هدفهای تعلیم و تربیت

نگارش: سید هادی امامی

"استاد یار گروه الهیات" دانشگاه تربیت معلم

بسمه تعالی

توحید محور تعلیم و تربیت اسلامی:

شناخت اهداف تعلیم و تربیت از نظر حضرت امام(ره) به شناخت هدف رسالت انبیاء الهی خصوصا پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم وابسته است زیرا حضرت امام (ره) در هیچ جا سخنی از "تعلیم و تربیت" مطرح نمی کنند مگر اینکه از "انبیاء الهی" صلوات الله  ... علیهم اجمعین الهام گرفته باشند و تصریح می نمایند "موضوع علم انبیاء تربیت انسان است، تمام انبیاء موضوع بحثشان، موضوع علمشان، انسان است آمده اند انسان را تربیت کنند"[1] و می دانیم که همه انبیاء از آغاز تا پایان عمرشان دعوت به "توحید" یعنی خداشناسی و خداپرستی نموده اند، و با اینکه در رسالت پیامبر خاتم (ص) دعوتهای متعدد هست، اما از دعوت به "توحید" شروع می کند و می فرماید "قولوا الا اله الا الله تفلحوا" یعنی بگوئید خدائی جز خدای یگانه نیست، رستگار می شوید ـ زیرا بدنبال "توحید فکری" توحید روحی، مساوات اجتماعی، عدالت و غیره بوجود می آید ـ در اسلام همه راهها به توحید منتهی می شود، اخلاق اسلامی از توحید سرچشمه می گیرد و به توحید پایان می یابد، تربیت اسلامی همینطور، سیاست اسلامی همینطور، اقتصاد و اجتماع اسلامی همینطور ـ به تعبیر دیگر اگر توحید را گسترش و تفصیل دهیم، مجموعه احکام و ایدئولوژی اسلامی بدست می آید و اگر احکام و ایدئولوژی اسلامی را خلاصه کنیم، توحید، حاصل می شود" اما توحید یک مسلمان واقعی صرفاً یک اندیشه و عقیده خشک نیست. همانطور که ذات احدیت از مخلوقات جدا نیست، با همه هست و بر همه محیط است همه چیز از او آغاز می شود و به او پایان می یابد، اندیشه توحید نیز بر سراسر وجود یک موحد واقعی احاطه دارد، بر همه اندیشه ها، ملکات، رفتارهای او سیطره پیدا می کند و به همه آنها جهت می بخشد» [2] و حضرت امام(ره) هدف نهائی بعثت انبیاء را شناخت خدا (توحید) می داند و می فرمایند: «تمام مقاصد انبیاء برگشتش به یک کلمه است. و آن معرفت الله "است" تمام مقدمه اینست، اگر دعوت به عمل صالح شده است اگر دعوت به تهذیب نفس شده است، اگر دعوت به معارف شده است، تمام برگشتش به اینستکه آن نقطه اصلی که فطرت همه انسانهاست، حجاب را ازش بردارند، تا انسان برسد به او و او معرفت حق است، مقصد عالی همین است.» [3]

تزکیه مقدم بر تعلیم است:

اما نکته قابل ذکر اینستکه اولا تعلیم و تربیت از هم جدا نیستند و ثانیا اهمیت تربیت بیشتر از تعلیم است چنانکه قرآن، در بیان رسالت پیامبر(ص) آنرا مقدم دانسته و می فرماید "یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة"[4] آنها را تزکیه می کند و کتاب و حکمت به آنها می آموزد. و با توجه به اینکه حضرت امام(ره) مقصد نهائی دعوت انبیاء را "شناخت خدا" می دانند از آیه فوق خوبی می فهمیم که منظور از "معرفت الله" باور قلبی و ایمان است نه صرفاً شناخت عقلی، زیرا "ایمان"، معرفت قلبی است و این نوع معرفت با تعلم و تعقل تنها حاصل نمی شود بلکه علاوه بر آن به "تزکیه نیاز دارد. و به همین جهت حضرت امام(ره) خطاب به فرزند خود می فرمایند "کوشش کن" کلمه توحید" را که بزرگترین کلمه است، از عقلت به قلبت برسانی، که حظ عقل همان اعتقاد جازم برهانی است و این حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقین به قلبت نرسد، فایده و اثرش ناچیز است" [5] و کتاب آسمانی ما "حقیقت توحید" را "کلمه طیبه" نامیده و در وصف آن می فرماید: «الم ترکیف ضرب الله مثلاً کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء توتی اکلها کل حین باذن ربها» [6] ای پیامبر نمی بینی خدا چگونه مثل می آورد، سخن پاکیزه (حقیقت توحید) مانند درخت پاکیزه ای است که ریشه اش در اعماق زمین فرو رفته باشد، نه و شاخه اش رو به بالا آمده باشد، و همیشه باذن پروردگارش میوه های خود را می دهد. علامه طباطبائی(ره) در تفسیر «کلمه طیبه» می فرمایند:

"مراد عقاید حقه ای است که ریشه اش در اعماق قلب و نهاد بشر جای دارد که اصل آن خدا و شاخه های آن عبارتند از معارف حقه فرعیه و اخلاق پسندیده و اعمال صالحه که مومن حیات طیبه خود را بوسیله آنها تامین می کند"[7] اما برای درک "حقیقت توحید" دو نوع جهاد لازم است، یکی جهاد درونی یا مبارزه با نفس و دیگری جهاد بیرونی و مبارزه با ستمگران و ناهمواریهای اجتماعی و بهمین جهت پیامبر اسلام(ص) در دعوتنامه هایش به سران کشورها این آیه را می گنجاند که واقع بینی و همه سون گری اسلام را نشان می دهد "قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا"[8] بگو ای اهل کتاب بیائید بسوی یک حقیقت که برای ما و شما یکسان است (و آن اینکه) خدای یگانه را بپرستیم و جز او هیچ چیز را نپرستیم. تا اینجا آیه کریمه به بیان توحید عبادی و درونی و اثر آن در تهذیب نفس می پردازد، آنگاه می فرماید: "لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله"[9] و بعضی از ما انسانها بعض دیگر را "رب" خود قرار ندهیم. بیائید آنگونه رابطه های نادرست اجتماعی را که منجر به اینگونه تبعیضها می شود، قطع کنیم. که این بخش از آیه برای تحقق "توحید اجتماعی" به مبارزه با بیعدالتی دستور می دهد.

حضرت امام(ره) این دو بخش رسالت انبیاء را چنین بیان می کند"از اول انبیاء این دو شغل را داشته اند، شغل معنوی که مردم را از اسارت نفس خارج کنند، از اسارت خودش خارج کنند (که شیطان بزرگ است) و مردم و ضعفا را از گیر ستمگران نجات بدهند" [10] اما اساس را " صلاح انسان" می دانند و می فرمایند "یک نبی نیامده است که مقصدش این معنی نباشد، که انسان را اصلاح کند اقامه عدل همان درست کردن انسانهاست.. اقامه عدل تحول دادن ظالم به عادل است" [11] بنابراین هدف اصلی انبیاء اصلاح انسان یعنی آزادی معنوی و تهذیب نفس است و اقامه عدل نیز فرع بر آزادی از اسارت نفس می باشد.

خلاصه، هدف نهائی تعلیم و تربیت اسلامی پرورش انسانهای مومن و موحد است که طرز فکر و عمل آنها با سایرین فرق بسیار دارد، زیرا در حالیکه مردم هر چیز را از پشت حجاب استقلال می بینند، فرد مومن موجودات را وابسته و به صورت واقعی می بیند (این از نظر علم) و از نظر عمل هم، او فقط خدا را دوست می دارد، و بنابراین جز او نمی خواهد و جز او نمی طلبد و فعل و ترک و خشنودی و غضبش، فقط بخاطر خداست و توجهی به ستایش مردم و دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ ندارد، سر منزل مقصود او خدا و زاد و توشه اش ذلت بندگی و راهنمای او شوق و محبت الهی می باشد. یعنی از نظر روحی و علمی انسان را بمقامی متعالی می رساند که سراسر وجود او را محبت خدا فرا می گیرد و جائی برای غیر خدا و رذائل اخلاقی باقی نمی گذارد. و چون با اصلاح افراد، جامعه نیز اصلاح می شود، بدین جهت، در این مقاله مطالبی را که به تهذیب نفس و خودسازی مربوط می شود. مطرح شده، و در هر مورد برای نشان دادن مبانی رهنمودهای حضرت امام(ره) ابتدا از آیات و روایات استفاده نموده و بعد سخنان بنیانگذار جمهوری اسلامی را آورده ایم فهرست عناوین اصلی بصورت زیر تنظیم شده است:

1 ـ نیاز انسان به تربیت

2 ـ تحول روحی انسان

3 ـ الهی بودن فطرت انسان

4 ـ هدایت انسان بسوی خدا

5 ـ آزادی و استقلال فکری و روحی انسان

6 ـ خود شناسی و استفاده مطلوب از آن

7 ـ تهذیب نفس (رهائی از هواهای نفسانی)

نیاز انسان به تربیت انبیاء

انسان موجودی است که دو نیروی متضاد عقل و نفس در او قرار داده شده، ولی در ابتدای خلقت، آنچه در او فعلیت دارد همان قوای حیوانی است، و اگر تحت تربیت صحیح قرار نگیرد، بسوی غرایز طبیعی کشیده می شود و مصداق این آیه می شود که می فرماید"اولئک کالا نعام بل هم اضل"[12] اینها مانند چهار پایان هستند، بلکه گمراهترند. و اگر با هدایت عقل تابع دستورات شرع گردد، روح انسانی و ملکوتی در او بیدار می شود، و بهمین جهت خداوند متعال ما را به پیروی از دعوت خود و پیامبرش(ص) امر فرموده "یا ایها الذین آمنوا استجیبوالله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم " [13] ای مومنین دعوت خدا و پیامبرش را در آنچه موجب حیات انسانی شما می شود اجابت کنید. و نیز می فرماید"قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها" [14] همانا هر که خود را تزکیه کرد رستگار شد و هر که خود راتزکیه نکرد زیان دید.

