تأثیر نگرشهای فقهی امام خمینی بر مسائل تربیتی

 غفور خوئینی

گروه آمورزش الهیات دانشگاه تربیت معلم

بسم الله الرحمن الرحیم

وصول به کمال، غایت هر مخلوقی است و برای هر شیء می توان دو کمال تصور کرد کمال بسیط اولی و کمال دقیق ثانوی. غرض از تشریع و قانونگذاری نیز رساندن اجتماع انسانی به کمال مطلوب است و روشن است که بدون گذر از کمال اول نمی شود به کمال حقیقی نائل آمد و این دو مترتب بر هم و در طول همدیگر است.

منظور از کما ل نخست هر چیز، حالت و وصفی است که قوام آن چیز به آن وصف باشد و مقصود از کمال دوم اوصاف و حالاتی است که پس از کمال اول برای آن چیز وجود پیدا می کند.

در اجتماع نیز هر دو کمال وجود دارد، کمال اول اجتماع عبارت است از اینکه تعدادی از افراد بشر گرد هم آیند و با همدیگر معاونت نموده و با نظر و قانونی که رفتار و وظایف هر یک را مقرر می دارد انتظام یابند، کمال دوم عبارت از این است که جامعه از هر باب و هر جهت چه از حیث جهات عمومی و یا از حیث جهات خصوصی به سعادت نهانی و فوز اکمل نایل آیند. این فرجام سعید در تمام شش بعدی که متصور است یعنی بعد فردی، بعد جمعی، بعد جسمی، بعد روحی، بعد دنیوی و بعد اخروی باید تحقق یابد.

واضح است که تأمین چنین سعادتی برای اجتماع و افراد بدون وجود قانون امکان ندارد و در جای خویش مسجل است که قانون مولد کمال دوم، باید قانون الهی باشد زیرا تنها خداوندست که به تمام شئون فردی و جمعی و جسم و نفس و دنیا و آخرت محیط است و به نفع و ضرر هر یک واقف می باشد.

فقه عزیز اسلامی بعنوان آخرین و کاملترین قانون الهی متضمن هر سه پایه اساسی تمدن حقیقی است یعنی تعلیم حکمت، تزکیه نفس و تنظیم اجتماع.

و در همینجاست که رابطه فقه و تربیت آشکار می گردد زیرا واقعیت تربیت نیز پس از شناخت شایستگی ها فراهم ساختن زمینه های لازم، برای تکامل و پیشرفت همه جانبه موجودی است که قابلیت و استعداد رشد را دارد تا کمالات بالقوه او بالفعل گردند. و تکامل صحیح آن است که در تمام زوایای زندگی و شئون حیات فردی و اجتماعی فرد مورد تربیت، انجام پذیرد، زیرا تکامل در یک بعد و عقب ماندگی و عدم رشد در ابعاد دیگر نقصان خواهد بود، مثلاً در جسم انسان اگر یک عضوی از بدن رشد نموده و باقی اعضاء هیچگونه رشدی را نداشته باشند مشاهده می نمائید که باعث هلاکت فرد خواهد شد و یا لااقل باعث زندگی طاقت فرسا و جانکاهی خواهد شد. در مسائل تربیتی نیز همینگونه است باید تربیت در تمامی ابعاد و جهات و متناسب با هم انجام گیرد.

و از سوی دیگر نیز در واقع حکم در دین به صورت تکلیف و و ظیفه است و در قانون غیر دینی به صورت مقررات، و معلوم است که رعایت مقرراتی که قانون تعیین می کند با ادای وظیفه ای که دین می گوید چه اندازه متفاوت است و از همین تفاوت، اختلاف فاحش نتیجه ای که از هر کدام، برای تأمین سعادت جماعات و تکمیل مصالح افراد می توان گرفت بخوبی پدیدار می گردد.

باید یادآوری نمود که برای رسیدن به اهداف عالی و متکامل چاره ای جز این نیست که باید دگرگونی اساسی در سیستم های تربیتی و نظامهای پرورشی جهانی پدید آید و متدهای تربیتی بر اساس پیوستگی با وظایف و تکالیف الهی پی ریزی شود اعتقاد به خدای بزرگی که بشر را به مسئولیتهای سازنده و تکامل بخش موظف ساخته است و ضمانت اجرائی لازم را برای آن پیش بینی نموده و قانونش را بر روی صفحه ستونهائی بنا نهاده که پی آن را اخلاق و تربیت و تزکیه تشکیل می دهد.

تعالیم پیشوایان دین درباره تزکیه و تربیت اخلاقی همانگونه که در آثار و متون اسلامی منعکس است و منابع دینی نیز آنرا تأیید می کند هر سه شعبه حکمت عملی را در بر می گیرد یعنی اخلاق فردی و تربیت نفس، اخلاق خانوادگی و اداره منزل و تربیت فرزند، و اخلاق سیاسی و رهبری صحیح.

اما آنچه که قابل توجه می باشد این است که گام عملی صحیح برای رسیدن به اهداف تربیتی باید در کدامین مسیر باشد؟ نظریات گوناگونی در این مبحث بیان شده است لکن به اعتقاد ما تربیت در سایه هدایت فطریات و تعدیل غرائز میسر خواهد شد. برای دریافت درست این بیان توجه به این دو نکته لازم است:

1 ـ انسان بر اساس فطریات و غرائزش خلق شده است بنحویکه حیات بشری کامل و متوازن نخواهد شد مگر اینکه زندگیش را در راستای مقتضیات فطرتش بنا نهد و برآورده ساختن نیازهای غرائزی انسان نیز امری بایسته است و بلکه باید گفت گام برداشتن بر خلاف این مقتضیات او را به وادی هلاکت خواهد کشانید.

مثلاً نیاز بدن به غذا، استراحت، خواب، ازدواج از ضروریات زندگی انسان است و از جمله فطریات بشری می توان به معرفت الهی، میل به امور نیک و تنفر از اعمال زشت اشاره نمود و از اینروست انسانهای سالم را نمی بینیم که رد امانت را قبیح شمارند و خیانت را کرامت بدانند و عدالت و عفت و .... نیز از زمره همین مسائلند.

2 ـ نیاز فطریات به هدایت و غرائز به تعدیل از جمله اموری است که نمیتوان منکر آن گردید و سعادت انسان نیز در گرو این هدایت صحیح، و تعدیل مطلوب می باشد.

