در سایۀ پیام امام

 محمدجواد لاریجانی

یکی از توفیقات بسیار مهمی که خداوند به انسان عطا کرده نعم الهی است. در قرآن از نحوۀ دادن نعمتهای الهی بر مردم از کلمه «اسباغ» استفاده می شود «و اسبغ علیکم نعمة ظاهرة باطنة». و نعمتهای مهمتر پنهان تر هستند و توجه به آنها دقت بیشتری می خواهد. در رأس نعمتهای الهی نعمت هستی و وجود است. یعنی هیچ ضرورتی نداشت که ما موجود باشیم. وجود ما ضروری نیست. در حالیکه خداوند لطف کرده و به ما لباس هستی بخشیده است. اتفاقاً این از آن نعمتهایی است که ما هیچ توجهی بدان نداریم. دومین نعمت، نعمت انسانیت است. ما می توانستیم سنگ، جانور و یا درخت  باشیم. خداوند لطف کرد و از بین این همه گزینه ها ما را انسان صاحب اراده آفرید. این هم نعمتی است بسیار بزرگ که ما قدرش را چندان نمی دانیم و از آن نعمت های پنهان است. وقتی انسان شدیم، نطق و اراده پیدا کردیم و سعادت و شقاوت پیدا کردیم؛ نیاز به هدایت پیدا کردیم و اگر هدایت الهی نبود ما سرگردان می شدیم و زندگی ما تباه می شد. در اینجا نعمت هدایت آمد. خداوند پیامبران و اولیاء را فرستاد، علما بزرگ را ظاهر کرد که نعمت هدایت  بر ما تمام باشد و لذا نعمت هدایت هم یکی از نعمتهای الهی است. ما به وجود حضرت امام به عنوان یک نعمت باید نگاه کنیم نعمتی که به ملت ایران، به مسلمانان و به کل مردم جهان عرضه شد. البته معنای نعمت این نیست که کسانی که نعمت  برایشان آمده است حتماً قدردان آن باشند. اگر قدر نعمت دانستن اتوماتیک بود، شکر نعمت چندان مهم نبود و چون این غفلت  بسیار رایج است، شکر نعمت هم یک عبادت بسیار بالایی است. حضرت امام در واقع یک نعمت پنهان به معنای حقیقی کلمه بود. قدرش را ملت ایران در زمان خود امام تا حد خوبی شناخت. البته در جهان اسلام این حد کمتر بود. ولی معنایش این نیست که در آینده این را نشناسند و یا از این گوهر تابناک پرده برداری نشود. نعمت دانستن علما و بزرگان، استفاده از فکر آنهاست. یعنی ببینیم که آنها مسائل را چگونه فهمیدند و تأمل کنیم، سپس برای کار و عمل خود قدمی برداریم.

یکی از جنبه های حیات پرنور و مبارک پیام ایشان به گورباچف است. ترکیب و نفس این پیام دارای نکات بسیار جالب و نو است. امام واقعاً یک فرد نوآور به معنای حقیقی کلمه بود. ایشان در زمینه های مختلف دارای نوآوری است. یکی از نکات مهم در این پیام این است که امام در بیش از سیزده موضع به نحو مستقیم و یا غیرمستقیم خطر تسلط غرب را گوشزد می کنند. و مدام به گورباچف هشدار می دهند که این مسئله امری بسیار مهم است که مبادا در دام اغوای غرب و زمینه های آن گرفتار شود. جالب اینجاست، زمانی که امام این پیام را می دادند، ما این مقدار احساس نمی کردیم که تهدیدی را که امروز غرب و به خصوص آمریکا و صهیونیست  برای بشریت دارند، جدی باشد. به نحوی که به نظر می آید امام به این حادثه خیلی دقیق تر از دیگران توجه داشتند. البته این دورنگری امام منحصر به شناخت آمریکا و غرب نیست. یکی از ویژگی های امام توجه به مسائل زودتر از دیگران بود. حال ممکن است در توجیه این مسئله برخی افراد سراغ معنویات خاص امام بروند. چون این، حوزه ای نیست که من در آن بحث کنم، از جهت دیگری موضوع را مطرح می سازم. به نظر می رسد آنچه به امام این امکان را می داد تا چیزهایی را دقیقتر و زودتر از دیگران بفهمند، تکنیک و توانایی فکری ایشان در بردن مسائل به ریشه ها بود. ایشان می توانست پدیده ای را تا ریشه اش تحلیل کند و آنجا فعل و انفعالات ریشه را می توانستند طبق ضابطه ببینند. لذا وقایع را دقیقتر می دیدند. غیر از آنچه در مورد خطر گرفتار شدن در دام لیبرالیسم غرب اشاره کردم مواردی را نیز به عنوان نمونه عرض می کنم. یکی از موارد جالب، پیش بینی