خداوند متعال برای تربیت انسان دو مربی داخلی و خارجی قرار داده که یکی عقل است و دیگری وحی، که بوسیله انبیاء الهی صلوات الله علیهم اجمعین بانسان می رسد، و هر دو اینها مکمل یکدیگرند و هیچیک بتنهائی برای رساندن انسان به کمال مطلوب کافی نیستند، زیرا اگر عقل نباشد، صداقت انبیاء در ادعای پیامبری شناخته نمی شود، و بدون وحی نیز آگاهی به بسیاری از امور عالم غیب امکان پذیر نیست، زیرا عقل ما فقط از راه استدلال می تواند وجود عالم غیب را اثبات کند، اما چگونگی و جزئیات آن عالم فقط از طریق وحی قابل شناخت است، و خلاصه کنترل غرایز و جهت دادن به آنها در مسیر کمال انسانی فقط از راه ایمان به خدا و پیروی از راهنمائیهای انبیاء(ص) امکان پذیر است.

جهان کنونی نیاز بشر به مربی خارجی یعنی انبیاء الهی را بیش از پیش روشن می کند، زیرا انسان امروز با وجود پیشرفتهای چشمگیر علمی و صنعتی بیش از گذشته دچار جنگ و خونریزی و ظلم و بیداد گشته و در ظلمت خودخواهی و قدرت طلبی بسر می برد. این ظلمت را با قدرت علم و دانش نمی توان برطرف کرد و فقط نیروی ایمان مذهبی است که به انسان قدرت تهذیب نفس و زدودن پرده های ضخیم خودخواهی و مفاسد ناشی از آن را عطا می کند، که آن هم توسط انبیاء الهی انجام می شود، به تعبیر دیگر انسان با دو بال علم و ایمان می تواند بسوی کمال مطلوب سیر کند، و قدرت علمی که بشر امروز از آن برخوردار است اگر با ایمان به وحی همراه نباشد، نه فقط فایده ای ندارد بلکه باعث سقوط بیشتر او بسوی مفاسد دنیوی و عذاب اخروی می شود.

حضرت علی علیه السلام در مورد شدت نیاز انسان به تربیت تشبیه گویائی دارند "ان بذوی العقول من الحاجة الی الادب کما یظما الزرع الی المطر" [15] یعنی همچنانکه کشت و زرع محتاج به باران است و بی آن پژمرده و خشک می شود، صاحبان عقل نیز محتاج به آموختن آداب و کاربردن آنهایند و بی آن پژمرده و فاسد می گردند، و مراد آدابی است که در شرایع مقدسه در هر باب مقرر شده، اینک به بیانات حضرت امام(ره) درباره نیاز انسان به تربیت انبیاء الهی و اینکه هدف اصلی انبیاء تربیت انسان است، و اگر تربیت نشود از هر حیوانی پست تر و خطرناکتر است توجه می کنیم.

هشدار نسبت به خطر انسان غیر مهذب:

"اگر (انسان) تحت تاثیراتی واقع نشود به حسب نوع، ملکات خبیثه در او غالب شود، و متمایل به زشتی و ناهنجاری گردد، زیرا که دواعی داخلیه از قبیل شهوت و غضب و غیر آن او را طبعاً به فجور و تعدی و جور دعوت کند و پس از تبعیت آنها باندک زمانی حیوانی بس عجیب و شیطانی بی اندازه غریب گردد و چون عنایت حق تعالی و رحمتش شامل حال فرزند آدم در ازل بود، دو نوع از مربی و مهذب به تقدیر کامل در او قرار داد که آن دو به منزله دو بال است از برای بنی آدم که می تواند بواسطه آنها از حضیض جهل و نقص و زشتی و شقاوت به اوج علم و معرفت و کمال و جمال و سعادت پرواز نماید و خود را از تنگنای ضیق طبیعت به فضای وسیع ملکوت اعلی رساند. و این دو یکی مربی باطنی که قوه عقل و تمیز است و دیگری مربی خارجی که انبیاء و راهنمایان طرق سعادت و شقاوت می باشند." [16]

نظر حضرت امام(ره) اینست که اگر تربیت انبیاء و تهذیب نفس در کار نباشد، حتی علوم و معارف اسلامی نه فقط مفید نیستند بلکه مضر نیز می باشند "و شما بدانید که اگر چنانچه عالم، هر عالمی که باشد، تهذیب اسلامی پیدا نکرده است، و اخلاق اسلامی پیدا نکند، برای اسلام مضر است که نافع نیست، آنقدری که اسلام از زبان و قلم اشخاصی که تعهد به اسلام نداشته اند و انحراف داشته اند کشور ما صدمه دیده است که از توپ و تانک و از محمدرضا و پدرش صدمه ندیده است، صدمه اینها صدمه روحی است، صدمه روحی بالاتر از صدمات جسمی است "[17] و در جای دیگر بدینصورت بر ضرورت تربیت انبیاء تاکید می فرمایند: "آنقدر که این انسان، این حیوان دو پا در عالم فتنه و فساد می کند هیچ موجود دیگری نمی کند و آنقدری که این حیوان دو پا محتاج به تربیت است، هیچ حیوانی محتاج نیست تمام انبیاء از اول تا حالا تا خاتم از آدم تا رسول اکرم(ص) برای یک مقصد آمدند و آن مقصد این است که این حیوان را انسان کنند."[18]

تحول روحی

انسان در بین مخلوقات تنها موجودی است که از دو طرف تنزل و تعالی بی انتها است یعنی همانگونه که در جهت سقوط از حیوانات نیز پائین تر می رود چنانکه قرآن کریم در وصف کفار می فرماید: "ان شر الدواب عندالله الذین کفرو فهم لا یومنون"[19] همانا بدترین جنبندگان نزد خدا آنانند که کفر ورزیدند و ایمان نمی آورند. در جهت کمال نیز می تواند به مقامی برسد که قلبش محل تابش انوار الهی شود و با یاد خدا آرامش همیشگی یابد و مصداق این آیه مبارکه شود"یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة"[20] ای نفس آرامش یافته برگرد بسوی پروردگار خویش در حالیکه از خدا راضی هستی و خدا نیز از تو خشنود است. یعنی انسان در جهت رشد، توانائی رسیدن به کمال مطلق را دارد، اما مهم این است که رسیدن بمرحله انسان کامل تنها با نیروی فکر و تعقل و تعلم امکان پذیر نیست بلکه همراه با آن باید در تهذیب نفس نیز کوشش نماید تا در سایه آن واقعیت ایمان درقلب او تحقق یابد یعنی تا انسان به علم و ایمان واقعی که طبعاً با عمل صالح همراه است مجهز نباشد نمی تواند به مدارج کمال انسانی برسد، زیرا علم بدون تهذیب نفس باعث دوری بیشتر از خداوند می شود و حدیث نبوی درباره عالم دنیا طلب چنین می فرماید: "من ازداد علما و لم تزدد فی الدنیا زهدا لم یزدد من الله الا بعدا" [21] هر که علمش زیاد شود و بی رغبتی وی نسبت به دنیا افزوده نگردد، دوریش از خدا بیشتر شود.