اگر خواسته باشیم برای این مسئله مثالی بزنیم باید به برفهای انباشته در قله های کوهها اشاره نمود که با ایجاد سد و نهرهای اصولی می توان از آب برفهای مزبور برای عمران و آبادانی و برآورده ساختن احتیاجات انسان نهایت بهره برداری را نمود در حالیکه در غیر اینصورت شاهد

هرز رفتن و یا جاری شدن سیلهای ویرانگر خواهیم بود.

همینگونه است میل به جمع آوری اموال و احساس مالکیت، بدست آوردن مناصب حکومتی، تمایل به ازدواج ... که اگر از انسان سلب گردد از او موجودی خمود، بی انگیزه و بیحال خواهد ساخت و در صورت رها گذاشتنش از او حیوان درنده ای را بوجود می آورد که دنیا را به تباهی خواهد کشانید.

لکن ایجاد تعادل و توازن و راهنمائی صاحبان این غرائز و فطریات می تواند او را به مرحله ای از رشد نائل گرداند و موجودی متکامل، عاقل و سعید را تحویل بدهد که می تواند جامعه ای صالح را بنیان نهد.

در دیدگاه اعتقادی ما هیچکدام از مربیان و استادان تربیتی و همچنین عقل بتنهایی از عهده این امر نمی توانند برآیند مگر اینکه متصل باشند به مرجعی که احاطه تام و کامل به فطریات و غرائز بشر داشته باشد و با تشخیص مصالح و مفاسد حقیقی او وی را در جاده هدایت با انگیزه های لازم و وافی بحرکت درآورد.

دلائل ما بر این مدعا چنین است:

عقل با آنکه روشنگر راه انسان می باشد و دست او را در لغزشها می گیرد لکن در فوران غرائز و سرکشی قوای حیوانی او عاجز شده و چه بسیار انسانهائی که می فهمند عملشان صحیح نیست لکن از ارتکاب بدان ابایی نداشته و بلکه با کمک گرفتن از این موهبت الهی (عقل نظری) در مسیر باطل به ساخته و پرداخته کردن توجیهات و تأویلات می پردازد که در کتب اخلاقی از آن به نفس شیطانی تعبیر می کنند. زیرا حوزه عملکرد عقل عملی انسان به دلیل اینکه مربوط به عمل انسانست، همان حوزه و منطقه احساسات و تمایلات و شهوات است، این امور اگر از حد اعتدال خارج شوند و انسان محکوم اینها باشد در برابر فرمان عقل فرمان می دهند، در برابر ندای عقل فریاد و غوغا می کنند، برای ندای عقل حکم پارازیت را پیدا می کنند، دیگر آدمی ندای عقل خویش را نمی شنود در واقع برابر چراغ عقل گرد و غبار و دود و مه ایجاد می کنند.

حقیقت سرائی است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته

نبینی که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر گر چه بیناست مرد

پس اینگونه هواها و هوسها اگر در وجود انسان باشد اثر عقل را خنثی می کنند و با او دشمنی می ورزند[1] آری اگر انسان در هر چیزی شک کند، در این مطلب نمی تواند شک کند که خشم و شهوت و طمع و حسد و لجاج و تعصب و خودپسندی و نظائر این امور آدمی را در زندگی کور و کر می کند.

اما مربیان و اساتید بزرگ تربیت با همه سازندگی که در اجتماع دارند لیکن چند نقیصه در آنها مشاهده می شود.

اول اینکه از شرایط تربیت، آگاهی و وقوف به رمز خلقت و معرفت به خصوصیات کسی است که درصدد تربیت اوست در حالیکه این بزرگان فاقد این خصوصیتند، نه بلحاظ محدودیت افکارشان و کمی کارشان، بلکه بلحاظ عظمت و بزرگی انسان در روح و معنویاتش و غرائز و فطریاتش می باشد انسان بسان اقیانوس بیکرانی است که ساحلش مشهود نیست و بحق انسان موجودی است ناشناخته.

دوم اینکه مربی باید انسانی کامل و موجودی مثالی باشد که دارای ملکات عالی اخلاقی و کرامت نفسانی است تا با کناره گرفتن از خبائث بتواند قلوب مردم را بخویش جذب نماید و آنها را شیفته خویش سازد. در حالیکه صاحبان مکاتب تربیتی اگر چه در کار خویش متخصصند لیکن فاقد این چنین خصوصیتی هستند، مگر آنکه پیرو دینی باشند که اوامر و نواهی آن مکتب و آئین را مراعات نمایند که در اینصورت آن فضیلت از برای صاحب آن دین خواهد بود که برنامه و دستورات مزبور را سنت گذاری نموده است.

سوم آنکه روشهای تربیتی در صورتیکه منتسب به خدای سبحان نباشد عموماً ثمر نخواهند داد زیرا مجموعه روشهائی که صرفاً دستورالعملی بوده و دارای ضمانت اجرائی لازم نباشند نمی تواند در مقابل غرائز برانگیخته و تحریک شده مقاومت نماید لیکن دستورالعملهای مبنی بر تشویق بر ثواب و تحذیر از عقاب قادر خواهد بود او را در غالب موارد تحت کنترل درآورد خصوصاً اگر متکی بر اعتقادات ناب و عقلانی بوده به مرحله یقین رسیده باشد.[2]

لذا ما معتقدیم مرجعی که می تواند فطریات بشری را هدایت نماید و غرائزش را تعدیل کند باید انسانی متصل بخدای سبحان باشد و با اتصال به آن ذات لایزال در مقام تربیت و تعلیم برآید. از اینرو وظیفه اولیه رهبران الهی تذکر و تنبه بوده تا آدمی بتواند آنچه را که در مدرسه فطرت آموخته است بمنصه بروز و ظهور برساند، و معارفی که او را به عدل و قسط و دوری از ظلم و تعدی می خواند در عمل پیاده نماید. امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید: فبعث فیهم رسله، و واترالیهم انبیائه، لیستادوهم میثاق فطرته، و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا  لیهم بالتبلیغ، و یثیروا لهم دفائن العقول.[3]

 «خدا پیامبران خود را در میان آنان فرستاد و رسولان خویش را فراوان ساخت تا مردم را به پیمان فطرت جلب کنند و نعمت های فراموش شده خدا را بیاد آنان بیاورند. و از طریق تبلیغ آنان را رشد دهند و افکار خواب و مردۀ آنان را بیدار سازند».

