نویسنده: عبدالوهاب فراتی

چکیده

این مقاله می کوشد با بازسازی نظریه انقلاب در اندیشه سیاسی امام خمینی (س) به «درون فهمی انقلاب اسلامی» نزدیک تر شود و تبیین رساتری از علل و عوامل پیدایش انقلاب اسلامی ارائه دهد. تفاوت این منظر با سایر تئوری های انقلاب آن است که معمولا در این تئوری ها انقلاب به عنوان کلیتی یک دست با تمام ارکان و عناصرش مورد مطالعه قرار می گیرد، در حالی که در این منظر، انقلاب نه از نگاه یک شخص ثالث بلکه از منظر «رهبر انقلاب» که در تمام مراحل وقوعش نقش فعال و تعیین کننده ای داشته است بازخوانی گردد.

کلمات کلیدی

امام خمینی، نظریه انقلاب، شرایط عینی، شرایط ذهنی

ایـن مقاله می کوشد با بازسازی نظریه انقلاب در اندیشه سیاسی امام خمینی (س) به «درون فـهمی انـقلاب اسـلامی» نزدیک تر شود و تبیین رساتری از علل و عوامل پیدایش انقلاب اسلامی ارائه دهد. تفاوت این منظر با سـایر تئوری های انقلاب آن است که معمولاً در این تئوری ها انقلاب به عنوان کلیتی یک دسـت با تمام ارکان و عـناصرش مـورد مطالعه قرار می گیرد، در حالی که در این منظر، انقلاب نه از نگاه یک شخص ثالث بلکه از منظر «رهبر انقلاب» که در تمام مراحل وقوعش نقش فعال و تعیین کننده ای داشته است بازخوانی گردد.

واژه های کـلیدی: نظریه انقلاب، امام خمینی، شرایط عینی، شرایط ذهنی.

مقدمه

۱. غایت وجودی یا معضله وجودی انسان در معرفت عرفانی امام خمینی، استکمال نفس یا عشق ذاتی و فطری آدمی به جمال باری تعالی و هـویت مـطلقه است. با این همه آدمی در پیمودن راه کمال با دو دسته موانع درونی (منقاد تمنای نفس شدن ) و موانع بیرونی (زیر بار قدرت های سلطه گر بیرونی بودن و یا رفتن) رو به رو می گردد، که از میان بـرداشتن آنـها، تلاش وافر توأم با آگاهی را می طلبد. بررسی موانع درونی استکمال نفس و چگونگی تعدیل آنها در جدال با نیروهای خیر، موضوع علم اخلاق است و مبارزه علیه موانع بیرونی (استبداد) متعلق بـه حـوزه سیاست است؛ از این رو مفهوم «مبارزه و قیام» فصل مشترک اخلاق و سیاست است.

۲. استبداد ـ و در تعبیری سنتی تر قلدری ـ صفت رذیله ای است که در اثر عدم تهذیب نفس در آدمی ظهور کرده و به تدریج بـه مـلکه ای پایـدار تبدیل می شود؛ از این رو استبداد در نـظریه سـیاسی امـام خمینی، وصف سلطان است نه خصلت سلطنت، این که با چه راهکاری می توان به مبارزه علیه استبداد و در نهایت به تقلیل یـا حـذف آنـ نایل آمد، پرسشی است که امام خمینی پاسـخ آن را در بـرون رفت مشروطیت نمی یابد و علاج آن را در انقلاب می بیند.

ضرورت انقلاب سیاسی

در اندیشه سیاسی امام خمینی، «مشکله استبداد»، اولاً، خصلتی است که به تـدریج در نـهان شـخص ذی شوکت، تبدیل به ملکه می شود و جامعه را زیر چکمه های اقتدارش مـنکوب می سازد؛ ثانیا، چنین مشکله ای نه از طریق وعظ و نصیحت حل می شود و نه مشروطیت می تواند، به عنوان یک ساخت بـیرونی، بـه تـقلیل یا حذف آن همت گمارد. قرین شدن این دو گزاره سیاسی سـبب مـی شد تا امام خمینی، مسئولیت تمام نابه سامانی ها را به رأس هرم منتقل سازد و چاره را در همان نقطه بیابد. تلاقی ایـن دو گـزاره، سـلسله بحث های امام خمینی درباره ولایت فقیه است که در اواخر دهه چهل بـه تـفصیل مـنقح شده است. در واقع، ولایت فقیه، هم به جابه جایی رأس هرم و جایگزینی فردی عادل و مهذب نـظر دارد و هـم سـازوکار چنین انتقالی را در قالب انقلاب بیان می کند. هرچند امام خمینی (در اردیبهشت ۱۳۲۳) عالمان دینی را برای بـرپایی حـکومت اسلامی به «قیام» فرا می خواند، اما برای نخستین بار در کتاب ولایت فقیه از «انـقلاب سـیاسی» نـام می برد و خواهان سرنگونی سلطنت می شود:

شرع و عقل حکم می کند که باید نگذاریم وضع حـکومت ها بـه همین صورت ضد اسلامی یا غیراسلامی ادامه پیدا کند. دلایل این کار واضـح اسـت، چـون برقراری نظام سیاسی غیراسلامی به معنای بی اجرا ماندن نظام سیاسی اسلام است. همچنین به ایـن دلیـل که هر نظام سیاسی غیراسلامی نظامی شرک آلود است، چون حاکمش طاغوت اسـت و مـا مـوظفیم آثار شرک را از جامعه مسلمانان و از حیات آنان دور کنیم و از بین ببریم و باز به این دلیل که مـوظفیم شـرایط اجـتماعی مساعدی برای تربیت افراد مؤمن و با فضیلت فراهم سازیم و این شرایط درسـت ضـدشرایط حاکمیت طاغوت و قدرت های نارواست... ما چاره ای نداریم جز این که دستگاه های حکومتی فاسد و فاسدکننده را از بین ببریم و هـیأت های حـاکمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون کنیم. این وظیفه ای است که همه مـسلمانان در یـکایک کشورهای اسلامی باید انجام بدهند و انقلاب سـیاسی را بـه پیـروزی برسانند.(۱)

