مصاحبه با آیة الله  عبدالله  جوادی آملی

 

 با تقدیر و تشکر از این که دوستان را به حضور پذیرفتید، به نظر حضرت عالی در مقایسۀ عرفان حضرت امام با دیگران چه ویژگی هایی را می توان برای عرفان ایشان برشمرد؟

 اعوذ بالله  من الشیطان الرجیم. بسم الله  الرحمن الرحیم. بنده هم متقابلاً از زحمات صادقانه و خالصانۀ شما حق شناسی می کنم و امیدوارم که خدای سبحان خدمات همۀ کسانی را که در راه احیای این تفکر تلاش و کوشش می کنند، مقبول بدارد و توفیق ارائۀ خدمات بهتر و برتر به ایشان مرحمت کند.

امام ـ رضوان الله  تعالی علیه ـ خصوصیاتی داشت که در دیگر عارفان کم تر بود. البته دیگر عارفان نیز خصوصیتی داشتند که در امام فرصت ظهور و بروز پیدا نکرد. هر یک از عرفا مظهر اسمی از اسماء الله  هستند. کاری که دیگران کرده اند، این است که کتاب های مبسوطی در این زمینه نوشته اند. امام ـ رضوان الله  تعالی علیه ـ فرصت این کار را پیدا نکردند، اما نوشته های دیگران را از علم به عین و از گوش به آغوش آوردند؛ چیزی که نهایت سعی و تلاش دیگران بود.

خصوصیت ممتاز امام این بود که اولاً، در سیره و سنتشان بین اخلاق و عرفان کاملاً فرق گذاشتند. فرق اخلاق و عرفان این نیست که یکی پویا است و دیگری غیر پویا. اخلاق در مرحلۀ خیلی نازل است و عرفان در اوج قرار دارد، و بین اخلاق و عرفان، فلسفه فاصله است. اصلاً نباید گفت بین اخلاق و عرفان چه تفاوتی هست، تا بگوییم یکی پویا است و دیگری غیر پویا، اصلاً این ها قابل قیاس نیستند؛ دو کلی اند.

اخلاق این است که انسان سعی کند آدم خوبی بشود، زاهد بشود، اهل بهشت بشود، عادل بشود، با تقوا بشود و از طریق فهم همۀ فضایل نفسانی که در کتاب های اخلاق آمده است و عمل به آن ها، سرانجام یک انسان وارستۀ به تمام معنا بشود.

اما در عرفان چنین کسی تازه در پلۀ اول است. او نمی خواهد آدم خوبی بشود، آدم خوب شده است. او می خواهد بهشت را ببیند. آن کجا و این کجا! آن یک چیز دیگر است و این یک چیز دیگر است. اگر کسی همۀ فضایل را جمع کرد و به درجات عالیۀ تقوا رسید، به درجات عالیۀ عدالت رسید، و در همۀ ملکات فاضله، ممتاز شد، تازه شاگرد عرفان است. عرفان معنایش این نیست که آدم زحمت بکشد که آدم خوبی بشود، عرفان با شهود کار دارد.

در عرفان، ترس از جهنم یا اشتیاق به بهشت و اشتیاق به لقاء الله  مطرح نیست. این ها در اخلاق مطرح است. عارف می خواهد بگوید بله من هم دلیل های فراوانی دارم که جهنم هست، اما می خواهم جهنم را ببینم، می خواهم بهشت را ببینم، می خواهم لقاء الله  را درک کنم. آن بزرگواری که گفته است:

 

خود هنر دان، دیدن آتش عیان                              نی گپ دلّ علی النار دخان

 

یعنی کسی که در فضایل اخلاقی کار می کند، گپ می زند، حرف می زند؛ چون دارد استدلال می کند که طبق دلیل حکمت، طبق دلیل عدالت، طبق فلان ادله، طبق ظاهر آیات قرآن، طبق ظاهر احادیث، طبق این برهان عقلی، طبق این برهان نقلی، جهنم هست، بهشت هم هست. این گپ می زند؛ برای این که می گوید از این دود می توان پی برد که آتش هست: دلّ علی النار دخان. هنر آن است که آدم آتش را ببیند:

 

خود هنر دان دیدن آتش عیان                                نی گپ دلّ علی النار دخان

 

در مورد مبدأ این طور است، در مورد معاد این طور است، در مورد وحی و نبوت این طور است. همۀ حرف هایی که در کتاب های اخلاقی است، در حد استدلال است و مفهوم است و برهان است؛ یا عقلی، یا نقلی و مانند آن، و اخلاق جزء علوم جزئی است و زیر مجموعۀ فلسفه است. اخلاق دربارۀ تهذیب نفس است. اصل این که نفس موجود است، نفس مجرد است و... را فلسفه تبیین می کند، بعد به اخلاق می دهد، تا دربارۀ عوارض و اوضاع عقل و نفس بحث کند.

کسی که فن اخلاق می نگارد، موضوع و بسیاری از مبادی آن را از فلسفه می گیرد. چون این علم جزئی است و نه کلی، زیر مجموعۀ فلسفه است، تحت اشراف او است و در تحصیل موضوع، و بسیاری از مبادی اساسی، وام دار فلسفه است.

بعد از این که در فلسفه ثابت شد نفس، موجود است و مجرد است و شئون علمی و عملی دارد و بیماری و درمان دارد، فضیلت و رذیلت دارد، آن گاه در فن اخلاق بحث می شود که فضیلت نفس چیست، راه تحصیلش کدام است و رذیلتش چیست، راه درمانش کدام است.

اخلاق زیر مجموعۀ فلسفه است، و فلسفه زیر مجموعۀ عرفان. موضوع آن یک هویت مقسمی است، موضوع این یک وجود بشرط لای از تخصص طبیعی و تخصص ریاضی و تخصص منطقی و تخصص اخلاقی است که سایه افکن بر فلسفه است.

چنان که عرفان به دو بخش عرفان نظری و عرفان عملی تقسیم می شود، اخلاق هم به دو بخش تقسیم می شود: اخلاق نظری که کارهای نظری در زمینۀ اخلاق است؛ مثل احیاء العلوم غزالی و محجة البیضاء فیض کاشانی؛ و اخلاق عملی که سیر و سلوک اخلاقی است.

بنابراین، اخلاق زیر مجموعۀ فلسفه است، اما عرفان فوق فلسفه است و در سیر و سلوک اخلاقی و عرفانی، یکی می کوشد آدم خوبی بشود، اهل بهشت بشود، یکی می کوشد این جا که نشسته است، بهشت را ببیند. یکی می کوشد جهنم نرود، یکی می کوشد این جا که هست، جهنم را ببیند. آن هایی که برابر خطبۀ متقین حضرت امیر علیه السلام: «هم والجنة کمن قد رءاها»، وقتی که شرط تقوا را تحصیل کردند، تازه به مقام کَأنّ می رسند ـ نه مقام اَنَّ ـ که مقام کَاَنّ مقام احسان است. مقام احسان این است که «اُعبدِ الله  کأنّک تراه فإن لم تکن تراه فإنّه یراک». این مقام کَأنّ است؛ گویا آدم آتش را می بیند، گویا بهشت را می بیند و گویا به لقاء الله  بار می یابد. اما مقام عرفان مقام أنّ است؛ همان طور که حضرت امیر فرمود: «ماکنت اعبد ربّاً لم أره» و ایشان از آن رو غایة آمال العارفین است که آن شهود تامّ را طلب می کند. پس مرز اخلاق کاملاً پایین است و فلسفه در حد وسط است و مرز عرفان در اوج است. اخلاقْ نظری است، فلسفه نظری است، و بالای آن عرفان نظری است، اخلاق عملی پایین است و عرفان عملی بالا.