ایجاد تحول روحی بگونه ای که قلب وجهه الهی پیدا کند

منظور از "تحول روحی" اینست که قلب وجهه الهی پیدا کند و به "قلب" سلیم تبدیل شود زیرا به تصریح قرآن بدون "قلب سلیم" هیچ چیز سود نمی دهد. "یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم"[22] روزی که مال و فرزندان سودی ندهند مگر اینکه (انسان) با دل پاک و سالم بسوی خدا برود، و اینگونه روحهای پاک هستند که مومن واقعی می باشند و از تهدید دشمنان هراسی بخود راه نمی دهند، همانگونه که پیروان حضرت موسی(ع) در جواب فرعون که آنها را از شکنجه و مرگ می ترساند گفتند "فاقض ما انت قاض انما تقضی هذة الحیوة الدنیا انا آمنا بربنا لیغفرلنا ایغفرلنا خطایانا"[23] هر چه می خواهی درباره ما دستور بده، زیرا حکم (شکنجه) تو فقط در زندگی دنیا نافذ است، ما به پروردگار خود ایمان آورده ایم تا گناهان گذشته ما را ببخشاید." خلاصه اینکه اگر روح الهی و اندیشه خدائی در وجود کسی پیدا شود، دیگر توجهی به غیر خدا ندارد، و حضرت امام(ره) در بیان این حقیقت است که خطاب به فرزندش می فرمایند: "من و تو اگر این حقیقت را باور کنیم و حیله های شیطانی و نفسانی بگذارند واقعیات را آنطور که هستند ببینیم، آنگاه از مدح مداحان و ثنای ثناجویان، آنطور پریشان می شویم که امروز از عیب جوئی دشمنان و شایعه سازی بدخواهان .... اگر از آنچه ذکر شد به قلبت برسد، از ناملایمات و دروغ پردازیها ناراحت نمی شوی و آرامش قلب پیدا می کنی که ناراحتیها اکثراً از خودخواهی است"[24] و اهمیت قلب را اینطور نشان می دهند: «کوشش کن کلمه توحید را که بزرگترین کلمه است و والاترین جمله است از عقلت به قلبت برسانی، که حظ عقل همان اعتقاد جازم برهانی است و این حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقین به قلب نرسد، فایده و اثرش ناچیز است. چه بسا بعضی از همین اصحاب برهان عقلی و استدلال فلسفی بیشتر از دیگران در دام ابلیس و نفس خبیث می باشند (پای استدلالیان چوبین بود) و آنگاه این قدم برهانی و عقلی تبدیل به قدم روحانی و ایمانی می شود که از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور کند آنچه را استدلال اثبات عقلی کرده است. پسرم مجاهده کن که دل را بخدا بسپاری و موثری جز او ندانی"[25]

مقلب القلوب فقط خداست:

با ذکر حدیثی در اینمورد مطلب روشنتر می شود "ان القلوب بین اصبعین من اصابع الله یقلبها کیف یشاء ساعة کذا و ساعة کذا"[26] یعنی قلبها در میان دو انگشت از انگشتان خداوند قرار دارند، آنها را هر گونه بخواهد، زمانی اینچنین و زمانی آنچنان برمی گرداند، بنابراین خداست که دلها را دگرگون می کند و انسان بدون اذن خدا قدرت تصرف در قلب خود را ندارد، و وقتی هدایت فرد بصورت بنیادی جز با قدرت مطلقه خدا امکان پذیر نیست، اگر جامعه ای که غرق در لذات دنیوی است، بخواهد خدائی شود، و نسبت به لذات دنیوی بی اعتنا و عاشق لقاء الله و شهادت در راه او شود، امکان ندارد از راه وسائل عادی بتواند چنین تحول عظیمی را در خود بوجود آورد و اگر می بینیم جامعه ما که قبل از پیروزی انقلاب مانند سایر ملتها غرق در شهوات بود و بطور معجزه آسا به سوی معنویت روی آورد، این تغییر جهت فقط با خواست و قدرت الهی صورت پذیرفت، یعنی چون ملت یکپارچه برای خدا قیام کرد، خداوند عنایات خاصه خودش را شامل حال نمود و تحولی روحی در آنها بوجود آورد که جز در صدراسلام، تاریخ نمونه ای برای آن سراغ ندارد، بنابراین هدف اساسی در تعلیم و تربیت باید جهت دادن بسوی خدا باشد و تمام افکار و اعمال برای تقرب بخدا صورت پذیرد و وقتی انگیزه خدائی شد، خداوند حکیم نیز با فیض مطلقش فرد یا جامعه ای را که در راه او قدم برمی دارند به راه سعادت و کمال هدایت می کند و آیه کریمه به همین مطلب توجه می دهد و می فرماید: "والذین جاهد ا فینا لنهدینهم سبلنا"[27] کسانیکه در راه ما کوشش می کنند آنها را به راههای خودمان (که همان راه کمال و قرب بخداست) هدایت می کنیم.

الهی بودن فطرت انسان

هدف تربیت، شکوفائی فطرت است:

چون تربیت به رشد و شکوفائی استعدادهای موجود زنده مربوط می شود، بنابراین در تربیت انسان نیز باید به استعدادهای فطری و ذاتی او توجه شود، و چون عشق به کمال مطلق در فطرت هر انسانی هست از این رهگذر می توان هدف نهائی تعلیم و تربیت اسلامی را شکوفائی فطرت الهی انسانها دانست. و آیه مبارکه "فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة اللتی فطر الناس علیها"[28] یعنی توجه خویش را کاملا به دین معطوف ساز در حالیکه حق گرا هستی، سرشت و فطرتی که خداوند همه مردم را بر آن آفریده است. دلالت بر این دارد که فطرت همه انسانها بر توحید است و حضرت علی علیه السلام نیز به این مطلب اشاره فرموده اند "فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاء لیستادوهم میثاق فطرته"[29] خداوند رسولان خود را در میان آنها مبعوث کرد و پیامبرانش را پی در پی فرستاد تا وفای به پیمان فطرت را از آنها بخواهند. یعنی رسالت انبیاء برای این است که امور فطری را که در راس آنها "توحید" است در انسان به کمال برسانند، و می دانیم که ندای فطرت، همه انسانها را به خیر و کمال دعوت می کند، و اگر به ندای فطرت توجه شود و از موانع رشد او که از هوای نفس ناشی می شود، جلوگیری بعمل آید، انسان ذاتا بسوی خیر و کمال پیش می رود. و حضرت امام باستناد به حدیث "کل مولود یولد علی الفطرة" [30] یعنی هر مولودی بر فطرت توحید" زاده شده است فرموده اند: "اگر انسان بواسطه تربیت نادرست بطرف فساد کشانده نشود، فطرةً بسوی خیر و کمال گرایش دارد "انسان از اول اینطور نیست که فاسد به دنیا آمده باشد، از اول با فطرت خوب به دنیا آمده، بافطرت الهی به دنیا آمده "کل مولود یولد علی الفطرة" که همان فطرت انسانیت، فطرت صراط مستقیم، فطرت توحید است این تربیت هاست که یا همین فطرت را شکوفا می کند و یا جلو شکوفایئ فطرت را می گیرد"[31]

انحرافات ناشی از غفلت از فطرت الهی است:

در اینجا ممکن است سئوالی مطرح شود که اگر بپذیریم، دین و معارف دینی که در راس آنها توحید قرار دارد، اموری فطری هستند، در اینصورت وجود افرادی که منکر دین می باشند و همچنین اختلاف بین خداپرستان چگونه قابل توجیه است. زیرا انکار خدا و یا اختلاف در بین خداپرستان در امور دینی خلاف فطرت است ـ و هر گونه انکار یا خلافی دراین امور نشانه غیر فطری بودن آنهاست ـ حضرت امام(ره) در مورد فطری بودن دین و توحید چنین می فرمایند: هر انسانی بالوجدان می یابد که خواهان کمال مطلق است و دلیل مطلق است و دلیل اینکه "کمال مطلق" را می خواهد نه "کمال محدود" را اینستکه به هر درجه از علم و قدرت برسد به آن قانع نمی شود و طالب درجه بالاتر است و فقط هنگامی آرام می گیرد که به "کمال مطلق" برسد "الا بذکرالله تطمئن القلوب" [32] تا اینجا بیان شد که همه انسانها یک چیز را می خواهند و آن "کمال مطلق" است و امور فطری هم در همه انسانها ثابت و یکسان است و اما اینکه چرا در مسیر فطرت اختلاف پیش می آید، نظر حضرت امام(ره) این است که چون از فطرت الهی غفلت کرده ایم و کمال مطلق را عوضی گرفته ایم، "در تمام فطرت ها بی استثنا عشق به کمال مطلق است، عشق به خداست، عذاب برای این است که ما نمی فهمیم. ما جاهلیم ما عوضی می گیریم مسائل را، اگر روی همین فطرت ما پیش برویم، به کمال مطلق می رسیم، اینکه انسان را معذب خواهد کرد، اینست که کمال را عوضی گرفته است» [33]

از مطالب گذشته بدست می آید که در انسان دو نیروی متضاد وجود دارند که هر دو ذاتی و غیراکتسابی هستند، یکی از فطرت الهی سرچشمه می گیرد و دیگری از غرایز حیوانی ناشی می شود. یعنی انسان برخلاف حیوان دارای دو گرایش متضاد است که یکی او را بسوی خیر و کمال مطلق می کشاند و دیگری او را بسوی شهوات طبیعی به پیش می برد و بهمین جهت انسان موجودی است که از دو طرف بینهایت است، یعنی در هر مسیری که قرار گیرد به حد معینی قانع نمی شود، اما در حیوان منحصرا غرایز حیوانی از قبیل شهوت و غضب وجود دارد و بعلاوه همین غرایز در حد معینی متوقف می شوند.