اگر چه گام اولیه هر تربیتی تعلیم است و ایندو پیوند ناگسستنی با هم دارند و بقول خواجه طوسی در اوصاف الاشراف «و اذاعلم نقصان نفسه انبعث فی باطنه شوق الی کماله یدعوه الی طلبه». و علاوه بر آن اولین گام در سلوک که در ضمن فصول شش گانه بیان فرموده ایمان می باشد که درسایه تعلیم است، لکن با اینحال امر تعلیم رسالت ثانوی رهبران دینی است و بیان و تعلیم احکام فرعیه عبادی، معاملی و ... انسان را قادر خواهد ساخت که در طریق عبادت الهی گام برداشته و سلوکش نیز بر اساس تربیت الهی گردد. در حقیقت تعلیم دارای یک پیوستگی همیشگی با تربیت می باشد که هیچکدام بدون دیگری بدست نخواهد آمد و از اینروست که قرآن کریم نیز هر جا تزکیه را مطرح کرده تعلیم را نیز در کنار آن بیان نموده است.

قال الله تعالی: لقد من الله علی المؤمنین اذبعث فیهم رسولاً من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین.[4]

لکن چنین تربیتی مستلزم وجود دو امر است 1 ـ دستورات عملی و تکالیف سازنده که از آن در اصطلاح علوم اسلامی تعبیر به فقه می شود. 2 ـ فقهائی که مرجعیت علمی و عملی مردم را عهده دار بوده و با تفقه در دین و صیانت نفس راهبر و رهبر مردم باشند. از این زاویه نگرشی است که فقه در دیدگاه امام خمینی قدس سره عبارت است از: تئوری واقعی و کامل اداره انسان از گهواره تا گور است. بنابراین از دیدگاه این فقیه فرزانه، انسان در طول حیات خویش برای بهتر زیستن با دو مقوله مواجه خواهد بود 1 ـ وجود تئوری اداره انسان 2 ـ پیاده نمودن تئوری مزبور در عمل فرد و جامعه. و با این نگرش، دیگر حکومت که تأثیر بسزایی در جامعه و زندگی خواهد داشت امری جدا از فقه نخواهد بود، بلکه «حکومت در نظر مجتهد واقعی فلسفه عملی تمامی فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت است» و «حکومت نشان دهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی است.» [5]

و فقها عالمانی هستند ژرف نگر که با اجتهاد و فهم عمیق و بصیرت کامل که لازمه تفقه است توانسته اند به مرحله ای از رشد علمی برسند که قادرند احکام فرعیه و شرعیه را از منابع احکام استنباط نموده و به اصطلاح امروزه اهلیت و تخصص فنی را در این مقوله پیدا نمایند. و در بعد عملی با آراستن خویش به صیانت نفس و حفظ دین و مخالفت با هواهای نفسانی و اطاعت از اوامر مولا صلاحیت تقلید از سوی مردم را پیدا نمایند و چنین شخصیتی است که صلاحیت تقلید خواهد داشت.

البته باید متذکر شد که در نگرش ما که از حیث الگوی تربیتی بسیار مؤثر است دو تقلید وجود دارد نوعی از آن مذموم و نوع دیگر ممدوح است. تقلیدی که پیروی کورکورانه از محیط و عادت باشد این ممنوع و مذموم است قرآن کریم در این باره می فرمایند: انا وجدنا آباءنا علی امه و انا علی آثارهم مقتدون [6] امّا آن تقلیدی که در اسلام درباره آن دستور داده شده است و بنام تقلید مشروع و ممدوح نامیده می شود سر سپردن و چشم بستن نیست بلکه چشم باز کردن و مراقب بودن است.[7] دلیل این قول حدیثی است که در ذیل آیه شریفه: «و منهم امیون لا یعلمون الکتاب امانی و ان هم الا یظنون» [8] بیان شده و در آن حدیث حضرت صادق علیه السلام در مقام بیان وجه تشابه و افتراق عوام و علماء مسلمان و یهود است می فرمایند:

 «و کذلک عوام امتنا اذا عرفوا من فقهائهم الفسق الظاهرة و العصبیة الشدیدة و التکالب علی حکام الدنیا و حرامها و اهلاک من یتعصبون علیه و ان کان لاصلاح امره و مستحقاً و بالترفق بالبر و الاحسان علی من تعصبواله و ان کان للاذلال و الاهانة مستحقاً فمن قلد من عوامنا مثل لهولاء الفقهاء فهم مثل الیهود الذین ذمهم الله بالتقلید فسقة فقهائهم.

یعنی: «و به همین گونه است حال عوام امت ما، اینها نیز اگر در فقها و خود، اعمال خلاف، تعصب شدید، تزاحم بر سر دنیا، طرفداری از پیروان خود بغیر حق، کوبیدن مخالفین خود هر چند مستحق نیکی باشند، اگر این اعمال را در آنها ببیند و باز هم چشم خود را ببندد و از آنها پیروی کنند عیناً مانند همان عوام یهودند که مورد مذمت الهی بخاطر تبعیت از فقهاء فاسق قرار گرفته اند.

و عمدتاً بخاطر همین نکته است که رابطه مقلِّد و مقلَّد در مکتب شیعه از چنان استحکامی برخوردار است که، در طول دورانی که فقهاء وظیفه مرجعیت را بعهده گرفته اند توانسته است منشاء تحولات عظیم شده و در برهه های بسیار حساس تاریخ با زعامت مردانی بزرگ امت اسلامی را در مسیر صلاح و سازندگی رهبری کرده و در عین حال در بعد علمی نیز فقه اسلامی دوران های تحول و تکامل خود را طی کرده است.

بنظر می رسد جهشها و تغییرات کیفی فقه شیعی از روزی که فقهاء وظیفه زعامت دینی و اجتهاد را عهده دار شدند تاکنون در چهار مرحله صورت گرفته است. مرحله اول، در اوائل قرن پنجم بدست شیخ طوسی، مرحله دوم، در قرن هفتم بدست محقق حلی و علامه حلی البته نقش علامه مهمتر بوده است و مرحله سوم، بوسیله شیخ مرتضی انصاری و مرحله چهارم، بدست امام خمینی اعلی الله مقام الشریف.

