوژی در انقلاب اسلامی نیندیشند، بسیار معدودند. به عقیده من بحث رابطه ایدئولوژی و دین در انقلاب اسلامی بسیار مهم است. به عبارت دیگر اگر رابطه ایدئولوژی، دین و انقلاب به درستی فهم شود، نقش حضرت امام بهتر تحلیل خواهد شد.

در مباحث آکادمیک دربارۀ ایدئولوژی و دین دو دیدگاه کلی مطرح است: بر اساس دیدگاه اول، دین ماهیتاً توجیه گر است یعنی همان تعبیری که در جامعه شناسی معرفت از مفهوم ایدئولوژی می شود، در اینجا نسبت به دین وجود دارد. دیدگاه دوم دین را ماهیتاً آرمان گرایانه می داند. این همان تعبیری است که از ایدئولوژی در چهارچوب اندیشه سیاسی و جامعه شناسی تاریخی وجود دارد. از این دیدگاه، دین یک نیروی اجتماعی است که از طریق نبوت و در قالب باورهای اجتماعی می تواند به یک ایدئولوژی تبدیل شود. در اینجا منشأ الهی و غیر الهی دین تفاوت ندارد.

علی رغم اینکه این دو دیدگاه ظاهراً دو قطب متضاد هستند اما یک وجه مشترک دارند که همین وجه مشترک بزرگترین نقص آنهاست به این معنا که هر دو از دین تعبیری سرشت گرایانه دارند، با این تفاوت که یکی دین را توجیه گر وضع موجود می داند و دیگری آرمان گرا. تعبیر دیگری که در مقابل این تعبیر سرشت گرایانه قرار دارد، تعبیر کارکردگرایانه است. یعنی الزامی وجود ندارد که ماهیت دین را در رابطه با مفهوم ایدئولوژی معنی کنیم. چون نمی توان دین را به یک ایدئولوژی حتی به صورت آرمان گرایانه محدود کرد. از طرف دیگر تاریخ به ما نشان می دهد که دین صرفاً کارکرد توجیه گر نداشته است. بنابراین نه جامعه شناسی معرفت می تواند شاهد تاریخی بیاورد و نه دیدگاه آرمان گرا می تواند دین را در آرمان گرایی خلاصه کند. مسائلی چون تمدن سازی، نیازهای معنوی و عرفان مانع از آن هستند که دین را صرفاً به ایدئولوژی محدود کنیم.

اگر از دیدگاه کارکردگرایانه به مسأله نگاه کنیم، مجبور نیستیم دین را به عنصری توجیه گر یا آرمان گرا محدود کنیم. شواهد تاریخی نشان می دهند که دین کارکرد آرمان گرایانه و خصلت آزادی بخشی هم داشته است. به خصوص ادیان ابراهیمی همواره علیه وضع موجود بوده اند، این وضع صرفاً جنبۀ مابعدالطبیعه، نداشته است. بویژه دین مبین اسلام همواره با ساختارهای موجود اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی در ستیز بوده است. پس به این معنا کارکرد ایدئولوژیک دین بر خلاف وضع موجود است و حتی وضع موجود را تبیین می کند. بنابراین با این تعبیر، دین می تواند کارکرد آرمان گرایانه داشته باشد و در عین حال ماهیت آن به این کارکرد محدود نشود.

دربارۀ نقش حضرت امام و آراء مرحوم شریعتی در باب ایدئولوژی دین و انقلاب، یک ویژگی مشترک وجود دارد و آن این است که هر دو تلاش می کنند گرد و غبار توجیه گری را از چهرۀ دین بزدایند. به عبارت دیگر آنها تلاش می کنند کارکرد آرمان گرایانه دین را برجسته تر نمایند. البته مرحوم شریعتی به صراحت و بعضاً با کمی افراط دین را ایدئولوژیک به معنای آرمان گرایانه می داند. شریعتی در جایی این نکته را بیان کرده است اما به طور کلی مباحث مطرح شده از طرف او آنقدر وسیع است که نمی توان به طور قطع گفت که شریعتی دین را ایدئولوژی (در وجه آرمان گرایانه) می داند. با همۀ این تفاصیل تأکید بر ایدئولوژیک بودن دین از سوی مرحوم شریعتی برجسته تر و آشکارتر است.