مطلب دوم آن است که اصلی ترین راه برای این که انسان بتواند به آن مقام عرفان برسد و ببیند، باید از این خصوصیت ها برهد؛ یعنی از خصوصیت های بدنی برهد. ما هر کدام یک رؤیای صادقی داریم یا از دیگران شنیده ایم. در رؤیای صادق، انسان با این چشم فیزیکی یا گوش فیزیکی چیزی را نمی شنود و نمی بیند. این ها را می گذارد کنار و با چشم و گوش دیگر سفر می کند. یک عارف با موت ارادی این ها را می گذارد کنار، و توانایی آن را دارد که برای خودش یک حالت منامیه درست کند. حالت منامیه این است که انسان بیدار است، اما در عین حال که بیدار است، چیزهایی را می بیند که دیگران نمی بینند و اگر چشمش را ببندد باز هم می بیند.

سیدنا الاستاذ مرحوم علامه طباطبائی می فرمودند: این حالاتی که برای وجود مبارک سید الشهداء در راه پیش آمد، غالباً حالت منامیه بود، نه این که نوم باشد، نه این که وجود مبارک سید الشهداء خوابید و خواب دید که این قافله می رود و مرگ به دنبال آن ها، بعد استرجاع فرموده باشد. این طور نیست، بلکه همان حالت منامیه بود که بعد علی بن الحسین علیه السلام فرمود چرا استرجاع می کنید، «أو لسنا علی الحقّ»، یا در عصر تاسوعا آن طور بود یا در صبح عاشورا آن طور بود؛ مثلاً دید که وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود تو فردا شب مهمان مایی، غالباً این ها حالت های منامیه بود، نه این که خواب بود و خواب دید.

عارف کسی است که بتواند با موت ارادی بر بدن مسلط بشود. وقتی که این چنین شد، مرگ طبیعی را تجربه کرده است. وقتی که مرگ طبیعی برایش تجربه شد، آن وقت آن سخن بلند مرحوم بوعلی در نمط نهم اشارات خوب روشن می شود که عارف هشّ است و بشّ است و شجاع است، «کیف لا و هو بمعزل عن تقیّة الموت». استاد ما مرحوم آقای شعرانی ـ رضوان الله  تعالی علیه ـ می فرمودند عبارت های مرحوم ابن سینا شبیه نصوص است، روایات است؛ مخصوصاً آن نمط نهم و دهم اشارات. بعد معلوم شد این سخن مرحوم خواجه نصیر است در اول منطقیاتِ اشارات که ابن سینا عباراتی دارد، جواهری دارد، فصوصی دارد، و نصوصی؛ که عبارات ایشان مثل نگین است، مثل گوهری است که شبیه روایات است. این سخن خواجه نصیر در وصف عبارات مرحوم بوعلی است. او در مقامات العارفین اشارات در مورد عارف می گوید: «هشٌ بشٌ بسّام و هو شجاع، کیف لا وهو بمعزل عن تقیة الموت»، عارف از موت تقیّه ای ندارد.

خصوصیت بارز امام ـ رضوان الله  علیه ـ این بود که از مرگ نمی ترسید؛ چون مرگ ارادی را تجربه کرده بود. وقتی که ترس از مرگ نباشد، انسان چیزی کم نمی آورد و بقیۀ مسائل برای او حل است. از این رو در مورد تبعیدشان بعد از واقعۀ پانزده خرداد می فرمودند این ها می ترسیدند، من نمی ترسیدم. همچنین در واقعۀ بیست و پنج شوال که عوامل رژیم پهلوی بعضی از طلاب را مجروح کردند و بعضی را به شهادت رساندند و بسیاری از آقایان ترسیدند و گفتند وقت تقیه است و ساکت شدند، اعلامیۀ امام در فردای آن روز که در آن خطاب به رژیم فرمودند: شما روی مغول را سفید کردید، روح تازه ای در حوزه ایجاد کرد. کسی که از مرگ نترسد، چنین آثاری دارد: «العارف شجاعٌ، کیف لا وهو بمعزل عن تقیة الموت» و کسی از مرگ طبیعی نمی ترسد که بالاترش را تجربه کرده باشد و آن مرگ ارادی است. انسان وقتی امیالش را اماته کند، هوس و غریزه اش را اماته کند، متحرک بالهوا نباشد، متحرک بالهوس نباشد، متحرک بالمیل نباشد، بلکه متحرک بالولایه باشد، از مرگ هراسی ندارد. وقتی که از مرگ هراسی نداشت، چنین می شود. در انجام وظیفه آنچه که جلوی دیگران را می گرفت و می گیرد، همان ترس از مرگ است.

