‏منافقین و ترورهای اوایل انقلاب‏

‏مرضیه رمضانی‏

‏چکیده‏

‏‏«منافقین» اصطلاحی است که در سال های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در مورد سازمانی به نام «سازمان مجاهدین خلق ایران» توسط حضرت امام رحمهُ الله به کار برده شد. آن هم به دلیل توطئه ها و جنایت های فراوانی که از سوی این سازمان در قالب، قتل و ترور، تظاهرات، جنجال آفرینی و... انجام می شد که هدفی جز سرنگونی نظام نوپای اسلامی و به قدرت رسیدن را نداشت. همان طور که اعمال و رفتار فردی ریشه در اعتقاد و تفکر فرد دارد، برنامه ها و خواهش های هر سازمان نیز ریشه در «ایدئولوژی» و «اندیشه» رهبران آن سازمان یا گروه سیاسی دارد. بنابراین به منظور ریشه یابی و تحلیل خط مشی منافقین در دهه های بعد از انقلاب، باید اهداف و ایدئولوژی برپا دارندۀ این سازمان را از اساس و آغاز شکل گیری بررسی نمود. تحقیق حاضر در سه محور، عملکرد سازمان را بررسی می کند:‏

‏‏محور نخست: آغاز شکل گیری سازمان در سال 1344 تا سال 1350 است که در این دوره هرچند سازمان با شعار مبارزه با «امپریالیست» به صحنۀ اجتماعی جامعه پا نهاده بود، ولی در عمل، خود را از کار سیاسی دور نگه داشت تا در فضایی مخفی، ایدئولوژی خود را تعریف کند. ایدئولوژی که در نهایت از اسلام واقعی به دور بود و در واقع التقاطی از «اسلام» و «مارکسیست» بود و سران سازمان در پی تثبیت آن برای اعضا بودند.‏

‏‏محور دوم: مربوط به سال های 1350 تا 1357 بود که این دوران آبستن دو واقعۀ مهم و تلخ برای سازمان بود؛ یکی ضربۀ شهریور 1350 به نهال نوپای سازمان که موجب چند پاره شدن آن شد و دیگری تغییر ایدئولوژی بسیاری از اعضا و رهبران سازمان از اسلام به سوی مارکسیست که رقم زنندۀ رفتار آنان در دورۀ بعد شد.‏

‏‏محور سوم: مربوط به بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا خروج آنان از کشور در سال 61 بود که استراتژی سازمان که تا این مقطع، چهرۀ نفاق خود را آشکار ساخته بود، ابتدا نفوذ در رده های بالای نظام و در نهایت در دست گرفتن قدرت بود که با هوشیاری حضرت امام رحمهُ الله نقشۀ آنان، برملا شد، آنان نیز در نهایت، سلاح ترور و توطئه را در دست گرفتند.‏

 

‏واژگان کلیدی:‏‏ اسلام، مارکسیست، امپریالیست، نفاق، ترور و خشونت، خروج.‏

‏مقدمه‏

‏‏(‏‏الْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أیْدِیَهُمْ نَسُوا الله فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏‏).‏‎[1]‎

‏‏از جمله اوصافی که از مختصات انسان است و موجودات دیگر از آن بهره ای ندارند، نفاق است. خطر ‎‏نفاق برای انسان از خطر کفر بیشتر و افزون تر است؛ چون منافق تظاهر به اسلام می کند؛ ولی در زیر پرده، کفر خود را مخفی می کند. از همان ابتدای نزول آیین هدایت بخش اسلام، جامعۀ اسلامی مبتلا به بلای نفاق و خطر منافقین بدتر از کفار بوده است؛ حادثه های ناگواری در تاریخ از جمله حادثۀ عظیم عاشورا از این چشمۀ ناپاک سیراب می شوند و تداوم آن را در آغاز شکل گیری حکومت اسلامی به رهبری امام خمینی رحمهُ الله نیز شاهد بودیم. صفت «نفاق» و «منافق» بر سازمانی اطلاق شد که در ابتدا با شعار دفاع از مردم و مبارزه با استعمارگران شکل گرفت؛ یعنی «سازمان مجاهدین خلق ایران» با خط مشی سرنگونی رژیم پهلوی، اما با تحقق این هدف به دست تودۀ مردم محروم و رهبری امام خمینی رحمهُ الله، درست نقطۀ مقابل آن یعنی سرنگونی حکومت نوپای اسلامی در تیررس اهداف آنان قرار گرفت و توطئه، خشونت، عملیات تروریستی و... همه و همه اقداماتی در راستای رسیدن به این هدف بود. با دیدن عملکرد منافقین در سال های آغاز انقلاب، سؤال اصلی که مطرح می شود این است که: ریشۀ کارشکنی های منافقین، نظیر ترور و حذف خدمت گزاران نظام را در کجا باید جستجو کرد؟‏

‏‏از آنجا که یکی از اصول مهم پذیرفته شده نزد همگان آن است که رفتار و اعمال یک فرد ریشه در اعتقاد، ایدئولوژی و اندیشۀ او دارد، در این مهم نیز یکی از فرضیه های قابل بررسی این است که اقدامات منافقین ریشه در ایدئولوژی نادرست آنان و دور بودن آنان از اسلام واقعی و اصیل دارد.‏

‏‏تحقیق حاضر برای بررسی این فرضیه از ابتدا تا سرانجام شکل گرفته است.‏

‏زمینه های سیاسی ـ اجتماعی تشکیل سازمان مجاهدین خلق‏

‏‏با روی کار آمدن «جان. اف.کندی» به عنوان رئیس جمهور آمریکا در ژانویه 1961م، سیاست جدیدی که می توان آن را «سیاست باز سیاسی» نامید، از سوی دمکرات ها و به ویژه کندی، مورد تبلیغ قرار گرفت. در همین رابطه بود که در سال 1961م، از سوی مقام های رسمی آمریکا، انتقاداتی به برخی عملکردها و شیوه های خشونت آمیز حاکم بر کشورهای تحت سلطه آمریکا به عمل آمد و پیشنهادات اصلاحی در این زمینه مطرح شد. این اصلاحات تا آنجا که به ایران و حاکمیت دیکتاتوری شاه مربوط می شد، عبارت بودند از: روی کار آمدن دکتر امینی به عنوان چهره ای به اصطلاح جدید در رأس کابینه و دستور یک سری اصلاحات آمریکایی تحت عنوان لوایح شش گانه که در رأس آنها، اصلاحات ارضی قرار داشت.‏

‏‏آمریکا در نظر داشت که با انجام اصلاحات ارضی و ایجاد دگرگونی در شیوۀ فئودالی گذشته، بازار ایران را به عنوان بازار یک کشور سرمایه داری وابسته، توسعه بخشد که این موجب رونق بازارهای آمریکایی و صدور سرمایه از ایران می گردید. و از سوی دیگر با سرگرم ساختن دهقانان و دیگر محرومان جامعه، مانع از هرگونه حرکت و مبارزۀ انقلابی در میان آنان گردد. در این میان احزاب سیاسی، مانند «جبهۀ ملی دوم» و «نهضت آزادی» به دنبال فرصت فضای باز سیاسی کوشیدند تا مقاصد خود را در این چارچوب بشناسانند که شاه باید حکومت کند و سازمان ها و احزاب نیز تابع قانون اساسی و رژیم مشروطه سلطنتی باشند.‏

‏‏مردم ایران که با روشن گری رهبری قاطع و ارزشمند و هوشمندانه امام خمینی رحمهُ الله از همان ‎‏ابتدای مطرح شدن خط جدید آمریکا، تمامی اهداف شوم و خانمان برانداز آمریکا و رژیم شاه را به خوبی درک کرده بودند، با شرکت وسیع در مساجد و دیگر اجتماعات و تظاهرات، مخالفت و خشم خود را با طرح ها و برنامه های آمریکا به شدت نشان دادند. رژیم شاه به خوبی می دانست که با حضور امام خمینی در صحنه، همواره امکان مخالفت و حتی شورش و انقلاب مردم وجود دارد؛ از این رو تصمیم گرفت علی رغم تمامی دشواری ها و عواقب ناخوشایندی که دستگیری امام به دنبال داشت، به این کار مبادرت ورزد ، لذا در شب دوازدهم عاشورا، مطابق با 15 خرداد 1342، امام را در مدرسۀ فیضیه دستگیر کرده به تهران منتقل ساخت. دستگیری امام، قیام خونین 15 خرداد قم، تهران، ورامین و... را به دنبال داشت که با دخالت ارتش و شلیک گلوله های آمریکایی به مردم، هزاران تن از مردم محروم را به شهادت رسانده یا مجروح ساختند. به دنبال این قیام، ماهیت رژیم شاه که برچسب آزادی خواهی و طرف داری از مردم را به خود می زد و از طرفی کوس رسوایی تمام نیروهای سازش کار و لیبرال زده شد.‏

‏‏جریان 15 خرداد و حوادث قبل از آن، نتایجی چون نفی خط مشی مسلحانه و مبارزه مسالمت آمیز با رژیم شاه را به دنبال داشت و این نکته ای بود که مورد پذیرش و توجه بسیاری از نیروهای مذهبی و غیرمذهبی قرار گرفت و انگیزۀ تشکیل سازمان هایی با فعالیت های منسجم و خط مشی مسلحانه را در برخی نیروها برانگیخت، لذا کسانی چون «محمد حنیف نژاد»، «سعید محسن» که از اعضای برجستۀ انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و همچنین از اعضای نهضت آزادی ایران بودند و «حسین نیک بین» که دارای گرایشات مذهبی کمتری بود را بر آن داشت که با یک جمع بندی از اوضاع سیاسی کشور، «سازمان مجاهدین خلق» را در سال 1344 تأسیس کنند. رئوس جمع بندی آنان به قرار زیر بود:‏

‏‏1. دشمنان اصلی مردم ایران، آمریکا و دیگر امپریالیست های غرب هستند و رژیم شاه به عنوان مزدور و دست نشاندۀ آمریکا عمل می کند و تمامی برنامه های آن از سوی این قدرت امپریالیستی به آن ها دیکته می شود. از همین رو، باید جهت اصلی مبارزه، متوجه آمریکا باشد.‏

‏‏2. جریان هایی نظیر نهضت آزادی و پیش از آن جبهۀ ملی، از آن جهت که هدف اصلی شان مبارزه با آمریکا نبود و می خواستند در چارچوب حفظ حاکمیت و سلطۀ آمریکا در ایران فعالیت کنند، قادر به رهبری مبارزات مردم نبوده، باید مورد مخالفت قرار بگیرند.‏

‏‏3. 15 خرداد نقطۀ عطفی در تاریخ مبارزات مردم ایران به شمار می رود و مهم ترین تجربه ای که می توان از آن گرفت، ضرورت پرداختن به یک مبارزه جدی و مسلحانه علیه امپریالیسم و رژیم شاه و طرد هرگونه خط مشی مسالمت آمیز در این زمینه است.‏‎[2]‎

‏‏این گوشه ای از شرایط اجتماعی، سیاسی دخیل در شکل گیری سازمان مجاهدین خلق بود از زبان «حسین روحانی» ـ از اعضای مرکزی سازمان در دهه های قبل از انقلاب ـ که شکل گیری سازمان را بر اساس نیرویی جوشیده از مذهب نمی داند، بلکه سازمانی با ایدئولوژی خاص خود که بیشتر در پی اهداف سیاسی خود بود تا پیاده کردن اسلام، آن سان که امام خمینی در پی آن بود. از آن جا که مهمترین عنصر جهت دهندۀ به برنامه ها و اهداف و تشکیل دهندۀ خط مشی یک گروه و سازمان «ایدئولوژی» آنها است، قبل از همه باید این ایدئولوژی تجزیه و تحلیل شود تا روشن شود، آنان اهداف خود را بر چه پایه ای بنا ساختند که با گذشت زمان، سبب انحراف بعضی از اعضای سازمان به سمت «مارکسیست» و سوق کل سازمان به یک گروه تند چپ رو در سال های اولیۀ انقلاب شد. ایدئولوژی و خط مشی سیاسی سازمان مجاهدین را می توان در سه دورۀ مهم آغاز شکل گیری تا سال 1350، از سال 1350 تا زمان شکل گیری انقلاب و 1357 تا فرار آنان از کشور، بررسی کرد.‏

‏مواضع ایدئولوژیک سازمان تا 1350‏

‏‏سازمان از ابتدا هدف مبارزه و تشکیل خود را دو مؤلفه «مبارزه با امپریالیسم» و «ایجاد جامعۀ بی طبقۀ توحیدی» تعریف کرد که منظور آنان از امپریالیسم، آمریکا و دیگر امپریالیست های غرب بود که رژیم شاه به عنوان دست نشاندۀ آنان برنامه ها و خط مشی های آنان را اجرا می کرد و لذا نوک پیکان مبارزه باید متوجه امپریالیست یا استعمارگران غربی باشد.‏

