تمام قوس وجود من الله و الی الله است
□ دکتر سید علی قادری
اگر نشأتگاه این تراوش را غایت استغراق در معرفت دینی و مدرج عالی ایمان و عرصه علم الیقینی که بدان علم اجمالی میتوان داشت، بدانیم، بیشک مبدأ این معرفت او نیست که حتی انبیاء عظام صلواتالله علیهم اجمعین هم ناقلند. او محیی این اندیشه در ظلمت نسیان نسل این عصر است. اگر به پایینترین سطح تلقی از دین هم نظر کنیم که بر مجموعهای از آداب و رفتار مبتنی بر وجود خداوندگاری بر جهان هستی اطلاق میشود باز در عصر افول ظاهری اینگونه باورها، آنکه هیمه اینگونه اندیشهها برافروزد، محیالدین است.
پس چه در عالیترین سطح از فهم و ادراک ما از دین و چه در نازلترین سطح، روحالله(ره) احیاء دین کرده است و بر این قول بیتفکر یا با تأمل هیچکس را تردید نیست که «حضرت روحالله به غایت مفهوم محیالدین است»، اما این تعریف از کثرت ظهور مخفی است. حتی معاند به سبب عناد به دین عنود اوست که چرا باور دینی را دوباره بارور کرده است. و آنکه بر ستیغ ستیز با دین ننشسته و بر ادراک ادیان ابراهیمی هم وجدانی ندارد بل از منظر بیرون بدان نظاره میکند بیشبهه حضرتش را احیاگر اندیشههای دینی این عصر میداند و میداند که از نفس گرم وی در خزان باورهای اصیل و بنیادین دینی نسیم شکفتن شکوفههای مذاهب ابراهیمی وزید و آن که به ظن خود در مقام ذم به بنیادگرائی متهمش میکند بیش از هر کس بر این معنا اذعان دارد که وی «محیی» است اما غافل از آنکه عطر را گند گُل نامیدن جز ذم خود نیست. اما آنها که با صمیمیت دین سر و سری دیرینه دارند دو گروه در سوی یک طیفاند و هزاران گروه در میانه آنها، و تعدادشان به عدد انفاس خلائقی است که در آن طیف جای خالی دارند.
یک گروه آنان که دین را وسیله میدانند و هدف واسط، و دیگر گروه آنانکه دین به ماهو دین را اصیل میشمرند. در گروه اول عامی به وفور و عالم بسیار است اما این که چه کس «عامی یا عالم؟» به حقیقت این تلقی از مذهب معرفت بیشتر دارد ظاهراً ملاک آن است که هر که عاملتر است عارفتر است. از عاملان بسیاری بر او دل بستهاند اما نه بدان سبب که ابتدا در سیمایش ملکوت دیدهاند و در آهنگش الحان جبروت و در عزمش استواری جبال و در خشونتش جبلت رأفت و در اندیشههای لطیفش ژرفی و لطف و رفعت، اینها را همه دیدهاند اما پس از این باور که وی ادعای پیامبری ندارد و دین تازهای هم نیاورده است.
عالمانی که بر دامنش نشستند تا طنین پر طپش قلبش را که آهنگ معرفت مینوازد بشنوند در بدو امر ندانستند که فقه تعرق اندیشه اوست که چکه میکند و نه همۀ او، و سیاست در دستهایش به نرمی موم است، و در مقام پیوند، عرفان را از آسمان به زیر میکشد یا فلسفه را به آسمان بالا میبرد تا با هم گره زند و حکمتش وجود را آنچنان معنا میکند که سقراط حکیم در نیوشیدن آن کند ذهنی میکند، چه کسی میدانست که شعرش با سبک بالی خیال عقل را دور میزند و بر دل نشانه میرود و در مقام زهد، جهاد و سیاست پیشه میکند و در تزکیه نفس نه بت که بتتراش را میشکند و مباد که خود بت شود، نفس خویش را با دستهای خویش در نظرگاه دوست و دشمن ذبح میکند. دهها مدح دیگر که همگی در ساحت قدسیش بیمقدارند، ولی بیمقدارترین مدح از او در بعد سیاسی است که بسیاری تنها او را در این جلوه میشناسند. این خود بداقبالی اوست که حجاب میشود بر شناختن ابعاد لطیفترش اما از همین نظرگاه پست هم اگر کسی به رفتارش نظر کند و انگشت حیرت به دندان نگیرد کورچشمی خود اثبات کرده است.