ناگفته نماند که هر جهش و تحول کیفی مسبوق است بیک سلسله شرائط، که چه بسا بوجود آورندگان آن شرائط شخصیتهای بس نامدار بوده اند لکن این چهار بزرگوار به اصطلاح از علل عمده اند.

اما راجع به نقش امام در این روند تکاملی و تحول که اتفاقاً شکوفائی عمده نیز سرآغازش در این نکته است، این است که یکی از ویژگیهای این قرن این بود که ما شاهد قربانی شدن فقه و مقررات اسلامی بودیم. اروپائیها سنگرها را یکی پس از دیگری از دست فقه اسلامی خارج می ساختند و عملاً جز احکام عبادی در کشورهای اسلامی سنگری باقی نمانده بود و حداقل این بود که مقررات غیر اسلامی را با مقررات شرعی ما مخلوط نموده بودند، فرنگی مآبان یک شعار را طوطی وار و کورکورانه تکرار می کردند که مقررات فقه اسلامی جوابگوی این قرن ما نیست، آنها فکر می کردند که چون وسائل زندگی دچار پیشرفت و دگرگونی شده است پس علی القاعده باید اصول اخلاق و مقررات اجتماع هم تغییر کند.

بنابر تعبیر استاد شهید مطهری عصر ما شبیه به عصر شیخ طوسی بود که ما نمی خواستیم زحمت گام برداری در راههای نرفته را که در عصر ما پیش پای ما گذاشته بخود بدهیم، همه علاقمند بودند که راههای رفته را طی کرده و جاده های هموار کوبیده را بپیمایند، و لذا شیخ الطائفه ای در این قرن لازم بود تا علاوه بر اینکه با ضمیری روشن نیازهای عصر خویش را درک کرده آنگاه با شجاعت عقلی و ادبی دست بکار شود و از چهارچوب ادله اربعه نیز خارج نگردد.

بتواند یک دگرگونی عمیق فکری و عملی در مسلمین بوجود آورده بنحویکه هویّت اصیل خویش را باز یافته و در برابر تهاجم فرهنگی بیگانگان نه تنها دفاع جانانه نموده بلکه بتوانند با پاتکهای مناسب، فرهنگ غنی اسلامی را که منطبق با فطرتهای بی پیرایه بشری است را صادر نمایند.

این مهم عملی نمی شد مگر با تربیت انسانهائی برومند، انقلابی و متدین، و همین اعتقاد بود که امام توانست با تکیه بر آن بتواند پدیده حرکت اسلامی را در جهان وارد مرحله جدیدی بنماید و انقلابی را بنیان گذارد که با ویژگی برونگرائی خود تأثیرات عمیقی را در مسلمانان بوجود آورد.

ایشان مبنای کار تربیتی خویش را در جامعه در سه بخش عمده متمرکز نمود:

1 ـ تربیت فقهاء و مجتهدین

2 ـ تربیت اجتماعی توده مردم

3 ـ تربیت فردی

این رادمرد الهی در تمام دورانی که کمر همت برای تربیت نسل اسلامی بستند، نه تنها هیچ گاه از رسالت عظیم خویش غفلت ننمودند و در هر فرصت ممکن به ابلاغ پیام تربیتی چه بصورت شفاهی، کتبی و یا عملی اقدام نمودند بلکه از وظیفه خطیر بالندگی علمی فقه اسلامی نیز غافل نبودند، جواب به شبهات علمی عصر، موضعگیری آگاهانه و منطقی در مقابل تهاجمات فرهنگی دشمن، و اقدام به حل معضلات و نیازمندیهای فقهی عصر اخیر. آری توجه به این سه بخش از اهداف بلند امام بود که انصافاً از عهده آن بر اساس فقه عزیز امامیه بخوبی برآمد و آثار عملی آنرا در زندگی خویش مشاهده کردند و آنگاه جان به جان آفرین تسلیم نمودند. و شاید از همین جهت بود که فرمودند: «با دلی آرام و قلبی مطمئن از خدمت خواهران و برادران مرخص می شوم.»

برای آشنایی با شیوه و چگونگی دیدگاههای تربیت اسلامی ایشان، در هر یک از توصیه هایشان به این سه گروه مروری گذرا می نمائیم، و نمونه ای از هر یک ذکر می نمائیم:

1 ـ تربیت فقهاء و مجتهدین:

ایشان در یکی از اقدامهای زیربنائی خویش ابتدا در صدد برآمدند علاوه بر تربیت فقهاء و مجتهدینی با شرایطی که ذکر خواهیم کرد، در مورد سایر مجتهدین دیگر نیز، علاوه بر تأئید و تأکید بر جنبه های خلوص و تقوی و زهد. بصیرت و دید اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، آنها را در جهت تقویت و رشد استعدادهای مدیریتی تشویق می نمودند. البته به توصیه و تأکید صرف بسنده ننمودند و برای آن در نسلهای آینده ضمانت اجرائی لازم را پیش بینی نمودند که عبارت بود از بیداری و هوشیاری مردم برای انتخاب مراجع از میان مجتهدینی که واجد خصوصیات مذکور باشند.

 «برای مردم و جوانان و حتی عوام هم قابل قبول نیست که مرجع و مجتهدش بگوید من در مسائل سیاسی اظهار نظر نمیکنم آشنایی به روش برخورد با حیله ها و تزویرهای فرهنگ حاکم بر جهان، داشتن بصیرت و دید اقتصادی، اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان، شناخت سیاستها و حتی سیاسیون و قطب سرمایه داری و کمونیزم که در حقیقت استراتژی حکومت بر جهان را ترسیم می کنند از ویژگیهای یک مجتهد جامع است.

یک مجتهد باید زیرکی و هوش و فراست هدایت یک جامعه بزرگ اسلامی و حتی غیر اسلامی را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوی و زهدی که درخور شأن مجتهد است واقعاً مدیر و مدبر باشد.» [9] وجود مراجع و مجتهدینی با این خصوصیت می تواند تضمین گر اجرای عملی فقه در تمام زوایای زندگی آحاد مسلمین، گام اساسی برای تربیت آنها برداشته خواهد شد و جامعه ای پویا، با تحرک و در مسیر تکامل را نتیجه خواهد داد.