‏‏«جامعۀ بی طبقۀ توحیدی» مصطلح آنان نیز، واژه ای برگرفته از مکتب مارکسیسم بود با این تبیین که «چون مارکسیسم همه چیز را در اقتصاد می بیند، جامعه را به چهار طبقۀ کارگر، خرده بورژوا، بورژوای بزرگ و امپریالیسم تقسیم می کند و معتقد بودند که نبرد سراسری تاریخ، یک نبرد طبقاتی است و تا زمانی که بشر به حکومت کمونیستی؛ یعنی حکومت بی طبقۀ تماماً کارگر نرسد، اختلاف وجود دارد. سازمان که بسیاری از مبانی و الگوهای خود را از مارکسیسم گرفته بود، یکی از اهداف خود را نیز ایجاد جامعۀ بی طبقۀ توحیدی اعلام کرد که منظورش از «توحیدی» اسلامی و الهی نبود، بلکه به سان کمونیست ها، منظورش جامعۀ بی طبقۀ کمونیستی بود.‏‎[3]‎

‏‏نکتۀ اساسی که رمزگشای ایدئولوژی سازمان است، نقش اسلام در این اهداف است و اینکه آیا اسلام در نظام مبارزاتی آنان نقشی دارد؟ برآیند سخنان و آثار کتبی مؤسسان سازمان، حکایت گر آن است که سازمان در حقیقت اسلام را به عنوان وسیله و تئوری انقلابی و لازم برای مبارزه خود اختیار کرده بود؛ یعنی هر بخش از اسلام را که به درد مبارزات امپریالیستی آنان می خورد، به کار گرفته و به بقیه بی اعتنا بودند. این یعنی اسلام برای آنان تنها وسیله بود و اصل همان مبارزه ضد امپریالیست بود. چنانچه «رجوی» در کتاب «تبیین جهان» خود به عنوان یکی از منابع ایدئولوژیک سازمان اشاره می کند:‏

‏‏با توجه به اینکه بدون یک تئوری انقلابی نمی توان بر امپریالیسم پیروز شد، ما چنین تئوری انقلابی را در مکتب اسلام جستجو می کنیم، آن هم اسلام اصیل و انقلابی.‏‎[4]‎

‏‏منظور آنان از اسلام اصیل و انقلابی، اسلام امام خمینی، مطهری و بهشتی ها نبود، بلکه از نظر آنان «مذهب عرضه شدۀ در جامعۀ ما مذهب اصیل و انقلابی نیست، بلکه مذهبی سنتی است که بار سنگین سالیان دراز تحریف را به دوش می کشد و گرد و غبار تحریف و انحراف طبقاتی بر چهره اش ‏‎نشسته است».‏‎[5]‎‏ اسلام اصیل و انقلابی آنان ویژگی هایی داشت که نتیجۀ رشد و به اصطلاح خودشان، تکامل سازمان بود که بیانگر تفکر و عقیدۀ خاصی از اسلام بود. طبق ایدئولوژی آنان از همان دوران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تحریفاتی در اسلام شروع به رخنه کرد که رفته رفته گسترش یافته است. به طوری که در عصر ما، اسلام عملاً محدود به بخش عبادی آن؛ یعنی رابطۀ انسان و خدا گردیده و جنبۀ اجتماعی آن یعنی رابطۀ فرد با جامعه و مسألۀ حکومت اسلامی به دست فراموشی سپرده شده است. بنابراین آنان معتقد بودند که برای رسیدن به اهداف سازمان، باید اسلام اصیل و انقلابی از سرچشمۀ زلال آن، یعنی قرآن و نهج البلاغه، آن هم نه بر اساس استنباط مفسرین و فقها، بلکه بر پآیۀ استنباط خود سازمان که مجهز به تشخیص صحیح از سقیم در شرایط امروز جامعه است، به دست آورد. سازمان، اصول دین و مذهب را قبول داشت، اما با این تفضیل که قائل به عصمت مقام نبوت و امامت نبود، بلکه معتقد بود که آنها نیز دچار خطا و اشتباه می شوند و در مورد غیبت حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه ـ نیز ظاهراً به آن اعتقادی نداشت و در مورد مسائلی که به امور اجتماعی ربطی نداشت؛ مثل معاد، عالم برزخ و بهشت و جهنم و... اظهار نظر قطعی نمی کند.‏‎[6]‎‏ به همین دلیل بود که حضرت امام رحمهُ الله بعد از دیدن کتاب «راه انبیا، راه بشر» حنیف نژاد، که از منابع ایدئولوژیک سازمان بود، سازمان را تأیید نکرده، فرمودند:‏

‏‏اینها ضمن این کتاب می خواهند بگویند که معادی وجود ندارد و معاد سیر تکاملی همین جهان است و این چیزی است خلاف معتقدات اصولی اسلام.‏‎[7]‎

‏‏اولین ملاقات نمایندۀ سازمان با امام خمینی رحمهُ الله در نجف اشرف در سال 1349 بود که حضرت امام خود در مورد آن می فرمایند:‏

‏‏من نجف که بودم، یک نفر از همین افراد‏‎[8]‎‏ آمد پیش من، قبل از این بود که آن منافقین پیدا بشوند، شاید بیست روز... پیش من بود، هر روز [می] آمد آنجا و روزی شاید دو ساعت آمد، صحبت کرد، از نهج البلاغه، از قرآن، همه حرفهایش را زد، من یک قدری به نظرم آمد که این وسیله است، نهج البلاغه و قرآن، وسیله برای مطلب دیگری است.‏‎[9]‎

‏‏این همه به دلیل وجود افکار غیر اسلامی، یعنی مارکسیستی در اندیشۀ سازمان بود. اساساً حلقه وصل میان سازمان و مارکسیسم را در آنجا می توان جستجو کرد که سازمان در آن دوران، با توجه به پیروزی های انقلابیون مارکسیست در چین و کوبا به مطالعۀ آثار رهبران انقلابی آنان مانند «مائو» پرداخت. حسین روحانی از اعضای مرکزی سازمان این گونه به این مسأله تصریح کرده است:‏

‏‏سازمان در برابر کشورهای کمونیستی چون چین، موضع حمایت آمیز داشت و معتقد بود که انقلاب چین به رهبری کمونیست ها در سال 1949، موجب یک دگرگونی اساسی در سطوح مختلف زندگی اجتماعی چین گردید و لذا شخصی مثل مائو، چوئن لای و دیگر رهبران چین، مورد احترام فراوان ‎‏سازمان بودند.‏‎[10]‎

‏‏با چنین بینشی بود که اعضای سازمان به مطالعۀ برخی از متون مارکسیستی برای استفاده از تجارب علمی و اجتماعی آنها پرداختند و این آشنایی سبب شیفتگی سران مجاهدین به برخی افکار آنان شد. بنابراین سازمان، علاوه بر مطالعۀ دیگر منابع ایدئولوژیک سازمان، چون قرآن، نهج البلاغه، کتب مهندس بازرگان و... مطالعۀ کتاب های مارکسیستی را نیز توصیه می کرد. پس سازمان از نظر فلسفی تا حدی از مبانی فکری مارکسیسم متأثر شده، برخی از آنها را پذیرفت و برخی را نفی کرد. به عنوان مثال «مهم ترین اصل ماتریالیسم؛ یعنی تقدم ماده بر روح را رد می کرد، لیکن اصول دیالکتیک و از جمله «اصل تضاد» را به همان شکل مورد نظر ماتریالیسم قبول می کرد و....».‏‎[11]‎

‏‏با این نگاه کوتاه به فرهنگ آموزشی و مطالعاتی سازمان، مجموعه ای از دو دیدگاه متضاد ماتریالیسم و اسلام در این فرهنگ می آمیزد به طوری که در این آموزش ناهمگن، هر کجا مذهب توجیه کنندۀ انحراف فکری آنها نبود و از پاسخ منطقی به سؤالی (البته با توجه به فکر ناقص آنها) عاجز بود، با توسل به ماتریالیسم جواب می دادند. و هر وقت مسأله ای احساسی و عاطفی مطرح بود که در قالب ماتریالیسم نمی گنجید، به سمت آموزه های اسلامی می رفتند. بنابراین ایدئولوژی آنان، نه اسلامی بود و نه مارکسیستی، بلکه التقاطی و به اصطلاح ترکیبی از اسلام و مارکسیسم بود. به طوری که همین ایدئولوژی التقاطی، از منظر بسیاری از تحلیل گران سازمان، ریشۀ انحراف آنان در آینده شد.‏

‏‏در مقابل عده ای از صاحب نظران با نظری دقیق تر معتقدند که:‏

‏‏اساساً ایدئولوژی التقاطی اسلام و مارکسیسم در میان نبود، بلکه کادر سازمان در چند قدمی مارکسیسم بود؛ چون التقاط یعنی اینکه مطالبی چند از دو یا چند موضوع گرفته با یکدیگر مخلوط کرده و از آن چیز جدیدی بسازند، در حالی که در این سازمان هدف آن بود که اسلام را بر مارکسیم و مارکسیسم را بر اسلام تطبیق دهند، نه اینکه یک مقدار از اسلام و یک مقدار از مارکسیسم گرفته، مطلب جدیدی ارائه دهند.‏‎[12]‎

‏‏این ایدئولوژی از اساس بسیار ناقص و دارای تضادی آشار بود. نقصی که اصلی ترین دلیل انحراف بعضی از اعضای سازمان به سمت مارکسیست و تبدیل کل سازمان به یک گروه چپ تندرو در سال های اولیۀ انقلاب شد.‏

‏‏در یک جمع بندی از وضعیت سازمان در این دوره می توان گفت که عمده کار آنها از آغاز تشکیل، یعنی 1344 تا اواخر سال 1349، کار روی مباحث ایدئولوژی بود و تا سال 1350، در عمل کار مبارزاتی و سیاسی انجام نداد. از جمله استراتژی های امنیتی مهم سازمان در این دوره، تلاش برای مخفی ماندن تشکیلات خود بود؛ به طوری که سازمان تأکید داشت موجودیتش تا زمان کسب آمادگی برای شروع عملیات نظامی نه تنها از دید ساواک، بلکه از دید کلیه افرادی که خارج از چارچوب سازمان قرار داشتند، مخفی بماند. سازمان با این سیستم امنیتی و با داشتن بیش از دویست عضو وارد دهۀ  1350 شد که آبستن حوادث تلخی برای سازمان بود.‏

‏دورۀ 1350 تا 1357‏

‏‏سازمان در بهار 1350 به طور مشخص تصمیم گرفت که برای عقب نماندن از چریک های فدایی خلق در عملیات مسلحانه، در کنار کار ایدئولوژیک، دست به یک عملیات نظامی بزند و زمان این عملیات را نیز در مهرماه 1350 که مقطع جشن های 2500 سالۀ شاهنشاهی بود، در نظر گرفت. چون با حضور میهمانان خارجی و داخلی فراوان در این مراسم ـ در صورت موفقیت عملیات ترور شاه ـ این کار سازمان بازتاب گسترده ای در داخل و خارج از مرزهای کشور داشت. در جهت تحقق این هدف، علاوه بر آموزش نظامی افراد سازمان، گروه هایی نیز جهت تدارک مواد انفجاری، اسلحه و مهمات به وجود آمد. در همین رابطه سازمان تصمیم گرفت برای تأمین اسلحۀ مورد نیاز خود، آن را از طریق قاچاق به دست آورد که بالاخره منجر به نفوذ عنصری ساواکی در سازمان و لو رفتن سازمان و ضربۀ شهریور 1350 شد، به طوری که ساواک حملۀ گسترده ای در اول شهریور 1350 به خانه های تیمی سازمان ترتیب داد که در طی آن تا آبان ماه 1350 از رده های مختلف سازمان حدود 120 نفر دستگیر شدند که تمام اعضای کادر رهبری نیز در میان آنها به چشم می خورد. به دنبال این ضربات، سازمان در واقع دچار خونریزی مغزی شد، به این معنا که رهبری و کادر های همه جانبۀ خود را از دست داد. از این رو قادر نبود روی پای خود بایستد. نتایج این ضربه را خود سازمان چنین تشریح کرد:‏

‏‏اولاً: با این حادثه، کلیه برنامه های عملیاتی سازمان که در خط مشی تاکتیکی آن مورد توجه قرار گرفته بود، نقش بر آب شد.‏