چه کسی را گمان آن بود که از سرزمینی که در یک نسل بر آن تخم کفر پاشیدهاند خرمن توحید و عشق درو کند. چه سیاست شناسی تجویز میکرد که بیابزار قدرت، هم به شرق بتازد بیآنکه از غرب مدد گیرد و هم به غرب حملهور شود بیآنکه بر شرق تکیه زند. هنوز بعضی سیاستشناسان را جسارت تکرار و آموختن درس از او نیست. کدام استراتژیست و تاکتیکشناسی جایز میشمرد که بر آسمانی پرواز کند که هنوز کرکسان نمرود بر آن احاطه داشتند و تیر و کمان در دست آنها و مایه آخرش یک شورش بیرهبر و سپس آه و حسرتی که بر دلها میماند، اما پرواز کرد آرام و مطمئن. اینها هم شگفتآورند اما شکوه جای دیگر است که حیرتزاست. هر کس که اندکی سیاست بداند میداند که این اصل اولیه بر همه رفتارهای سیاسی به معنای متعارف آن سایه دارد که مقوله سیاست غیراخلاقیترین مقولات و بی پدر و مادر است و بلکه حرامزاده، مردم کوچه و بازار هم به تجربه آن را دریافتهاند، رفتار حکامی که در طول تاریخ از بیم سست شدن پایههای حکومت، خون خویشان خویش را هم به ناحق ریختهاند از شواهد این مدعاست. چه بسیار عباد و زهاد و ظاهر الصلاحهائی که وقتی به حکومت دست یافتهاند، یا استحاله شده و یا بطن خویش را برملا کردهاند. اما حضرتش حتی در آنجا که همه تاکتیکهای جنگی دلالت بر آن دارد که ویران کردن سد دربندیخان ضروری است سئوال دیگری از مقولهای دیگر دارد که پس از ویرانی سد، آب شرب مردم چگونه تأمین میشود، پاسخ مییابد که مردم به زحمت میافتند، ویرانی سد را جایز نمیشمرد. ولی طرف مقابل با سلاح مرگبار سمی حتی از کودکان و سالخوردگان ملت خود به گمان آنکه کوتاهی کردهاند انتقام میکشد. اینها زیباست اما شکوهمندتر از آن این معناست که هر سیاستمداری حتی جوجههای میدان سیاست که میزی را در اشغال خود دارند اما او را نمیشناسند، نیکیهای زیردستان را به نام خود ثبت میکنند و زشتیها و خطاهای لو رفته خود را چماقی کرده بر سر هر که چماق خورش بهتر باشد میکوبند. اما این رویه از ساحت او بدور بود، معظمله کج فهمیهای ما را از جنگ و انقلاب تذکار داد اما برخ نکشید و در پایان که یار هوشمندش مصلحت دانست که مسئولیت - پذیرش صلح را تقبل کند وی نپذیرفت و همه بار را خود به تنهائی بر دوش کشید. چه زیباست گذر از جان به نفع نام نیک اما چه حیرتزاست از نام به نفع حقیقت چشم پوشیدن. سیاستی که وی عین دیانت میدانست کجا و رندیهای سیاستبازان حرفهای کجا. گویا این بیت را لسانالغیب در وصف وی گفته است که:
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
میگفتم که زیبائیهای روحانگیزش و جلوههای گونه گونهاش در معارفی که بدان عارف بود در بدو امر علت دلدادگیها نبود. از دگر سو مگر میتوان در او جمالی دید و خیره ماند بیآنکه بر یک اصل اولیه روشن تکیه نداشت و آن همان که در ابتدا گفتم ادعای پیامبری ندارد، دین تازه هم نیاورده است، حقهای در کار نیست از سیاستبازی هم در او خبر نمیتوان گرفت و همه ادعایش که ساده و بیپیرایه و صادقانه بود اینکه مذهبی که هست و بخشی از ارزشهای آن را میشناسیم بهتر بشناسیم و کتابی که پیش رو داریم و خداوند خود ضمانت حفظش را کرده است غنیمت شماریم و عامل باشیم و شجاعت در غیاب بیگانه اندیشیدن را در خود تمرین کنیم و ظواهر فریبنده دنیا، از لطایف عقبی بازِمان ندارد و شیطان را به قلب، به زبان و به عمل لعنت کنیم و از شیطان بزرگ هم نهراسیم. که خدا با ماست. با این ادعای ساده، دلها روانه شد و مگر این دعوی تازهای است؟ جز این است که بازگشت به دینی است که ریشه در تاریخ دارد و حضرت ختمی مرتبت آخرین نبی آن بود. پس از این باور است که جمالها رخ مینمایند و حقایقی دیگر از دین احیا میشود و آنکه دین را هدف واسط میداند، درمییابد که شریعت تنها طریقت فوز و فلاح و نجات است و اگر عطش دوباره فهمیدن غلبه کند، مییابد که دین به ماهو دین اصیل است و معرفتی فزونتر میطلبد، و کمر همت به زهد و جهاد و فرزانگی و مستی گام اول است که باید بست. وی چنین مدعایی داشت که از عطر الحانش، جز بوی ابراهیم خلیل و موسای کلیم و عیسای روحالله و محمد حبیبالله (صلواتالله اجمعین) و رایحۀ ائمۀ اطهار (سلامالله علیهم) به مشام نمیآمد. و چنین که خیل فطرتهای زلال بر پرچمی که برافراشت گرد میآمد تا ندای پیامبران خداوند و ثارالله را از زبانی بشنود که نه بر آن اندکی میافزاید و نه در تمام گفتن، کاستی و سستی روا میدارد. اگر این باور اولیه باشد، هر کس به قدر بضاعت خویش، در فهم دین، پارهای از خویش را در گوشهای از جمال وی میبیند و جمال خویش در آینۀ او مینگرد. و پس از این باور که وی صادق است و جز به احیای دین به کاری دیگر مأمور نیست، از پلکان اندیشههای او، در فهم ژرفتر معرفت دین، بالا میتوان رفت و به همان میزان که توان خیزش بیشتر، چهرهاش ملکوتیتر رخ مینماید. اما به ساحت لطیفاندیش - ترهایی که(پیچش مو) میبینند، نزدیکی نتوانستم کرد، و جز این مکلف نیستم که استثنایشان کنم که در محضر آنان بیگمان، دینداری و احیای دین، شریعتشناسی و طریقتپیمایی، سالک و سلک و تقسیمات دیگری از این مقولات، بازیهای فکری کودکانۀ ماست. آنها همچون قاصدکهای سبکبال در چشمه مهتاب تن از ساقه برکندهاند و با نسیم نازکتر از خیال در صلاة مکاشفه، قبل از قرب اول «به می سجاده رنگین کرده» از مقامات قربهایی که به وهم هم نیایند شتابان گذر داشتهاند، و اگر چه ندانم که در آن ساحت چیست که بیگمان نمیدانم، اما از منظر پایین در آن غایتی که دین را هم میسوزاند، خود، دینی میتوان دید که باز بیشبهه، او محی آن دین هم هست. باز گردیم، شاید پاسخ سئوال مقداری ضرور باشد که مگر نه این است که از دین رمیدگانی که با نفس وی باز آمدهاند، در مرتبت زمانی ابتدا دل بدو سپرده و سپس به آئین وی دل نهادهاند؟ پاسخ به جزمیت و بیشبهه، آری نیست، چه، هیهات که وی کسی را به خویش خوانده باشد، حتی به بهانه! منقول است که زمانی شیوع آهنگ رحیل حضرتش بسیاری را بیتابانه از جبههها به جماران آورد. دوستان نظر دادند که ظاهر شدن معظمله در جمع، تخم شایعه میخشکاند، قریب به این مضمون فرمودند: «اگر برای من رفتهاند بهتر که باز آیند و اگر برای خدای خویش، او حی لایموت است». دوم برهان اینکه دین را از او منها کنید، چه میماند؟ جز پوست و استخوانی؟ اگر بر بسیاری نفوس ناطقه چیزهایی که صورت دین ندارد بماند، بر او هیچ نمیماند. آیا از فلسفهاش نیمخوردهای میماند که بکار آید؟ فقهش چه معنا می تواند داشت؟ چه شکوه زهدی از او، تصویر کردنی است؟ چه فریادی از او میماند که به استواری کوه بر عدو هیبت بریزد؟ بیگمان جهادش به جمود، و شعرش به خموشی رود، اگر دین با او نباشد، از او هیچ نمیماند، حتی خاکستر سردی که نشان از او بتوان گرفت. چه او همۀ نَفْسِ خویش را با اولین نَفَسْ در گفتن سبوح قدوس به بیرون راند، و همۀ خویش را به می خلوص چنان ناب کرد، و با دین چنان ذوب شد که اگر دین از او برگیری، هر آنچه دارد برگرفتهای. عجبا نمیدانستم، خلوص عبادالله را چگونه می توان با مصداق مثال آورد. انیشتن را ببینید، موحد است. هیچ عالمی را نمیشناسیم که خدا را نشناسد. چه علم نور خداست و هر چه دانش است، با واسطه و بیواسطه از اوست. با این وصف خدا را از او منها کنید، شاید «نسبیت» بماند. همچنین بیذکر نام خدا، نام ارسطو، منطق صوری را تداعی میکند. اما الله را از هر آنچه روحالله در عمر عریض خویش عرضه کرد، برگیرید، هر آنچه ساخته است و پرداخته، به یکباره فرو میریزد. حتی نامش هم مهمل میشود. شگفتا که معبود در لوح تقدیر، بنامش هم عنایت داشته است شگفتتر آنکه، مدح و ذم در حریم عارفان مخلص، نقیض همدیگر نیست. مگر نه این است که ذم برشمردن اعدام است و چه ذمی از این هولناکتر به ذهن آید که روحالله بی الله، هیچ اندر هیچ است و از خود هیچ ندارد. و چه مدحی والاتر از این که مدح او بیواسطه، حمد خداست. چنین است که نه به زعم و به ظن و گمان، که به بداهت آفتاب، شریعت و طریقت و در غایت، حقیقت دین، چنان با وی ممزوج شده، که ذاتی روحالله گشته است و جنس قریب او گردیده و احیاگری، فصلی است که در عالیترین سطح از تلقی دین و در نازلترین سطح فهم از شریعت، هر ناظری در هر منظری چه با دین الفت دیرینه یافته باشد و چه با شریعت سر ستیز، آنرا فصل وی میداند. این ادعا از سر اغراق و مغالطه نیست، که در تعریف به حد تام روحالله، محیالدین است، منتها ظریفان خرده خواهند گرفت که تعریف در مفاهیم کلی است و نه در مصادیق و مغالطه اینجاست. پاسخ را به ظریفترها میسپارم که به مدد آیند، و تفهیم کنند که آنگاه که مصداق، بالمطابقه در ترادف مفهوم است، بازشناسی ما هویت مصداق تعریف مفهوم باشد.
اگر باز خرده نگیرند که تعدد را چه میکنید، آیا در طول تاریخ تنها او محیالدین است؟ از جدال درمیگذریم و سخن کوتاه میکنیم که حاشا و کلّا. اما بر صدق و کذب تعریفمان، طریق دیگری داریم که به اشاره از آن گذر میکنیم و تفصیل را به مجالی دیگر وا میگذاریم. اگر قاعده این باشد که هر تعریف منطقی از هر مقولهای، در هر موضوعی که گمان بر صحت و جامع و مانع بودن آن داریم، آنگاه به صدقش یقین حاصل میگردد، که عناصر آن (جنس، فصل، جنس و عَرَض و ...) تنها در یک آیه قرآن کریم باشد. قاعده دیگر آنکه هر قضیۀ موجبه حملیۀ شخصیه، آنگاه مقرون به صحت است که پس از تعریف یا شناخت دقیق موضوع، کل حروف آن بطور پراکنده با عناصر محمول (که به ریشهها توجه میشود نه به قالب مشتقات) در یک آیه باشد آنگاه با این روش، تعریف ما بدینگونه اصلاح میشود که: «روحالله مخلص، محیالدین است». چرا که اگر ر – و – ح – ا- ل- ل- ه موضوع باشد و «حی و دین» در کل آیاتی که این دو ریشه را با هم اشتراک دارند محمول، در سه آیه از قرآن کریم چنین ترکیبی موجود است.
