نویسنده: محمد رضا امین زاده

در مقاله ای که عنوان آن هستی ادراکی امام خمینی(س)۱ بود به اندیشه توحیدی ایشان اشاره کردیم و آنـگاه به تفسیر کلی جهان، انسان، عبودیّت و تهذیب اخلاق، در شعاع آن درک تام و کامل پرداختیم و اکـنون به تبیین مسئله نـبوّت و ولایـت در پرتو آن درک تام از هستی می نشینیم. قبل از ورود به آن مسئله، مطالبی به عنوان مقدّمه تقدیم می شود.

مقدمه
در هستی ادراکی امام (س) اصالت تام و کامل، از هستی صرف و خالص اسـت؛ زیرا که ذاتی مستقل و مطلق می باشد و تحقق و ظهور دیگر هستی ها در شعاع وابستگی ذاتی آنها به وجود مستقل مطلق است. پس با توجه به این نکته دقیق شکّی نیست که در نظام هستی وجـود صـرف و مستقل، حاکم، و موجود ظهور یافته و وابسته، محکوم است به عبارت دیگر در نظام هستی یک خواست، یک اراده و یک فعل بیش نیست و آن خواست، اراده و فعل خدای تبارک و تعالی است و متعلّق خواست، جز کـمال، جـمال و خیر نیست.

"فهو تعالی صرف الوجود و صرف کلّ الکمالات و الصادر من صرف الوجود لا یمکن أن یکون غیر الوجود و الکمال و النقائص و الشرور لوازم ذوات المعالیل من غیر تخلّل جعل لعدم إمکان تعلّقه الاّ بـالوجود و هـو نفس الکمال و السعادة و الخیر ...

پس خدای تعالی هستی محض و محض همه کمالات است و از هستی محض به جز وجود و کمال، ممکن نیست صادر شود (و محال است که غیر وجود صـادر شـود) و کـمبودها و بدیها از لوازم ذات معلولها است. بدون آنـکه جـعلی بـه آنها راه یافته و دست جعل به آنها رسیده باشد؛ زیرا جعل و صدور جز بر وجود تعلّق نمی گیرد و وجود هم که عین کـمال، سـعادت و خـیر است ..."۲

بنابراین نظام هستی، نظام حاکمیت خدای مـتعال و مـحکومیت معلولی است که مصدور از جاعل حقیقی می باشد و دیگر اینکه هر چه مصدور است خیر و سعادت است. پس نظام هستی بـه دو نـظام حـاکم و محکوم، مستقل و وابسته تقدیم می شود، نظام محکوم و وابسته نظام آفـرینش است و شکی نیست که اصل واحد حاکم بر نظام آفرینش اصل وابستگی ذاتی وجود موجودات، به خدای مـتعال اسـت. ایـن وابستگی ذاتی گویای مظهریّت مصدور در اسماء و صـفات مـی باشد. عالم تکوین مجلای صفات خدای متعال است. مظهریّت و مجلا بودن منحصر به عالم تکوین نیست، بـلکه بـه حـکم اصل واحد و حاکمیت خدای متعال و مطلق بودن خواست او، انسان در مقام اراده، بـاید مـظهر و مـجلای صفات و اسماء حقّ باشد. حقیقت اراده به عنوان صفت موجود در نفس مجعول خداست. بنابراین مـراد و آنـچه مـتعلّق اراده قرار می گیرد باید به مراد و خواست خدا وابسته باشد. در غیر این صورت مراد و خـواست، خـارج از نظام هستی و اصل واحد حاکم بر نظام آفرینش خواهد بود، و شخص دارنده چـنان خـواستی، عـاصی است. آن فعلی برای موجود وابسته و دارای اراده کمال محسوب می شود که با خواست خـدا مـطابقت داشته باشد و از اصل واحد پیروی کند و چنین فعلی زمینه بسط وجودی و قابلیت وابـستگی بـرتر بـه خدای متعال را پدید می آورد و در این صورت مشمول رحیمیت حق تعالی قرار می گیرد و به مرتبه بـالاتری از هـستی نائل می گردد و به عبارت دیگر، به مقام قرب می رسد. همچنانکه مشمول رحمانیت خـدا در پدیـد آمـدن بود.