‏‏ثانیاً: از دست رفتن قریب به اتفاق عناصر رهبری و کادرهای همه جانبۀ سازمان که حدود پنجاه نفر را شامل می شد، سازمان را با کمبود شدید عناصر مسئول روبرو ساخت.‏

‏‏ثالثاً: از آنجا که سازمان از حالت مخفی خارج شده، لو رفته بود، سازمان به لحاظ مواضع ایدئولوژیک و استراتژیک در موقعیتی قرار داشت که بیش از هر موقع دیگر می بایست به توضیح این مواضع در سطح جامعه بپردازد، بدین لحاظ در یک وضعیت بحرانی قرار داشت. وضعیت بحرانی آن، بدین لحاظ بود که تا قبل از ضربۀ شهریور 50، رهبری سازمان ایدئولوژی سازمان را تثبیت می کرد و هنوز مواضع آن در قبال مارکسیسم و مذهب اسلام روشن و برای خود اعضای سازمان جا افتاده نبود، چه رسد به شرایط بعد از ضربه که از کادر رهبری خبری نبود و سازمان می بایست مواضع خود را در سطح جامعه بیان می کرد.‏

‏‏رابعاً: آموزش سازمانی، به خصوص در زمینه های ایدئولوژیک و سیاسی به کلی تعطیل شد؛ چرا که نه عناصری باقی مانده بودند که بتوانند این مسئولیت را در کلیه سطوح سازمان تقبل کنند و نه سازمان و افراد آن در جوّ و شرایطی بودند که به این مسأله بپردازند. بعد از شهریور 50، کادر رهبری سازمان محدود به رضا رضایی و بهرام آدام بود که در اواسط بهار 52، با فرار تقی شهرام از زندان، تعداد کادر رهبری به سه نفر افزایش یافت.‏‎[13]‎

مواضع سیاسی و ایدئولوژی جدید‏

‏‏از نقطه نظر سیاسی، در اوایل سال 1351، پس از گذشت حدود هشت ماه از ضربۀ شهریور، رهبری تصمیم گرفت که با استفاده از مجموعه تجربیات گذشته و درس گرفتن از شکست ها، خط مشی مسلحانه را با تاکتیک «از عملیات کوچک به عملیات بزرگ» دنبال کند. بدین معنا که باید در ابتدای کار و با توجه به عدم تجربه و کارآیی سازمان، اقدام به عملیات نظامی کوچک و غیر پیچیده نمود و پا به پای افزایش تجربیات، سطح عملیات را بالا برد. عملیات سازمان در این راستا نظیر به آتش کشیدن وسایل متعلق به پلیس و ارتش، انفجار در تأسیسات و نقاط احساس پایتخت و همچنین ترور برخی از شخصیت های خارجی و داخلی بود.‏

‏‏اما مهم ترین اتفاق سال 1354، تغییر موضع رسمی ایدئولوژیک سازمان بود. مواضع ایدئولوژیک سازمان در سال های اولیۀ پس از ضربۀ شهریور 50، همان موضع ایدئولوژیک قبل از شهریور بود و اساساً به دلایلی چون بازداشت کادر رهبری، پراکنده بودن اعضاء و... کار خاصی روی مسائل ایدئولوژیک صورت نگرفت. برای اولین بار در سال 1352 و بخصوص در اواخر آن، با کوشش تقی شهرام، ایدئولوژی مذهبی سازمان مورد انتقاد و برخورد قرار گرفت. این برخورد اگرچه در آغاز به صورت همه جانبه و کلی نبود و صرفاً جنبه هایی از ایدئولوژی گذشته و ضعف های آن را در بر می گرفت، ولی به تدریج و در حرکت های بعدی، منجر به نفی اصول و مبانی ایدئولوژی سازمان گردید. به طوری که آنان در نهایت، مذهب را به عنوان علل ضعف و شکست های سازمان معرفی کردند. بدین ترتیب سازمان، بیانیۀ معروف «اعلام مواضع ایدئولوژیک» را در مهرماه 1354 منتشر ساخت. در این بیانیه به طور صریح، مواضع جدید ایدئولوژیک و به عبارتی «ارتداد» سازمان اعلام شده بود. در مورد کم و کیف این بیانیه می توان اشاره کرد که «بخش عمده ای از محتوای بیانیه، تحلیل دوآلیسم موجود در تفکر سازمان و سرگردانی میان ماتریالیسم و ایده آلیسم (مذهب از نگاه مارکسیسم) است. در ادامه از فعالیت های جدید ایدئولوژیک که از سال 47 به بعد آغاز شده، سخن به میان آمده و کوشش شده است تا نشان داده شود که به رغم همۀ تلاش هایی که روی قرآن و نهج البلاغه صورت می گرفته، قالب های اصلی کار بر اساس اندیشه های مارکسیستی بوده است».‏‎[14]‎

‏‏در این بیانیه با چشم پوشی از واقعیات تاریخ انبیاء و دوران سراسر مبارزه با پیامبر اسلام و مردم مؤمن، علیه ظلم و استثمار، اعتقادات دینی موجب نفی نقش مردم در تحولات اجتماعی برشمرده شده بود تا یک علت مهم ارتداد و تغییر ایدئولوژی، توجه به نقش توده ها در مبارزه قلمداد گردد:‏

‏‏قبول مسأله وحی، قبول نفس استثنایی و الهی پیامبران، مترادف است با تنزل دادن توده ها تا سطح گله های بی جان و بی عقل و ارادۀ گوسفندان مترادف است با انکار نقش توده ها در ساخته شدن تاریخ خودشان و به دست خودشان.‏‎[15]‎

‏‏این بحران فکری در واقع به منزلۀ انفجار پر سروصدایی بود که سازمان را دو پاره کرده، در نهایت متلاشی ساخت. از آنجا که اصول تشکیلاتی آنان از نوع استالینیستی بود، بدین معنا که بر اصالت زور، ‎‏تضاد و اصالت تنازع بقا استوار بود که یکی از جلوه های آن اطاعت کورکورانه از مافوق است و میزان ارتقاء هر فرد در سطح تشکیلات، بستگی به تبعیت و تسلیم او نسبت به مرکزیت بود. بر این اساس پس از تغییر ایدئولوژی سازمان، تعدادی از اعضای سازمان، حاضر به رد کردن مذهب و پذیرش مارکسیسم به عنوان خط مشی خود نبودند. در چنین موضعی این سیاست استالینیستی چهرۀ خود را در قالب تصفیه ها و ترورها نشان داد. بدین معنا که برخی از اعضای سازمان که حاضر به پذیرش مواضع جدید سازمان نبودند و قصد انشعاب از سازمان را داشتند، در دستور برنامۀ تصفیۀ مذهبی سازمان قرار گرفتند.‏‎[16]‎

‏‏از جمله برنامه های مرکزیت مارکسیست شدۀ سازمان مجاهدین در سال 1354، طرح ترور شهید بهشتی بود که این مطلب از اعترافات اعضای شاخۀ نظامی سازمان به دست آمده است. از آنجایی که بسیاری از مبارزان و اعضای سابق سازمان به اتکای آموزش ها و رهبری فرهنگی آیت الله بهشتی، در برابر تغییر ایدئولوژی و انحراف سازمان مقاومت کرده بودند، لذا سازمان در پی احساس خطر از جانب ایشان، دستور بر ترور او گرفت. از دیدگاه برخی از تحلیل گران سازمان، طرح ترور شهید بهشتی در آن مقطع می تواند بیانگر نکات زیر باشد.‏

‏‏الف) سازمان از عالمان و روحانیون متعهد و مبارز، سخت اندیشناک بوده؛ ب) هدف و انگیزۀ آنان ریشه کن کردن و از میان بردن علما و روحانیون وارسته بوده است؛ ج) آنچه که از سوی سازمان در سال 1360 روی داد [انفجار حزب جمهوری و ترور شهید بهشتی و یاران وی] ریشه در سیاست، اندیشه و ایدئولوژی سازمان داشته است؛ د) سازمان از پایگاه ریشه ای عالمان مسلمان در میان توده ها به خوبی آگاهی داشته است. از این رو از برخورد مستقیم با آنان ترسان بوده است؛ هـ) جوسازی، شایعه پراکنی و مبارزه تبلیغاتی سازمان بر ضد شهید بهشتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ریشه در گذشته داشته و برخاسته از خطری بود که سازمان ـ سالیان درازی پیش از انقلاب ـ از ناحیۀ ایشان احساس کرده بود.‏‎[17]‎

‏‏پس از اعلام تغییر ایدئولوژی اعضای خارج از زندان و اعلام رسمی تمایل به مارکسیست، اعضای باقی ماندۀ سازمان در زندان، در ظاهر مخالفت خود را اعلام کرده، «شروع به بازسازی سازمان با همان ساخت فکری قبلی نمودند. با ریشۀ اصلی بحران سیاسی ـ تشکیلاتی و علل تغییر عقیده مذهبی برخورد نکردند، بلکه ضمن محکوم کردن منحرفین یا مرتدین، بر وفاداری به ایدئولوژی رسمی سازمان پافشاری نمودند... متأسفانه در جمع بندی خود با ریشه ها برخورد نکردند و ماجرای تغییر ایدئولوژی را صرفاً یک اقدام فرصت طلبانه و جنایت کارانه قلمداد کرده، از پاسخ دادن به بسیاری از سؤالها در این زمینه طفره رفتند. به طوری که در اصالت و صحت مبانی ایدئولوژی سازمان و دستاورد فکری بنیانگذاران تردید نکردند، ضعف ها و تناقضات درونی و ویژگی التقاطی آن را ندیده و آشکار ننمودند.‏‎[18]‎‏ ‏

‏‏از آن وقایع در سال 1354 تا 1357 که انقلاب اسلامی در آستانۀ پیروزی قدم گذاشت، سازمان ‏‎نتوانست فعالیت سیاسی یا نظامی خود را از سر گیرد. آنان در شرایطی قدم از زندان بیرون نهاده، به صحنۀ عمل سیاسی وارد شدند که میلیون ها تن از مردم در سراسر کشور، علیه رژیم قیام کرده با سرعت به سوی پیروزی نهایی گام برمی داشتند. سرعت و حدّت حوادث به کسی فرصت نمی داد تا دربارۀ سرنوشت سازمان یا کیفیت تجدید حیات آن بیندیشد.‏‎[19]‎‏ در داخل زندان، «مسعود رجوی» از اعضای زندانی شده شهریور 50، با همکاری سایر اعضا سعی کردند مجدداً سازمان را سازماندهی کنند. او و دوستانش جلوی هرگونه ریشه یابی عمیق بحران را بسته بودند و شخص رجوی تنها به فکر تحکیم موقعیت خود به عنوان رهبر سازمان بود. سید کاظم بجنوردی در خاطرات زندان خود نقل می کند که «رجوی در همان زندان تغییر ایدئولوژی داده بود، ولی افراد کمی از آن اطلاع داشتند؛ خود او اعلام کرده بود که من واقعاً مارکسیست هستم».‏‎[20]‎

‏‏کلاً تحرک سیاسی مجاهدین خلق، قبل از پیروزی 22 بهمن 57، محدود به چند پیام و بیانیه با سطح انتشار نه چندان زیاد بود که ظرف کمتر از یک ماه مانده به پیروزی انقلاب، آن هم نه به عنوان سازمان مشخص، بلکه به عنوان «مجاهدین زندانی» یا «مجاهدین از زندان آزاد شده» به شرح زیر صادر شد:‏

‏‏1. پیام تبریک به روزنامه نگاران ـ طی دو سطر و بدون موضع گیری خاص، با امضای مجاهدین زندانی به تاریخ 21 / 10 / 57؛‏

‏‏2. پیام خطاب به مردم، با تفصیل بیشتر، با پرداختن به کلیات انقلاب و مبارزه و آرزوی بازگشت زعیم عالی قدر حضرت آیت الله العظمی خمینی به عنوان سمبل و چهرۀ درخشان جاری میهن. با اظهار امیدواری به پیروزی انقلاب که با این عبارت ختم می شد: «درود بر شهیدان راه آزادی خلق، مرگ بر امپریالیسم، برقرار باد اتحاد کلیۀ نیروهای رزمنده و اصیل خلق، پیروز باد انقلاب دموکراتیک خلق ایران، مجاهدین زندانی، 30 دی 57».‏‎[21]‎

‏‏3. پیام به امام خمینی رحمهُ الله در اول بهمن 57، در حدود یک صفحه با امضای «از طرف مجاهدین رها شده از بند: مسعود رجوی ـ مسعود خیابانی». در این پیام با عنوان «محضر مبارک مجاهد اعظم حضرت آیت الله خمینی» چنین آمده بود: «ما آزادی خود را مدیون مجاهدات و جانفشانی های خلق رزمنده و ستم کشیده ایران در پرتو الهامات آن زعیم استوار و سازش ناپذیر هستیم».‏‎[22]‎