با این همه، به راه انداختن انـقلاب سـیاسی، در فضایی که اغلب عالمان دینی و روشنفکران ایرانی متأثر از گفتمان مشروطیت بودند، تحولی بـعید بـه نظر می رسید؛ به ویژه آنکه بـسیاری از مراجعِ حـوزه عـلمیه، بـه دلیل سرخوردگی های ناشی از فرجام مشروطیت و نـیز تـرس و واهمه از تعرضات علنی رضاخان، در انزوا و حیات تقیه آمیز به سر می بردند و علاقه چـندانی بـه بازگشت مجدد به عرصه سیاست نـداشتند. مراجع مهم معاصر امـام خـمینی، آیت الله عبدالکریم حائری یزدی و آیت الله سیدمحمدحسین بروجردی بودند که به واسطه یا بی واسطه، از شاگردان علمای مشروطه خواه بـه حـساب می آمدند و اگر تمایلی به پایـان بـخشیدن بـه دوره انشقاق خود از سـیاست داشـتند، علاقات سیاسی خویش را تـنها در گـفتمان مشروطیت با وعظ و انذار دنبال می کردند. این گفتمان که در آغاز نهضت اسلامی بر انـدیشه و عـمل امام خمینی نیز تأثیر گذاشته و او را تـا حـدودی به احـیای مـجدد آن امـیدوار ساخته بود، در واقع مـسیری بود که گذار از آن برای اثبات ناکارآمدی نظریه مشروطیت ضرورت داشت.

امام خمینی در شرایطی وارد عرصه سـیاست شـد و به نقد دولت پهلوی پرداخت که سـکوت سـراسر ایـن گـفتمان را فـرا گرفته و بی رونقی مـجادلات و مـطالبات مشروطه طلبی از یک سو و اقتدار بی چون و چرای محمدرضا شاه از سوی دیگر، آن را علیل کرده بود؛ نـه کـسی عـلاقه ای به پیگیری آرمانهای برآورده نشده مشروطیت داشـت و نـه کـسی جـرأت نـقد کـردن دولت پهلوی را در سر می پروراند. جسارت امام خمینی در نقد جدی و صریح دولت، شجاعتی بود که بسیاری از طرفداران مشروطه از انجام آن ناتوان بودند. بدون شک ایستادگی امام خمینی در قبال حوادثی از قـبیل لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی و کاپیتولاسیون، در فروپاشی سکوتِ توأم با تقیه سال های پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نقش مهمی ایفا کرد و جرأتی که به مجموعه حوزویان بخشید، در متزلزل ساختن نظریه سلطنت مشروطه، تـأثیر زیـادی بر جای نهاد؛ به ویژه آن که امام خمینی با کشاندن مبارزه به کانون اصلیِ آن، یعنی حوزه علمیه قم، عملاً علما و مراجع وقت را به یک رویارویی ناخواسته کشاند و بخش وسـیعی از روحـانیون و مراجع را به نیروی اپوزیسیون مبدل ساخت و وضعیتی پدید آمد که در آن، حوزه جزء لیست سیاه ساواک قرار گرفت و هیچ مرجع طراز اولی، حداقل در ظـاهر، نـمی توانست با رژیم پهلوی ارتباط بـرقرار کـند. با این همه، سکوت شکسته شده نمی توانست به براندازی، که امام خمینی در سال ۱۳۴۸ به آن فراخوان داده بود، منجر شود. مسأله براندازی نیازمند خلق شرایط و عـوامل دیـگری بود که بعدها در بـحران سـال ۱۳۵۶ به وجود آمد و لبیک به فراخوان امام خمینی عمومی و فراگیر شد.

بعضی (۲) در تشبیه این مسأله، مثالی را نقل می کنند که روزی یکی از اعضای ارکستر، بنا به دلایل شخصی، فرد دیگری را به جـای خـود می فرستد و با نشان دادن حرکاتی، طریقه نواختن ویالون را به او یاد می دهد. فردا که بر صحنه حاضر می شود و گروه آرایش می گیرد، کنداکتر یا رهبر ارکستر، برای هدایت و هماهنگ کردن نوازندگان، حرکاتی را انـجام مـی دهد، اما هـیچ کس با حرکات او هماهنگی ندارد، وقتی رهبر ارکستر جلو می رود، متوجه می شود همه نوازندگان حاضر جای نـوازندگان اصلی آمده اند. در دوره ای که به آن اشاره شد، امام خمینی به مـثابه کـنداکتر، دیـگران را به موسیقی براندازی فرا می خواند، اما هیچ کس نوازندگی نمی داند و هر کس جای دیگری آمده است. یـک دهـه بعد وقتی امام خمینی در سال ۵۶ شروع به انجام حرکات نواختن می نماید، همه در حـالی که هـیچ عـضوی غیبت ندارد، با حرکات دست او هماهنگ شده و سرود سرنگونی را سر می دهند؛ از این رو اگر امام خـمینی در سال ۱۳۴۹ در پیام خود به حجاج بیت الله الحرام، جمله «اساساً اسلام با اساس شـاهنشاهی مخالف است. هر کـس سـیره رسول خدا را در وضع حکومت ملاحظه کند، می فهمد اسلام آمده است این کاخ های ظلم شاهنشاهی را خراب کند. شاهنشاهی از کثیف ترین و ننگین ترین نمونه ارتجاع است» را به منظور حفظ سلامت پخش کنندگان آن پیام در مراسم حج آن سال، از جمله حجت الاسلام محتشمی و همسرش، حذف می کند، (۳) در اوج مبارزه سرنگونی آن را حتمی می داند و رسماً اعلان می کند: «موافقت با نظام شاهنشاهی، چه به صراحت و چه به وسیله طرحی که لازمه اش بقای آن اسـت، خـیانت به اسلام و قرآن کریم و مسلمین و ایران است و هر کس با هر اسم، با آن موافقت نشان دهد، مطرود و اجتناب از آن لازم است. (۴)