"الرحمة الرحمانیة مقام بسط الوجود و الرحمة الرحیمیة مقام بسط کمال الوجود فبالرحمة الرحمانیة ظـهر الوجـود و بـالرحمة لرحیمیة یصل کلّ إلی کماله المعنوی و هدایته الباطنیّه ..."۳ رحمت (ناشی شده از) رحمانیت (خـدای بـزرگ) مقام گستردن وجود و رحمت (صادر شده از) رحمیت (حقّ) مقام گستردن کمال وجود است. پس به سبب رحـمت رحـمانیت، وجود (جهان و انسان) ظاهر شد و به سبب رحمت رحیمیت، همه موجودات بـه کـمال معنوی و هدایت باطنی می رسند.

ظهور فعلی رحـمت رحـمانیت و رحـیمیت سبب هستی موجودات و کمال آنها می گردد و ایـن ظـهور فعلی خود ناشی از رحمانیت و رحیمیت ذاتی است که در صفت احدیّت جمع اند و با حـبّ ذات عـینیّت دارند. پس غایت ذاتی حـق از ظـهور فعلی رحـمت رحـمانیت و رحـیمیت، حبّ ذاتی است که در و احدیّت حقّ تعالی جلوه گر می باشد. بسط وجود و کمال وجود، غایت عرضی بـوده و ظـهور حبّ ذات در صفات ذاتی و بعدا در صفات فـعلی، غایت ذاتی می باشد. بـه عـبارت دیگر تمام موجودات که مـحکوم اصـل واحد هستند از عالی ترین مرتبه تا نازلترین آن، ظهور عینی آنها در وجود و کمال، معلول حـبّ ذاتـی است که ظهور آن غایت بـالذات خـداوند مـی باشد. "... فعل خدای تـعالی کـه عبارت از نظام اتمّ اسـت، تـابع نظام ربّانی است (و این جهان جلوه ظهور اسماء و صفات ذات احدیّت است.) غایت در ایـن فـعل خود ذات حقّ تعالی است؛ زیرا کـه فـاعل و غایت یـکی اسـت و مـمکن نیست که با یـکدیگر اختلاف داشته باشند بدان معنا که غایت چیزی غیر از فاعل باشد (چنانکه در وجودهای وابسته فـاعل بـا غایت اختلاف دارند) و اینکه می گوییم غـایت فـعل حـقّ تـعالی خـود ذات اوست نه بـدان مـعنا که حضرتش تحت تأثیر ذات خویش قرار می گیرد؛زیرا این از جهاتی محال است (از جمله لازم می آید که ذات حـقّ انـفعال پذیـر باشد) بلکه به آن معنا که خدای تـعالی عـاشق و مـحبّ ذات خـویش اسـت و حـبّ مستلزم آن است که آثار ذات نیز محبوب باشد البته نه به طور استقلال و استبداد بلکه به طور پی آمد و دنباله روی (پس خدای تعالی که فاعل بالحبّ و العشق است همین عـشق به ذات است که پی آمدش نقشه این جهان است و جهان خلقت بیانگر کمالاتی است که در ذات است) ... تعلّق و اراده حقّ تعالی به اشیاء به خاطر آن است که ذاتش محبوب اوست نه آن کـه اشـیاء به طور استقلال، محبوب او باشند و به این معنای بلند عرفانی اشاره فرمود در حدیث معروف قدسی که من گنجی بودم پنهان پس دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا شـناخته شـوم فحبّ ظهور الذات و معروفیّتها حبّ الذات لا الأشیاء."۴ نظام اتمّ در کلام امام (س) اعم از نظام تکوین و تشریع است. عالم تشریع جزئی از نظام اتمّ است کـه تـابع نظام ربّانی می باشد. "و لیعلم أنّ إیـحاء الوحی و انزال الکتب و إرسال الرسل نجزء من النظام الأتمّ الکیانی التابع للنّظام الأجمل الرّبانی ..." و باید دانست که وحی کردن به پیامبران و فرو فرستادن کـتابهای آسـمانی و بعثت پیامبران الهی (کـه بـه منظور هدایت بشر انجام گرفته) جزئی از نظام اتمّ [است] که تابع نظام أجمل ربّانی است.۵ بنابراین بدان جهت که عالم تشریع، جزئی از نظام هر چه تمامتر است، باید با عالم تـکوین کـه آن نیز جزیی از آن نظام است، مطابقت و هماهنگی داشته باشد. پس وجود عالم تشریع ظهور فعلی رحمت رحمانیت، و کمال و هدایت یافتن در این عالم، ظهور فعلی رحمت رحیمیّت است. و غایت ذاتی در وجود ایـن عـالم و کمال وجـودی در آن، حبّ ذات بوده و تعلّق حبّ به عالم تشریع به خاطر حبّ ذات است. پس محبوب بودن عالم تشریع غایت بـالعرض ذات حقّ می باشد. چنانکه فرمود:

"و کیفیّة تعلّق الإرادة بها کیفیّة تعلّقها بالنظام الکـیانی بـنحو التـبعیّة و الاستجرار للنّظام الرّبانی أی حضرة الأسماء و الصفات و هی الکنز المخفی المحبوب بالذّات و المحبّ و المحبوب و الحبّ عین الذّات":و هـمان گونه کـه تعلّق اراده الهی به اصل این نظام به طور تبعی بوده، تعلّقش به وحـی انـبیا و بـعثتشان نیز به طور تبعیّت و دنباله روی نظام ربّانی است (که اراده اصلی به آن تعلّق گرفته است)، آن نـظام ربّانی که متعلق به حضرت اسماء و صفات است که کنزی مخفی بوده و مـحبوب بالذات حق تعالی مـی باشد (و پیـداست که در این مقام که مقام ذات است) محبّ، محبوب و حبّ عین ذات باری تعالی است.۶ رسالت و نبوت همان گونه که دارای ظاهری است، از باطنی نیز برخوردار است. ظاهر نبوّت و ولایت همان بعثت نبی و ولی در مـیان خلق و نزول کتاب و ارشاد و هدایت مردم به سمت الله و توجه دادن آنهاست به فطرتشان. این ظاهر مظهر رحمت رحمانیت خدای متعال در عالم شرع است که همگانی است و هر انسانی مأمور است بـه ایـن رحمت روی آورد و قوانین شریعت را با آغوش فطرت بپذیرد. این اهر روی دیگری دارد که مظهر رحمت رحیمیت خدای بزرگ در عالم شرع است و آن ربط خاصی است که در شعاع نبوّت و ولایت حـاصل مـی شود و به همین جهت بسط کمال در شریعت، برای کسی است که این ربط خاص به حق تعالی را تحصیل کرده باشد و تسلیم محض حق شده باشد. و این ظاهر نبوّت و ولایت هـماهنگ بـا عـالم تکوین می باشد که یک روی آن ظـهور وجـود مـوجودات است که همگانی و عام است و دارای روی دیگری است که ظهور فعلی رحیمیت را تشکیل می دهد و آن بسط کمال موجودات است. پس اگر در عالم تکوین، رحـمانیت عـام وجـود دارد، در نظام تشریع نیز، رحمانیت عام هست فقط تفاوت ایـن اسـت که ظهور فعلی رحمانیت در عالم تکوین عامتر است؛ زیرا که در عالم تشریع رحمانیت حق که ظهور فعلی نبوّت بـاشد خـاص نـوعی از موجودات است که صاحب اراده، عقل و استعداد باشد. و اگر رحیمیت در عـالم تکوین خاص موجودی است که قابلیت هستی برتر را پیدا کرده در عالم تشریع نیز چنین است. انسان با قـبول نـبوّت و پیـام نبیّ و ولیّ داخل در رحمت عام شده و پس از جمع شرایط و قابلیت برای نـایل شـدن به مرتبه بالاتری از هستی، داخل در رحمت خاص حق می شود. نتیجه اینکه عالم تکوین و عالم تشریع کـه نـظام اتـمّ را تشکیل می دهند تابع یک نظام هستند، آن نظام همانگونه که باطن عـالم تـکوین اسـت، باطن عالم تشریع نیز هست و در واقع آن نظام باطن نظام اتم را تشکیل می دهد.که امـام (س) از آن بـه نـظام ربّانی تعبیر فرمودند. اکنون که دانستیم در هستی ادراکی امام خمینی (س) نبوّت و ولایت جـزئی از نـظام اتمّ است و هماهنگ با عالم تکوین می باشد، به تبیین حقیقت نبوّت و خلافت الهـی از هـمان دیـدگاه می پردازیم.