‏‏4. پیام با امضای «از طرف مجاهدین آزادشده از زندان ـ مسعود رجوی، موسی خیابانی» به یاسر عرفات در همان تاریخ، در این پیام نیز در مورد رهبری انقلاب چنین تأکید شده است: «... در میهن خونبارمان، جنبشی بزرگ به راه افتاده و قائد پرافتخار آن «امام مجاهد اعظم خمینی» بارها بر قطع هرگونه رابطه با اسرائیل پای فشرده است».‏‎[23]‎

‏‏اما با ورود امام به ایران در 12 بهمن تا بعد از پیروزی 22 بهمن، مجاهدین خلق از صدور هرگونه بیانیه ‎‏و اعلام مواضع پرهیز کردند؛ ولی از 23 بهمن، صدور اعلامیه و اعلام مواضع را آغاز کردند. از آنجا که هرگونه سکوتی به معنای غیبت از انقلاب تلقی می شد و بی آیندگی را در پی داشت، هدف آنان از صدور اعلامیه های یادشده، اقدامی صرفاً تبلیغاتی برای تظاهر به حضور در صحنۀ انقلاب بود و الا پیش از آن به شهادت زندانیان سیاسی رژیم شاه، سران مجاهدین خلق در زندان، اصولاً تحولات منتهی به پیروزی انقلاب را جدی نمی گرفتند و آن را پدیده ای موقت و گذرا می خواندند. تا پیروزی انقلاب اسلامی، برخورد امام خمینی رحمهُ الله به علت درگیری با رژیم و رهبری مبارزات مردم، محدود به ملاقات نجف در سال 49 و تأیید نکردن سازمان به خاطر ایدئولوژی و خط مشی های سیاسی آنها بود.‏

‏وضعیت سازمان از پیروزی انقلاب تا خروج از کشور‏

‏‏پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نیروهای کم شمار تشکیلاتی سازمان که عمدتاً از زندان آزاد شده بودند، به طور فعال وارد صحنۀ سیاسی کشور شدند و جذب نیرو و سازماندهی را آغاز کردند به علت وضعیت خاص جامعه و جوّ انقلابی موجود، با توجه به مواضعی که سازمان اتخاذ می کرد و به دلیل تجربۀ سال 54 و وجود «التقاط» در ایدئولوژی و اندیشۀ سازمان بدبینی و بی اعتمادی رو به افزایش نسبت به سازمان در جامعه ایجاد شده بود. در نخستین مرحلۀ جذب، نیروهای دانشجو و دانش آموز که پرشور اما نامطّلع از تاریخچه سازمان بودند، در صدر دیگر اقشار قرار داشتند. در سه ـ‏‏ ‏‏چهار ماه نخست انقلاب، جذب این نیروها به کندی صورت می گرفت؛ ولی با گسترش فعالیت گروه های مختلف سیاسی و مطبوعات و تغییرات پرشتاب در فضای فرهنگی ـ اجتماعی کشور، روند توسعۀ سازمان و جذب نیروها نیز سرعت گرفت.‏

‏‏به موازات جذب نیروها و سازماندهی، به فعالیت وسیع سیاسی ـ تبلیغاتی دست زد که در تمام آنها قصد توسعۀ قدرت خود و ایستادگی در مقابل نظام را داشت. از جملۀ فعالیت های آنها، حمایت و تبلیغ از کاندیداهای مورد حمایت سازمان در سه انتخاب مجلس بررسی قانون اساسی، ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی بود و یا شعارنویسی که در تمام طول حیات سازمان بر سه محور طرح موجودیت سازمان در جامعه، جنگ روانی برای تضعیف حاکمیت و تبلیغ خطوط خاص و بهره گیری از مشکلات و بحران ها انجام می گرفت. همچنین میتینگ ها و مراسم، تظاهرات و رژه، افشاگری علیه ارتجاع (که همان حاکمیت جمهوری اسلامی و رهبری امام خمینی بود) از جمله موارد و مصادیق گوناگون فعالیت های سازمان در جهت قدرتمند جلوه دادن خود و تضعیف حاکمیت جاری بود. در حالی که علاوه بر فعالیت تبلیغاتی، در برنامه های مطالعاتی خود در سه محور ایدئولوژیکی ـ سیاسی ـ اجتماعی و تشکیلاتی تلاش می کرده که در محور ایدئولوژیک با آموزش گزینشی بعضی از سوره های قرآن و خطبه های ‏‏نهج البلاغه‏‏ و مباحث جهان بینی مارکسیستی، با ظاهر استنادات مذهبی؛ در محور سیاسی ـ اجتماعی با آموزش متونی چون ‏‏سیر تکاملی اجتماعی‏‏ (مؤلفین روسی ـ در تبیین ماتریالیسم تاریخی) زردهای سرخ (دربارۀ انقلاب چین) و با آموزش منابع مارکسیستی در محور تشکیلاتی، هیچ گونه تلاشی در جهت تغییر مواضع قبلی سازمان در قبل از انقلاب از خود نشان نداده ‎‏با وجود انتقادات فراوانی که بر آنان وارد می آمد.‏‎[24]‎

‏خط نفوذ در نهادهای جمهوری اسلامی‏

‏‏جدی ترین تاکتیک سازمان، برای آماده سازی زمینۀ براندازی حاکمیت جمهوری اسلامی،«خط نفوذ» بود؛ نفوذ در نهادهای حساس و تعیین کنندۀ نظام از قبیل دادسراها و دادگاه های انقلاب، سپاه پاسداران، کمیته های انقلاب اسلامی، وزارتخانه های مهم، نخست وزیری و... که این امر در سآیۀ ارتباطات اعضای سازمان با برخی مسئولان و سوء استفاده از آشفتگی نظام اجرایی به وقوع پیوست. چنانچه حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی در خاطرات سال 60 خود می نویسد:‏

‏‏مشکل همین جاست که مجاهدین خلق، سالها به عنوان نیروی خودی، در بین ما بودند و اطلاعات کامل از وضع ما و موقعیت افراد و راه وصول به آنها را در اختیار داشتند و بعد از انقلاب، عوامل خود را به طور ناشناس در خیلی از جاهای حساس نفوذ داده اند.‏‎[25]‎

‏‏در هفته ها و ماه های نخست بعد از انقلاب، نشریات سازمان گهگاه ـ مقابله نیروهای انقلاب با جریان نفوذ را به چالش می طلبیدند و بدین لحاظ، طبعاً حضور خود را در نهادها نه تنها نفی نمی کردند بلکه بر حقانیت این حضور پای می فشردند. از آن جمله: «در اوایل انقلاب کم نبودند طرفداران سازمان که برای پاسداری از انقلاب، به این سنگر [سپاه و کمیته ها] پیوستند؛ ولی طولی نکشید که با به کار افتادن سرویس های جدید اطلاعاتی، آنها را شناسایی و تصفیه کردند».‏‎[26]‎

‏‏در نخستین هفته های پس از پیروزی انقلاب، نفوذ سازمان در دادسراها و دادگاه های انقلاب وضوح چندانی نداشت، اما اعضای سازمان با نفوذ در این مراکز، با سرعت شتابنده ای اقدام به دستور اعدام افراد کردند، بدون آن که روشن شود جرم خاطی متناسب با اعدام است یا خیر؟ و لذا پیرو تأکیدات امام خمینی رحمهُ الله بر عدم شتاب در اعدام، شخصیت هایی مثل آیت الله طالقانی نیز در کنار تأکید وجهۀ انقلابی دادگاه ها،‏‎[27]‎‏ به تعجیل در صدور برخی احکام، انتقاد کردند.‏

‏‏با پیگیری شورای انقلاب، روند تصفیۀ نفوذهای سازمان از دادسراها و دادگاه های انقلاب از اواخر اسفند 57 آغاز شد و تا خرداد 58 ادامه داشت. تصفیۀ این گروه در واقع در جهت تعدیل شرایط دادگاه ها و پیشگیری از احکام عجولانه قرار داشت. نخستین اقدام، تعطیل موقت محاکمات و محدود کردن اختیارات دادگاهها بود که در اطلاعیۀ 25 اسفند 57 امام خمینی رحمهُ الله ذکر شده بود.‏‎[28]‎

‏‏تدوین آیین نامۀ دادسراها و دادگاه های انقلاب اسلامی، اخراج نفوذی ها و محدودیت دستگیری ها و اعدام ها، سازمان را برآشفت و با فضاسازی و پخش شایعات، مسئولان دادگاه های انقلاب را به عناوینی نظیر «ارتجاع» و «عقب نشینی در برابر امپریالیسم» متهم می ساختند و این کار خود را «ادامۀ راه» و «ادای وظیفۀ مکتبی» می نامیدند:‏

‏‏پس از خروج از دادسراها، تا توان داشتیم به راهمان ادامه دادیم و هر بار با افشای حساس ‎‏ترین پایگاه ها و عملکردهای امپریالیسم و ارتجاع، در ادای وظیفۀ مکتبی خود کوشیدیم.‏‎[29]‎

‏‏همچنین تا مدتی، سوابق تصفیۀ عناصر سازمان از دادگاه ها در اطلاعیه ها و سخنرانی ها و مقالات مختلف یاد می شد. در یکی از اعلامیه هایی که توسط «بازپرسان و قضات سابق تحقیق دادسرای انقلاب مرکز» منتشر گردید، آمده است:‏

‏‏... ابتدا ما را از دادسرا، به اصطلاح ـ تصفیه کردند و بعد از تصفیۀ ما، دسته دسته جانیان رژیم سلطنتی را به اسم «عفو امام» آزاد نمودند.‏‎[30]‎

‏ملاقات اعضای سازمان با امام خمینی بعد از انقلاب‏

‏‏اولین بار بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، روزنامۀ ‏‏کیهان‏‏ و ‏‏اطلاعات‏‏ در 8 اردیبهشت ماه 1358 از ملاقات و مذاکرات رهبران سازمان با امام خمینی خبر دادند. با توجه به ارتداد بخش اعظمی از نیروهای سازمان و برای جلوگیری از هرگونه شائبه ای در مبانی دینی باقی ماندۀ آنان، امام قبلاً از مسئولان سازمان خواسته بود تا مواضع اعتقادی خود را رسماً اعلام کنند و سپس به ملاقات ایشان بروند. آنچه که در مطبوعات دربارۀ ملاقات مرکزیت سازمان با امام، درج شد از جمله روزنامۀ ‏‏کیهان‏‏ بدین شرح بود:‏

‏‏عد ه ای از اعضا و مسئولین سازمان مجاهدین خلق ایران به مدت یک ساعت با امام خمینی ملاقات و گفتگو کردند و حضرت امام فرمایشات و رهنمودهایی خطاب به اعضای سازمان مجاهدین خلق ایراد کردند. مجاهدین خلق که مسعود رجوی و موسی خیابانی نیز در میان آنها بودند، در این دیدار که روز پنج شنبه انجام شد، سقوط دیکتاتوری پهلوی، استقرار جمهوری اسلامی و فرمان تشکیل شوراها و انجمن های ایالتی و ولایتی را به امام خمینی تبریک گفتند. مسعود رجوی در سخنان خود به امام اظهار داشت: «اکنون که ما به خدمت شما رسیدیم، خواست و تمنای مادی و دنیوی نداریم، تمرکز قدرت روحانی و سیاسی وقتی به هم دست می دهند نیرویی است که کون و مکان را می تواند تغییر دهد و این موفقیت امروز ماست و باید در جهت خدا و مردم از آن استفاده کرد... امام ضمن فرمایشاتی خطاب به مجاهدین خلق بر اهمیت تلاش های سازنده به خاطر نجات کشور و بازگشت به اوضاع سابق تأکید کردند....‏‎[31]‎

‏‏فرمایشات امام در ‏‏صحیفه‏‏ نیز عیناً به همین شکل آمده است.‏‎[32]‎

‏‏اما بعد از فرار مرکزیت سازمان به خارج از کشور، قسمتی از این ملاقات در نشریۀ مجاهد در خارج از کشور منتشر گردید با این بیان که ایشان گفته اند: «من تاکنون بر علیه شما حرفی نزدم، اما هر وقت که ببینم شما خارج از اسلام هستید، خواهم گفت... خلاصه و چکیده صحبت ما در برابر خمینی عبارت بود از: آزادی و در مقابل خمینی در ضمن سفارش ما، به اصطلاح، به اسلام در لفافه خواست تا مبارزه علیه مارکسیست ها را بر دوش ما بگذارد. در هر صورت این ملاقات، اولین و آخرین دیدار رسمی ‏‎سازمان با خمینی بود».‏‎[33]‎