بنده در همان بحبوحۀ قیام ایشان رفتم خدمت یکی از مراجع که از اساتید من هم بودند. دیدم بحار مرحوم علامه مجلسی را باز کرده اند و مشغول مطالعۀ بحث تقیه هستند. او گرچه ممکن بود بحثی از جهاد و مبارزه و فداکاری مطرح کند، ولی حرف جهاد را می زد و فکر تقیه در ذهنش بود. اما امام حرف جهاد را می زد، فکر جهاد را می کرد، و قلبش برای جهاد می تپید. این خصوصیت داشت. این هنر است. دیدن نار تمثیل است که مولانا گفته است، تعیین که نیست: خود هنردان دیدن مرگ عیان، خود هنر دان دیدن بهشت عیان، خود هنر دان دیدن جهنم عیان، خود هنر دان دیدن غیب عیان و امام ـ  رضوان الله  تعالی علیه ـ در بخشی از معارف اسلامی جزء «یؤمنون بالغیب» نبود، جزء «یؤمنون بالشهاده» بود. ما نوعاً جزء مؤمنان بالغیب هستیم؛ یعنی به جهنم ایمان داریم، به بهشت ایمان داریم و به جمیع «ما جاء به الوحی» ایمان داریم، اما همۀ این ها برای ما ایمان  به غیب است. جهنم را که ندیده ایم، به ما گفته اند جهنمی هست، گفتیم «امنّا وسلّمنا»؛ بهشتی هست، گفتیم «اعتقدنا وصدّقنا». ایمان ما ایمان به غیب است و این ضعیف ترین مرحلۀ ایمان است که خدای ناکرده، انسان اگر از این مرحله سقوط کند، دیگر مؤمن نیست.

این که قرآن فرمود «یؤمنون بالغیب»، این بیان حداقل است، نه معیار کمال؛ یعنی از این حداقل نگذرید، وگرنه آن که فرمود: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً» که ایمان به شهادت دارد، ایمان به غیب ندارد. او با بهشت همراه است، او جهنم را از نزدیک می بیند؛ چون خودش «قسیم الجنة والنار» است و امام ـ رضوان الله  تعالی علیه ـ جزء مراحل نازلۀ «یؤمنون بالشهاده» بود. بنابراین از مرگ هراسی نداشت.

اغلب ما عاقلانه سخن می گوییم و وهّامانه کار می کنیم. الآن اگر یک مرده را در یک اتاق تاریک بگذارند و به کسی بگویند شب پیش او بخواب، برهان عقلی خوب اقامه می کند، در آن زمینه ممکن است مقاله ای بنویسد که مرده، مرده است و دیگر کاری با آدم ندارد. استدلال که می کند می بینید بله همراه است، اما اگر بگویید خوب حالا شب پیشش بخواب، می ترسد. این متوهّمانه عمل کردن و عاقلانه سخن گفتن دأب خیلی از ما است. اما امام عاقلانه می اندیشید و عاقلانه سخن می گفت و عاقلانه عمل می کرد و عقلی که ذات اقدس اله به او داده بوده به حول و قوۀ عقل الهی، «کانَ یقوم و یقعد»، نه مثل ما که باعقل حرف می زنیم، اما «فی الوهم اقوم واقعد» می گوییم؛ چون او «بمعزل عن تقیة الموت» بود، هراسی نداشت. انسان وقتی که هراسی نداشته باشد، شرح صدر دارد؛ چون انسانی که می ترسد، غمگین می شود. غم را که غم گفته اند برای این است که مثل ابر، مثل غمام، فضای دل را می بندد و نمی گذارد آن شمس اندیشه، فضای ذهن را روشن کند. آدم غمگین، غمام زده است. بنابراین وجود او را آفتاب نمی گیرد. یک انسان هراسناک، غمگین است. یک انسان غمگین زیر غمام و ابر به سر می برد و دیگر شمس عقل و عرفان و... شرح صدر به او نمی دهد؛ چون بر او نمی تابد. لذا در اندیشه هایش لرزان است.