امام در مورد حمله عراق به کویت  بود. یک سال قبل از اتمام جنگ تحمیلی عراق علیه ایران من در وزارت امور خارجه مسئولیت داشتم سفیر ما از کویت آمده بود و معمولاً وقتی او از کویت می آمد، شیعیان آنجا وجوهاتی برای حضرت امام می فرستادند. موقع برگشتن به کویت  خدمت امام رسید و عرض کرد که من معمولاً بعد از اینکه از ایران برگشتم به دیدن شیخ کویت می روم. اگر مطلب و نکته ای باشد من به او بگویم. امام فرمودند: که به شیخ کویت  بگوئید که امروز جنگ با ایران تمام شود فردا صدام به شما حمله خواهد کرد و در این تردید نکنید. سفیر با من مشورت کرد که من این مطلب را به شیخ بگویم یا نه. گفتم حتماً بگویید همه تلقی مان این بود که امام می خواهد شیخ کویت را بترساند و او را از پشتیبانی صدام باز دارد. حقیقتاً باید اعتراف کنم که در آنجا همه بر این نظر بودیم و گفتیم از این جهت گفتنش ضروری است. ولی بعدها دیدیم که نه، این برای ترساندن نبود. این توجه به یک ریشه خاصی از پدیده بود. یعنی صدام چرا به ایران حمله کرد و چون در این امر موفق نشد نمی توانست جنگ را این  طوری تمام کند، جنگی که بیش از هشتاد، نود میلیارد دلار خسارت مالی برای عراق قرض بالا آورد و صدام لازم بود با این همه کشتار و این همه شعارهای توخالی به جای دیگری حمله کند. حالا من می خواهم بگویم ما بر اساس چرتکه خودمان می خواهیم بفهمیم که امام چرا این پیش بینی جالب را کرد. این پیش بینی به نظر من چیز بسیار بدیع و کم نظیر بود. یک مورد دیگر فتوای امام در مورد سلمان رشدی است. در واقع خیلی ها به اسلام بد می گفتند یعنی این اصلاً چیز جدیدی نبود. در غرب کاریکاتور می کشیدند، کتاب می نوشتند اما آن چیزی که با سلمان رشدی آغاز شد و امام خیلی صریح به آن توجه کرد آغاز یک تعرضی بود به نفس اسلام که با تقدس زدایی از مقدسات شروع می شد و نهایتاً با یک معارضه کامل با اسلام می بایست  ختم پیدا کند. امام این را سریع متوجه شدند و فتوای ایشان به نظر من نقش بازدارندۀ عظیمی داشت. یعنی وقتی غرب دید این فتوا در دنیای اسلام با چنین استقبالی روبرو شد، متوجه شد این تهاجم علیه اسلام و مقدسات اسلام نمی تواند براحتی پیش برود و این نکته بعداً توسط بسیاری از متفکرین در دنیای اسلام مورد تأکید قرار گرفت. البته امروز که پرده ها کنار رفته ما می بینیم که معارضه با اسلام کاملاً روشن شفاف شده است. یک فیلسوف فرانسوی به نام بودریار کتابی دارد به اسم «شفافیت  شرق» و معتقد است که در غرب به تدریج شرهایی که پنهان بود، در روش و منطق و عمل غرب آشکار می شود. امروز دوران شفافیت  شر است. شما می بینید که ضدیت  با اسلام دیگر چیز پنهانی نیست. قرآن کتاب تروریسم معرفی می شود. دولت آمریکا رسماً از کشورهای خاصی که در جهان اسلام با آنها روابط نزدیک دارد و زیر بلیطش هستند می خواهد که در تعالیم دینی خود در مدارس، مفاهیمی از قبیل شهادت و جهاد را حذف کنند چون اینها سبب می شود که افراد به تروریسم پناه ببرند. رئیس جمهور آمریکا در گزارشی که چند ماه پیش به کنگره داد اشاره کرد که ما مبارزه مان با تروریسم فقط در حد نظامی و اقتصادی نیست. ما یک نبرد ایدئولوژیک را با ریشه های فکری که تروریسم پرور هستند شروع کرده ایم و بویژه به جهان اسلام توجه کرد و گفت ما بر این اساس در دنیای اسلام پروژه مان این است که حکومتهایی را که بر اساس شریعت  بنا شده اند سرنگون کنیم و کمک کنیم، حکومتهای لائیک رو بیایند. یعنی مبارزه با اسلام کاملاً علنی شد. امروز اگر چیزی شبیه فتوای امام مطرح شود خیلی مهم نیست. چون معارضه با اسلام و ریشه تفکر اسلامی کاملاً روشن است اما آن زمانی که امام در مورد سلمان رشدی آن نظر را دادند در واقع توجه به چنین وضعیتی بود که در پیش بود.