‏‏همچنین در ‏‏اطلاعات‏‏ منتشر شده توسط مسئولان سازمان که در جریان ملاقات حضرت امام با مرکزیت سازمان در قم نکات جدیدی مطرح شده است:‏

‏‏امام این طور صحبت را شروع کردند که سوابق سازمان شما این طوری بوده، اشاره می کنند به تغییر ایدئولوژی و... می گویند که این کتاب تغییر ایدئولوژی و اعلام مواضع شما را آورده بودند، به من گفته بودند این ها این طور هستند. این تیپ هستند و من گفتم: اگر اشتباهی شده و اگر مسئله ای به وجود آمده مربوط به گذشته است. به هر جهت شما جوانید. الان انقلاب شده و مردم ما متحول شده اند و ما باید دست به دست همدیگر دهیم برای سازندگی و شما می توانید اشکالاتتان را برطرف کنید و....‏‎[34]‎

‏در تدارک شورش‏

‏‏در گذشته اشاره شد که از همان ماه های آغازین بعد از پیروزی انقلاب، سازمان با شورش گری اجتماعی در شکل های افراطی چون راهپیمایی، تحصن، درگیری های خیابانی و... مخالفت خود را با نظام ابراز نمود. از سوی دیگر، می توان ترفندهایی را که سازمان به منظور جذب نیرو و کینه توزی علیه رهبران جامعه و... به کار گرفت در موارد زیر خلاصه کرد:‏

‏‏1. حمله ساختگی به مراکز سازمان: اصلی ترین بهانه برای درگیریهای بعدی، موضوع پیچیدۀ حملۀ عناصری جاهل و یا آموزش دیده به مراکز سازمان است که برخی مسئولین بخش اجتماعی بعدها اعتراف کردند که سازمان به علت نیاز به مستمسک برخی حملات را به دفاتر و روزنامه فروشی های خود طراحی می کرد.‏

‏‏2. موضوع دستگیری سعادتی: دستگیری محمدرضا سعادتی، عضو سرشناس سازمان به اتهام رابطۀ ویژۀ اطلاعاتی و جاسوسی با عوامل «‏‎K.G.B‎‏» و سفارت شوروی در تهران در اردیبهشت ماه سال 58، اتفاق افتاد که منجر به اعدام وی شد. از آن پس، سازمان آشکارا، اما به مرور، باطن مواضع خود ـ مبنی بر رویارویی با نظام نوپای جمهوری اسلامی ـ را ظاهر ساخت و با تحصن و راهپیمایی ها ـ که به منظور اعلام اعتراض خود با این اعدام، برپا کرد ـ مواضع واقعی خود و ضدیت های بنیانی اش را با ساختار انقلاب آشکار ساخت.‏

‏‏3. شعارهای تند ضد امپریالیستی: متهم کردن نظام و رهبری به سازش با آمریکا با تمسک به برخی مواضع دولت موقت، از جمله بهانه های درگیری سازمان بود، اما این (سازش با آمریکا) بعد از تسخیر لانه جاسوسی رنگ باخت و سازمان را در این زمینه منفعل ساخت.‏

‏‏4. حملۀ تبلیغاتی تحت عنوان ارتجاع: سازمان با طرح موضوع «انقلاب و ارتجاع» در فضای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تلاش گسترده ای کرد تا نیروهای پیرو خط امام و روحانیت و نهادهای انقلابی را مصادیق اصلی ارتجاع معرفی کند.‏

‏‏5. تبلیغات و درگیری های وسیع سیاسی ـ اجتماعی علیه انتخابات: سازمان شدیدترین حملات ‏‎تبلیغی و سیاسی را علیه انتخابات مجلس خبرگان، مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری می نمود و انگیزۀ براندازی نظام را بین هواداران تقویت می کرد.‏‎[35]‎

‏‏از شدیدترین مواضعی که امام خمینی رحمهُ الله در قبال سازمان اتخاذ کرد، اعلام آشکار نظر منفی خود در قبال عملکرد و خط مشی آنها هنگام انتخابات مجلس در سال 59 بود. بعد از شکست سازمان در انتخابات ریاست جمهوری به نامزدی مسعود رجوی در سال 58، سازمان تمام توان خود را به کار برد تا با شرکت دادن اعضای خود در انتخابات مجلس و تبلیغات همه جانبه، اعضای خود را از این طریق وارد کادر مدیریت کشور کند. بعد از انتخابات مرحلۀ اول که طی آن 27 نفر از نامزدهای سازمان در 22 شهر کشور، به مرحلۀ دوم انتخابات راه یافتند؛ در تهران نیز مسعود رجوی، تنها نامزد سازمان در مرحلۀ دوم بود که موفقیت او، به مثابۀ پیروزی سازمان در کل انتخابات بود.‏‎[36]‎‏ مهم ترین اقدام سیاسی و تبلیغی در این مقطع، حمایت مهندس بازرگان از نامزدی رجوی بود. کیهان در این باره چنین نوشت:‏

‏‏مهندس بازرگان، اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی و عضو شورای انقلاب، طی نامه ای خطاب به مردم از آنها خواست که به مسعود رجوی رأی دهند.‏‎[37]‎

‏‏اما امام خمینی رحمهُ الله که همواره با نگاهی موشکافانه، ناظر جریانات و حوادث کشور بود، در روز بعد از اعلامیۀ بازرگان، طی پیامی به مناسبت مرحلۀ دوم انتخابات تأکید کردند که:‏

‏‏کسانی را انتخاب کنند که صددرصد مسلمان و معتقد به احکام اسلام و... مخالف با مکتب های انحرافی و معتقد به جمهوری اسلامی باشند... باید به اشخاصی که احتمال انحراف در آنان می رود، رأی ندهند. ـ چه احتمال انحراف عقیدتی، اعمالی و یا اخلاقی ـ که به چنین اشخاص اعتماد نمی شود کرد.‏‎[38]‎

‏‏این سخن حضرت امام رحمهُ الله نقطۀ پایانی بر اختلاف نظر موافقان و مخالفان مسأله انتخاب نماینده از همۀ گروه های چپی و راستی در مجلس و دیگر انتخابات بود. بدین ترتیب، هیچ یک از نامزدهای مجاهدین خلق، به مجلس راه نیافتند.‏

‏‏در طول دو ماه خرداد و تیر 59، در پی سخنان رجوی در ورزشگاه امجدیه، تلاش سازمان حول مظلوم نمایی، با تبلیغات گسترده در بین مردم و انتشار اطلاعیه در جهت اثبات ظلم بر سازمان از سوی نیروهای خط امام، به اوج خود رسید.‏‎[39]‎‏ این واکنش سازمان، سخنرانی امام خمینی را در 4 تیر 59، در خصوص سازمان و نفاق آنها در پی داشت. به طوری که حضرت امام برای اولین بار با صراحت در مورد سازمان مجاهدین خلق تکلیف را روشن ساختند:‏

‏‏این گروه هایی که بعد از انقلاب جوشیدند و بیرون آمدند، و گاهی ادعای اسلامیت می کنند و از شما مسلمان تر می شوند؛ گاهی ادعای انقلابی بودن می کنند و از شما انقلابی تر می شوند؛ گاهی خودشان را مؤسس انقلاب می دانند؛ انقلابی را که این تودۀ محروم ملت ها از کارگر و... تا اینجا به پایان رساندند. در حالی که آنها در خارج بودند و تماشاگر و یا در داخل بودند و تماشا می کردند....‏

‏‏در مرحلۀ پس از انقلاب که شما پیش رفتید، آنها در همان جا غائله درست کردند، وقتی مجلس شورای اسلامی تأسیس و مشغول به کار شد، غائله درست کردند. خودشان غائله درست می کنند و فریاد می زنند، خودشان دیگران را کتک می زنند باز خودشان فریاد می زنند... اینها را ببینید چه می کنند، ممکن است من هی بگویم اسلام، هی بگویم فدایی اسلام و فدایی خلق و هی بگویم مجاهد اسلام و مجاهد خلق، این حرف ها را بزنم، لیکن وقتی که شما اعمال را ملاحظه کنید می بینید که از اول مخالفت کردم.‏‎[40]‎

‏‏حضرت امام در بخش دیگری از سخنان خود در همان روز، ضمن تأکید بر ضرورت بررسی و مطالعۀ سابقه و محتوای کتاب ها و تبلیغات گروه هایی مانند مجاهدین، با اشاره به روش فریب کارانۀ آنها، آنها را «منافق» نامیدند:‏

‏‏اینها... همه را گول می زنند، اینها می خواستند من را گول بزنند. من نجف بودم، این ها آمده بودند که من را گول بزنند... مع الاسف از ایران هم بعضی از آقایان که تحت تأثیر آنها واقع شده بودند، خداوند رحمتشان کند، آنها هم اغفال کرده بودند آن ها را، آن ها هم به من کاغذ سفارش نوشته بودند... اینها با خود قرآن، با خود نهج البلاغه می خواهند ما را از بین ببرند را و قرآن و نهج البلاغه را از بین ببرند...‏‎[41]‎‏ منافق ها هستند که بدتر از کفارند... آن که می گوید مسلمان هستم و به ضد اسلام عمل می کند.‏‎[42]‎

‏‏با این موضع گیری امام و برخی دیگر از چهره های مذهبی و سیاسی، شکافی عمیق بین اندیشه سیاسی نظام و سازمان به وجود آمد و سازمان در عکس العمل اولیه، اقدام به تعطیل نشریه و کاهش فعالیت اجتماعی خود نمود.‏‎[43]‎‏ اگرچه سازمان در ظاهر فعالیت خود را کاهش داد، اما کشف کودتای «نوژه» در 19 تیر 1359‏‎[44]‎‏ خبر از غائله ای دیگر و اقدامی دیگر علیه نظام از سوی سازمان می داد. به نوشتۀ کتاب کودتای نوژه:‏

‏‏سازمان متقاعد شد تا رضایت خود را از وقوع کودتا و همکاری در خفا اعلام نماید.... تحلیل سران سازمان منافقین اینگونه بود که سرنگونی حکومت کودتا، به دلیل فقدان اعتقادات اصولی و مناسبات تشکیلاتی پیچیده، آسان تر از نظام جمهوری اسلامی است و بر اساس این تحلیل، سازمان تصمیم گرفت با طرحی بسیار پیچیده، ضمن شرکت در کودتا، برنامۀ مناسبی را نیز برای مواجهۀ بی خطر با وجه عدم موفقیت کودتا تدارک ببیند.‏‎[45]‎

‏‏سازمان در پی وقایع تیرماه 59 و تظاهر به عقب نشینی، به انتظار زمان مناسب برای خیز مجدد و ‏‎فعالیت اجتماعی نشست و با تلاش وسیع در جهت حفظ هواداران و اجتناب از مواجهه با سؤالات و ابهامات پدید آمده در مورد ماهیت و عملکرد خود، مدتی به پیلۀ انزوا فرو رفت. اما فعالیت های پنهانی اطلاعاتی و تحکیم روابط با رئیس جمهور بنی صدر و سایر گروه های مخالف، وجه اصلی اقدامات آنان در این دوره بود. طی شهریور و مهر 59 به تدریج تشکیلات پنهانی تر عمل کرده شناسایی افراد حزب اللهی در درون محلات و شهرها را شروع کرد. در ماه های مهر و آبان 59 با شروع جنگ تحمیلی، افکار عمومی حول دفاع از انقلاب و میهن و بسیج برای دفاع شکل گرفت و به علت اعزام نیروهای کمیته و سپاه و مردم به جبهه ها و کاهش اهمیت مسائل داخلی در افکار عمومی، محدودیت های اجتماعی و مردمی در شهرها برای فعالیت گروه هایی مثل سازمان منافقین کاهش یافت، لذا شروع به محور تبلیغی با عنوان شکنجۀ هواداران سازمان در زندان ها و چماقداری بر علیه اعضای سازمان و مربوط کردن آن با نظام کرد.‏

‏‏بنی صدر و سایر گروه های مخالف نیز به همراهی و هم نوایی با این تبلیغات می پرداختند، به طوری که بنی صدر در سخنرانی روز عاشورا که در میدان آزادی انجام شد، هماهنگ با تبلیغات سازمان مجاهدین خلق و سایر گروه های معاند، اتهام شکنجه در زندان ها را به شکلی کاملاً تهییج آمیز و تحریک کننده مطرح ساخت.‏‎[46]‎‏ امری که بعد از بازرسی هیأت اعزامی از سوی امام به زندان ها، کاملاً جنجال و دروغ از آب درآمد.‏