به همین دلیل، امام خمینی در پاسخ به سؤال روزنامه الهدف لبـنان و رادیـو اتریش مبنی بر این که رژیم شاه تصمیم دارد قانون اساسی را با شریعت اسلام متناسب و تعدیل کند، می افزاید: «اینها همه دروغ است. اگر راست می گویند اول چیزی که در قانون اساسی مخالف بـا اسـلام است سلطنت شاه و اصل رژیم سلطنتی است» (۵) که باید برداشته شود.

نظریه انقلاب

مسأله سرنگونی نخستین بار در دوران تبعید امام خمینی به عراق مطرح شد و تا قبل از آن، مسبوق به بـیان نـبود. بـر خلاف پیش بینی ساواک مبنی بـر ایـن که فـضای علمی و غیرسیاسی حوزه علمیه نجف اشرف، امام خمینی را به درون خود فرو خواهد بُرد و دوری ایشان از تحولات داخلی ایران، به حاشیه رفتن هـمیشگی او را سـبب خـواهد شد، «نظریه انقلاب» در آن دیار ارائه گردید؛ نظریه ای کـه بـا ایراد خدشه در مبادی و اصول سلطنت و نکوهش وضع موجود، زمینه را برای براندازی آن و طرح نظام ایده آل فراهم ساخت. در واقع در دوره ای کـه گـفته مـی شد تفکر سنتی شیعه نظریه انقلاب ندارد و یا این که این تـفکر باید علم مبارزه را از مارکسیسم به عاریت گیرد، (۶) امام خمینی به دور از هیاهوی دنیای مدرن، در مسجد شیخ مرتضی انصاری نـجف اشـرف، نـظریه انقلاب را در جمع شاگردانش بیان کرد و برای همیشه نظریه «وفاق و سازگاری بـا قـدرت دنیوی» و «حاکمیت دوگانه شاهان و فقیهان» را که از دوران صفویه به این سو، بر اندیشه سیاسی ایران سـایه افـکنده بـود زیر سؤال برد.

اما این که امام خمینی چگونه می خواست انقلاب سیاسی بـه راه انـدازد و بـا چه شیوه ای ساختار موجود قدرت را سرنگون سازد، پرسشی بود که روند نهضت اسلامی بـه اسـتناد سـیره سیاسی ایشان، بدان پاسخ گفت. پی گیری این مسأله از آن جهت اهمیت پیدا می کند که مـا را بـه درون فهمی انقلاب اسلامی نزدیک تر می سازد و تبیین رساتری از علل و عوامل پیدایش این انقلاب در اخـتیار مـی گذارد. تـبیینی که در ذیل نظریه های موجود در باب انقلاب، حاصل نمی گردد.

به طور کلی در فهم چرایی و چـگونگی یـک انقلاب، ممکن است این پدیده از دو منظر کالبد شکافی شود:

در نخستین منظر، «انقلاب» بـه عـنوان کـلیتی یک دست و با تمام ارکان و عناصرش، مطالعه می شود و مطالعه گر به آن همانند شخص ثالث نظاره مـی کند و در نـهایت به تبیینی از علل و عوامل پیدایش آن دست می یابد. این نحو از نظاره تـاکنون بـه گـروه های متعددی تقسیم شده است: گروه اول نظریه های کلاسیک انقلاب است که هم داعیه گسترده ای داشتند و هـم بـه طـور عمده بر یک عامل تأکید می کردند؛ (۷) گروه دوم، نظریه های جدیدتری بودند که مـانند اسـلاف خود داعیه تعمیم پذیری داشتند، اما با دخالت دادن عواملی چند، از تحلیل های تک عاملی پرهیز کرده و بـه تـبیین احتمال وقوع انقلاب بسنده کردند؛ (۸) گروه سوم، نظریه های چند دهه اخیر بـودند کـه ادعای تعمیم پذیری را رها کرده، ضمن بررسی جـزئیات، بـه تـجزیه و تحلیل انقلاب های جهان سومی همت گماشتند؛ (۹) سـرانجام نـظریه های حدودا دو دهه اخیری که صرفا به تحلیل انقلاب اسلامی پرداختند. (۱۰)

در دومین منظر، انـقلاب از نـگاه رهبر آن که در تمام مراحل وقـوعش، نـقش فعّال و تـعیین کـننده ای داشـته است، مورد مطالعه قرار می گیرد و از او خـواسته مـی شود تا به تبیین علل و عوامل چنین حادثه ای همت گمارد. در واقع به جـای ایـن که ما با بهره گیری از نظریه های موجود انـقلاب، داستان انقلاب را تعریف کـرده و سـرنخ کلاف سردرگم آن حادثه را پیدا کـنیم، سـرگذشت وقوعش را از زبان رهبر آن می شنویم. از این منظر ما نیازمند درون فهمی اندیشه و سـیره سـیاسی امام خمینی در عمل «انقلاب سـیاسی» هـستیم. تـاکنون بازسازی های متنوعی از نـظریه انـقلاب در آثار سیاسی امام خـمینی را نـویسندگان داخلی و خارجی ارائه داده اند، (۱۱) که ما در این اثر تا حدودی از الگوی «بهزاد دوران» (۱۲) استفاده می کنیم.