شخصیت اصیل انسان بعد معنوی و اخلاقی اوست:

ولی آنچه شایسته توجه می باشد، این است که گرچه در انسان دو نیروی متضاد حیوانی و انسانی وجود دارد ولی شخصیت واقعی و اصیل انسان همان "فطرت الهی" اوست و غرایز حیوانی در انسان حالت طفیلی و ابزاری دارند و در واقع برای تامین نیازهای طبیعی و جسمی انسان در وجود او قرار داده شده، و این غرایز فقط تا هنگامیکه انسان در جهان طبیعت زندگی می کند برای او لازم هستند و بعد از رفتن از جهان طبیعت تنها چیزی که برای او باقی می ماند صفات و ملکات روحی اوست، و یکی از دلائل روشن بر اصالت "انسانیت" و طفیلی بودن غرایز اینست که در جدال بین عقل و نفس" هنگامیکه انسان بمنظوری معنوی و اخلاقی در مقابل تحریکات شهوانی مقاومت می کند در خود احساس پیروزی و موفقیت می کند و درست مثل این است که بر حریفی فائق آمده و او را شکست داده است و بر عکس، هرگاه بمنظور هدف شهوانی از اهداف اخلاقی صرفنظر می کند در خود احساس ضعف و شکست خوردگی می نماید، و درست حالتی به وی دست می دهد که از حریفی شکست می خورد و حال اینکه در هر دو حال فاعل یک شخص است ... این نکته می رساند که حیات معنوی و اخلاقی انسان نسبت به حیات مادی وی اصالت بیشتری دارد وشخصیت واقعی انسان وابسته به هدفهای معنوی و اخلاقی است و جنبه های حیوانی و شهوانی طفیلی های شخصیت واقعی انسان است"[34] پس این جنبه های حیوانی و هواهای نفسانی هستند که انسان را از مسیر فطرت خارج می کنند و بنابراین فردی که می خواهد در مسیر فطرت الهی حرکت کند اولین قدم آن است که خود را از اسارت شهوات خلاص کند و یا به تعبیر صحیح تر قوای حیوانی را تحت کنترل عقل و شرع قرار دهد و از آنجائیکه در ابتدا غرایز حیوانی در انسان فعلیت دارند و خصائص و ملکات انسانی بصورت بالقوه در او وجود دارند، اگر انسان تحت تربیت صحیح قرار نگیرد، بطور طبیعی بطرف غرایز کشانده می شود بهمین جهت است که انسان بیش از هر موجود دیگری نیاز به تربیت از سوی انبیاء الهی دارد.

همه انسانها جویای کمال مطلق هستند:

چون خود واقعی انسان همان "فطرت الهی" است که جویای "کمال مطلق" می باشد بهمین جهت تمام تلاشها در جهت رسیدن به "کمال مطلق" است و اگر انسانی در مسیر انحرافی گام برمی دارد، بامید و مقصد کمال مطلق حرکت می کند و به عبارت دیگر انسانها اعمال خود را خوب تلقی می کنند و آیه قرآن نیز به این معنی توجه می دهد: "قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» [35] آیا شما را به زیانبارترین اعمال آگاه کنم؟ اعمال آن کسانی است که سعی خودشان را در زندگی دنیوی بکار بردند و اینها می پندارند که کار خوبی انجام می دهند. و در واقع این گونه فریبها و اشتباهات از مکائد شیطان و نفس اماره است. و این مطلب را که همه انسانها، کارهایشان ناشی از فطرت توحید است در کلام حضرت امام(ره) چنین آمده است: «فطرت توحید که تمام انسانها بلکه تمام موجودات بر آن مفطورند و آنچه توجه به آن شود دنبال آن هر کس رود چه در علوم و فضائل و فواضل و چه در معارف و امثال آنها و چه در شهوات و هواهای نفسانی و چه در توجه به هر چیز و هر کس از قبیل بتهای معابد و محبوبهای دنیوی و اخروی و ظاهری و خیالی و معنوی و صوری، چون حب زن و فرزند و قبیله و سران دنیوی، چون شاهان و امیران و اسپهبدان یا اخروی چون علماء و دانشمندان و عارفان و انبیاء علیهم السلام همه و همه عین توجه به واحد کامل مطلق است، حرکتی واقع نشود جز برای او و وصول به او و قدمی برداشته نشود جز بسوی آن "کمال مطلق"[36] و در جای دیگر فطرت الهی انسان را چنین بیان می فرمایند "فطرت خداجوئی در همه هست، کافر هم که دارد می رود دنبال اینکه یک چیزی پیدا کند، خودش ملتفت نیست این دنبال کمال مطلق است، این را کمال خیال کرده است، هر کس هر عملی انجام می دهد، برای اینکه آنرا یک چیز خوبی می داند یک کمالی می داند. این دزدهای سرگردنه هم، این را یک کمال می دانند که بروند دزدی کنند به هم فخر می کنند، همه دنبال کمالند، همه دنبال خدا هستند، ملتفت نیستند، بشر خداخواه است، لکن اعوجاجات نمی گذارد فطرت ها را خاموش می کند."[37]

توجه به کمال مطلق، انسان را از غیر خدا بی نیاز می کند:

"هر انسانی بلکه هر موجودی بالفطره عاشق کمال مطلق است و متنفر از نقص. شما اگر علم می جوئید، چون کمال است می جوئید و از این جهت ممکن نیست فطرت شما به هر علم که دست یابد به آن قانع شود و اگر توجه کند که مراتب بالاتری هست در این علم بالفطره آن را می جوید و می خواهد و از این علم که دارد بواسطه محدودیت و نقصش متنفر است و آنچه به آن دل باخته است حیث کمال آنست نه نقص و اگر قادری توجه به قدرتش دارد، این توجه به کمال قدرت است نه نقص آن و لهذا قدرتمندان دنبال قدرتهای بالاتر می گردند و خود نمی دانند، قدرت مطلق موجود مطلق است و تمام دار تحقق جلوه ای است از آن موجود مطلق و به هر چه روی آوری به او روی آوردی و خود محجوبی و نمی دانی و اگر بقدم وجدان همین مقدار را درک کنی و بیابی ممکن نیست که بجز موجود مطلق، به چیزی توجه کنی و این گنجینه ای است که انسان را بی نیاز کند از غیر او و هر چه به او برسد از محبوب مطلق رسیده و هر چه از او سلب شود، محبوب مطلق سلب کرده است. در این حال از عیب جوئیها و هرزه درائیهای دشمنان لذت می بری چه که از محبوب است نه از اینان و دل به هیچ مقامی نمی بندی جز به مقام کمال مطلق» [38]

هدایت انسان به سوی خدا

قبلاً در مقدمه بیان شد که محور "تعلیم و تربیت در اسلام" توجه دادن به "خدا" است و همه اهداف دیگر به همین هدف اساسی بر می گردند و موضوع فعلی نیز توضیحی است درباره "الهی بودن فطرت انسان" منتهی همانگونه که در بحث گذشته گفته شد، "فطرت الهی انسان" ابتدا حالت "بالقوه" دارد ولی سایر غرایز که آدمی را بسوی طبیعت می کشانند فعلیت دارند در اینصورت اگر انسان "نور فطرت" را با رعایت دستورات شرع خصوصاً انجام واجبات و ترک گناه روشن نکند خود بخود بسوی "حیوانیت" سقوط می کند و تنها راهی که می تواند انسان را از سقوط در منجلاب گناه نگاه دارد "توجه به خدا" است باینصورت که اندیشه و رفتار خود را خدائی کند، یعنی فکر و عملش برای رضای خدا باشد و با استمرار و مداومت، توجه بخدا از اندیشه به دل و روح نفوذ می کند یعنی شناخت عقلی به شناخت قلبی که همان "ایمان قلبی" است، تبدیل می شود و باتحقق چنین ایمانی عشق به خدا بر همه وجود او سیطره پیدا می کند بطوریکه همه همش در جهت رسیدن به محبوب واقعیش صرف می شود، و چنین انسانی قطعاً رستگار می شود زیرا خداوند فرموده است "قد افلح المومنون"[39] به تحقیق مومنین رستگار شدند، که البته منظور مومنینی هستند که خدا در قلب آنها جای دارد، نه فقط در مغز و اندیشه آنها، به بیان دیگر منظور از "هدایت انسان بسوی خدا" رساندن او به مرحله ای است که "ایمان واقعی" در قلبش تجلی پیدا کند. و رسیدن به چنین "ایمانی" فقط با هدایت و خواست خدا امکان پذیر است چنانکه می فرماید: "بل الله یمن علیکم ان هدیکم للایمان"[40] خدا بر شما منت می گذارد که شما را بسوی "ایمان" هدایت کرد، و در آیه دیگر می فرماید: فقط خداست که افراد لایق و صالح را دوستدار ایمان قرار می دهد و محبت به "ایمان" را در دل آنها ایجاد می کند. و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون"[41] خداوند ایمان را نزد شما محبوب و خوش آیند کرد و آنرا در دلهای شما بیاراست و کفر و نافرمانی و سرکشی را نزد شما منفور و ناخوشایند قرار داد، اینانند افرادی که راه یافته اند. و اساساً هدف بعثت پیامبر اسلام چیزی جز هدایت مردم بسوی خدا نبوده، چنانکه خدایتعالی به آن حضرت چنین خطاب می کند: "قل ما اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الی ربه سبیلا" [42] ای پیامبر به مردم بگو من در مقابل (زحمت) رسالت اجر و مزدی از شما نمی خواهم، جز اینکه هر کس خواست راهی بسوی خدا در پیش گیرد. یعنی هدایت مردم بسوی خدا را تنها اجر و مزد رسالت خود می داند.