‏غائلۀ چهارده اسفند‏

‏‏غائلۀ چهارده اسفند، اوج هماهنگی بنی صدر و سازمان بود و پیوند گروه های ضد نظام با بنی صدر را به صورت عریان بر همه آشکار ساخت. در این تاریخ به مناسبت بزرگداشت دکتر مصدق، بنی صدر در دانشگاه تهران سخنرانی داشت که طی سخنرانی، درگیری بین هواداران مجاهدین و بنی صدر با مخالفان آنها به وجود آمد. سازمان با برنامه ریزی قبلی و تدارک کافی، گروه های بیست تا سی نفرۀ میلیشا (نیروی نظامی تربیت شده سازمان به منظور اقدامات نظامی) را برای شرکت در مراسم چهارده اسفند، سازماندهی کرده بود؛‏‎[47]‎‏ این در واقع اعلام آمادگی برای عملیات مسلحانه بود به طوری که از فردای چهارده اسفند، درگیری ها شدیدتر شد. تنها در چند روز عید سال 60، اوضاع اجتماعی آرام گشت و دوباره از نیمۀ دوم فروردین، درگیری ها آغاز شد، همه چیز برای مقابله با نظام آماده می شد:‏

‏‏طبق هماهنگی با سفارت فرانسه که احتمالاً بنی صدر یکی از واسطه های اصلی این ارتباط بود، در اواخر سال 59، رجوی مخفیانه به فرانسه رفته و در اردیبهشت ماه 60، بعد از بازگشت، ترتیب نشست درون گروهی را داد و خط مبارزه تا سرنگونی نظام را ابلاغ کرد... مسعود رجوی در سفرش به فرانسه که بین بیست روز تا یک ماه طول کشید، اقدام به هماهنگی با کشورهای غربی برای مبارزه مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی نمود و تأیید آنها را اخذ کرد و در نظر داشت در بیست و چهار ساعت اول، حرکت مسلحانه سازمان در صورت موفقیت، ‎‏از سوی قدرت های غربی به رسمیت شناخته شود...‏‎[48]‎

‏‏در حالی که اعضای سازمان در فکر قیام مسلحانه و براندازی نظام بودند، امام خمینی همچنان ضمن دعوت از آنها برای بازگشت به آغوش ملت و انقلاب، دوباره خلع سلاح آنها را هشدار و تأکید کردند به طوری که در 19 اردیبهشت 1360، طی سخنرانی در مورد آنها فرمودند:‏

‏‏اینها اشتباه می کنند. اینها اگر به ملت برگردند برای خودشان هم صلاح است و اگر ادامه به این امر بدهند، یک روز است که پشیمانی دیگر سودی ندارد و آن روزی است که به ملت تکلیف شود، تکلیف شرعی ـ الهی به مقابله با اینها.... شما چیزی نیستید که بتوانید در مقابل این موج خروشان انسان های بر پا خاسته مقاومت کنید، پس صلاح شما... و صلاح همه این است که اسلحه ها را زمین بگذارید و این شیطنت ها را دست بردارید و به آغوش ملت برگردید.‏‎[49]‎

‏‏اما سازمان در نامۀ خود، بدون پذیرش خلع سلاح، از موضعی مظلوم و حق به جانب و در عین حال مدعی قدرت، خطاب به امام این گونه به تهدید برخاست:‏

‏‏.... بی گمان شما در هر موقعیتی که مقتضی بدانید «تکلیف نهایی» مورد اشاره را مقرر خواهید فرمود. لیکن ما باز هم به عنوان انقلابیون یکتاپرست به عرض می رسانیم.... تا وقتی راه های مسالمت آمیز ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً مسدود نشده [تلاش خواهیم نمود] از عکس العمل های خشونت آمیز و قهرآمیز بپرهیزیم... در برابر «تکلیفی» که گوشزد فرمودید چه چاره ای جز نوشتن و تقدیم وصیت نامه ها، باقی می ماند؟!‏‎[50]‎

‏‏با اوج گیری تنش در فضای سیاسی کشور، بنی صدر در مقابله با مجلس شورای اسلامی و دولت رجایی و در شرایط حساس ناشی از جنگ عراق علیه ایران، با حمایت تبلیغاتی سازمان مجاهدین خلق، مدعی وقوع بن بست شده و برگزاری «رفراندوم» را عنوان کرد.‏‎[51]‎

‏‏در پاسخ به تنش آفرینی بنی صدر و سازمان که در آن زمان، حمله به مجلس و روحانیت و دولت رجایی، محسوب می شد، حضرت امام خمینی رحمهُ الله در دیدار با نمایندگان مجلس شورای اسلامی در 6 خرداد 1360، ضمن حمایت قاطع از مجلس، رئیس جمهور و متحدانش را نسبت به تخطی از قانون انذار نمود:‏

‏‏نگویید که ملت با من است... ملت با اسلام است؛ نه با من است و نه با شما و نه با دیگری....‏‎[52]‎‏ ‏

‏‏اگر پایتان را از اسلام کنار بگذارید، این طلبه ای که اینجا نشسته با کمال قوا با شما مخالفت می کند... آقای رییس جمهور حدودش در قانون اساسی چه هست، یک قدم آن ور بگذارد من ‎‏با او مخالفت می کنم.‏‎[53]‎

‏«فاز نظامی» اعلان رسمی خشونت و ترور‏

‏‏به دنبال عزل بنی صدر از سوی رهبر انقلاب در 20 خرداد 60 و رأی مجلس به عدم کفایت سیاسی بنی صدر در 27 خرداد، سازمان در 28 خرداد ماه 1360، رسماً حرکت مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی را اعلام کرد تا به زعم دیرین رجوی ایران را به لبنان تبدیل کند. عصر روز 30 خرداد، در تهران و چند شهر بزرگ دیگر، هواداران و وابستگان سازمان، راهپیمایی هایی را به منظور حمایت از بنی صدر و اعتراض به مجلس ترتیب داده بودند. آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات روزانۀ خود در مورد 30 خرداد می نویسد:‏

‏‏... گروهک های مجاهدین خلق تدارک وسیعی برای ایجاد آشوب و جلوگیری از کار مجلس دیده بودند و به نحوی اعلان مبارزۀ مسلحانه کرده اند، از ساعت چهار بعد از ظهر به خیابان ها ریختند و تخریب و قتل و غارت و آشوب را در تهران و بسیاری از شهرستان ها آغاز کردند.‏‎[54]‎

‏‏درگیری های پراکنده مسلحانه و اقدام به بمب گذاری برای ترورهای گسترده، توسط سازمان از فردای سی ام خرداد آغاز شد. روز دوم تیرماه یک بمب در سالن راه آهن قم در لحظه پیاده و سوار شدن مسافرین منفجر گردید و 7 شهید و بیش از 50 زخمی به جای گذاشت. روز سوم تیر با هوشیاری مردم، یک بمب قوی در جنب یک هنرستان دخترانه در تهران کشف و خنثی شد.‏‎[55]‎‏ رییس جمهور معزول که خود به دستاویزی برای شورش مسلحانه سازمان تبدیل شده بود؛ با اعلام موافقت خود با آغاز ترور مسئولان بلند پایه نظام جمهوری اسلامی، تسریع در اقدام برنامه ریزی شدۀ سازمان را خواستار شده بود. روز ششم تیرماه با انفجار بمب کار گذاشته شده در ضبط صوت بزرگی که روی تریبون سخنرانی آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر تهران قرار داده شده بود، پروژۀ حذف رهبران اصلی جریان پیرو خط امام، توسط سازمان کلید خورد که خوشبختانه به دلیل کامل عمل نکردن بمب، ایشان جان سالم به در برد. همزمان با انفجار بمب مزبور، بمبی نیز در میدان انقلاب تهران منفجر شد.‏‎[56]‎

‏‏حضرت امام خمینی رحمهُ الله طی پیامی خطاب به آیت الله خامنه ای، ترور شخصیت های انقلاب را موجب افزایش قدرت مقاومت در صفوف فشرده ملت توصیف کرد، ضمن اشارۀ تلویحی ولی روشن به مسئولیت منافقین در این اقدام، در مورد ابعاد و آثار آن چنین فرمود:‏

‏‏اینان آن قدر از بینش سیاسی بی نصیبند که بی درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت، به این جنایت دست زدند و به کسی سوء قصد کردند که آوای دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین انداز است... آیا با این اعمال وحشیانه و جرایم ناشیانه، وقت آن نرسیده است که جوانان عزیز فریب خورده از دام خیانت اینان رها شوند...‏‎[57]‎

‏‏اما سازمان رسماً مسئولیت سوء قصد به آیت الله خامنه ای را بر عهده نگرفت و آن را به گروه فرقان ‏‎نسبت داد؛ در حالی که هیچ تشکیلاتی از این گروه در سال 1360 در داخل کشور وجود نداشت که قادر به انجام یک اقدام مسلحانه باشد. در واقع سازمان با طرح نام گروه فرقان و انتشار اطلاعیه جعلی به نام آن گروه، می کوشید تا هم چهرۀ تروریستی خود را پنهان کند و هم علاوه بر انحراف افکار عمومی، مسئولان امنیتی و انتظامی را نیز گمراه نماید.‏

‏فاجعۀ هفتم تیر‏

‏‏فاجعۀ انفجار در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، بزرگ ترین ضربه ای بود که تروریسم از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی به آن وارد آورده بود. این حادثه یک شنبه شب، 7 تیر 1360، در دفتر حزب جمهوری اسلامی اتفاق افتاد که منجر به شهادت دکتر بهشتی و نزدیک به یکصد نفر از افراد مؤثر مملکت، شامل چهار وزیر و چند معاون وزیر، 27 نفر از نمایندگان مجلس و عده ای دیگر از مسئولان و اعضای حزب جمهوری اسلامی شد. به رغم عریان بودن انگیزه ها و نحوۀ عملکرد سازمان، به علت ابعاد و آثار گسترده داخلی و بین المللی این اقدام، سازمان انفجار 7 تیر را صریحاً اعلام ننمود.‏‎[58]‎‏ ضمن اینکه تلویحاً و با کنایه روشن تر از تصریح آن را به خود نسبت می داد. رجوی در جمع بندی یکساله و موسی خیابانی، نفر دوم سازمان، در نوار تحلیل تاریخچۀ سازمان، هر دو به نوعی از «ضربۀ مهلک» و «ضربۀ اول» بعد از 30 خرداد، سخن راندند. خیابانی با اشاره به آغاز جنگ مسلحانه توسط سازمان، پس از 30 خرداد 60، دربارۀ انفجار حزب جمهوری می گوید:‏

‏‏صدای مهیب انفجار درست رأس ساعت 9 یکشنبه شب، هفتم تیرماه، بلند شد. صدایی که نه تنها در سراسر ایران بلکه در سراسر جهان طنین انداخت و شاید بتوان گفت که از فردای آن روز، رژیم خمینی دیگر مرده است.‏‎[59]‎

‏‏مسعود رجوی نیز در جمع بندی یک سالۀ سازمان، با اشارات و تأکیدات بسیار به مخاطبان می رساند که فاجعۀ 7 تیر را سازمان مرتکب شده است. وی با مرحله بندی کردن جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی می گوید:‏

‏‏در مرحلۀ اول، نوبت «سران سیاسی» بود قبل از هر چیز ، شاه مهره ها هدف بودند... ما در فاز نخستین تهاجممان با عمل بزرگ شروع کردیم و در رأس همه، عملیات تاریخی «الله اکبر» که این اسم هم پیشاپیش برایش گذاشته شده بود... یک مرحله را پیش بردیم. کدام مرحله؟ بی آینده کردن رژیم و سلب ثبات از آن... خلاصه در یک کلام: کار کسی جز مجاهدین نبود... کار در مجموع حساب شده و برنامه ریزی شده بود...‏‎[60]‎

‏‏همچنین نشریۀ سازمان در تحلیل فاجعۀ هفتم تیر، این گونه نوشت:‏

‏‏از بین رفتن 70 درصد کادر رهبری و ارکان حکومتی اش در نقاط مختلف کشور و بی آینده شدن مطلق رژیم... او (بهشتی) تنها شاه مهره ای بود که می توانست آینده رژیم را تضمین نماید.‏‎[61]‎