اما دربارۀ پیام حضرت امام، یک روز بعد از ظهر مرحوم حاج احمد آقا به من زنگ زدند که یک پیش نویسی است که حضرت امام در مورد پیامی طراحی کردند و فرمودند این را من ببینم و اگر نکات ویرایشی یا پیشنهادی است، خدمتشان بگویم و تا روز بعد غروب به من وقت دادند. گفتند این مقدار شما فرصت دارید. من این متن را شاید هفت، هشت  بار با دقت نگاه کردم و شش مورد اشکال خدمت امام نوشتم. پنج مورد آن عمدتاً دیپلماتیک بود و یک مورد دیگر محتوایی بود. آن محتوای اش این بود که من خدمت امام نوشتم شما با این نحو قاطع که در مورد مردن مارکسیسم صحبت می کنید و اصلاً صدای شکستن استخوانهایش را می شنوید و به تاریخ این را سپردید، شاید به این شدت نباشد. در واقع شاید سیاست گورباچف این باشد که چرخهای زنگ زده مارکسیسم را روغن کاری کند و دوباره آن را احیاء کند. یعنی مشکل، مشکل تاکتیکی در امر مارکسیسم باشد. در آنجا من نظر رهبرانی را که به تازگی از مسکو دیدن کرده بودند نوشتم و گفتم برخی از آنها رسماً اعلام کرده اند که مارکسیسم نمرده و باید از آن ترسید. بعداً حاج احمد آقا به من فرمودند که حضرت امام آن پنج مورد را که عمدتاً اشکالات کوچک و ویرایشی بود قبول فرمودند و این یکی را پایش محکم ایستادند و می گویند نه، در این مورد لاریجانی اشتباه می کند و این طوری نیست. این نکته مهمی بود. ضمنا حاج احمد آقا گفتند که امام فرمودند وقتی برگشتند با هم صحبت می کنیم. من این طوری فهمیدم که نظر حضرت امام این است که این مسئله را من در آنجا توجه کنم و ببینم حقیقتاً چگونه است. بعد از اینکه از سفر برگشتیم خدمت امام گزارش دادیم تا گزارشم تمام شد امام فرمودند که آیا آنها مارکسیسم را قبول داشتند یا نه و من در آنجا خدمتشان گفتم اگر به اندازه یک مو تعلق خاطر در اینها در مورد مارکسیسم بود باید در مقابل پیام شما اقلاً یک جا عصبانی می شوند که اصلاً این طور نبود. به نظر من آنها بکلی مارکسیسم را رها کرده اند. در هر صورت آن چیزی که من از پیام امام دربارۀ سقوط امپراتوری شوروی می خواهم استفاده کنم این است که امام در این پیام در مورد خطر غرب بیش از دوازده مورد خیلی صریح و روشن هشدار داده اند. پیام امام سه محور دارد: محور اول این است که مارکسیسم یک خطر و یک تهدید بزرگی بود و یک ضربه عظیم و یک خسارت بزرگی برای شوروی بود ولی خطر لیبرالیسم غربی یعنی مسلک غرب و سرمایه داری غرب کمتر از آن نیست امام در اینجا می فرمایند: البته ممکن است از شیوه های ناصحیح و عملکرد غلط قدرتمندان پیشین کمونیسم در زمینه اقتصاد، باغ سبز دنیای غرب رخ بنماید ولی حقیقت جای دیگری است. شما اگر بخواهید در این مقطع گره های کور اقتصادی سوسیالیزم و کمونیزم را با پناه بردن به کانون سرمایه داری غرب حل کنید نه تنها دردی را از جامعه خویش دوا نکرده اید که دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند. در جای دیگر می فرمایند مشکل اصلی کشور شما مسئله اقتصاد و مالکیت و آزادی نیست. در پیام بیش از پنج مورد این محور به عنوان هشدار آمده است.