هدف نهائی شناخت قلبی خداست:

حضرت اما م(ره) این معنی را که مقصد نهائی انبیاء الهی شناخت خدا و ایمان به ذات یگانه اوست و اهداف دیگر حتی "عدالت اجتماعی" هدف مقدماتی می باشند، بدینگونه بیان می فرمایند: "در این کتاب شریف (قرآن) مسائلی هست که مهمش مسائل معنوی است و رسول اکرم و سایر انبیاء نیامدند که اینجا حکومت تاسیس کنند، مقصد اعلا این نیست، نیامدند که اینجا عدالت ایجاد کنند، آن هم مقصد اعلا نیست، اینها همه مقدمه است، تمام زحمتهائیکه اینها کشیدند، چه از حضرت نوح گرفته، از حضرت ابراهیم گرفته تا آمده است اینجا به رسول اکرم رسیده است، تمام مشقت هائیکه کشیدند و کارهائیکه کردند، مقدمه یک مطلب است و او معرفی ذات مقدس حق (است). کتابهای آسمانی هم که بالاترینش کتاب قرآن کریم است، تمام مقصدش همین است که معرفی کند حق تعالی را با همه اسماء و صفاتی که دارد» [43] از بیانات گذشته می توان نتیجه گرفت که هدف عالی و نهائی تعلیم و تربیت از نظر حضرت امام(ره) این است که معنای "توحید" در تمام مراتبش از عقل به قلب برسد یعنی از مرحله استدلال بگذرد و به "باور" تبدیل شود، و از مرتبه علم به مرحله ایمان برسد. و دراین صورت است که چیزی جز خدا نمی بیند واقعا باورش می آید که "لا موثر فی الوجود الا الله" تنها چیزی که در جهان هستی منشاء اثر است فقط خداست و به حقیقت ذکر "لا حول ولا قوة الا بالله"ایمان پیدا کرده یعنی همه چیز را از خدا می داند و همه موجودات را آثار و نشانه های خدا می داند و چون خدا را دوست می دارد به موجودات عالم هم که آیات خدا هستند عشق می ورزد و بجز خیر نمی بیند و هدفی جز کسب رضای خدا ندارد. و دلش با یاد خدا به آرامش رسیده است زیرا "بذکر الله تطمئن القلوب" با یاد خدا دل آرامش می یابد.

حضرت امام(ره) این نکته را که منظور از "شناخت خدا" شناخت قلبی است نه "شناخت عقلی  با صراحت چنین بیان می کنند: "ای عزیز .... با هر زحمت و ریاضتی شده در قلب خود با قلم عقل نگارش ده که "لا موثر فی الوجود الا الله" نیست کارکنی در دار تحقق مگر خدا "توحید فعلی" را که اول درجه توحید است، در قلب با هر وسیله ای جایگزین کن، و قلب را مومن و مسلم نما به این کلمه مبارکه و مهر شریف "لا اله الا الله" را بر قلب بزن، و صورت قلب را، صورت کلمه توحید کن و بمقام اطمینان برسان، و به او بفهمان که مردم نفع و ضرر نمی توانند برسانند، نافع و ضار خداست"[44] در جای دیگر در فرق بین ادراک عقلی و باور قلبی می فرماید: "بین ادراک عقلی و باور نفسانی و قلبی خیلی فاصله است ... بسیاری وقتها انسان عقلا یک چیزی را ادراک می کند لکن چون باورش نیامده تبعیت نمی کند، آن وقتی که باورش بیاید عمل می کند و ایمان عبارت از این باور است. علم به پیغمبران این فایده را ندارد، ایمان به پیغمبر این فایده را دارد ... اگر ایمان آمد همه چیز دنبالش است، اگر انسان باورش آمد که یک موجودی، یک مبدائی برای این عالم است و یک باز خواستی برای انسان هست ... این باور انسان را نگه می دارد از همه چیزها وهمه لغزشها و تنها مسئله این است که چطور این باور بیاید."[45]

استقلال فکری و روحی

"فبشر عبادالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه، اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب» [46] بشارت بده بندگان مرا آنانکه سخن را می شنوند (و بعد از سنجش) بهترین آنرا پیروی می کنند، اینان هدایت شده اند و اینان براستی صاحبان عقل هستند.

آیه کریمه فقط کسانی را هدایت شده و خردمند می داند که عقل و فکر خود را بکار اندازند و بدون فکر کاری را انجام ندهند. اهمیت تعقل و استقلال فکری به حدی است که اسلام اصول اعتقادی را اجتهادی می داند یعنی اگر کسی اعتقادات دینی را بواسطه اعتماد به بزرگان دین بدون اینکه عقلا آنها را فهمیده باشد قبول کند، چنین اعتقادی ارزش اسلامی ندارد. و بهمین جهت احادیث فراوانی در اهمیت تفکر وارده شده، چنانکه از امام صادق علیه السلام روایت شده "افضل العباده ادمان التفکر فی الله و فی قدرته"[47] بهترین عبادت، همواره اندیشیدن درباره خدا و قدرت اوست. و البته تفکر غیر از تعلم است زیرا تعلم صرفا اکتسابی است ولی تفکر تجزیه و تحلیل است و اقتضای تعقل و تفکر، استقلال است، اما علم چنین اقتضائی ندارد و ممکن است بدون بررسی، از دیگران یاد بگیرد، و این نوع علم، با جهل همدوش است چنانکه از حضرت علی علیه السلام نقل شده "رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاینفعه"[48] چه بسیارند افراد عالمی که جهلشان آنها رامی کشد و علم ودانشی که با اوست باو سودی نبخشد. پس جهل بمعنی بی فکری و بی عقلی است نه بی علمی.

نفی وابستگی فکری:

بهمان نسبت که اسلام برای عقل و استقلال فکری ارزش قائل است از پیروی کورکورانه و وابستگی فکری مذمت کرده است ـ قرآن کسانی را که اسیر گذشتگان هستند و بفکر نمی آیند تا خود را از این اسارت و وابستگی فکری نجات دهند چنین مذمت می کند: "و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه اباءنا او لو کان آبائهم لایعقلون شیئا و

لایهتدون"[49] و چون به آنها گفته شود که از آنچه خدا فرو فرستاده، پیروی کنید، می گویند ما از پدران خود پیروی می کنیم آیا (از پدرانشان پیروی می کنند) اگر چه آنها تعقل نمی کردند و هدایت نشده بودند. و حدیث نبوی از اینکه سخنان دیگران را بدون بررسی نقل کنیم، نهی نموده و آنرا نشانه جهالت می داند"کفی بالمرء جهلا ان یحدث بکل ما سمع"[50] برای جهالت انسان همین بس که هر چه می شنود (بدون بررسی) باور و نقل کند و آیه و حدیث مذکور نمونه ای از آیات و احادیث فراوانی است که در مذمت پیروی بدون تعقل و ارزیابی بیان شده و می خواهند ما را بیدار کنند و از وابستگی فکری که نتیجه اش اسارت و ابزار دست دیگران شدن است نجات دهند زیرا حیات معنوی هر جامعه ای بستگی زیادی به طرز تفکر و فرهنگ آن جامعه دارد و استقلال هر ملتی نیز قبل از هر چیز وابسته به استقلال فرهنگی آن ملت است.

