سیمای کلی توکل

«توکّل» به حسب لغت، «اظهار عجز و اعتماد بر غیر، و واگذار نمودن تمام امور به صاحب آن، و اعتماد نمودن بر‏‏ وکالت او است.» و بعضی عرفا نیز فرموده ‌اند که «توکل» به معنی« انداختن  بدن در بندگی، و تعلق قلب به پرورندگی است.» یعنی صرف قوای بدن در راه اطاعت حق، و تصرف ننمودن در امور و واگذار نمودن آن‌ ها به پروردگار.‏ ‏‏و بعضی گفته‌ اند که «توکل بر خدا، بریدن بنده از تمام آرزوهای خود از مخلوق و پیوستن از آن‌ ها به حق است.»

جایگاه توکل

برای توکل، به حسب اختلاف مقامات بندگان، درجات مختلفی هست:

عامه موحدین، حق تعالی را خالق مبادی امور می‌ دانند، و تصرف او را محدود می‌ دانند و به احاطه ربوبیت  قائل نیستند. این‌ ها به حسب  لقلقه زبان، گاهی می‌گویند حق مقدّر امور است و همه‌ چیز تحت تصرف اوست و هیچ‌ موجودی بی ‌اراده مقدس او موجود نشود، ولی توحیدشان ناقص است و به اسباب و علل ظاهری، از ربوبیت و سلطنت حق محجوبند و جز به لفظ و ادعا دارای مقام توکل نیستند، و لذا در امور دنیا به هیچ وجه اعتماد [به حق] نمی‌ کنند و جز به اسباب ظاهری به چیز دیگری متوسل نمی ‌شوند، و اگر گاهی در ضمن توجهی به حق کنند و از او مقصدی طلبند، از روی تقلید و یا از روی احتیاط است، زیرا که ضرری در آن تصور نکنند و احتمال نفع نیز می‌ دهند، در این حال، رایحه ‌ای از توکل در آن ‌ها هست، ولی اگر اسباب ظاهری را موافق ببینند، به کلی از حق تعالی و تصرف او غافل شوند. این دسته از مردم، که در کارهای دنیایی هیچ تمسک و توکّلی ندارند، راجع به امور آخرت خیلی لاف از توکل می ‌زنند! در هر علم و معرفت یا تهذیب نفس و عبادت و اطاعت، که سستی و تنبلی نمایند، فوراً اظهار اعتماد بر حق و فضل او و توکل بر او می ‌نمایند و می ‌خواهند بدون سعی و عمل، با لفظ «خدا بزرگ است» درجات آخرتی را تحصیل کنند! [اما] در امور دنیا می‌ گویند سعی و‏‏ عمل و توکل با اعتماد به حق منافات ندارد. ولی این‌ ها نه در امور دنیا، و نه در امور آخرت متوکل نیستند و در هیچ‌ یک به حق اعتماد ندارند، لکن چون به امور دنیوی اهمیت می‌ دهند، به اسباب متوسل می ‌شوند و به حق و تصرف او اعتماد نمی ‌کنند؛ و به عکس، چون به کارهای آخرت اهمیت نمی‌ دهند و ایمان حقیقی به روز معاد و تفاصیل آن ندارند، برای آن عذری می‌ تراشند.

طایفه دوم اشخاصی هستند که یا با برهان یا با نقل معتقد شده‌اند که حق تعالی مقدّر امور و مسبّب اسباب و مؤثر در دارِ وجود است و قدرت و تصرف او محدود به حدی نیست. این‌ها در مقام عقل به حق توکل دارند و بر لزوم توکل نیز دلیل اقامه می‌کنند:‏ ‏‏یکی آن‌که حق تعالی عالم به احتیاج عباد است، و به رفع احتیاجات قدرت دارد، و بخل در ذات مقدسش نیست، و بر بندگان رحمت و شفقت دارد، پس، توکل کردن بر عالمِ قادرِ غیر بخیلِ رحیم بر بندگان لازم است؛ زیرا نمی‌ گذارد مصلحتی از آن‌ها فوت شود، گر چه خودِ آن‌ها مصالح را از مفاسد تمیز ندهند. این طایفه گرچه علماً متوکلند، ولی به مرتبه ایمان نرسیده، و از این جهت در امور متزلزلند و عقل آن‌ ها با قلب آن‌ ها در کشمکش است و عقل آن ‌ها مغلوب است، زیرا که قلوب آن‌ ها متعلق به اسباب است و از تصرف حق محجوب است.‏ ‏

طایفه سیّم آنانند که تصرف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آن‌ ها به این‌که مقدّر امور حق تعالی و سلطان و مالک اشیا اوست ایمان آورده است، و توکل را با قلم عقل در الواح دل‌ ها ارکان رسانده ‌اند. این‌ها صاحب مقام توکل هستند، ولی این طایفه نیز در مراتب ایمان و درجات آن بسیار مختلفند تا به درجه اطمینان و کمال آن رسد، که آن وقت درجه کامل توکل در قلوب آن‌ ها ظاهر شود و تعلق و دلبستگی به اسباب پیدا نکنند و دل آن ‌ها به مقام ربوبیت چنگ زند و اطمینان و اعتماد به او پیدا کند.(امام‌خمینی، چهل‌حدیث، ص۲۱۴ تا۲۱۷)

. انتهای پیام /*