البته ایشان به همین اندازه اکتفا نکرده و آشنایی از زمان و مکان و وقوف بر عرفیات را که لازمه آن حضور در بین توده مردم و معرفت از کاربرد واژه ها و تعیین مصداقها از دیدگاه عرف مردم را از خصوصیات دیگر مجتهدین می داند. در رابطه با نقش زمان و مکان در اجتهاد امام می فرمایند:

 «زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند. مسئله ای که در قدیم دارای حکمی بوده است به ظاهر همان مسئله ـ در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام ممکن است حکم جدیدی را پیدا کند. بدان معنا که با شناخت دقیق روابط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی همان موضوع اول که از نظر ظاهر با قدیم فرقی نکرده است، واقعاً موضوع جدیدی شده است، که قهراً حکم جدیدی را می طلبد.» [10]

برای دریافت تأثیر این اندیشه در استنباطهای فقهی و تأثیرات آن در اجتماع و رشد پویایی جامعه به دو مثال اشاره می کنیم.

مثال اول:

در احادیث زیادی امر شده که تحت الحنک همیشه در زیر گلو افتاده باشد نه فقط در حال نماز، حتی در اهمیت این مطلب در حدیث وارد شده است که: «الفرق بین المؤمنین و المشرکین التلحی» یعنی فرق بین مسلمانان و مشرکان تحت الحنک در زیر گلو انداختن است.

محسن فیض کاشانی در کتاب گرانسنگ وافی می فرمایند: در قدیم مشرکین شعاری داشتند که تحت الحنک را به بالا می بسته اند و نام این عمل را «افتعاط» می گذاشته اند، اگر کسی این کار را می کرد معنایش این بود که من جزء آنها هستم، در حقیقت این حدیث در مقابل این شعار مشرکین موضعگیری کرده است، ولی امروزه همانگونه که مشاهده می کنید دیگر آن شعار از بین رفته و حتی در کشورهای عربی نیز این شعار و عملکرد ملاحظه نمی شود و لذا موضوع در طول زمان تغییر کرده و یا بعبارتی موضوعی باقی نمانده است و بلکه بعکس اگر کسی تحت الحنک را مدام در زیر چانه بدهد، لباس شهرت شده و لباس شهرت نیز حرام است.

مثال دیگر:

همانگونه که می دانید در زمانهای گذشته برای خون هیچ نوع انتفاعی جز خوردن و در بعضی موارد هم در رنگرزی متصور نبوده و منفعت غالب آن همان خوردن بوده است و از اینرو فقهای ما فتوا به حرمت خرید و فروش آن می دادند و لیکن در حال حاضر می توان جان انسانی را که احتیاج به خون دارد با تزریق آن نجات داد و منافع عقلائی فراوانی بر آن مترتب است و با آگاهی از این موضوع که در حقیقت همان نقش زمان است امام راحل می فرمایند: لم یکن فی للک الاعصار للدم نفع غیرالاکل فالتحریم ای تحریم الانتفاع منصرف الیه ... فلا شبهه فی قصور الادله عن اثبات حرمه سائر الانتفاعات من الدم ... فالاشبه جواز بیعه اذا کان له نفع عقلانی فی هذاالعصر.[11]

و در لزوم مانوس بودن فقیه با استعمالات عرفیه در محاورات که لازمه آن انس و آمیزش با مردم و حشر و نشر با آنهاست می فرمایند:

 «لازم است مجتهد با گفتگو و محاورات اهل عرف انس داشته باشد، و معانی عرفی را از معانی دقیق عقلی و اصطلاحاتی که در طول زمان پیدا شده، تشخیص دهد، و از خلط بین معانی علمی دقیق و معانی عرفی عادی جداً پرهیز کند.» [12]

انجام این دستورالعمل در تقویت روحیه جمع گرائی و در نهایت بسط همکاری و معاضدت اجتماعی بسیار مؤثر خواهد بود و در آشنا ساختن فقها به دردها و مشکلات بسیار قابل توجه بوده و طبیعی است بفکر چاره اندیشی بر آمده و در پی یافتن و حل نمودن معضلات جامعه برخواهند آمد.

حضرت امام راحل خود که واجد چنین شرایطی بودند، توانست زمینه های لازم را برای پیاده نمودن احکام نورانی اسلام فراهم آورد و همه ترس استکبار نیز از همین مسئله است که فقه و اجتهاد جنبه عینی و عملی پیدا کند و قدرت برخورد در مسلمانان بوجود آورد.

این تفکر و اندیشه که در حقیقت برخاسته از اسلام ناب و روش معصومین علیهم السلام بوده است و یکی از دلائل اصلی شهادت ائمه طاهرینی که به فوز عظمی شهادت نائل آمدند دقیقاً در همین نکته بوده، که در مقام تفهیم و اجرای این مسئله بوده اند که اسلام عزیز همه دستوراتش در همه ابعاد اخلاقی و فقهی یک هدف را دنبال می کند و آن کمال فرد و جامعه است و یا بعبارت دیگر تربیت صحیح استعدادهای نهفته و بودیعه نهاده شده در نهاد انسان است. حتی سعی می نمودند که اصول اعتقادی ما نیز جنبه عینی بخود بگیرد، و اذعان باید کرد که اگر این خواسته روزی محقق شود یک جامعه کامل و اسوه را پدید خواهد آورد، بعنوان مثال عدل که از اصول مذهب ما شمرده می شود آنچنان تأثیری در روند تکاملی جامعه می تواند داشته باشد که قادر است سرنوشت جامعه های اسلامی را بکلی دستخوش تغییر کند.

مولای متقیان علی(ع) که مجسمه عدل بود و بالاخره هم شهید عدالت شد و در رسای او گفته شده است «قتل فی محرابه لشدة عدله» البته آن نوع عدالت امام علیه السلام که قاتلش شناخته شده در حقیقت فلسفه اجتماعی او و نوع تفکر مخصوصی بود که در عدالت اجتماعی اسلام داشت و خودش اصرار می ورزید که عدالت اجتماعی اسلام و فلسفه اجتماعی اسلام صرفاً همین را اقتضا می کند.