تامین استقلال کشور از طریق استقلال فرهنگی:

"از نظر علمای جامعه شناسی ثابت شده، همانطوریکه فرد دارای روح است، جامعه هم روح دارد، هر جامعه ای دارای فرهنگی است که آن فرهنگ، روح جامعه را تشکیل می دهد، اگر کسی در نهضتی بتواند، بر روی آن روح انگشت بگذارد، آنرا زنده کند، خواهد توانست، تمام اندام جامعه را یک جا بحرکت در آورد" [51] و نظر حضرت امام(ره) درباره استقلال فکری چنین است: "عمده اینست که فرهنگ یک فرهنگ متحول بشود، یک فرهنگی که از آن غربزدگی بیرون بیاید، همه چیزمان باید اینطور بشود، استقلال فکری، استقلال باطنی، داشته باشد .... خودش را آزاد و مستقل و روی پای خودش باشد، ... تا انسان استقلال فکری نداشته باشد، نمی تواند یک فرد مفید باشد» [52]

حضرت امام(ره) بر این نکته تاکید می فرمایند که استقلال نیز چون دیگر ارزشها فقط در سایه اسلام و قرآن قابل تحصیل است «شما بدانید که با اسلام می توانید مستقل باشید و با اسلام می توانید آزاد باشید، قرآن شما را آزاد قرار داده است، و قرآن استقلال شما را بیمه کرده است"[53] قبلا داننستیم که اصل هر نوع استقلالی از فرهنگ است زیرا فرضا به استقلال سیاسی و اقتصادی برسیم، بدون استقلال فرهنگی قابل دوام نخواهند بود و با توجه به اینکه وابستگی نقطه مقابل استقلال است، حضرت امام(ره) از خطر غربزدگی (وابستگی فرهنگی) هشدار می دهند و می فرمایند: "اینها نیروی انسانی ما را از بین بردند، یک صورتی گذاشتند و محتوا را گرفتند، طوری کردند که اعتماد ما هم بخودمان تمام شد استقلال فکری ما را، استقلال روحی ما را از دستمان گرفتند، این بدتر از آن استقلال گرفتنی بود که کشور ما استقلال نداشت، ما روحیه خودمان را از دست داده بودیم، هر چه می شد در ذهن همه این بود که باید از خارج این کارها درست بشود، ... اهانت کردند به نیروهای انسانی ما، محتوا را گرفتند ..... ما در فکر و اندیشه و روح وابسته شدیم. این وابستگی بسیار اسفناک ست، وابستگی نظامی را یک روز یا یک ماه می شود رفعش کرد، بیرونشان کرد، وابستگی اقتصادی قابل جبران است، زود می شود، جبران کرد، وابستگی انسانی و روحی است که بسیار مشکل است" [54]

توجه به خودشناسی و استفاده مطلوب از آن

"لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. ثم رددناه اسفل سافلین" [55] ما انسان را به بهترین نظام خلقت آفریدیم، سپس او را (در صورت انحراف) به پست ترین مرحله برگرداندیم.

اصولا هر گونه اقدام سازنده در جهت رشد و کمال انسان منوط به شناخت ابعاد وجودی اوست یعنی باید ببینیم انسان برای چه آفریده شده و برای رسیدن به کمال مطلوب روی چه بعدی از وجود او باید تکیه کرد ـ و به همین جهت حضرت علی علیه السلام فرموده اند: "معرفة النفس انفع المعارف"[56] خودشناسی بهترین معرفتهاست ـ و انسان دارای دو بعد عالی و سافل است ـ در بعد سافل با سایر حیوانات مشترک است و بعد عالی او همان است که وجه امتیاز انسان از دیگر حیوانات است و این بخش از وجود بشر است که از سنخ ماده و امور طبیعی نیست و از عالم «ملکوت» است که خدایتعالی در وصف آن فرموده: نفخت فیه من روحی" [57] از روح خود در او دمیدم، آنرا به خود اختصاص داده و به تن آدمی شرافت بخشیده زیرا "تن آدمی شریف است به جان آدمیت" آنچه هدف اصلی است تامین نیازهای معنوی و الهی انسان است و پرداختن به سایر ابعاد، جنبه ابزاری دارد. و اگر فردی حقیقت اصیل خود را بشناسد، بخوبی می تواند راه را از بیراهه تشخیص دهد و درد و درمان خود را بشناسد، چنانکه امام صادق علیه السلام می فرماید: "انک قد جعلت طبیب نفسک و عرفت آیة الصحة و یبین لک الداء و دللت لک الدواء"[58] ای انسان تو طبیب خویشتن قرار داده شده ای و نشانه های سلامتی به تو نشان داده شده است و دردها برای تو بیان شده و به دواهای آن دردها هم راهنمائی شده ای.

انسان اگر به ارزش و کرامت نفس خود آگاه شود هیچگاه برای امور مادی خود را به گناه آلوده نمی کند چنانکه حضرت علی علیه السلام می فرمایند: "ما کرمت علی عبد نفسه الاهانت الدنیا فی عینیه"[59] هر کس نفس خود را عزیز و گرامی دارد، دنیا در چشم او خوار گردد. و هر کس به کرامت خود پی می برد که خود را بشناسد و در پرتو شناخت خویش است که می فهمد حقیقت انسان به معنویات است و غفلت از آن و سرگرم شدن به جنبه های طبیعی و حیوانی باعث فساد و تباهی او می شود چنانکه امام هادی علیه السلام می فرمایند: "من هانت علیه نفسه فلا تا من شره"[60] هر که قدر خود را نداند از شر او آسوده مباش. از دو حدیث اخیر فهمیده می شود هر انسانی دارای دو نفس یاد دو خود عالی و سافل یا الهی و خاکی است که توجه به خود الهی، انسان را به سوی رشد و کمال معنوی بالا می برد و توجه به خود خاکی او را به منجلاب پستی و حیوانیت تنزل می دهد. و منظور از "خودشناسی" این است که این دو جنبه وجودی خود را از هم باز شناسیم.

توجه به معنویات

و با توجه باینکه حقیقت انسان را بعد معنوی او تشکیل می دهد، مادیات را در جهت تامین معنویات قرار دهیم. و حضرت امام(ره) نیز به این مطلب که اصل معنویات است، تنبه می دهند: "اسلام برای تامین معنویات آمده است، همه اش فریاد از مادیات نباشد، بر خلاف مسلک اسلام است. معنویات اگر تحقق پیدا کرد، مادیات معنوی می شود و به دنبالش هست، اسلام مادیات را به تبع معنویات قبول دارد، مادیات را مستقلا قبول ندارد، اساس معنویات است" و حتی علم و ادب بدون معنویات ارزش ندارد "معنویات مهم است، بکوشید تا معنویات را تحصیل کنید، علم تنها فایده ندارد، ادب تنها فایده ندارد، ادب با معنویات، معنویات است که تمام سعادت بشر را تامین می کند".[61]

پرهیز از خودبینی

با توجه به آیه کریمه "ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه"[62] خدا برای هیچ مردی دو قلب در درونش قرار نداده، نمی شود خواسته های مادی و معنوی هر دو مستقلا هدف باشند، زیرا با هم در تضادند و تا نفسانیت و حب نفس در انسان وجود داشته باشد نمی تواند فردی الهی شود. و حضرت امام(ره) در این باره می فرمایند "هر چه بر ما بگذرد از این حب نفس است از این انانیت است "اعدی عدول نفسک التی بین جنبیک" از همه دشمنها بدتر است، از همه بتها بزرگتر است .... و تا این بت را نشکند نمی تواند الهی شود، نمی شود هم بت باشد و هم خدا، نمی شود هم انانیت باشد و هم خدا ..... همه این گرفتاریها از انانیت انسان است» [63] و در جای دیگر می فرمایند "آنچه مربوط به ماست از بین می رود و آنچه مربوط به خداست باقی می ماند باید از توجهاتی که به نفس هست، خودتان را کم کم خارج بکنید، این همه آمال زیر خاک خواهد  رفت تمام خواهد شد، آنچیزی که باقی می ماند چیزی است که مربوط به خداست "ما عندکم ینفدو ما عندالله باق" انسان یک چیز ما عندکم دارد، یک ما عندالله، مادامیکه به خود متوجه است "ما عندکم" است، همه آنها فانی خواهد شد اما اگر چنانچه برگردد به خدا، آنجا به اسم باقیت دوام پیدا می کند"[64] و بالاخره منشاء همه فسادها را از خود بینی می دانند "بدانیم ارث شیطان خودبینی است، تمام فسادهائیکه در عالم واقع می شود از این بیماری خودبینی است"[65]

توجه به تهذیب نفس یا رهائی از هواهای نفسانی

"قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها"[66] هر کس جان خود را از گناهان پاک سازد رستگار می شود و هر کس آلوده اش سازد زیانکار خواهد گشت.

در بحثهای گذشته روشن شد، اگر انسان بواسطه پیروی از هوای نفس به گناه آلوده نشود، فطرة به خدا رو می آورد و از نافرمانی خدا و گناه بیزار است ـ و هدف بعثت انبیاء این است که فطرت الهی را در وجود انسان شکوفا کنند، اما علیرغم اقتضای فطرت و دعوت انبیاء و مصلحین، تعداد بسیار کمی از انسانها به دعوت انبیاء و ندای فطرت پاسخ مثبت می دهند، علت سرپیچی آنها از فرمان حق این است که، هوای نفس انسان را در مسیر کشش غرایز حیوانی می کشاند و چون این غرایز در انسان سیطره و غلبه دارند، باین جهت مشکلترین کار پشت کردن به هوای نفس است و تا انسان به خواهشهای نفسانی پشت نکند، نمی تواند به خدا رو آورد. منظور از آیاتیکه در ابتدای مطلب ذکر شده، بیان این حقیقت است که اگر انسان بتواند خود را از آلودگیهای هوای نفس پاک کند، قطعاً باقتضای فطرت الهی تسلیم اوامر الهی می شود و به هدف و مطلوب خود که همان قرب به خداست نائل می شود وهر که خود را با پیروی از هوای نفس آلوده کند از هدف و مطلوب خود که تقرب بخداست باز می ماند یعنی بین پیروی از هوای نفس و خداپرستی تضاد هست.