اگر ر، و، ح، ا، ل، ل،ه م، خ، ل، ص موضوع و اشتراک «حی و دین» محمول قرار گیرد در کل قرآن تنها آیه شریفه ذیل دارای این ترکیب خواهد بود. هو الحی لا اله الا هو فادعوه مخلصین له الدین الحمدلله رب العالمین «غافر 65» آیه شریفه فوق به اعتبار موضوعات مختلف بالغ بر هزاران محمول میتواند داشته باشد، هزاران تذکار هم دارد. اما ذهن خالی را به آن تذکارها خطوری نیست، مگر آنکه با قاعدۀ اول، موضوعی گزینش شده باشد و به اعتبار گزینشها در قاعده دوم دهها تذکار رخ نمایند از جمله هر آنچه ما به دلالت تضمن، تسامح کردهایم، تذکار داده میشود. مگر نه این است که حضرتش محیالدین است اما کدام دین؟ دین حنیف یا معاذالله دین جنیف؟ اگر سیاستبازی خرد بر باد رفته، هذیان گفت که «درست است که آیتالله خمینی به شیعیان هویت دوباره داد اما نباید فراموش کرد که با احیای بنیادگرایی، بخش بزرگی از جامعه امروز را هزار سال به عقب بازگردانید و به خرافات و موهومات هم ارزش دوباره داد»، دل به درد میآید، اولیای خدا همیشه مظلومند، آنکه عمری با موهوماتی که به مذهب آویخته بودند چنان درآمیخت که بسیاری را طاقت تحمل نبود، و از کوزهای که فرزندش آب نوشیده بود، خرافهپرستان آب نمیخوردند. چه تصویری در اذهان خرافهجویانی دیگر دارد. مگر نه این است که هر دین حنیفی با بزرگترین مظاهر ادیان جنیف، یعنی خرافهها و موهومات غالب، یا به دیگر عبارت با شرکهای جلی عصر خود درمیآمیزد. و مگر نه این است که مذهب غالب مشرکان امروز غرب محوری و اصالت ارزشهای تهی دوزخی سود و تمتعهای حقیر است؟ و چه خرافه بزرگتر از این؟ ظریفی میگفت: وقتی به قصد تحصیل از ایران رفتم القائات چنان بود که گمان میکردم، هر چه به زبان لاتین است وحی است (خرافهای که خیلیها بر آن دخیل بستهاند)؛ مدتی طول کشید تا دانستم به زبان انگلیسی هم مزخرف بسیار میتوان گفت. لذا آنچه او احیا کرد، دین حنیفی است که رشتههای اراجیف ادیان جنیف را پنبه میکند. ادیانی که صور و روح شریعت ندارند، اما شیوه زیستن در دوزخ زمین و جحیم عقبایند، و خرافههای بزرگ و موهومات موهن همینهایند. این قول بدین معنا نیست که همه دلدادگان به حضرتش از چرک خرافه و موهوم، تن به آب حقیقت شسته باشند اما بدان معنا هست که هر که ژرفتر دل بدو سپرد، موهوم از حقیقت بازتر شناسد و به همان میزان که از شرک غالب دوری گیرد، در هر مصافی با هر خراقه با قامت استوارتر بازمیگردد. سخن به بیراهه نرود، میگفتم که با استمداد از آیه شریفه اگر روحالله مخلص، موضوع باشد، دهها قضیه که به تسامح دلالت تضمن رها کردهایم و توجه به آنها ضروریست، تذکار میشوند و من به اندکی از آن که ظاهرترند، بسنده میکنم. و تعریفم را از حضرتش با استمداد از کلام حق اینگونه تکمیل میکنم.
که روحالله مخلص حامد داعی (موضوع) محی دین الله ربالعالمین است (محمول) اکنون چه سهل و ممتنع است گفتن آنکه اگر میخواهی دین را بشناسی او را بشناس و اگر میخواهی او را بشناسی دین را بشناس و دور و این همانی نباشد، اما آسان است گفتن آنکه، اگر بر شناخت هویت خویش عطش داری! امروز هر آنچه هست از اوست و اگر به افق فردا نگاه دوختهای بیگمان روشنتر از امروز خواهد بود، چه، بذری که وی پاشیده فردا ثمر دهد.
سخنی هم با تو ای روحالله
اول آنکه بر من ببخشایی که در تعریف تو تا سطح منطق صوری پایین آمدم و اگر خطایی احاطهام کرده است از محبوبی که ترا به ما، هِبه کرد، صاحبدلی فرزانه بخواه که علت قصور بر من هدیه کند.
دوم آنکه سلامهایمان را بپذیر:
السلام علیک یا مخلص
السلام علیک یا حامد
السلام علیک یا داعی
السلام علیک یا محیی
السلام علیک یا روحالله، ای که نامت با وجود «نحن اقرب الیه من حبل الورید» واسطةالعقد ما و معبود شده است و هر که ترا شعار دهد، شعاری که فریاد شعور باشد و عین دثار و نه «همچون طبل غازی بلند آواز و میان تهی» خویش را اثبات و حمد خدا کرده است.
ای آنکه قرآن کریم نامت را همواره با یک صفت اثباتی میشناسد.
ای آنکه استاد طریقتت مرحوم شاه آبادی رضوانالله تعالی فرمود: روحالله، روح الله است.
ای آنکه وقتی در میانه بودی عطر کلامت مستی میداد اکنون که نیستی روح بسیطت هستی میدهد.
سلام انبیاء و ائمه و اولیاء و اصفیاء و عبادالله و ملائک مقرب بر تو باد.
والسلام
منبع: حضور، ش 11، ص 183.
.
انتهای پیام /*