آری عدلی که بنا بر تعبیر حضرت امیر علیه السلام که در جواب سئوال کننده از فرق عدل وجود و اینکه کدام افضل است می فرمایند: «و العدل سائس عام و الجود عارض خاص» عدالت سائس و اداره کننده عموم است، چیزی است که پایه و مبنای زندگی عمومی و اساس قرراتست اما جود یک حالت استثنایی است و نمی تواند مبنای اصلی زندگی عمومی قرار گیرد.

آری آنکه عرض کردیم غرض ائمه نیز جنبه عینی دادن به احکام و دستورات و آئین اسلام است دقیقاً از همین یک نکته روشن می شود هرگز یک انسانی که تفکر اجتماعی ندارد و فلسفه اجتماعی روشنی ندارد چنین سخن نمی گوید و به اصطلاح بیانگر یک مبنای روشن اندیشۀ سیاسی رهبری است که در صدد پیاده نمودن و متحقق ساختن اندیشه های خویش است.

2 ـ تربیت اجتماعی:

دیدگاه ما این است که جامعه حیاتمند است و دقیقاً واجد همان ویژگیهائی است که یک موجودی حیات واجد آن است. اگر خواسته باشیم جامعه را تشبیه کنیم به یکی از موجودات دارای حیات، باید بگوئیم جامعه بسان یک پیکر انسانی زنده است در مقام تشبیه کافی است که یک وجه قابل تشبیه داشته باشیم اما در تشبیه جامعه به پیکر انسانی چندین و ه شبه وجود دارد.

در پیکر ما هر یک از اعضاء دارای وظیفه ای و همه وظایف نیز مورد نیاز می باشد و در جامعه نیز چنین است. در پیکر ما هر یک از اعضاء از جایگاه خاص بخود برخوردار است یکی در مقام مافوق و دیگری در مقام مادون، فرمانده و فرمانبر در جامعه نیز همین وضعیت مشاهده می شود. جسم ما دارای حالاتی چون سلامتی و بیماری است که بیماری آن معلول عللی خواهد بود جامعه نیز چنین است، پیکر تولد و رشد دارد، جامعه نیز بهمین منوال است. پیکر اگر سالم باشد بین اعضاءآن همدردی هست، جامعه نیز اگر سالم و زنده و دارای روح اجتماعی باشد همینطور است.

 «مثل المؤمنین فی تواددهم و تراحمهم کمثل الجسد اذا اشتکی بعض تداعی له سایر اعضاء جسده بالحمی و السهو» این حدیث پیامبر اکرم(ص) را شیخ اجل سعدی (رحمةالله) در قالب نظم بدینسان بیان نموده است.

چو عضوی بدرد آورد روزگار  دگر عضوها را نماند قرار[13]

از اینرو امام بیشترین توجه خویش را به مسائل اجتماعی مبذول داشته است، و در بحث ولایت فقیه می فرمایند که نسبت احکام عبادی اسلام به احکام اجتماعی در حدود یک پنجم می باشد، حتی در احکام عبادی مسائلی چون نماز جماعت، نماز جمعه، احکام حج از روح جمعی و اجتماعی برخوردارند، و استکبار هم در طول تاریخ همت خویش را صرف بیمار نمودن و از کار انداختن موتور حرکت جامعه مسلمین نموده است. امام خمینی با درک عمیق این معنا و اینکه جامعه همیشه در خطر است هم از درون و هم از برون با پروراندن و مطرح نمودن دوباره احکام، باب امر بمعروف و نهی از منکر در رساله عملیه و سخنرانیهای عمومی بعنوان مجتهد جامع الشرایط در مقام قوت بخشیدن به جامعه برای مقابله با خطرات درونی برآمد. دشمن در طول سالیان گذشته قبل از انقلاب سعی نموده بود با گسیختگی شخصیت افراد جامعه که عمدتاً از مراکزی چون رادیو و تلویزیون، مطبوعات و دانشگاهها انجام می گرفت ما را بسوی یک بی هویّتی سوق داده و جامعه ای علیل و مریض را بسازد که هیچگاه نتواند قامت راست نماید و این ایده خویش را با این شیوه آغاز کرد که زمینه های تضاد ارزشهای دینی را با ارزشهای حاکم در مراکز سیاسی، اداری و اقتصادی بوجود آورده و این تضاد و تعارض که منتج به ظهور کشمکش می گردید و با حمایت همه جانبه دستگاه حاکم و جوّ حاکم جهانی نهایتاً به حذف ارزشهای اصیل دینی می انجامید. آری این اصل اصیل فراموش شده اسلامی که اول مرحله آن که قلب است و از آن اخلاص و حسن نیت و علاقه به سرنوشت مسلمین درک می شود، با دعوت بازگشت به خویشتن و همچنین رابطه عاطفی انقلاب اسلامی یا دیگر جوامع که بعنوان عضو یک پیکر واحدند از سوی امام دوباره احیاء شد.

اینکه عرض کردیم اصل فراموش شده از این باب بود که با اینهمه تأکیدات قرآن کریم و احادیث راجع به این حکم الهی و آثار و برکات فراوان آن در زمینه های مختلف فردی و اجتماعی از جمله بیمه کردن جامعه و واکسینه نمودن آن در برابر تهاجم و شیوع ضد ارزشها بنحویکه امام باقر علیه السلام در این باره می فرمایند: بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحل المکاسب و تردالمظالم و تعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر یعنی به وسیله این اصل سایر احکام زنده می شود، راهها امن می گردد، کسب ها حلال می شود، مظالم به صاحبان اصلی برگردانده می شود، زمین آباد می گردد، از دشمنان انتقام گرفته می شود، کارها روبراه می گردد.

در کتب مفصله فقهی با طرح این مسئله در ذیل بحث از امربمعروف و نهی از منکر، فقهاء عظام بابی را بحث می کرده اند به این عنوان که حدود و تعزیرات که آخرین مرحله از مراحل این اصل است را چه کسی باید انجام بدهد؟ البته راجع به سابقه آن در جوامع اسلامی در حدود هزار سال پیش در دولت اسلامی وقت تشکیلاتی بوجود آمد بنام دائره حسبه که در رأس این دائره فردی عالم و با ورع باید گمارده می شد و این تشکیلاتی بود غیر از تشکیلات قضائی مصطلح، سعدی در باب دوم گلستان این امر را بخوبی بیان می فرمایند:

 «چندانکه مرا شیخ اجل شمس الدین ابو الفرج بن الجوزی ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی عنفوان شبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب، هر وقت نصیحت شیخ یاد آمدی گفتمی:

قاضی ار با ما نشیند بر فشاند دست را  محتسب گر می خورد معذور دارد مست را

البته این تشکیلات به منزله این نبوده که مردم وظیفه و رسالت خویش را انجام ندهند بلکه تنها ناظر به این بوده است که هر جا پای تعزیر و حبس و ... پیش می آمد این دیگر وظیفه حاکم اسلامی است در غیر اینصورت هرج و مرج دامنگیر اجتماع می گردد.