حقیقت نبوّت و خلافت الهی
از مقدّمه، چنین نتیجه گـرفتیم کـه اصل واحد حاکم بر نبوّت، وابستگی محض به خدای متعال بودن در مرتبه تـشریع اسـت و دیـگر اینکه جزئی از نظام اتمّ می باشد و تابع نظام ربّانی است و منشأ آن حبّ ذاتی الهی بوده کـه غـایت ذاتی حق را تشکیل می دهد و نکته به دست آمده دیگر اینکه نبوّت، پیوندی خـاص بـا عـالم تکوین دارد. امّا با دقّت در تألیفات حضرت امام (س)متوجّه می شویم که مطلب درباره نبوّت فراتر از ایـن اسـت کـه بیان کرده ایم. نبوّت و ولایت ظاهری شعاع و جلوه ای از خلافت مطلقه الهی است کـه در نـظام ربّانی، آیینه تمام نمای حضرت حق است. که محیط و فرمانروا بر جمیع عوالم می باشد و اگر نبود آن جـلوه تام حق تعالی در خلیفه الهی، هیچ وجودی در عالم وابستگی ظهوری نمی داشت.

"... إنّ هـذه الخلافة من أعظم شئونات الإلهیة و أکرم مـقامات الرّبـوبیة بـاب أبواب الظهور و الوجود و مفتاح مفاتیح الغیب و الشـهود ... ایـن خلافت از بزرگترین شئونات الهی و والاترین مقامات ربّانی در ابواب ظهور و وجود و کلید کلیدهای غـیب و شـهود است. این خلافت همان مـقام عـندیتی است کـه کـلیدهای خـزائن غیب که به جز او کسی آن را نـمی داند در آن مقام است. به واسطهء همین خلافت بود که اسماء حضرت حق پس از آنـکه بـاطن بودند ظاهر شدند و صفاتش پس از آنکه پنـهان بود آشکار گردید ..."۷