بـازسازی نـظریه انقلاب

اولین نکته ای که در بازسازی نـظریه انـقلاب در اندیشه امـام خـمینی بـه چشم می خورد، تفکیک بـین دو انقلاب مادی و معنوی است که هر یک دارای ویژگی های مخصوص به خود است. هرچند به گـفته ایـشان «قوه مقاومت» در قبال ستم و بی عدالتی دولت، جـزو «طـبیعی سـاختمان بـشر» (۱۳) اسـت، لکن غایت از شـوریدن و انـگیزه مقاومت کردن، وجه تمایز بین این دو انقلاب است. از نظر امام خمینی، "همه انقلابات به جز انـقلاب اسـلامی، بـه دنبال اهداف مادی بوده و در حصار از میان رفـتن یـک حـکومت و روی کـارآمدن حـکومتی دیـگر محدود مانده اند".

این «انقلاب با انقلابهای سایر کشورها و انقلاب هایی که در دنیا اتفاق افتاده است، فرق دارد. انقلاب هایی که در دنیا تاکنون اتفاق افتاده است، قدرت را از دست یک قدرتمند، یـک جابر، به دست جابر دیگری، که یا مثل این یا بالاتر از این است، منتقل کردند. شما مطالعه کنید در حال انقلاب هایی که در دنیا پیدا شده است یا کودتاهایی که هر روز واقـع مـی شود و شده است، ببینید که آیا وضع آن جا چطور است، جز این است که با اغفال مردم یک انقلاب پیدا شده است و یک قدرتی را به کنار گذاشته اند، یک قدرت مـشابه او یـا بدتر از او سرکار آورده اند؟ هیچ در حال ملت ها فرق حاصل نشده است یا حال ملت ها بدتر شده است. (۱۴)

انقلابات در دنیا زیاد واقع شده است و یک حـکومت رفـته، حکومت دیگر آمده است. یـک رژیـم رفته، رژیم دیگر آمده است، ولی انقلاباتی که آمده است باید دید انگیزه انقلاب چه بوده است و برای چه چیز انقلاب واقع شده و ثمره ایـن انـقلاب چی هست و چه بـوده. انـقلاب فرانسه، شوروی و سایر انقلاباتی که در عالم واقع شده است، یک انقلاباتی بوده است و رژیم ها تغییر کردند به رژیمی دیگر، حکومت تغییر کرده به حکومت دیگر، اما انگیزه، انگیزه مادی اسـت، انـگیزه دنیایی بوده است. آن وقتی که روسیه قیام می کند و رژیم سابق را از بین می برد، انگیزه اش این بوده است که این دنیا دست من باشد نه دست او... یأکلون کما تأکل الانعام. مثل هـمان حـیواناتی که بـا هم جنگ می کنند و یکی، دیگری را از بین می برد. انگیزه یک انگیزه طبیعی است. یک انگیزه دنیایی است. (۱۵)

از ایـن رو انقلابات معمول دنیا در منظر امام خمینی، به واسطه بروز فشارهای طـولانی و طـاقت فـرسای اقتصادی ـ سیاسی از یک سو و منازعه قدرت میان نخبگان سیاسی از سوی دیگر، به وقوع پیوسته اند.

الگوی تحلیلی تـبیین انـقلاب های دنیایی

بر خلاف انقلابات مادی که به صـرف فـراهم بـودن شرایط عینی و در اثر منازعه قدرت میان دولت و اپوزیسیون رخ می دهند، انقلاب اسلامی ماهیتی دیگر دارد؛ ماهیتی کـه به گفته امام خمینی «من نمی توانم اسمی رویش بگذارم الاّ این که این نهضت الهـی بود» (۱۶) و نیز ماهیتی کـه در هـیچ یک از تئوری های موجود نمی گنجید، بلکه برعکس آنها را مبتلا به انواع ترمیم ها و رفو کردن ها می کرد. به طور کلی از منظر امام خمینی، سلسله عواملی که به سرنگونی و نیز برقراری نظام بدیل منجر شد، عـبارتند از:

۱. اراده الهی: به عقیده امام خمینی، پیش از آن که دریابیم چه عوامل ذهنی و عینی موجب پیدایش انقلاب اسلامی شد، باید پدید آمدن نفس شرایط عینی و ذهنی را محصول عنایت و اراده خداوند بدانیم. تأثیر عنایت خـداوند در پیـروزی نهضت اسلامی، به گونه ای بود که به گفته ایشان «این انقلاب نه به تبلیغات من و شما به راه افتاد و نه هم روحانیت جنود خداوند بود. هیچ کس از جناح های سیاسی نمی تواند ادعـا کـند که او خالق انقلاب است، اگر اراده خداوند به آن تعلق نمی گرفت، حتی شعار مرگ بر سلطنت پهلوی نیز بر زبان هیچ یک از شماها جاری نمی شد. (۱۷)