بهر حال در تأثیر امر بمعروف و نهی از منکر در امر تربیت افراد و جامعه اکتفا می کنم بکلام صاحب جواهر قدس سره که در انتهاء بحث از مراتب این اصل می فرمایند:

نعم من اعظم افراد الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و اعلاها و انقنها و اشدها تأثیراً خصوصاً بالنسبه الی روساء الدین هوان یلبس رداء المعروف واجبه و مندوبه بنزع رداء المنکر محرمه و مکروهة و یستکمل نفسه بالاخلاق الکریمه و ینزهها عن الاخلاق الذمیمه.

یعنی آری، از بزرگترین امر به معروف و نهی از منکر و بالاترین آنها و پایه دارترین آنها و مؤثرترین آنها خصوصاً نسبت به زعماء دینی (که مردم به آنها و عمل آنها می نگرند) اینست که عملاً جامه کار نیک بپوشد و در کارهای خیر چه واجب و چه مستحب عملاً پیشقدم باشد، جامه زشت کاری را از اندام خود دور کند، نفس خویش را به اخلاق عالی تکمیل کند و اخلاق زشت را از خود دور کند.

بعد می فرمایند: «فان ذالک منه سبب تام لفعل الناس المعروف و نزعهم المنکر، خصوصاً اذا کمل ذالک بالمواعظ الحسنه المرغبه و الموهبه فان لکل مقام مقالا و لکل داء دواء و طب النفوس اشد من طب الایران.» یعنی امر به معروف و نهی از منکر از طریق حسن عمل سبب موثر و کاملی است، و ممکن نیست بی اثر بماند، خصوصاً اگر به پند و اندرزهای خوب، زبانی ضمیمه شود که هر مقامی سخنی را ایجاب می کند و هر دردی دوائی دارد. بهداشت و معالجه روح مردم مشکل تر و پرپیچ و خم تر است از معالجه بدن آنها.

امام خمینی اعلی الله مقامه ضمن آنکه این باب را در رساله عملیشان که متأسفانه متروک شده بود بیان فرمودند خود نیز جامه عمل به آنرا بر تن پوشیده و به جامعه مسلمین نیز در پیامشان برای تقویت این نظارت همگانی و وظیفه اجتماعی مسلمین می فرمایند:

 «مسلمانان جهان باید به فکر تربیت و کنترل و اصلاح سران خود فروخته بعضی کشورها باشند و آنان را با نصیحت یا تهدید از این خواب گرانی که هم خودشان و هم منافع ملتهای اسلامی را به باد فنا می دهد بیدار نمایند و به این سرسپردگان و نوکران هشدار بدهند و خودشان هم با بصیرت کامل از خطر منافقین و دلالان استکبار جهان غافل نشوند و دست روی دست نگذارند و نظاره گر صحنه شکست اسلام و غارت سرمایه ها و منابع و نوامیس مسلمین نباشند.» [14]

وظیفه تربیت، کنترل و اصلاح زعمای جامعه یک رسالت عمومی از دیدگاه امام است و در صورت انحراف نصیحت و یا تهدید تکلیف بعدی خواهد بود و حساسیت در مقابل غارت سرمایه ها و منابع و نوامیس مسلمین یک مسئله همیشگی مسلمین می باشند. اگر چه عدم غفلت از منافقین و وابستگان هم بسیار مورد تأکید است، اگر خوب بیندیشیم جامعه و آحاد ملتی که بخواهد این تکلیف را همیشه روی گرده خویش احساس کند و درصدد انجام آن برآید در بعد اجتماعی چقدر پیشرفت خواهد کرد، و بالاتر و والاترین تربیتهای اجتماعی را شاهد خواهیم بود، و بحق، امام این رسالت خطیر تربیتی را بخوبی انجام داد و حتی آنرا به ورای مرزهای سرزمین اسلامی نیز کشانید و عرصه را برای دشمنان اسلام و بشریت تنگ نمود.

3 ـ تربیت فردی

این فقیه بزرگ در تربیت شخصی با تأکید به تقویت روح معنویت در وجود انسان برای به تکامل رساندن جنبه های کمال پذیری او و با پروراندن باورهای درونی سعی در تکمیل مکارم و فضائل انسانی نمود. و تلاش ایشان در این بود که آداب و دستورات فقهی بگونه ای وسواس آمیز در نیامده و او را از اتصال به مقام قرب الهی و سازندگی باز ندارد، زیرا احکام فرعیه شرعیه خود بعنوان هدف نبوده، بلکه تنها طریق برای عبودیت انسان می باشند، و مضافاً اینکه وسواسهای بی مورد او را از شادابی خارج ساخته و موجب کسالت خواهد شد، و در نتیجه بی توجهی در عبادت را ببار می آورد. نمونه ای از این دستورالعمل را در رابطه با مناسک حج مشاهده می کنیم.

 «در آن فضا و شرایط معنوی همه دلها برای تحول و پذیرفتن حق آماده است لذا از اعمال نظرهای شخصی درامور حج و خصوصاً در مناسک جداً خودداری شود، و مسائل حج را با علم و یقین در موارد ضرورت با مراجعه به اشخاص مطلع و یا منابع فقهی آن بیان فرمایند چرا که در اعمال و مناسک حج مسائل جدید و مورد ابتلاء فراوان است و خدای ناکرده بیان ناقص و غلط مسائل موجب بطلان عمل و گرفتاری حجاج محترم و عسر و حرج می گردد.