خـلافت الهـی در نظام اتمّ جلوه ای از خلافت الهـی در نـظام ربّانی است و این خلافت تابع آن خلافت است. خلافت جایگاه ظهور خواسته ها و منویّات مـستخلف عـنه است و در واقع مستخلف عنه بـا تـجلّی در خـلیفه برای مستخلف عـلیه ظـهور پیدا می کند و آشکار مـی شود و در غـیر این صورت مستخلف له هرگز برای مستخلف علیه ظهوری نخواهد داشت؛ زیرا وضع مستخلف عـلیه بـه گونه ای است که قابلیت ظهور و آشـکاری مـستخلف له را بدون واسـطه نـدارد و بـه عبارت دیگر موجودی کـه در ذات خود هیچ گونه تعیّنی ندارد و منزّه از شائبه های کثرت است، غیب محض بوده و هرگز ظهوری جـز بـرای ذاتش نخواهد داشت. پس خلیفه ای لازم است تـا جـانشین آن ذان غـیبی شـده و در اسـماء و صفات که مـقام تـعیّن۸ است ظهور پیدا کند. شاید بتوان این مسئله را در نفس برای تقرب به ذهن تصویرکشید. بدان جـهت کـه مـعرفت نفس طریق معرفت خداست و به بیان مـنسوب بـه امـیر المـؤمنین سـلام الله عـلیه انسان طوماری از جهان اکبر است.۹ و به نقل از امام جعفر صادق علیه السلام انسان مجموع صورت عالمها بوده و کتابی است که به دست خدا نگاشته شده است.۱۰ آنـچه در نظام ربّانی و نظام اتمّ وجود دارد در وجود انسان پیچیده شده و به طور اجمال ظهور دارد. بنابراین با اندیشیدن در خود باید بتوانیم تصویری از آن دو نظام را ارائه بدهیم.

انسان دارای ذاتی است که این ذات جز برای ذات، ظـهور و تـجلّی ندارد. فقط خود را می بیند و بس. البته چون ذاتـش عـین وابستگی به قادر متعال است در مقام ذات آنچه ظهور دارد و بدان نظر هست نظر به همین وابستگی ذاتی و عینی در ذات است. ذات از آن جهت که ذات است، جز بـا واسـطه اثر و فعلی ندارد. چـنانکه بـیان داشته اند: "هیچ فاعلی از فواعل در هر عالمی از عوالم که هست به خودی خود و بر ذاتش نمی تواند منشأ هیچ اثری بوده باشد و در هیچ نشئه ای نتواند ظهور یابد.۱۱

اولین تجلّی این ذات در آیینه عـلم حـضوری به وابستگی خود است. تمام ذات در این صورت علمی (علم به وابستگی غیر ذات) منعکس می شود و این صورت علمی تمام نمای ذات انسان است. ذات نیست ولی ظهور و تجلّی ذات است و به همین جهت جدای از ذات نیست. البـته چـون ذات انـسان ذاتی استعدادی است، احیانا این صورت علمی در او ناآگاهانه است، مگر آنگاه که به مقام عالی عرفان راه یـابد. این صورت علمی هر چند نسبت به ذات ظاهر است ولی حـقیقتی غـیبی در نـفس و وجود انسان می باشد. این ذات وابسته که خود را در آیینه علم به وابستگی ظاهر و آشکار می بیند به لحاظ تـعلّقش بـه مادّه دارای استعدادهایی است که به واسطه آنها در صورتهای علمی و در صفات [که از جمله آنـها شـوق و اراده و یـا تنفّر و اراده است] تجلّی و ظهور می یابد. به عبارت دیگر خود ذات انسان بدون واسطه نمی تواند ظهوری داشته بـاشد، واسطه در ظهور او که خود را به وسیله آن نمایان می سازد صورت علمی است کـه در استعداد علمی پیدا مـی شود و ایـن صورت علمی خلیفه و جانشینی ذات است، و صفات (خواه فضیلت و یا رذیلت) در این صورت علمی متجلّی می شود به نحوی که آن صورت علمی یا همراه با تواضع، عدالت، توکل عفّت، عزّت، حـیاء، مروّت و ... است و یا همراه با کبر، ظلم، هواهای نفسانی، ذلّت و ... است. به هر حال ذات به واسطه آن صورت علمی با یکی از صفات خود را آشکار می کند، خود را در حدّ آن صفت می نمایاند و نشان مـی دهد که کیست البته این ظهور هنوز در مقام باطن و نظام ربّانی و عالم امر ذات انسان است. وجود شرق یا تنفر و اراده که به واسطه صورت علمی ظهور می یابند و مرتبه نازلتری از ظـهور بـاطن و صفات هستند، جزئی از همان مقام باطن می باشند. باید توجّه داشت که صورت علمی، صفات، شوق و اراده هر چند ذات نیستند ولی از ذات جدا نمی باشند.اراده و شوق انسان، تواضع و یا تکبر نفس و وجود صـورت عـلمی به خود ذات وابسته است و از خود ذات ناشی می شود و به همین جهت جدای از ذات نیستند. آنگاه که اراده فعلی می شود، عالم امر و باطن پایان یافته و عالم خلق شروع می شود. تمام آن صورت علمی بـه هـمراه صـفت، شوق و اراده در عمل جوارحی تحقّق مـی یابد. البـته در حـدّ قابلیت و ظرفیت عملی که در خارج تحقّق می یابد. سخنی که شخص می گوید، دستی را که حرکت می دهد، قدمی را که برمی دارد اشاره ای که مـی کند، رابـطه ای کـه با دیگران دارد، کار فردی مادی یا عبادیی را کـه انـجام می دهد و ... معرّف صورت علمی، صفات، شوق یا تنفر و اراده و در نهایت ذات شخص است.۱۲ پس این عمل نیز جدای از ذات و نفس نیست هر چـند در آخـرین مـرتبه قرار دارد؛ زیرا وابستگی ذاتی آن عمل به ذات انسان محفوظ است و در آیـه بودن آن برای ذات در حدّ وسعش جای هیچ شکی نیست. پس این عمل که آن را عالم خلق می نامیم تابع عالم ربـّانی نـفس (صـورت علمی، صفات و ...) است. پس عمل که صورت ظاهری است ظهور همان صـورت بـاطنی است.۱۳