‏‏امام خمینی رحمهُ الله در اولین سخنرانی خود بعد از فاجعۀ هفتم تیر، افراد وابسته به آمریکا و ‏‎شوروی را مسئول آدم کشی ها و بمب گذاری ها برشمرد. و ضمن تجلیل از شهید آیت الله بهشتی و سایر شهدای هفتم تیر به عنوان «خدمتگزاران کشور» و ذکر مراتب مظلومیت خاص شهید بهشتی، به دلیل تبلیغات متراکم ضد انقلاب و به ویژه سازمان علیه وی، هواداران فریب خورده را به دور شدن از «سران فاسد و جنایت کار» سازمان فراخواند.‏‎[62]‎‏ در پیام مکتوب امام نیز تأکید شد که:‏

‏‏کوردلان مدعی مجاهدت برای خلق، گروهی را از خلق گرفتند که از خدمت گزاران فعال و صدیق خلق بودند.‏‎[63]‎

‏‏در اولین ساعات روز چهارشنبه هفتم مرداد ماه 1360، خبرگزاری ها در رادیو ـ تلویزیون جهان، فرار بنی صدر و رجوی به کشور فرانسه را در رأس خبرهای خود عنوان کردند. پس از فرار مسعود رجوی، عنصر اصلی مرکزیت سازمان به خارج از کشور، مسئولیت امور داخل کشور و به عبارتی، جانشینی مرکزیت به عهدۀ موسی خیابانی قرار گرفت.‏

‏شهادت رجایی و باهنر‏

‏‏پس از فاجعۀ هفتم تیر و حضور گستردۀ مردم در حمایت از امام و نظام جمهوری اسلامی، سازمان در تداوم اقدامات تروریستی خود، ابتدا تلاش کرد امکان بمب گذاری در «بیت امام» را بیابد و بعد از ناکامی در این قصد شوم، رییس جمهور و نخست وزیر را هدف قرار داد. بعد از ظهر یکشنبه 8 شهریور 1360، هنگامی که محمدعلی رجایی (رئیس جمهور) و محمد جواد باهنر (نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران) به اتفاق چند تن از مسئولان کشوری و لشکری، در جلسۀ شورای امنیت کشور در ساختمان مرکزی نخست وزیری شرکت کرده بودند، بر اثر انفجار یک بمب قوی که در کیفی جاسازی شده بود، رئیس جمهور و نخست وزیر به شهادت رسیدند. اجساد شهدای فاجعه به حدّی سوخته بود که به هیچ وجه شناسایی آنها ممکن نبود و آقایان باهنر و رجایی را فقط از دندان های طلای جلو دهان و آسیای شان می شد تشخیص داد.‏‎[64]‎

‏‏روزنامه ‏‏جمهوری اسلامی‏‏، در همان زمان، خبر خبرگزاری پارس به نقل از «فرانس پرس» فرانسه را منتشر ساخت که طی اطلاعیه ای در لندن، سازمان مجاهدین خلق، مسئولیت انفجار نخست وزیری را بر عهده گرفته است. و عامل این ترور، شخصی به نام «مسعود کشمیری» دبیر شورای امنیت ملی بوده است که در اوایل انقلاب از هواداران جنبش ملی مجاهدین بوده است و بسیاری از افراد او را در راهپیمایی های سازمان پس از پیروزی انقلاب یا در دفتر سازمان دیده بودند.‏‎[65]‎

‏‏حضرت امام خمینی رحمهُ الله همزمان با تشییع شهدای انفجار نخست وزیری، در صبح نهم شهریور 60، طی سخنانی در مورد اشتباه محاسبات طراحان عملیات تروریستی فرمودند:‏

‏‏این ها یک اشتباه دارند و آن اینکه شناخت از اسلام و شناخت از ایمان و شناخت از ملت اسلامی ما ندارند. آنها گمان می کنند که با ترور شخصیت ها،... می توانند با این ملت مقابله ‏‎کنند و ندیدند و کور بودند که ببینند که در هر موقعی که ما شهید دادیم، ملت ما منسجم تر شد... ملتی که برای اسلام قیام کرده است... این ملت را با ترور نمی شود عقب راند... آن کوردلانی که گمان کرده اند که جمهوری اسلامی با نبود چند نفر از بین خواهد رفت و سقوط خواهد کرد، آنها افکارشان... افکار مادی [است] و برای دنیا کار می کنند... ما... اشخاص مؤمن متعهد به اسلام داریم و دنبال او ملت داریم... و با این ترتیب جمهوری اسلامی آسیبی نخواهد دید.‏‎[66]‎

‏‏در چنین آشوب و هرج و مرجی که به صورت پیاپی از سوی تروریست ها و ضد انقلاب ها برپا می شد، امام خمینی که از اساس حرکتش، انقلابش و اقداماتش منطبق با اسلام ناب و دستورات آن بود؛ در مورد افرادی که احتمالاً در جریان ترورها و بمب گذاری ها دستگیر می شدند، سفارش اکیدی در مورد اجرای قانون اسلامی و پرهیز از خشونت و اذیت می کردند:‏

‏‏تمام محاکمی که هستند و تمام دست اندرکارانی که هستند، این مطلب را توجه بدهم که مبادا یک وقت این طور شرارت هایی که در ایران می شود... کنترل خودشان را از دست بدهند و زاید بر آنچه حکم خداست و قانون اسلام است، عمل کنند؛ مبادا این اسباب این بشود که خشونت زیاد با اسیرها بکنند؛... اسلام و مسلمین باید... با تأنّی، با طمأنینه، بدون این که دست و پای خودشان را گم بکنند به کار خودشان ادامه بدهند.‏‎[67]‎

‏تظاهرات شورشی و مسلحانه‏

‏‏پس از ناکامی «استراتژی ضربه ای» ابتدا تحلیل سازمان این بود که «نوک هرم حاکمیت» ضربه خورده است و حال باید با ضربه های پیاپی به بدنۀ این هرم، جلوی ترمیم ضربه های هفتم تیر و هشتم شهریور را گرفت. در اواسط شهریور ماه 60، تحلیلی با این مضمون از سوی سازمان صادر شد:‏

‏‏عملیات بزرگ بمب گذاری و عملیات ایذایی و ترورها، زمینۀ لازم را در درون مردم به وجود آورده و جامعه الآن آمادۀ قیام بر علیه رژیم و سرنگون کردن آن است و انفجار توده ها فقط نیاز به یک جرقه دارد که باید توسط پیشتاز زده شود.‏‎[68]‎

‏‏بنابراین طرح تظاهرات مسلحانه و شورشی از این تحلیل زده شد. گسترده ترین شکل این تظاهرات در 5 مهر 60 بود که در آن تعداد قابل توجهی هوادار مسلح، از سه نقطۀ مرکزی تهران، در ساعت 5 / 10 صبح ـ پنجم مهرماه، با شلیک هوایی و آتش زدن مقداری لاستیک اتومبیل و نیز اتوبوس های شرکت واحد، راهپیمایی را آغاز کردند. به واحدهای عملیاتی دستور داده شده بود که «هرکس به هر شکل خواست جلوی‏‏ ‏‏تظاهرات را بگیرد به رگبار ببندید».‏‎[69]‎

‏‏بدین صورت تا رسیدن نیروهای مردمی و پاسداران سپاه و کمیته، گروهی از مردم عادی کنار خیابان ها و کوچه های منطقه مورد نظر جان باختند. با رسیدن نیروهای مردمی، دومین مقابلۀ عمومی بعد از ‎‏30 خرداد، شکل گرفت که در طی آن «16 عضو سازمان کشته و سی نفر از مردم و پاسداران شهید شدند و بیش از یکصد و پنجاه نفر از اعضا و هواداران تشکیلاتی سازمان، دستگیر شدند».‏‎[70]‎

‏‏در نیمۀ دوم سال 60، سازمان به طور کلی، رفتار و کارکرد پاندولی و غیر استراتژیک داشته است؛ که حکایت از نداشتن طرح و برنامه مشخص داشت. به نظر می رسید که در اغلب موارد، خطوط انفعالی بر آن حاکم است تا یک راهبرد جدّی پیش بینی شده؛ خطوطی مثل حزب الله کشی، پاسدارکشی، ریشوکشی و پخش تراکت و گاه بازگشت به عملیاتی مثل ترور سران نظام مانند ائمۀ جمعه، استانداران و دیگر مسئولان کشوری.‏

‏خط ترور سرانگشتان رژیم‏

‏‏سازمان که به زعم خود در مرحلۀ اول عملیات تروریستی ـ که همان بی آینده کردن نظام جمهوری اسلامی و سلب ثبات از آن بود ـ خود را موفق می دید؛ مرحلۀ دوم را به منظور نابود کردن پایه های نظام آغاز کرد. در چارچوب این استراتژی چون، بدنۀ نظام جمهوری اسلامی متکی به آحاد مردم شکل گرفته بود، بنابراین هر یک از افرادی که حامل نشانه ای آشکار از حمایت نظام بودند، توسط این سازمان تروریستی، به عنوان «پاسدار» و «سرانگشت رژیم» هدف محسوب می شدند.‏

‏‏کارنامۀ سازمان در نیمۀ دوم سال 1360 بر اساس عملکرد متغیر و تحلیل های متشتّت، بسیار متفاوت است. در بیش از سه چهارم عملیات انجام شدۀ تروریستی، ترورشدگان از شاغلان صنوف آزاد؛ مثل خواربارفروش، پارچه فروش، نانوا و... بودند و تنها کمتر از یک چهارم این عملیات ها، نیروهای پاسدار رسمی، کمیته و سپاه بودند. درصد خیلی ضعیفی نیز شامل روحانیون و ردۀ بالای نظام می شد. ترور آیت الله سید عبدالحسین دستغیب؛ نمایندۀ امام و امام جمعۀ محبوب شیراز در 20 آذر 60، مؤید این نگاه است که سازمان در اوج بی خطی، به هر هدفی که در دسترسش قرار می گرفت، شلیک می کرد.‏‎[71]‎

‏‏از مجموع 418 ترور انجام شده در استان تهران، طی سال های بعد از پیروزی انقلاب، 366 مورد آن مربوط به سال های 1360 و 1361 بوده است که حدود 2 / 94 درصد آنها در شهر تهران اتفاق افتاده است. بسیاری از ترورهای سازمان، ترورهای بدون شناسایی قبلی و به اصطلاح از نوع کور و اتفاقی بوده است. در این نوع ترورها، تیم های تروریستی سازمان چنین توجیه شده بودند که هر کس عکسی از امام یا دیگر رهبران سیاسی و روحانی را در محل کار شخصی خود دارد یا مانند پاسدارها، ریش گذاشته باشد و یا لباس های او شبیه نوع پوشش تیپ های خیلی مذهبی و هیأتی باشد؛ اینان حزب اللهی هستند و خانه های تیمی هم توسط همین افراد لو می رود و سرانگشتان رژیم هستند. از مجموع 366 شهید ترورشدۀ استان تهران، طی دو سال 60 و 61، افرادی که در زمان ترور شاغل در بخش های دولتی بوده اند 193 نفر هستند؛ یعنی حدود 53 درصد کل شهدای ترور شده را کارمندان تشکیل داده اند. از این تعداد، 131 نفر ، افراد شاغل در سپاه، ارتش، بسیج و شهربانی بوده اند که 36 درصد از کل افراد ترور شده در استان تهران را تشکیل می دهند و بقیۀ ترورشدگان از مردم عادی ‏‎بوده اند.‏‎[72]‎

‏‏بعضی از تیم های تروریستی برای پیدا کردن سوژۀ ترور، با پوشش مأموران انتظامی، جلوی افراد را می گرفتند و از آنها مدارک شناسایی درخواست می کردند. در صورتی که مدارک فرد، دالّ بر فعالیت وی در نهادهای انقلابی، سازمان ها و وزارتخانه های دولتی بود، فرد مزبور را ترور می کردند. در همین رابطه فرماندۀ یکی از واحدهای تروریستی سازمان می گوید: «تیم های عملیاتی وقتی به شخصی برمی خوردند که عکس امام در کیفش داشت را ترور می کردند و همین یک موضوع؛ یعنی «حامی خط رهبری بودن» برای ترور کافی بود».‏‎[73]‎

‏‏با بررسی ترورهای صورت گرفته، می توان آنها را بر حسب انتخاب و شناسایی سوژه ها، به دو شیوه تقسیم نمود:‏

‏‏1. ترور با شناسایی اولیه‏

‏‏در آن دسته از ترورها که تیم عملیاتی، سوژۀ خود را از قبل شناسایی کرده بود، مسیر عبور و مرور، منزل و محل کار وی تحت نظر گرفته می شد و در صورت مهیا شدن در موقعیت مناسب، ترور صورت می گرفت. اکثر ترورهای سازمان در ابتدای فاز نظامی، به این شکل بود.‏