از نظر من سه مقوله در آراء امام وجود دارد که بیانگر تأکید بر ایدئولوژی و آرمان گرا بودن ایشان است. البته یکی از این سه مقوله مربوط به کنش فردی و زندگی شخصی ایشان است. اولین مقوله تأکید امام بر ارادۀ انسانی است. حضرت امام به صراحت در کتاب «اراده و طلب» با طرح مسأله ارادۀ انسانی از منظر کلامی، مبحث موضع میانه را عنوان می کنند و می گویند انسان کاملاً تابع جبر یا مشیت نیست و از طرف دیگر اراده هم تنها تعیین کنندۀ رفتار انسان نیست. با این حال به عقیدۀ حضرت امام نقش ارادۀ انسانی بسیار تعیین کننده می باشد. به طوری که ایشان می گویند: «کارهای خوب است که مبدأ بهشت، و عمل فاسد است که مبدأ دوزخ است.» به عبارت دیگر حضرت امام مباحث مابعدالطبیعی از قبیل معاد را هم با ارادۀ انسانی مرتبط می دانند.

مقوله دوم، کمال یابی انسان در عرفان امام خمینی است. ایشان بحث کمال را به عنوان غایت وجودی انسان مطرح می کنند و فطرت و ماهیت انسانی را کمال جو می دانند.

مقوله سوم، ظلم ستیزی است. حضرت امام ظلم ستیزی را با این تعبیر روشن که: «نبوت برای شکستن پایه های ظلم آمده» بیان می کند. بازتاب این تفکر و آرمان را در کنش سیاسی و فردی ایشان هم به صراحت می توان دید.

بنابراین با توجه به سه مقوله فوق الذکر می توان در افکار امام به تعبیری، الهیات ظلم ستیز یا الهیات رهایی بخش را در ابعادی غنی تر از آنچه هم اکنون در آمرکای لاتین وجود دارد، مشاهده کرد. اگر از این دیدگاه به آراء حضرت امام بنگریم نفی وضع موجود و رد سلطه گری و تلاش برای پی ریزی یک وضعیت آرمانی به خوبی در تفکر حضرت امام دیده می شود. البته این وضعیت آرمانی تنها به شرایط سیاسی، اقتصادی ـ اجتماعی محدود نمی شود. مسأله مهم، وجود انسانی است و این وجود انسانی در صورتی کمال می یابد که شرایط عینی و تاریخی برای رشد و تعالی آن فراهم شود این امر هم مستلزم آن است که وضع موجود تغییر کند و وضع مطلوبی جایگزین آن شود.

در آراء شریعتی نیز ما می توانیم این سه عنصر را به وضوح ببینیم. شریعتی نیز تبیین وضع موجود و انتقاد از آن را در قالب مباحث «از خود بیگانگی»، «تحجر و استثمار» مطرح می کند و نقد جدی از وضع موجود در سراسر کارهای شریعتی قابل مشاهده است. او وضع مطلوب را در قالب عرفان، برابری و آزادی مطرح می کند. از دیدگاه شریعتی در چهارچوب دیدگاههای اگزیستانسیالیستی یا لیبرالیستی کافی نیست. از طرف دیگر بحث برابری در دیدگاههای سوسیالیستی هم به تنهایی مشکل را حل نمی کند. به علاوه باید توجه داشت که جمع بین این دو دیدگاه (سوسیالیسم و لیبرالیسم) هم وضع مطلوب را ایجاد نمی کند. تنها در کنار عرفان است که می توان وضع مطلوب را تصور کرد. شریعتی در مبحث شیوه رسیدن به وضع مطلوب سه مقولۀ کار، عبادت و مبارزۀ اجتماعی را در ارتباط با هم مطرح می کند.

حضرت امام و شریعتی هر یک به نوبۀ خود و در قالب تعابیر و مباحث متفاوت سعی در زدودن خصلت توجیه گری از نگرش دین و تأکید بر کارکرد آرمان گرایانه و رهایی بخش آن داشته اند. امام یک نهضت اجتماعی و سیاسی را بر اساس ظلم ستیزی مبتنی بر دین بنیانگذاری کرد و شریعتی نیز یک جنبشی فکری را با جهت گیری آرمان گرایانۀ دینی آغاز نمود. در این راستا در یک فرآیند تاریخی، حضرت امام فرهنگ دینی جامعۀ ایران را متحول کرد و شریعتی به جریان فکری ـ سیاسی جامعه ایران که بخش قابل توجهی از قشر تحصیل کرده و روشنفکر را دربرمی گرفت خصلت دینی ـ ایدئولوژیک بخشید.

پیوند ارگانیک یا انداموار این دو جریان در سطح حیات سیاسی ـ فرهنگی اواخر دهۀ 50 در ایران، نقش تاریخی دین با کارکرد ایدئولوژیک ـ رهایی بخش را در راستای انقلاب اسلامی محقق ساخت.

«والسلام»

 

منبع: کنگره تبیین انقلاب اسلامی ـ ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامی، ج 2، ص 467.



[1] )) این مقاله در واقع متن سخنرانی ایشان در کنگره بین المللی تبیین انقلاب اسلامی است که توسط دبیرخانه کنگره تنظیم شده است.

[2] )) دکترای علوم سیاسی و عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس.

. انتهای پیام /*