مثل این که یک برنامه الهی در کار بـوده اسـت، دست بشر آن چنان قدرتی ندارد که این طور مردم را بیدار کند، که همه طبقات و همه بچه ها و بزرگان اینها با هم به یک راه بروند ... این یک مطلب غیرعادی است کـه امـروز لطـفی از جانب خدای تبارک و تعالی بـه مـلت ایـران است. (۱۸)

۲. آگاهی و بیداری مردم: متوجه ساختن ضمیر مردم به ماهیت اصیل اسلام و نیز مسائلی که پیرامون آنان می گذرد، دومین عامل انـقلاب اسـت کـه خود نیز از متعلقات اراده الهی به حساب می آید. ایـن مـسأله که امام خمینی از آن به نقطه امید یا خروج از حالت رخوت، بی خبری و سستی یاد می کند،(۱۹) همان تغییر انفسی است کـه مـستند بـه آیه شریفه «انّ الله لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا مـا بأنفسهم» می باشد. نخستین گام در بیداری انسان ها، آگاهی یافتن آنها از خطری است که اسلام واقعی را تهدید می کند و این آگـاهی، قـرین شـناخت اسلام اصیل و نیز بازشناسی آن از اسلام دروغین است؛ از این رو امام خمینی در جـمع شـاگردان خود در نجف اشرف که بعدها مسئولیت آگاهی بخشی به مردم را بر عهده گرفتند فرمود:

ما موظفیم ابـهامی را کـه نـسبت به اسلام به وجود آورده اند، بر طرف سازیم. تا این ابهام را از اذهـان نـزداییم، هـیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم. ما باید... این ابهامی را که بر اثر تبلیغات سوء چـند صـدساله نـسبت به اسلام در اذهان حتی بسیاری از تحصیلکرده های ما پیدا شده رفع کنیم، جهان بینی و نظامات اجـتماعی اسـلام را معرفی کنیم، حکومت اسلامی را معرفی کنیم تا مردم بدانند اسلام چیست و قوانین آن چـگونه اسـت... مـردم اسلام را نمی شناسند ... شما مطمئن باشید اگر این مکتب را عرضه نمایید و حکومت اسلامی را چنان که هـست بـه دانشگاه ها معرفی کنید، دانشجویان از آن استقبال خواهند کرد. دانشجویان با استبداد مخالفند، با حـکومت های دسـت نـشانده و استعماری مخالفند، با قلدری و غارت اموال عمومی مخالفند، با حرام خوری و دروغ پردازی مخالفند، با اسلامی کـه چـنین طرز حکومت اجتماعی و تعالیمی دارد، هیچ دانشگاه و دانشجویی مخالفت ندارد. (۲۰)

مسلما این اسـلام بـا اسـلامی که می گویند افیون جامعه است، تفاوت جدی دارد. اینها «می خواهند مسلمین را خراب کنند، می خواهند مسلمین را از اسـلام جـدا کـنند و مسلمین خواب بروند و آنها مال مسلمین را بخورند. این کلام افیون است نـه اسـلام افیون است.(۲۱) در واقع تمییز اسلام اصیل از دروغین و متوجه ساختن مردم به آن، همان «انقلاب درونی» است کـه بـه گفته امام خمینی، تا حاصل نشود انقلاب بیرونی یا جابه جایی قدرت صـورت نـخواهد گرفت. (۲۲) دلیل این امر نیز برخاسته از مـاهیت عـدالت خـواهانه، ستم ستیزی و منکَرگریزی اسلام است که متوجه سـاختن نـفوس و فطرت آدمیان به آن و آنچه در پیرامون آنان می گذرد، خود مدخلی بر پیدایش شورش های مـنتهی بـه انقلاب بیرونی است.

"إنّ الله لایـغیّر مـا بقوم حـتی یـغیّروا مـا بأنفسهم"، یک واقعیتی است و دستور؛ واقـعیت بـه این معنا که تغییراتی در یک ملتی و در یک قوم حاصل بشود، این مـنشأ یـک تغییرات تکوینی، تغییرات جهانی و تغییرات مـوسمی می گردد، و دستور است بـه ایـن که تغییراتی که شما می دهید، تـغییراتی بـاشد که آن تغییرات دنبالش یک تغییراتی به نفع شما باشد. شما ملاحظه کردید کـه ایـن پیشرفتی که ملت ایران کـرد مـرهون آن تـغییری بود، تحولی بـود کـه در نفوس پیدا شد، مـا یـک قومی بودیم ... که به واسطه تغییرات سوء که در طول تاریخ شده بود و به واسـطه سـلطه همه جانبه اجانب و دست نشاندگان اجانب، بـه یـک صورتی درآمـده بـود کـه این صورت، پذیرش اسـلام سابق را می کرد... تغییری بود که از فطرت سالم انسانی، متحول شده بود به یک انسان غـیر سـالم ... و به حمداللّه در این نهضت، تغییر و تـحول از آن طـرف شـد، یـعنی یـک ملت تحت فـشار در طـول تاریخ با این فشار خو گرفته بود و پذیرفته بود این ظلم را و پذیرفته بود این چپاول گری را، در یـک مـدت کـوتاهی متحول شد به یک ملت که پذیـرش هـیچ یـک از ایـن ظـلم را نـداشت ... پس قوم ما یک تحولی پیدا کرد، تغییری پیدا کرد، تا این تغییر حاصل نشده بود، تغییر نفسانی حاصل نشده بود، این قوم مورد تغییر واقعی که رفـتن یک رژیم طاغوتی و آمدن یک رژیمی که اسلامی باشد، این معنا حاصل نمی شد. (۲۳)