تهذیب نفس در راس همه امور است:

اهمیت تزکیه و تهذیب نفس به حدی است که انبیاء اول مامور به تزکیه شده اند و بعد تعلیم. خداوند در مورد رسالت پیامبر اسلام(ص) چنین می فرماید: "یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة"[67] یعنی تزکیه مردم را مقدم بر تعلیم آنها قرار داده ـ حضرت امام(ره) در این باره می فرمایند "غایت بعثت این تزکیه است، غایت آمدن انبیاء این تزکیه است و دنبالش آن تعلیم، اگر نفوس تزکیه نشده و تربیت نشده وارد بشوند در هر صحنه، در صحنه توحید، در صحنه عارف الهی، در صحنه فلسفه، در صحنه فقه و فقاهت، در صحنه سیاست، د رهر صحنه ای که وارد بشوند، اشخاصی که تزکیه نشدند و تصفیه نشدند و از این شیطان باطن رها نشدند، خطر اینها بر بشر خطرهای بزرگ است"[68] و می فرمایند "تهذیب نفس در راس همه امور است" من گمان می کنم که آن چیزی که به اسلام بیشتر از همه ضرر زده است عدم تربیت صحیح است تحقق پیدا نکردن تهذیب و اخلاق اسلام است .... آنقدری که اسلام از این اشخاص منحرف و غیرمهذب صدمه خورده است و تمام ادیان صدمه دیده اند از هیچ چیز دیگر ندیده اند .... قرآن هم که کتاب زنده الهی است این هم آنقدری که دنبال این بوده است که تهذیب کند مردم را دنبال چیزهای دیگر نبوده است. اصلا می شود گفت که قرآن برای همینمقصد آمده است برای اینکه بشر به این مطلب از همه امور بیشتر احتیاج دارد .... شما ملاحظه می فرمائید که لحن قرآن در این باب از همه ابواب دیگر لحنش زیادتر و بیشتر تاکید در آن دارد، چندین آیه قسم هست و بعدش "قد افلح من زکیها و قدخاب من دسیها"او به ما می فهماند که اساس مسائلی که همه چیز به آن درست می شود آن تهذیب است و اساس همه مسائلی که انحرافی است این عدم تهذیب است و "دسی" در نفس انسان است "دسی" شیطان است. بنابراین ما باید سرلوحه همه امورمان را این قرار بدهیم"[69]

بزرگترین جهاد، جهاد با نفس است:

اصولا تهذیب نفس و اخلاق اسلامی بدون مبارزه با هوای نفس امکان ندارد و بهمین جهت حضرت رسول جهاد با نفس را بالاتر از جنگیدن با دشمن خارجی دانسته است، زیرا دشمن نفس در درون انسان قرار دارد و همیشه در کمین است و از همه طرف می تواند ضربه بزند یعنی دشمنی است که در هر لحظه می تواند ضرر برساند. و آنحضرت برای توجه دادن به خطر همیشگی دشمن درون، هنگامیکه لشکریان اسلام پیروزمندانه از جنگ بسیار سختی برمی گشتند این جمله را فرمودند: "مرحبا بقوم قضوالجهادالاصغر و بقی الجهاد الاکبر، قیل یا رسول الله و ماالجهاد الاکبر، قال: جهاد النفس"[70] آفرین باد بر گروهی که جهاد کوچک را بانجام رساندند و به جای مانده بر آنها جهاد بزرگتر، پرسیدند ای پیامبر خدا جهاد بزرگتر کدامست؟ فرمود "جهاد با نفس" و اینکه پیامبر اسلام "مبارزه با نفس" را در بین سپاهیان اسلام در هنگامی مطرح نمودند که از جنگ سختی برمی گشتند و آنرا در مقابل "جهاد با نفس" کوچک شمردند برای توجه دادن به "اهمیت جهاد با نفس" است و امام صادق علیهماالسلام در مورد خطر دشمن درون می فرمایند: "احذروا اهوائکم کما تحذرون اعدائکم فلیس شی اعدی للرجال من اتباع اهوائهم و حصائدالسنتهم"[71] از هواهای خود بترسید همانگونه که از دشمنان می ترسید، زیرا برای انسان چیزی دشمن تر از پیروی هوای نفس و آنچه بیهوده از زبانشان خارج می شود نیست ـ و حضرت امام(ره) غلبه بر نفس را بزرگترین پیروزی می دانند و می فرمایند: «پیروزی بزرگ این است که انسان بر نفس خودش پیروز باشد و بر شیطان خودش غلبه کند.» [72]

علم بدون تزکیه خطرناک است:

قرآن درباره دانشمندانیکه بواسطه پیروی از هوای نفس گمراه شده اند می فرماید: "افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم"[73] آیا دیدی آن کسی را که هوای نفس خود را خدای خود گرفت و خدا او را با داشتن علم گمراه کرد. این آیه بیان می کند هر کس پیرو هوای نفس باشد و تسلیم خواهشهای نفسانی و امیال خود شود، خدای تعالی او را به گمراهی می کشاند و علمش مانع گمراهی او نمی شود، و این مطلب از نظر عقلی نیز روشن است زیرا اثر علم این است که به حرکت انسان در رسیدن به مقصدش سرعت می بخشد، اما علم نمی تواند مقصد و جهت حرکت را تعیین کند. آنچه به حرکت انسان جهت خدائی می دهد، ایمان است و ایمان نیز بدون تهذیب فس و حصول ملکه تقوی، تحقق نمی یابد، بنابراین اولین قدم برای پیمودن راه خدا و توجه به حق، رهائی از هواهای نفسانی است و تمام زحمات انبیاء برای این است که انسان را از ظلمت نفس و شهوات نجات دهند تا نور درون او جلوه گر شود، زیرا تا هنگامیکه انسان گرفتار غرایز است، مجالی برای بروز خواستهای متعالی و الهی در او باقی نمی ماند و انسانی که مهذب نشده گرچه از سرمایه علمی بالائی هم برخوردار باشد، نمی تواند از آنها بهره لازم را ببرد.

حضرت علی امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: "من لم یهذب نفسه لم ینتفع بالعقل"[74] هر که نفس را تزکیه نکند، عقلش باو سودی نمی دهد، حضرت امام(ره) در مورد تضاد بین هوای نفس با حق طلبی چنین می فرمایند: "نمی شود که انسان هم خود پرست باشد و هم خدا پرست. نمی شود که انسان هم منافع خودش را ملاحظه کند و هم منافع اسلام را. باید یکی از این دو تا باشد، یا باید الهی باشد یا شیطانی، این دو راه است، شما علاج بکنید مردم را به اینکه از هواهای نفسانی بیرون بروند"[75] و درباره خطر دانشمندان غیر مهذب می فرمایند: "آن خطری که از عالمی که تربیت نشده و تزکیه نشده بر بشر وارد می شود از خطر مغول بالاتر است، تا تزکیه نشده اید علم برای شما خطرناک است، خطرناکتر از هر چیزی."[76]

روش قرآن در تهذیب اخلاق:

در پایان این بحث مناسب است از مطالبی که استاد علامه طباطبائی(ره) تحت عنوان "اخلاق و راه پرورش" آن بیان کرده اند استفاده کنیم، ایشان در این مورد به سه مکتب اشاره می کنند که هر کدام به اقتضای هدف خود روش خاصی را برگزیده اند. اول مکتب فلاسفه که آنها برای تعدیل غرایز و ایجاد فضائل اخلاقی بر منافع دنیوی و محبوبیت بین مردم تکیه می کنند. دوم مکتب انبیاء الهی است که برای ایجاد فضائل و دوری از رذائل اخلاقی بر ثواب و عقاب اخروی تکیه می کنند. و در مورد اشتراک این دو مکتب نظرشان این است که "هر دو مکتب از جهاتی شبیه بهم هستند، منتهی فرقشان از نظر هدف و نتیجه است زیرا در مکتب انبیاء هدف اخلاق، سعادت حقیقی انسان، یعنی تکمیل ایمان بخدا و آیات او و آسایش اخروی است که یک سعادت واقعی و حقیقی می باشد نه اینکه فقط از نظر مردم سعادت است. ولی در مکتب فلاسفه، هدف از اصلاح اخلاق، کسب محبوبیت و دارا بودن صفاتیکه مورد ستایش مردم است می باشد. ولی هر دو مکتب از این جهت مشترکند که هدف هر دو بازگشت بفضیلت انسان از نقطه نظر عمل است.