‏‏2. ترور بدون شناسایی قبلی‏

‏‏ترورهایی که بدون انتخاب قبلی و شناسایی سوژه انجام می گرفت، اصطلاحاً به آنها «ترور کور» و تصادفی گفته می شد. پس از رسیدن خط کلی زدن سرانگشتان در سال 1360، اکثر ترورهای سازمان از این نوع بوده اند.‏‎[74]‎

‏فروپاشی تشکیلات ترور و خروج از کشور‏

‏‏نیروهای اطلاعات سپاه پاسداران، کمیته انقلاب و گروه ضربت دادستانی انقلاب که انقلابیون برخاسته از متن مردم بودند از آغاز سال 61، در وضعیتی کاملاً هماهنگ، همۀ معادله ها و محاسبه های سازمان و حامیان خارجی آن را بر هم زدند. ضربۀ برق آسای آنان، موجب پاره شدن اتصالات بخش های نظامی و اجتماعی و روابط سازمان شد. سیستمی مرکزی از تعقیب و مراقبت، نفوذ، شنود رادیویی و مجموعۀ گشت های شهری به کار گرفته شد. تمرکز دو سیستم هماهنگ الکترونیک و انسانی توسط اطلاعات سپاه و نهاد امنیتی نخست وزیری با همکاری دادستانی انقلاب اسلامی و ارتش تا مدت ها، کابوس هولناکی برای سازمان پدید آورد. این جریان که همکاری و همراهی طیف وسیعی از نیروهای مردمی متخصص را با خود داشت، توسط یک سیستم نوین تعقیب الکترونیک، به مثابۀ پشتوانۀ لحظه به لحظۀ اطلاعاتی، حمایت می شد. طی مدت کوتاهی، تعداد قابل توجهی از خانه های تیمی اعضای سازمان لو رفت و افراد دستگیر شدند. باقی ماندۀ اعضای سازمان نیز در نیمۀ دوم سال 61، با دستور عقب نشینی کادرها از کشور گریختند. تا همچنان به موج آفرینی خود بر علیه نظام جمهوری اسلامی، در خارج از کشور ادامه دهند؛ اما این بار در آغوش امپریالیستی که از ابتدا با داعیۀ مبارزه با آنها، شکل ‏‎گرفته بودند.‏‎[75]‎

‏نتیجه گیری‏

‏‏با اشاره به سیر اجمالی شکل گیری سازمان، اهداف و روند سیر آن تا بعد از پیروزی انقلاب که به موضع گیری در قبال جمهوری اسلامی ایران انجامید، نکته ای که بسیار اهمیت دارد آن است که نقطۀ آغاز انحراف سازمان کجا بود که در نهایت سبب تبدیل آنان به گروهی تند منحرف شد؟ و چنین سرانجام شومی را برای آنان رقم زد؟ در پاسخ باید گفت که در واقع آنچه این روند جدایی را موجب شد، در «ایدئولوژی» و «التقاط در اندیشه» سازمان نهفته بود، به واسطۀ این دو، سازمان ادعای کمال و برتری نسبت به دیگر گروه ها و ایدئولوژی ها داشت، و لذا دچار مطلق انگاری شدند، به طوری که هر کس جز خود را در مسیر باطل می دیدند و هیچ گاه نخواستند به سخنان حضرت امام خمینی به عنوان رهبر یک حرکت سیاسی موفق و بنیانگذار انقلابی جهان گوش دهند که می فرمود:‏

‏‏اسلام خود مکتبی غنی است که هرگز نیاز به ضمیمه کردن مکاتب مادی به آن ندارد. همه باید بدانند که التقاطی فکر کردن، خیانتی بزرگ به اسلام است که ثمرۀ تلخ آن در سال های آینده روشن می شود.‏

‏‏و چنین شد که سازمان مجاهدین که در ابتدا به عنوان یک گروه سیاسی شکل گرفت، تدریجاً به صورت یک انشعاب مذهبی با یک سلسله اصول و فروع درآمدند. انشعابی که در نهایت به ارتداد برخی از اعضای آن انجامید و در سایۀ این ارتداد، خسارات سنگینی، ولی جبران پذیر بر پیکرۀ نظام و خساراتی سنگین ولی غیر قابل جبران بر ساختار خود زدند. به طوری که ملتی که داعیۀ دفاع از آنان و حرکت برای آنان را داشت، تاب تحمل آنها را نیاوردند و بعد از کارشکنی های فراوان، مجبور به فرار از کشور شدند و این بود سرانجام شومی که هنوز نیز در بستر تاریخ در جریان است و مایۀ عبرت همگان!‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏‏‏کتابنامه‏

‏‏1.‏ ‏بازپرسان و قضات سابق تحقیق دادسرای انقلاب مرکز سخن می گویند‏‏، تهران، 1359.‏

‏‏2.‏ ‏بحران در خط مشی‏‏، حبیب الله پیمان، نسخه زیراکسی از چاپ اروپا، 1364.‏

‏‏3.‏ ‏بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران‏‏، تقی شهرام، اروپا، 1355.‏

‏‏4.‏ ‏تبیین جهان‏‏، مسعود رجوی، تهران، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، 1358.‏

‏‏5.‏ ‏تحلیل آموزشی بیانیۀ اپورتنیست های چپ نما‏‏، سازمان مجاهدین خلق ایران، تهران، سازمان مجاهدین، 1358.‏

‏‏6.‏ ‎جریان ها و سازمان های مذهبی ـ سیاسی ایران‏‏، رسول جعفریان، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1383.‏

‏‏7.‏ ‏جمع بندی یک سالۀ مقاومت مسلحانه‏‏، مسعود رجوی، آلمان غربی، انجمن دانشجویان مسلمان، 1361.‏

‏‏8.‏ ‏راه انبیا راه بشر‏‏، محمد حنیف نژاد، تهران، نشر صادق، 1357.‏

‏‏9.‏ ‏روش شناسی احزاب‏‏، اسدالله بادامچیان، تهران، انتشارات اوج، 1361.‏

‏‏10.‏ ‏سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام‏‏، به کوشش جمعی از پژوهشگران، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1384.‏

‏‏11.‏ ‏سازمان مجاهدین خلق‏‏، حسین احمدی روحانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384.‏

‏‏12.‏ ‏صحیفه امام‏‏، امام خمینی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1379.‏

‏‏13.‏ ‏عبور از بحران‏‏، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، به اهتمام یاسر هاشمی، تهران، دفتر نشر معارف انقلاب، 1378.‏

‏‏14.‏ ‏غائلۀ چهاردهم اسفند 1359 ـ ظهور و سقوط ضد انقلاب‏‏، تهران، دادگستری جمهوری اسلامی ایران، 1364.‏

‏‏15.‏ ‏کارنامۀ سیاه‏‏ (مجموعۀ اسناد، مدارک و اعترافات منافقین)، تهران، دادستانی انقلاب اسلامی مرکز، 1360.‏

‏‏16.‏ ‏کودتای نوژه‏‏، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، تهران، 1384.‏

‏‏17.‏ ‏مجموعه اعلامیه ها و موضع گیری های سیاسی مجاهدین خلق ایران‏‏، تهران، سازمان مجاهدین خلق ایران، 1359.‏

‏‏18.‏ ‏مسی به رنگ شفق‏‏، سید کاظم موسوی بجنوردی، تهران، نشر نی، 1381.‏

‏‏19.‏ ‏نهضت امام خمینی‏‏، سید حمید روحانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1372.‏

‏‏ ‏

‏‏منبع: دفاع مشروع، بررسی فقهی مسئلۀ ترور از دیدگاه امام خمینی(س)، ص 589.‏

‏‎

  • . توبه (9): 67.
  • . سازمان مجاهدین خلق، ص 17 ـ 22.
  • . روش شناسی احزاب، ص 45.
  • . مسعود رجوی، ج 1، ص 6.
  • . همان.
  • . ر.ک: سازمان مجاهدین خلق، ص 43 ـ 46.
  • . ر.ک: صحیفه امام، ج 10، ص 460.
  • . یکی از اعضای مجاهدین خلق.
  • . صحیفه امام، ج 8، ص 143.
  • . سازمان مجاهدین خلق، ص 45.
  • . همان، ص 46.
  • . روش شناسی احزاب، ص 48.
  • . ر.ک: سازمان مجاهدین خلق، ص 76 ـ 81.
  • . جریان ها و سازمان های مذهبی سیاسی ایران، ص 425.
  • . بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران، ص 51.
  • . سازمان مجاهدین خلق، ج 2، ص 95.
  • . همان، ص 27.
  • . ر.ک: بحران در خط مشی، ص 62 ـ 63.
  • . سازمان مجاهدین خلق، ج 2، ص 346.
  • . مسی به رنگ شفق، ص 149.
  • . مجموعۀ اعلامیه ها و موضع گیریهای سیاسی مجاهدین خلق ایران، ص 16.
  • . همان، ص 20.
  • . همان، ص 21.
  • . ر.ک: سازمان مجاهدین خلق، ج 2، ص 370 ـ 390.
  • . عبور از بحران، ص 228.
  • . نشریۀ مجاهد، ش 17، ص 1 و 7.
  • . روزنامه کیهان، 26 / 12 / 57، ص 3.
  • . ر.ک: صحیفه امام، ج 6، ص 379.
  • . روزنامۀ کیهان، 4 / 2 / 58، ص 6.
  • . بازپرسان و قضات سابق، ج 3، ص 28.
  • . روزنامۀ کیهان، 8 / 2 / 58، ص 2.
  • . ر.ک: صحیفه امام، ج 7، ص 139.
  • . نشریۀ مجاهد، ش 129، ص 23.
  • . کارنامۀ سیاه (مجموعۀ اسناد، مدارک و اعترافات منافقین)، ج 1، ص 133.
  • . ر.ک: سازمان مجاهدین خلق، ج 2، ص 453 ـ 455.
  • . همان، ص 471.
  • . روزنامۀ کیهان، 19 / 2 / 59، ص 3.
  • . صحیفه امام، ج 12، ص 277 ـ 278.
  • . ر.ک: سازمان مجاهدین خلق، ج 2، ص 481.
  • . روزنامه کیهان، 5 / 4 / 59، ص 14؛ ر.ک: صحیفه امام، ج 12، ص 457 ـ 458.
  • . صحیفه امام، ج 12، ص 465 ـ 466.
  • . رونامه کیهان، 5 / 4 / 59، ص 14؛ صحیفه امام، ج 12، ص 465.
  • . روزنامۀ کیهان، 8 / 4 / 59، ص 16: مجاهدین خلق مراکز و دفاتر خود را موقا در سراسر کشور تعطیل کردند.
  • . کودتایی از سوی سازمان جاسوسی آمریکا به هدف استقرار یک حکومت سوسیال دموکرات به ریاست شاهپور بختیار.
  • . کودتای نوژه، ص 177 ـ 178.
  • . روزنامۀ کیهان، 18 / 6 / 59، ص 1 و 20.
  • . غائله چهارده اسفند 1359، ص 459.
  • . سازمان مجاهدین خلق، ج 2، ص 502.
  • . صحیفه امام، ج 14، ص 330 ـ 331.
  • . روزنامۀ کیهان، 22 / 2 / 60، ص 11.
  • . روزنامه انقلاب اسلامی، 30 / 2 / 60، ص 1.
  • . صحیفه امام، ج 14، ص 371.
  • . همان، ص 377.
  • . عبور از بحران، ص 163.
  • . سازمان مجاهدین خلق، ج 2، ص 587.
  • . روزنامۀ کیهان، 7 / 4 / 60، ص 3 و 15.
  • . صحیفه امام، ج 14، ص 504.
  • . سازمان مجاهدین خلق، ج 2، ص 594.
  • . نشریه مجاهد، ش 131، ص 24.
  • . جمع بندی یکساله، ص 117 ـ 118.
  • . نشریۀ مجاهد، ش 129، ص 17.
  • . ر.ک: صحیفه امام، ج 14، ص 519.
  • . صحیفه امام، ج 15، ص 2.
  • . عبور از بحران، ص 263.
  • . روزنامه جمهوری اسلامی، 10 / 6 / 60، ص 3.
  • . صحیفه امام، ج 15، ص 134 ـ 136.
  • . همان، ص 149.
  • . سازمان مجاهدین خلق، ج 2، ص 649.
  • . کارنامه سیاه، ج 1، ص 169.
  • . عبور از بحران، ص 305.
  • . سازمان مجاهدین خلق، ج 2، ص 687.
  • . همان، ج 3، ص 4.
  • . کارنامۀ سیاه، ج 4، ص 24.
  • . سازمان مجاهدین خلق، ج 3، ص 5.
  • . همان، ج 2، ص 691.

 

. انتهای پیام /*