۳. کارگزاران بیداری یا عاملان تحوّل: اما چگونه امام خمینی می توانست به تحول درونی مردم نائل گردد و بـا خـلق انقلابی درونی، مقدمات سرنگونی را فراهم سازد؟ مسلما نیازمند به کارگزارانی بود که توانایی بیدار کردن وجدان خفته مردم را داشتند. از نظر امام خمینی قشرهای فرهنگی، روشنگران جامعه اند که در وهله نخست عـلما و روحـانیون و در ردیف بعد دانشگاهیان قرار دارند. ایشان با بیان این مطلب که «بزرگ ترین کاری که از ما ساخته است بیدار کردن و متوجه ساختن مردم اسـت» (۲۴) عـلما و زعمای اسلام را به نشر حـقایق و گـفت وگو با مردم دعوت کرد و از آنان خواست تا در قبال فجایعی که رخ می دهد سکوت نکنند و به بهانه لزوم تقیه، به انزوا نروند؛ از این رو مسئولیت اصلی عاملان تـحول، زدودن زنـگارهای فراموشی از اسلام واقعی و عـرضه خـالصانه آن به عموم مردم است. در درجه بعد، نقد وضع موجود و ناسازگاری آن با آموزه های اسلام اصیل و بالأخره معرفی مقصران اصلی چنین اوضاعی که امام خمینی از آنها به «استبداد و استعمار» یاد می کرد، از وظـایف مـهم کارگزاران بیداری به حساب می آمد. وظایفی که در روند نهضت از سوی جریان روشنفکری دینی و نیز روحانیون به خوبی انجام گرفت و اسلام خواهی و استبداد ستیزی، حلقه اتصال همه انقلابیون پیرو امام خمینی بـه حـساب آمد.

۴. غـیر منعطف بودن نظام سیاسی و کاهش تدریجی مشروعیت: روند تدریجی آگاهی مردم از دو مؤلفه اسلام اصیل و ناسازگاری نظام سـیاسی وقت با آن، در ضمن خود افول تدریجی مشروعیت آن نظام را فراهم می ساخت و شـکاف سـاده جـامعه با دولت را تبدیل به یک شکاف فعّال می کرد. شکاف به وجود آمده، به دو طریق می توانست ترمیم یا فـعّال گـردد: راه اول آن بود که ساختار قدرت، با درکی عمیق از بحران مشروعیت و ناهمخوانی ذهنی و عملی مـردم بـا آن، از خـود انعطاف نشان دهد و به خواسته ها و مطالبات جامعه دینی تن دهد؛ راه دوم آن بود که لجاجت دولت و بـی کفایتی آن در حل بحران، مردم را به براندازی و راه های خشونت آمیز علاقه مند کند. مسلم بود که سـلطنت پهلوی، ساختاری غیر مـنعطف داشـت و شاه نیز ضعیف تر از آن بود که بتواند بین خود و اپوزیسیون تفاهم ایجاد کند. امام خمینی در این باره می فرماید:

اگر یک کشور بخواهد یک کشور سالمی باشد باید بین دستگاه حاکمه با مـلت تفاهم باشد، مع الأسف در رژیم های شاهنشاهی و به خصوص در رژیم اخیر، این معنا عکس بود، یعنی دستگاه حاکمه در یک قطب واقع شده بود و ملت هم در یک قطب. این دستگاه حاکمه کوشش می کرد بـا ارعـاب، فشار، آزار، شکنجه، حبس و امثال اینها با ملت رفتار کند و ملت هم اگر زور نداشت کوشش می کرد که مالیات نپردازد، از زیر بار همه چیز در برود، هر چه بتواند کارشکنی کند برای دولت، و از ایـن جـهت هی شکاف بین مردم و دولت حاصل می شد و دولت هم هیچ پشتیبان نداشت و دستگاه حاکمه، یک امر (به خیال خودش) مستقلی بود که هیچ ارتباطی با ملت نداشت، ملت هم بـه او هـیچ اعتماد نداشت. او را دشمن خودش می دانست با پایگاه نداشتن در پیش ملت ناچار باید کنار برود و رفت. این باید یک عبرتی باشد برای دولت ها. (۲۵)

۵. از کار افتادن دستگاه سرکوب هیأت حاکمه: گـسست بـه وجـود آمده که به تعبیر امـام خـمینی بـه دو قطب متضاد ملت و دولت مبدل شده بود، با آغاز بحران ۱۳۵۶، بر اثر بروز عوامل شتابزا، به یک رویارویی جدی و شورش همگانی تـبدیل گـردید. خـیزشی که از نگارش مقاله توهین آمیز در روزنامه اطلاعات درباره امـام خـمینی در هفدهم دی ماه همان سال آغاز شد، هیچ کس تصور نمی کرد که به برچیدن بساط سلطنت ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی بـینجامد. حـتی مـحمدرضا شاه نیز خیال می کرد که می تواند شورش های خیابانی را با اسـتفاده از ارتش و نیروهای مسلح همانند قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲ خاموش کند و به غائله پایان دهد، امّا چنین نشد و «بدنه ارتـش» نـیز مـتأثر از جریان انقلاب درونی، به تدریج به مردم پیوست و به افول آن سـلطنت تـسریع بخشید.