محور دوم توجه امام به این است که اگر چه ظواهر و بیانات مسلک غرب که ما اسمش را لیبرالیسم می گذاریم با مارکسیسم تفاوت دارد، لاکن اینها یک جوهر مشترک دارند. این هم از ویژگیهای امام در توجه به ریشه و پایه امور است و آن ریشه مشترک در واقع مادی گرایی ماتریالیسم است. امام در این پیام می فرمایند یکی از مظاهر مشترک اینها خدازدایی و دین زدایی است. در جایی دیگر می فرمایند مارکسیست ها دین را افیون جامعه می دانند و این یکی فریاد جدایی دین از سیاست سرمی دهد. یعنی توجه به اینکه مبادا ظواهر مسئله شما را گول بزند دو مکتب در ظاهر متفاوت هستند ولی از یک ریشه بسیار مهم فلسفی یعنی مادیگرایی پیدا شده اند.

محور سوم تأکید امام معرفی راه نجات ملتهاست که همان توجه به اسلام است. این نکته بسیار اهمیت دارد یعنی تلقی امام از اسلام تلقی فرهنگی نبود که بگوییم اسلام یک مؤلفۀ فرهنگی کشور ماست. امام اسلام را یک تفکر زنده می دانست که به درد همه انسانها می خورد و محدود به کشور ما یا کشورهای خاص یا به زمان خاص نیست و لذا خیلی صریح و روشن رهبر کشور دیگری را که عملاً در طول امپراتوری مارکسیستی بر بخش عظیمی از دنیا سیطره داشت به اسلام دعوت می کند این تلقی از اسلام غیر از تلقی اسلام خانه نشین و اسلام محدود به امور شخصی است. این اسلام، در وسط معرکه است. اسلامی است که باید برای همه انسانها راه توفیق را تمهید کند. این انتظار بسیار بالایی است و یک تلقی بسیار متفاوتی از تلقی سکولاریسم از دین است. در آنجا دین یک امر کاملاً شخصی است. دین در تلقی امروز لیبرالیزم حتی حق بیرون رفتن از حوزه فرد را ندارد. یعنی من که مسلمان هستم، دین من تا حد وجود خودم است. حق این را ندارم که این را به بیرون از وجود خودم اعمال کنم. این کجا و تلقی امام از اسلام کجا که آن را برای همه بشریت مستقل از تعلقات مختلف یک راه سعادت و ترقی می دانستند.