روحانیون عزیز در عین حالی که مسائل را به طور واضح و دقیق بیان می کنند ولی از مشکل تراشی و حالتهای وسواس گونه ای که زائران را در شک و تردید و احتیاطهای بی مورد قرار می دهد خودداری کنند چرا که وسواس در برنامه و مراسم و عبادتها و ادعیه موجب کسالت و بی توجهی در واجبات می شود.[15]

بنابراین تأکید بر اینکه عسر و حرج در احکام دینی وجود نداشته و بیان مسائل باید از روی علم و یقین باشد و مشکل تراشی نکردن و حالتهای وسواس را بوجود نیاوردن، در عبادت و ادعیه و مراسم و برنامه ها کسل و بی توجه نبودن، از دستورات امام راحل است که همگی مقتبس از احکام و دستورات اسلام عزیز می باشد.

نمونه ای دیگر از نگرش ایشان در ذیل حدیث و قاعده لاضرر، علاوه بر تأثیرات آن در نگرشهای اجتماعی مسلمین از حیث تربیت جنبه های فردی نیز بسیار سازنده و آموزنده خواهد بود. امام در ترکیب حدیث لاضرر می فرمایند:

 «این ترکیب بدون تردید از حقیقتهای ادعائی است نه از قبیل مجاز حذف و نه از قبیل استعمال لفظ در غیر موضوع له خود، زیرا با اینکه مقصود جدی از نفی ضرر، نفی موضوعات ضرری و احکام ضرری است، اما در عین حال واژه ضرر و جمله لاضرر در معنای خود استعمال شده و چیزی هم در تقدیر نیست.» [16]

و در جای دیگر فرموده اند:

بدون تردید نفی ضرر و ضرار با اینکه هر دو در خارج وجود دارد از حقیقتهای ادعائی است و مصحح این ادعا مسدود شدن و بسته شدن همه اقسام ضرر در اسلام است.» [17]

تصدیق خواهید فرمود که اگر شخصی بر این اعتقاد باشد که همه راههای ضرر و احکام ضرری در اسلام مسدود است علاوه بر تقویت باورهای دینی و عشق به مکتبی که در آن احکام ضرری موضوعیت نداشته و از حیطه اسلام خارج است درصدد بر خواهد آمد این روحیه را نیز در خویش تقویت نماید. آری فردی که معتقد باشد خداوندی که خالق اوست و هستی او بدست توانای او می باشد در دین خودش هرگز حکم ضرری وضع ننموده و احکام خود را بر اساس مصالح و مفاسد نفس الامری وضع نموده است طبق دستورالعمل فتادبوا باداب الله فتخلقوا باخلاق الله به پروردگارش عشق ورزیده و سعی خواهد کرد خود را به اخلاق الهی آراسته نماید و نوع دوستی و خیرخواهی برای همنوعش را در وجود خود تقویت نماید.

آری چهره با عظمت امام را می توان در چهره عظیم انقلاب اسلامی مشاهده کرد و آثار تربیتی او را در اقصی نقاط جهان نظاره گر بود، تربیت انسانهائی که تنها برای انجام تکلیف و نه حصول نتیجه، بی نام و نشان و بدور از غوغاهای سیاسی و با عشق به حضرت احدیت جان به طبق اخلاص نهاده و در راه معبود جان به جان آفرین تسلیم کرده و رضای حق را بر هر چیز دیگر ترجیح دادند همه بلاد اسلامی خصوصاً سرزمین مقدس اسلامیمان شاهد چنین جوانان و انسانهای پاکباخته ای است که همگی دست پرورده تربیت عالمی عامل، عارفی وارسته و فقیهی نامدار یعنی حضرت امام روح الله الموسوی الخمینی قدس الله نفسه الزکیه می باشند.

مقاله حاضر را با جمله ای از وصیت نامه سیاسی الهی ایشان که توصیه ای است سازنده برای نسلهای حاضر، آینده بپایان می بریم.

 «یک مرتبه دیگر در خاتمۀ این وصیتنامه بملت شریف ایران وصیت می کنم که در جهان حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداکاریها و جان نثاریها و محرومیتها مناسب حجم بزرگی مقصود و ارزشمندی و علو رتبۀ آن است. آنچه که شما ملت شریف و مجاهد برای آن بپاخاستید و دنبال می کنید و برای آن جان و مال نثار کرده و می کنید والاترین و بالاترین و ارزشمندترین مقصدی است و مقصودی است که از صدر عالم در ازل و از پس این جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد و آن مکتب الوهیت بمعنی وسیع آن و ایدۀ توحید با ابعاد رفیع آن است که اساس خلقت و غایت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غیب و شهود است، و آن در مکتب محمدی صلی الله علیه و آله و سلم بتمام معنی برای تحقق آن بوده و راه یابی بکمال مطلق و جلال و جمال بی نهایت جز با آن میسر نگردد، آن است که خاکیان را بر ملکوتیان و برتر از آنان شرافت داده و آنچه برای خاکیان از سیر در آن حاصل می شود برای هیچ موجودی در سراسر خلقت در سرّ و علن حاصل نشود.»

 

منبع: مجموعه مقالات کنگره بررسی اندیشه و آثار تربیتی حضرت امام خمینی(س)، ص 218.

منابع


[1] . ر. ک. مجموعه گفتارهای استاد شهید مطهری صفحه 27.

[2] . ر. ک. به الهیات، استاد جعفر سبحانی ج 3 عربی.

[3] . نهج البلاغه خطبه اول.

[4] . سوره آل عمران آیه 163.

[5] . منشور حوزه و روحانیت پیام اسفند ماه 1367.

[6] . سوره        آیه.

[7] . ر. ک. مقاله اصل اجتهاد در اسلام استاد شهید مطهری.

[8] . سوره        آیه.

[9] . پیام امام به روحانیت اسفند ماه 1367.

[10] . مدرک سابق.

[11] . مکاسب محرمه امام خمینی ج 1ص 38 چاپ قم.

[12] . ر. ک. رساله اجتهاد و تقلید امام خمینی ص 4.

[13] . ر. ک. به مقاله عدالت از نظر علی(ع) استاد شهید مطهری.

[14] . منشور انقلاب پیام امام به حجاج بیت الله الحرام ذیحجه 1407.

[15] . مدرک سابق.

[16] . ر. ک. کتاب البیع امام خمینی ج 2 ص 352.

[17] . ر. ک. به مدرک سابق ج 4 ص 271.

. انتهای پیام /*