امام این چنین نبود، شفاف بود، با شرح صدر این کار را می کرد. وجود مبارک موسی و هارون علیهماالسلام هم که درخواست شرح صدر می کردند، «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْلِی أمْرِی»، به همین مناسبت بود. امام هم چون شرح صدر داشت، هراسی نداشت و باورش شده بود که این راه، حق است و باورش شده بود که این کار را برای رضای خدا می کند، و باورش شده بود که کاری را که خدا به عهده می گیرد، شکست در آن راه ندارد.

بنابراین چون از مرگ نمی ترسید، از مبادی مرگ هم نمی ترسید، از مؤخّرات مرگ هم نمی ترسید. بعضی از امور هستند که جزء مبادی مرگ هستند؛ فلان حادثه اگر پیش بیاید به مرگ منتهی می شود. بعضی از امور جزء مؤخّرات و لوازم مرگ هستند که اگر انسان مُرد، فلان حادثه پیش می آید. کسی که از مرگ هراسی ندارد، نه از مبادی قبل از مرگ می ترسد،  نه از پیامدهای بعد از مرگ. این خصوصیت ایشان بارز بود. در مبارزه کسی  موفق است که در بحث های علمی مبرّز باشد، وگرنه صرف مبارزه در عمل بدون  مبرّز بودن در علم، کار را به جایی نمی رساند. ایشان دستش در علوم نقلی پر بود،  مبرّز در علم بود، مجتهد مسلم بود، فقیه نامی و اصولی بود و هر چه که دیگران داشتند او داشت و با مبرّز بودن علمی فتوا می داد.

مبارز بودن را از آن جهت که «وهو بمعزل عن تقیة الموت»، تأمین کرده است، با درس و بحث حاصل نمی شود. این، هنر است که در کتاب و کتیبه نیست. الآن غالب ما با آن که در بخش های ادبی اوزان شعر را خوانده ایم که مثلاً فاعلاتٌ فاعلاتٌ چیست و فعولٌ فعولٌ چیست، اما شاعر نیستیم. شعر هنر است. همچنین کم و بیش خطاطان به ما آموخته اند که اگر بخواهید مثلاً این حرف را بنویسید، راهش این است که چگونه قلم در دست بگیرید و چگونه آن حرف را بنویسید، ولی غالب ما خطاط نیستیم. آن هنر است.

آیات جهاد، روایات جهاد، فضیلت جهاد، «فَضَّلَ الله  الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ» را خیلی از اساتید برای ما گفتند، اما اغلب ما مبارز نشدیم. آن هنر چیز دیگر است. کم نبودند عارفانی که کتاب های عرفانی تدریس می کردند، اما «بمعزل عن تقیة الموت» نبودند؛ در عرفان نظری صاحب نظر بودند، و شاید کتاب های زیادی هم نوشتند، اما آن هنر که:

 

خود هنردان دیدن آتش عیان                                 نی گپ دلّ علی النار دخان

 نصیب هر کسی نیست.

والسلام علیکم و رحمة الله .

 

منبع: مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 107.

. انتهای پیام /*