یک ملتی که هیچ ابزار نداشت و هیچ اسلحه نداشت ... بر یک قدرتی که تا دنـدان مـسلح بـود و دنبالش هم امریکا بود که می گفت ما پشتیبانی می کنیم ... این قدرتی کـه پشـتوانه اش هـم قدرت های ابرقدرت بود... به دست اینها از بین رفت؛ البته ارتش هم کمک کرد، امـا بـعد از ایـن که اینها فریادهایشان را کردند آنها را هم متحول کردند. ارتش را از این فداکاری که به خیال خـودشان بـرای آن مردک داشتند منحرف کردند به این طرف، یک عده ای که البته از آن بزرگ ها بـودند کـه فـرار هم کردند، مع الوصف بسیارشان و بعضی شان گرفتار شدند، دیگران هم متحول شدند، آنها برگشتند بـه ایـن طرف، نیروی هوایی همین طور، نیروهای دیگر هم همین طور، هوانیروز هم، همافران، ایـنها مـتحول شـدند. این تحولات هم که در آنها پیدا شد باز یک امر عادی نبود که این طـور مـتحول کرد یک ارتشی را، متحول کرد که بتوانند بر خلاف شاه... قیام بـکنند. ایـنها هـمه بر خلاف یک امر عادی واقع شد، غیرعادی بود. (۲۶)

در جایی دیگر می افزاید: «این نهضت... خـُب دیـدید کـه یک وضع انسانی پیدا شده، یک تحول پیدا شده بود که سـرباز وقـتی که آمد توی کوچه ها، مردم گُل به او ریختند، آن گریه می کرد و به آنها اظهار محبت می کرد. (۲۷)

در کـنار شـرایط ذهنی که امام خمینی از آنها به تغییر انفس یاد می کرد، شرایط عـینی نـیز وجود داشت که زمینه های اصلی تقابل مـلت و دولت را فـراهم مـی ساخت. این شرایط به گفته امام خمینی، از «شـدت فـشار خارجی و داخلی» (۲۸) نشأت می گرفت. ایشان در این خصوص می فرماید:

این ظلمهایی که شما در مـحل خـودتان ادراک کردید... همه ماها ایـنها را دیـدیم منتهی مـا بـه یـک وضعی، شما به یک وضعی ... یـکی از چـیزهایی که موجب پیروزی شماها شد، همین زیادی ظلم و زیادی اختناق [بود]، ایـن اخـتناق وقتی زیاد شد انفجار از آن پیدا مـی شود. دنبال این اختناق طـولانی، هـی عقده ها زیاد می شود و منتظرند کـه یـک صدایی درآید، صدای اولی، فریادی درآید، دیگران دنبالش بروند... اینها به اسم آباد کـردن، خـراب کردند، به اسم این که مـی خواهیم ایـنها را شـهری کنیم و به تـمدن، بـه اصطلاح خودشان، برسانیم خـرابی کـردند و مملکت را به هلاکت کشاندند، همه اقشار ملت ناراضی شدند، منتها جرأت صدا نداشتند تـا یـک وقتی کم کم صدا بلند شـد... آن عـقده ها یک دفـعه بـا هـم مجتمع شد و انفجار حـاصل شد و این انفجار موجب این شد که در عین حالی که دست همه خالی بود و آنـها هـم با همه قدرتی که داشتند نـتوانند مـقاومت کـنند و مـهم هـم این بود کـه ایـن انفجار دنبال یک توجهی به اسلام بود. ایمان مردم، اسباب این معنا شد که اینها بـا هـم فـریاد کنند و با هم جلو بروند؛ بنابراین آن مـعنایی کـه شـماها را پیـروز کـرد و آنـها را شکست داد، آن معنا این بود که آنها ستمگر بودند و شما که مظلوم بودید کم کم یک عقده ها پیدا شد و بعد هم توجه اسلام پیدا شد و همه با هـم با توجه به اسلام جلو رفتید. (۲۹)

با این همه، ظهور امام خمینی در اوایل دهه چهل و نیز شجاعت ایشان در به فعلیت رساندن آموزه های اصیل اسلامی، همان واسطه مادی تحقق اراده الهی در بـیداری و آگـاهی مردم بود که در تئوری ماکس وبر به «ظهور کاریزما» شهرت دارد. بدون شک اگر آیت الله خمینی که در آستانه بحران سال ۵۶ به امام خمینی معروف شد و جایگاه رفیعی در میان مردم و نـیروهای مـخالف شاه پیدا کرد، در چنین دوره ای ظهور نمی کرد و زنگارهای فراموشی از اسلام واقعی را نمی زدود و در قبال تبعات منفی اصلاحات شاه، به ویژه در قضیه انجمن های ایالتی و ولایـتی و نـیز مسأله کاپیتولاسیون، شجاعانه نمی ایستاد، مـعلوم نـبود بحران طبیعی به وجود آمده، بدل به بحرانی فعّال شود و یا حداقل سر از انقلاب و واژگونی سلطنت پهلوی در بیاورد.

الگوی تحلیلی تبیین انقلاب اسلامی بـا بـهره گیری از اندیشه امام خمینی

۱. امام روح اللّه خمینی، ولایت فقیه، ص ۴۰.

۲. دکتر فرهنگ رجایی.

۳.سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، ج ۲، ص ۷۰۳ و نـیز سـند ۲۵۴ (متن دستخط امام خمینی در ص ۹۹۴).

۴.صحیفه امام؛ ج ۵، ص ۱۴۵. امام در این جا دیدگاه های آقایان شریعتمداری، بازرگان و میناچی را نقد می کند، از این رو در پاسخ به نامه آیت الله نجفی مرعشی با صراحت می نویسد: «ما همه موظف هـستیم کـه از پا ننشینیم تـا سقوط سلسله بی حیثیت پهلوی» ـ (همان، ج ۳، ص ۵۰۱).