در اینجا اولین سؤالی که به نظر می آید این است که آیا هشداری که امام در مورد مسلک غرب و تفکر غرب می دادند تا چه حد واقع بینانه بود؟ آیا امام این خطر را در ذهن خود زیاده از حد بزرگ نکرده بود؟ آیا این واقع بینانه بود که ما یک چنین تزی را از قبل داشته باشیم و به تهدید غرب توجه کنیم؟ آن زمانی که امام این پیام را دادند شاید این مقدار روشن نبود ولی امروز به راحتی نه تنها برای ما بلکه برای غالب افراد آگاه در سطح عالم - از تفکرهای مختلف حتی در غرب - روشن است و همه یک نگرانی بزرگی را مطرح می کنند و آن خطر جهان گشایی غربی است یعنی امروز بشریت روبرو است با یک پدیده ای که این پدیده اولاً با پدیده مارکسیسم کاملاً قابل مقایسه است ثانیاً از لحاظ خطرات و امکانات به مراتب فراتر از آن است. مارکسیسم وقتی که پیدا شد یک ویژگی خیلی خاصی داشت و آن این بود که همه امکانات خود یعنی امکانات تبلیغی، سیاسی و اقتصادی امپراتوری شوروی را برای پیش برد مارکسیسم به کار می برد و لذا در فرصت  بسیار کمی بر بخش عظیمی از دنیا سیطره پیدا کردند. امروز غرب دقیقاً همین کار را می کند. فقط مقیاسها خیلی بالا رفته. یعنی اگر قبلاً روسها برای تبلیغ مارکسیسم می بایستی جزوه بنویسند و رادیوهای ترانزیستوری خود را راه بیاندازند، امروز امکانات غرب با تکنولوژیهای جدید قابل مقایسه با گذشته نیست. اگر یک روزی می خواستند از لحاظ اقتصادی جایی را تحت فشار قرار دهند امروز امکانات غرب به مراتب بیش از آنها است. از لحاظ نظامی هم در حدی از وقاحت است که رئیس‌جمهور آمریکا رسماً یک آیین نامه ای را امضاء می کند که به دولت اجازه داده است هر کسی را که دشمن می پندارد CIA می تواند او را ترور کند، چه آمریکایی باشد چه غیر آمریکایی - همین کسانی که به ما می رسند می گویند فلانی در زندان است، آیا دادگاه او صالح بود یا نه، وکیل داشته یا نه، توانسته از خودش دفاع کند یا نه، حالا در مورد خودشان هیچ نیازی به این حرفها نیست. اینها مثلاً در یمن شش، هفت نفر را کشتند - آمریکایی و غیرامریکایی - و گفتند که ما تشخیص دادیم که اینها با القاعده در ارتباط بودند. خوب این را شما تشخیص دادید. همان حرفهایی که خودتان می زدید چه شد؟ آیا اینها توانستند از خودشان دفاع کنند؟ آیا دادگاهی در کار بود؟ شاید شما اشتباه کرده باشید. امروز وقاحت آمریکا در تسلط بر عالم این گونه است. البته باید بدانند که ناکام خواهند ماند. چون پروژه های جهان گشایی در تاریخ بشر سابقه دارد. یعنی از چنگیز و ناپلئون و هیتلر، همه دنبال جهان گشایی بودند و جالب است که تاریخ یک مورد توفیق جهان گشایی را ثبت نکرده است. این مسئله بسیار مهمی است ولی خوب خرج دارد. یعنی اگر عدم توفیق هیتلر برای دنیا 60 میلیون آدم و این همه خسارت بود، ممکن است خسارتهایی که لازم است ناکامی آمریکا پیدا کند برای بشریت بسیار بالا باشد.

به هرحال حضرت امام در این پیام بین جهان گشایی مارکسیسمی و جهان گشایی غربی مقایسه ای کرده است. در این مقایسه یکی موضوع جذب تحصیل‌کرده ها و نخبگان کشور است. مارکسیست ها در این زمینه توفیق زیادی داشتند. قبل از انقلاب در دانشگاهها و مراکز تحصیلی ما آنها پرچم دار مبارزه بودند و مسلمین کاملاً منفعل می نمودند. امام به مسلمانان روحیه داد و اگر قیام و نهضت امام نبود، حقیقتاً معارضی برای چپ وجود نداشت. چرا این نخبگان ما، در دانشگاهها جذب اینها شدند؟ اینها بچه های ما بودند. چه جذبه ای مارکسیسم برای آنها داشت؟ مارکسیسم دو شعار زیبا داشت: علم مداری و عدالت محوری. به بچه های ما می گفتند ببینید حرفهایی که این آخوندها می زنند اینها همه خرافی است. ما، در مارکسیسم بر اساس علم کار می کنیم. شما اگر آثارشان را ببینید همه صحبت از علم می کنند. می گفتند ما می گوییم که باید به شکل دیالکتیک روشن کنیم که این سر درد ناشی از تقابل چه عواملی در بدن شماست. امام شما و اسلام شما می گوید که شما وقتی که مردید تمام نمی شوید. شما را به جهنم و برزخ و بهشت می برند و یک چیزهای عجیبی است. اینها علمی نیست. وجود انسان همین است که هست، بیشتر از این نیست. بنابراین این حرفهای علمی نیست. دربارۀ عدالت  محوری نشان می دادند و می گفتند که در دیانت  شما افرادی پولدار هستند و بعضی دیگر فقیر هستند. اصلاً یک نوع طبقات را اسلام قایل بوده. شما بردگی در زمان اسلام داشتید. ولی ما بردگی نداریم مساوات هم داریم. مالکیت ابزار تولید و زمین، اینها همه با حکومت است. مردم باید کار کنند، هر کسی باید کار داشته باشد و این البته خیلی جاذب بود. امروز تفکر غربی و لیبرالیسم غربی هم در مورد نسل تحصیل کرده و جوان ما همان جذبه را دارد و فقط نوع دیگر است. آنها هم سر پل اولی را در بین تحصیل‌کرده های ما می زنند. اگر شعار مارکسیستها علم گرایی و عدالت  بود، شعار لیبرالیسم مدرنیته و آزادی است. به جوان تحصیل کرده می گویند که باید مدرن شوی گذر از سنت به مدرنیته را مطرح می کنند و سنت در اصطلاح آنها به تقلید از ماکس وبر یعنی مجموعه تفکرات دینی، یعنی عقلانیتی که بر اساس وحی و دیانت  باشد. اینها همه زیر مجموعه سنت است و در کنار خرافات در نظر غربی ها دین اسلام و دین آن قبیله وحشی در افریقا فرقی ندارد. به نظر آنها هر دو مبنای غیرمعقول دارد. به جوان ما می گویند که این چه دینی است که همه چفت و بست است. چپ می روی می گویند بکن، راست می روی می گویند نکن. حرام است حرام است یعنی چه؟ انسان باید آزاد باشد. روی پای خودش باشد. صبح که آدم از خواب بیدار می شود باید احساس کند بنده هیچکس نیست. نباید از جهنم بترسد این خیلی جاذب است. بعد می گویند حالا اگر تو باید دینی داشته باشی دینی است که خودت باید به آن برسی. تو کاملاً آزادی. این یک نوع تلقی است که به نظر من جذبه اش را نباید دست کم بگیریم. حضرت امام در پیام خود اشاره کردند مارکسیسم دین را طبق شعار معروف خود افیون جامعه می داند. و جالب است که در تفکر غربی هم فریاد جدایی دین از سیاست سرمی دهند. جدایی دین از سیاست در واقع دین را از حوزه جمعی بیرون می برد و این را به شکل یک موجود افیونی درمی آورد یعنی اگر مارکسیستها دین را افیون می دانستند لیبرالها دین را افیونی می کنند و بعد آن را در یک گوشه ای می گذارند. تلقی هر دو در این جهت هم قابل مقایسه است اینها برای توده مردم شعارهای قشنگی داشتند. مارکسیستها علی الاصول به توده مردم یک نوع ایدۀ مبارزۀ بی امان با تمرکز سرمایه و اختلاف طبقاتی می دانند. می گفتند که حق توست که کار داشته باشی، خانه داشته باشی و بی پناه نباشی. این شعار برای جوامعی که بیکاری در آن زیاد است و فقر بالا است، یک عده ای پول زیاد دارند و عده ای دیگر ندارند بسیار جاذب است. جالب است که شبیه همین را ما می بینیم لیبرالیسم برای توده های مردم دارد، فقط رنگ و لعابش فرق دارد. پیام تفکر غربی برای توده های مردم این است که مردم شما باید وضعتان خوب شود. این طوری نمی شود زندگی کرد. باید شما نان و آب داشته باشید تا بتوانید از لذات زندگی این دنیا استفاده ببرید. اما چگونه می شود مملکت را آباد کرد؟ به سرمایه احتیاج دارد. این سرمایه کجا است؟ آنها می گویند سرمایه دست ما غربی هاست. بنابراین هیچ کشوری در توسعه اقتصادی موفق نمی شود مگر بخواهد از سرمایۀ ما استفاده کند. برای اینکه از سرمایه ما استفاده کنید باید زمینه اش را درست کنید. نمی شود شما در تهران در زمینۀ بی حجابی و مفاسد اخلاقی و این چیزها سخت  بگیرید و از آن طرف تجار ما بیایند و در تهران سرمایه گذاری کنند. پس باید زمینه درست کنید و لذا اگر بخواهید زمینۀ سرمایه گذاری غربی در کشور شما آماده شود باید حکومت  شما حکومتی باشد نسبت به این مظاهر تسامح داشته باشد. اجرای شریعت نباشد. به ما می گویند احکام دین را اجرا نکنید دست دزد را ببرید خیلی وحشتناک است. اعدام در ملأ عام خیلی وحشتناک است. من نمی خواهم بگویم که ما حتماً باید این کارها را بکنیم. هر کدام از اینها مجاری فقهی خود را دارد و بعضی از اینها در زمرۀ تعزیرات است و تعزیرات مجازاتهایی است که حاکم شرع تعیین می کند. ولی اینکه آنها به ما دیکته کنند که ما خوشمان می آید شما این جوری باشید، این خیلی نکتۀ عجیبی است و نشان از تهاجم آنها دارد. و در هر صورت تفکر لیبرال برای جذب توده های مردم کم از مارکسیسم ندارد. تفاوتش این است که مارکسیستها صریحاً با خدا مبارزه می کردند و لذا یک مقدار حساسیت عمومی بیشتر بود. البته امروز لیبرالیسم هم همین کار را دارد صریح انجام می دهد، هر چند مدت زیادی پنهان کاری کردند و توانستند در جوامع مسلمانان نفوذ کنند. حالا پرده برداری از آنها کار مشکل تری است. متانت امام در این بود که ده پانزده سال بلکه زودتر به این خطر توجه کرد.

آخرین مطلبی که می خواهم تأکید کنم همان بحث ریشه است. این بحث ریشه فایده اش این است که امروز اگر بخواهیم با این مسئله در جوامع خودمان و بیرون از آن مقابله کنیم که باید بکنیم، بایستی در مقابل تهاجم غربی بایستیم. باید درست بایستیم و راه را بدانیم. در این پیام امام باز نکاتی هست برای کسانی که می خواهند از امام استفاده کنند و شکر این نعمت را به جا آورند. از آن فکر و از آن تیزبینی برای آینده استفاده ببرند. امام لیبرالیسم و کمونیسم و مارکسیسم را دو روی یک سکه می داند که محور مشترک آنها ماده گرایی است. امام تعبیر زیبای فلسفی دارند به اسم تنازل موجود و محسوس، یعنی این دو نحله از تفکر هر دو در یک ریشه و یک سرچشمه مشترک هستند و آن یک موضعی است که اصطلاحاً در فلسفه امروز موضع انتولژیک گفته می شود. یعنی ما برای اینکه ما به اشیاء مجوز وجود بدهیم و بگوییم که اینها موجود هستند باید تست محسوسیت را بگذرانند. در اصطلاح فلسفه امروز به این گفته می شود اصل تنازل یعنی ما عالم موجود را به عالم محسوس تنزل بدهیم. امام در اینجا بحث زیبایی دارد. اگرچه از امام آثار فلسفی مفصلی باقی نمانده است که قابل مقایسه با آثار فقهی و اصولی ایشان باشد اما همان مقدار اشاراتی که باقی مانده، حکایت می کند که این بخش متأسفانه به خاطر نامساعد بودن شرایط کلی حوزه های علمیه نتوانست آن گونه که باید و شاید آشکار شود ما امروز از این ذخیرۀ بزرگ محروم مانده ایم. چگونه باید با آنچه گفته شد مبارزه و مقابله فلسفی کرد؟ چالشی که امام در پیش گرفتند چالشی است که امروز در بحث فلسفه ذهن بسیار متداول است. امام این چالش را به حوزه ذهن بردند و در آنجا سؤالی را مطرح کردند. گفتند اگر تنازل موجود به محسوس درست  باشد، شما یک مجسمه را در نظر بگیرید. آیا ما می توانیم به این مجسمه استناد فهمیدن بدهیم؟ قطعاً نمی توانیم. در صورتی که به انسان و حیوان می توانیم استناد فهمیدن بدهیم. این مجسمه هر چه قدر پیشرفته باشد شما نمی توانید بگویید که این مجسمه چیزی را فهمید. از لحاظ فلسفی می توانم بگویم دو مطلب را امام مطرح کردند. در سطح اول خودآگاهی را مطرح کردند، به اسم اینکه این از بدیهیات است که ماده و جسم هرچه باشد از خود بی خبر است. یعنی شما اگر روباتی بسازید که همه کارهای معقول انسانی را انجام دهد یعنی به تلفن جواب بدهد، نازش بکنید خوشحال شود، به او بگویید بیا، بیاید و بالعکس، از بیرون که نگاه کنید به نظر می آید که می فهمد البته امام در این قسمت اشکالی دارد اما اگر حتی به او بگویید می فهمد مسلماً خودفهمی ندارد. یعنی ما انسانها نه تنها می فهمیم بلکه خود فهمی داریم. نطق در فلسفه دارای سه پایه است: یکی فهم فعال یعنی ما می فهمیم این آتش است و با محیط ما تعامل دارد، یکی دیگر توانایی در بیان این فهم و سوم قدرت رفتن ذهن به فوق ذهن، یعنی نه تنها می فهمیم بلکه فهم خود را هم می توانیم تماشا کنیم. در فلسفه این سه تا را فلسفه نطق می دانند. یعنی فهمیدن، بیان و قدرت رفتن ذهن به فوق ذهن. شما در مورد روباتها نمی توانید بگوئید آنها قدرت رفتن ذهن به فوق ذهن را دارند. این نقطه ای است که قابل تنازل نیست. یعنی اگر فهم را به مادی تنازل دهیم، خود فهمی را نمی توانیم تنازلش دهیم. البته امام در قسمت بعد خود فهم را هم بحث کردند و فرمودند حتی فهم حیوانات هم قابل تنازل نیست. این البته یک بحث جالب دیگری است. فیلسوفی به اسم چانس در این زمینه یک تزی دارد و آن تز این است که حتی فهم فعال را هم ما نمی توانیم در حد مغز متنازل کنیم. یعنی آیا ذهن همان مغز است یا نه، لب مسئلۀ تنازل این است آیا ذهن همان مغز است یا نه. چون مغز همه وجهۀ مادی فهمیدن را دارد او مثالی می زند و آن اسمش در فلسفه برهان نقضی اتاق چینی است، برهان او این است که می گوید شما فرض کنید یک آدمی در یک اتاقی نشسته و زبان چینی نمی داند اما کامپیوترهای بسیار بزرگی در اختیارش هست. از یک طرف از یک سوراخی در این اتاق نوشته چینی می آید که ما اگر به آن نگاه کنیم متوجه نمی شویم که چه چیزی نوشته است ولی این را می داند که کامپیوتر کاملاً آن را می شناسد و از آن طرف کامپیوتر جواب چینی بیرون می آید مثلاً این به چینی می گوید حال شما خوب است کامپیوتر می فهمد و جواب می دهد بد نیست اگر شما دو ساعت این دستگاه را نگاه کنید می گوئید که آن آدمی که داخلش هست چقدر زبل است. زبان چینی را مادرزادی می داند. هرچه از او سؤال می کنیم جواب می دهد. در حالی که او اصلاً زبان چینی نمی فهمد. پس صرف رفتار خارجی و تعامل نمی تواند حکایت از فهم بکند. یعنی حتی اگر شما روباتی بسازید که تمام ویژگیهای یک حیوان را داشته باشد نمی توانید بگویید که فهمیده است. استناد فهم بالاتر از این است. استناد فهم یک چیزی را کم دارد و آن رفتن فراتر از ماده است. پاسخ امام این است. ممکن است امام به مباحث مدرن فلسفه امروز آشنایی نداشت اما در فلسفه بسیار ریشه نگر و عمیق بود و در همین پیام یکی دو رگه از آن تسلط فلسفی ایشان وجود دارد که بسیار قابل تأمل است. خداوند انشاءالله به همه ما توفیق شکرگزاری در برابر نعمتهای الهی را بدهد و از جمله آنها پاسداری از اسلام و از راه اولیا و علما بزرگ که ستاره آنها در عصر حاضر حضرت امام بودند. البته این پیام جهات سیاسی و آثار و برکات فراوانی برای نظام ما داشت که بیان آنها محتاج بررسیها و فرصتهای دیگری است.

 

منبع: حضور، ش 43، ص 72.

. انتهای پیام /*