با شناخت قلبی خدا اخلاق و اعمال انسان خدائی می شود:

ولی مکتب سوم که می توان آنرا "مکتب اخلاقی قرآن" نام گزارد، با دو مکتب سابق یک فرق اساسی دارد و آن اینکه هدف در اینجا ذات خداست نه کسب فضیلت انسانی، ... در این حال طرز تفکر و عمل او با سایرین فرق می کند ـ از نظر فکری او هیچ چیز را نمی بیند مگر اینکه خدا را پیش از آن و با آن مشاهده می کند، همه چیز در نظر او از درجه استقلال ساقط می شود در حالیکه دیگران هر چیز را از پشت حجاب استقلال می بینند ـ اما از نظر عمل هم با مردم تفاوت بسیار دارد، زیرا او فقط خدا را دوست می دارد، بنابراین جز او نمی خواهد و جز او نمی جوید و از غیر او نمی ترسد و فعل و ترک و انس و وحشت و خشنودی و غضب او فقط بخاطر خداست .... و بر خلاف دیگران توجهی به فضیلت و غیر فضیلت و ستایش مردم و خلاصه دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ ندارد، سر منزل مقصود او خدا و زاد و توشه او ذلت بندگی و راهنمای او شوق و محبت الهی است یعنی هدفی که در مکتب اول و دوم فضیلت انسانی بود به هدف بسیار عالیتری که ذات مقدس خدای تعالی است تبدیل می شود"[77] یعنی قرآن برای اصلاح اخلاق راهی مطرح می کند که در هیچیک از کتب آسمانی و تعلیمات انبیاء که بدست ما رسیده وجود ندارد، بدینصورت که انسان را از نظر فکری و روحی طوری تربیت می کند و چنان علوم و معارفی در او پرورش می دهد که با وجود آن جائی برای رذائل اخلاقی باقی نمی ماند و بعبارت دیگر ریشه رذائل اخلاقی از بن کنده می شود و نیازی به مبارزه با مفاسد اخلاقی باقی نمی ماند. و حضرت امام(ره) همین معنی را که مقصد عالی انبیاء شناخت ذات مقدس حق است و اگر قلب الهی شود همه چیز انسان الهی می شود بدینگونه بیان نموده اند: "در این کتاب شریف (قرآن) مسائلی هست که مهمش مسائل معنوی است کتابهای آسمانی که بالاترینش قرآن کریم است، تمام مقصدش همین است که معرفی کند حق تعالی را با همه اسماء و صفاتی که دارد"[78] و توجه به خدا را اساس کمالات و تهذیب نفس می دانند و می فرمایند: "اولیاء خدا آن چیزی که پیششان مهم بود تهذیب نفس بود و دل کندن از غیر خدا و توجه بخدا، تمام مفاسدی که در عالم واقع می شود، از این توجه به خود است در مقابل توجه بخدا، تمام کمالاتی که برای اولیاء خدا و انبیاء حاصل شده است از این دل کندن از غیر و بستن به اوست"[79] و چنین نتیجه می گیرند که "وقتی قلب الهی شد همه چیز انسان الهی می شود"[80] خلاصه اینکه روش قرآن در اصلاح اخلاق بدینصورت است که با کسب علوم و معارف و رساندن آنها به قلب، توجه انسان از غیر خدا سلب و بسوی خدا جلب می شود و قلب الهی می شود و در این هنگام محبت به خدا سراسر وجود او را فرا می گیرد و همه افکار و اعمالش خدائی می شود.

 

منبع: مجموعه مقالات کنگره بررسی اندیشه و آثار تربیتی حضرت امام خمینی(س)، ص 357.

منابع


[1] . ر.ک:صحیفه امام / ج 8 / ص 324-325

[2] . وی و نبوت / ص 2 – 161

[3] . ر.ک:صحیفه امام / ج 20 / ص 16-17

[4] . قرآن کریم سوره جمعه / آیه 2

[5] . نقطه عطف / ص 24

[6] . قرآن کریم / سوره ابراهیم / آیات 25 و 24

[7] . تفسیر المیزان / ج 12 / ص 6 – 75

[8] . قرآن کریم / آل عمران / آیه 64

[9] . قرآن کریم / آل عمران / آیه 64

[10] . ر.ک:صحیفه امام / ج 17 / ص 526-528

[11] . تفسیر سوره حمد / ص 26

[12] . قرآن کریم / اعراف / آیه 179 / انفال / آیه 24، الشمس / آیات 10 - 9

[13] . قرآن کریم / اعراف / آیه 179 / انفال / آیه 24، الشمس / آیات 10 - 9

[14] . قرآن کریم / اعراف / آیه 179 / انفال / آیه 24، الشمس / آیات 10 - 9

[15] . غررالحکم / ج 2 / ص 513

[16] . اربعین، حدیث 15 / ص 237

[17] . ر.ک:صحیفه امام / ج 14 / ص 168-170

[18] . ر.ک:صحیفه امام / ج 18 / ص 72-73

[19] . قرآن کریم / انفال / آیه 55، والفجر / 8 ـ 27

[20] . قرآن کریم / انفال / آیه 55، والفجر / 8 ـ 27

[21] . نهج الفصاحه، کلام 2964 ص 606

[22] . قرآن کریم / شعراء / آیات 9 ـ 88 طه / 3 ـ 72

[23] . قرآن کریم / شعراء / آیات 9 ـ 88 طه / 3 ـ 72

[24] . نقطه عطف / ص 3 ـ 32 و 5 ـ 24

[25] . نقطه عطف / ص 3 ـ 32 و 5 ـ 24

[26] . بحار / ج 72 / ص 48

[27] . قرآن کریم / عنکبوت / آیه 69، الروم / 30

[28] . قرآن کریم / عنکبوت / آیه 69، الروم / 30

[29] . نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 1 / ص 33

[30] . عوالی اللئالی / ج 1 / ص 35

[31] . ر.ک:صحیفه امام / ج 14 / ص 33-35، 205-210.

[32] . همان

[33] . همان

[34] . روش رآلیسم / ج 3 / ص 168 - پاورقی استاد مطهری

[35] . ر.ک:صحیفه امام / ج 14 / ص 11-13

[36] . محرم راز / ص 11 و 12

[37] . ر.ک:صحیفه امام / ج 12 / ص 509-511

[38] . محرم راز / ص 14 و 13

[39] . قرآن کریم / مومنون را، حجرات / 17، فرقان / 57

[40] . قرآن کریم / مومنون را، حجرات / 17، فرقان / 57

[41] . قرآن کریم / مومنون را، حجرات / 17، فرقان / 57

[42] . قرآن کریم / مومنون را، حجرات / 17، فرقان / 57

[43] . ر.ک:صحیفه امام / ج 20 / ص 408-409

[44] . اربعین امام(ره) / حدیث 2 ص 53

[45] . تفسیر سوره حمد / ص 3 ـ 12

[46] . زمره / 8 ـ 17

[47] . اصول کافی / ج 3 / ص 91

[48] . نهج البلاغه / فیض الاسلام / حکمت 104 / ص 1135

[49] . قرآن کریم / بقره / 170

[50] . جامع اللصغیر / ج 2 / ص 271 / شماره 6242

[51] . پیرامون انقلاب اسلامی / ص 45

[52] . ر.ک:صحیفه امام / مجلات 9، 6و 8 / صفحات 74-76، 180-188، 22-25

[53] . همان

[54] . همان

[55] . قرآن کریم / تین / آیه 2

[56] . غررالحکم / تین / آیه 2

[57] . قرآن کریم / حجر / 29

[58] . تحف العقول با ترجمه / ص 316

[59] . غررالحکم / ج 6 / ص 147

[60] . تحف العقول / ص 512

[61] . ر.ک:صحیفه امام / ج 7 / ص 533-534

[62] . قرآن کریم / احزاب / 4

[63] . تفسیر سوره حمد / ص 227 و 223

[64] . تفسیر سوره حمد / ص 227 و 223

[65] . ر.ک:صحیفه امام / ج 19 / ص 132-133

[66] . قرآن کریم / والشمس / 10 ـ 9 / جمعه 2

[67] . قرآن کریم / والشمس / 10 ـ 9 / جمعه 2

[68] . ر.ک:صحیفه امام / ج 14 / ص 390-392، ج 16 / ص503-506

[69] . همان

[70] . فروغ کافی / ج 5 / ص 12

[71] . اصول کافی / ج 4 / ص 30

[72] . ر.ک:صحیفه امام / ج 16 / ص 75-77

[73] . قرآن کریم / جاثیه / 23

[74] . غررالحکم / ج 5 / ص 411

[75] . ر.ک:صحیفه امام / ج 17 / ص209-211 / ج 14 / ص 390-393

[76] همان

[77] . المیزان عربی / ج 1 / ص 9 ـ 377

[78] . ر.ک:صحیفه امام / ج 20 / ص 408-409، ج 17 / ص 492-494، ج 8 / ص 519-520

[79] . همان

[80] . همان

. انتهای پیام /*