۵.همان، ج ۵، ص ۱۴۵.

۶.به نقل از: محمد شفیعی فر، درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسـلامی، ص ۲۷۸.

۷.مهم ترین نظریه پردازان کلاسیک انقلاب عبارتند از: مارکس، دورکهایم، پاره تو، وبر و دوتوکویل.

۸.نـظریه های مـتأخر تـبیین انقلاب، در دو سطح خرد و کلان، قابل بررسی اند:

الف ) نظریه های سطح خرد: ۱ـ نظریه های روان شناختی؛ ۲ـ نظریه های اقتصادی یا گزینش عـقلانی.

ب) نـظریه های سطح کلان: ۱ـ نظریه های جامعه شناختی، مثل «تحلیل تاریخی مقایسه ای و انقلابات نوساز »، برینگتون مور در کـتاب ریـشه های اجـتماعی دیکتاتوری و دمکراسی یا «تبیین انقلاب های اجتماعی» و تدا اسکاچ پل در کتاب دولت ها و انقلاب های اجتماعی؛ ۲ـ نظریه های سیاسی، مـثل نظریه «توسعه ناموزون» ساموئل هانتینگتون یا «الگوی سیاسی بسیج منابع» چارلز تیلی.

۹.وقـوع دو انقلاب در اواخر دهه ۱۹۷۰ در ایـران و نـیکاراگوا همراه با ناآرامی ها، شورش ها و قیام های وسیع مردمی در بسیاری از بخش های جهان سوم، به نسل جدیدی از نظریه پردازان در مورد انقلاب شکل داد. اینان با بررسی نقادانه نظریه های قبلی به این نتیجه رسیدند که بسیاری از آن نـظریه ها، انتزاعی، غیرتاریخی و یک سونگرند، حال آن که انقلاب ها مانند بسیاری دیگر از پدیده های اجتماعی، پیچیده تر از آنند که بتوان همه آنها را در قالب واحدی تبیین کرد. از این دسته می توان به کوشش های جان فوران، جف گودوین و جـان والتـون اشاره کرد.

۱۰. از میان این نظریه ها می توان به پنج تبیین اشاره کرد:

الف) تأکید بر اهمیت فرهنگی انقلاب، مانند علی دوانی در کتاب نهضت روحانیون ایران، حامد الگار در کتاب ریشه های انقلاب اسلامی و آصـف حـسین در کتاب ایران اسلامی، انقلاب و ضد آن.

ب) عوامل اجتماعی ـ اقتصادی، مانند رابرت لونی در کتاب ریشه های اقتصادی انقلاب ایران، محمد علی همایون کاتوزیان در کتاب اقتصاد سیاسی ایران و تدا اسکاچ پول در مقاله «دولت تـحصیل دار و اسـلام شیعی در انقلاب اسلامی».

ج ) عوامل روان شناختی، مانند ماروین زونیس در کتاب شکست شاهانه و فرخ مشیری در کتاب دولت و انقلاب اجتماعی در ایران.

د) رهیافت سیاسی مانند، یرواند آبراهامیان در مقاله «علل ساختاری انقلاب ایران» و میثاق پارسـا در کـتاب ریـشه های اجتماعی انقلاب ایران.

ه ) رهیافت چـند سـببی، مـانند مایکل فیشر در کتاب ایران از اختلاف مذهبی تا انقلاب، نیکی آر.کدی در کتاب ریشه های انقلاب ایران و فرد هالیدی در مقاله «انقلاب ایران: توسعه نـاموزون و مـردم گرایی مـذهبی». (جهت مطالعه ر.ک: عبدالوهاب فراتی رهیافت های نظری بر انـقلاب اسـلامی و بهزاد دوران، «بازسازی نظریه انقلاب در آثار امام خمینی (ره)»، نامه پژوهش (ویژه اندیشه های فرهنگی امام خمینی)، ش ۸، ص ۷ ـ ۵۰).

۱۱.اصغر افتخاری، «تئوری انقلاب از دیـدگاه امـام خـمینی (ره)» کتاب ماه (۳۰ فروردین ۱۳۷۸).

۱۲.بهزاد دوران، پیشین. نگارنده با برخی از اسـتنتاجات نظری آقای دوران در بازسازی نظریه انقلاب در آثار امام خمینی (س)، موافق نیست و آنها را نمی پذیرد.

۱۳.شرح چهل حدیث جنود عقل و جهل، ص ۳۲۹

۱۴.همان، ج ۱۹، ص ۴۷۸.

۱۵.همان، ج ۲۰، ص ۲۰۳.

۱۶.رک: همان، ج ۶، ص ۳۳۷.

۱۷.هـمان، ج ۳، ص ۴۹۰

۱۸.در جـستجوی راه از کـلام امام، (دفتر دهم: انقلاب اسلامی)، ص ۱۶۱.

۱۹.صحیفه امام؛ ج ۱۳، ص ۱۵۲

۲۰.ولایت فقیه، ص ۱۳۰.

۲۱.صحیفه امام، ج ۴، ص ۳۲۱

۲۲.هـمان، ج ۱۹، ص ۴۷۹

۲۳.همان،ج ۱۰، ص ۱۲۹

۲۴. همان؛ ج ۱، ص ۱۳۴

۲۵.همان؛ ج ۸، ص ۲۳۰

۲۶.همان، ج ۶، ۴۹۲

۲۷.همان. ص ۴۴۵

۲۸.همان، ج ۸، ص ۸۵.

۲۹.همان، ص ۴۴۳.

. انتهای پیام /*