آنچه بیان شد در مورد نفس و ذات انسان مطلبی ناچیز بود که به ذهن قاصرم رسید و برای تـقریب بـه ذهـن بیان شد و از آن جهت است که راهی بهتر از راه نفس برای تبیین مطلب نداریم به دلیـل بـیان بلند امام (س) که فرمود: "نردبان این گونه معارف بلکه نردبان همه حـقایق از بـرای عـارف سالک همان معرفت نفس است پس بر تو باد که این معرفت را به دست آوری که شـناخت نـفس، کـلید همه کلیدها و چراغ همه چراغها است، من عرفها فقد عرف ربّه"۱۴ "هـل قـرأت کتاب نفسک و تدبّرت فی تلک الآیة العظیمة الّتی جعلها الله مرقاتا لمعرفة أسمائه و صفاته فانظر ماذا تـری مـن انباء حقیقتگ الغیبیّة فی عقلک البسیط ...

آیا کتاب نفس خود را خوانده ای؟ و در این نـشانه و آیـت بزرگ تدبّر کرده ای؟ آیتی که خدای متعال شناخت او را نـردبان شـناخت خـود و شناخت اسماء و صفات خود قرار داده است. پس بـنگر کـه از دیدگاه عقل بسیط با علم حضوری بسیط اجمالی، از آنچه در حقیقت غیبی خودت هـست چـه می بینی؟ و در عقل تفصیلی با علم حـضوری تـفصیلی در ملکوت خـودت تـجلّی مـثالی و جلوه ملکوتی چه مشاهده می کنی؟ ..."۱۵ به هـر حـال ذات هر فاعلی برای تجلّی و ظهور خود محتاج به خلیفه است که واسـطه در تـجّی قرار گیرد و نفس ذات هرگز بدون واسـطه ظهور نمی کند. ذات حق تـعالی غـیب الغیوب است چنانکه امام (س) بـیان داشته اند: إنّ هذه الحقیقة الغیبیّة اجلّ من أن ینال بحضرتها أیدی الخائضین ...

این حـقیقت غـیبی برتر از آن است که دست انـدیشمندان بـه دامـن حضرتش برسد و حـتی یـکی از فیض گیران بتواند اخذ فـیض از آسـتان قدس او بکند و هیچ یک از اسماء و صورت عمل است که در عالم آخرت مجسّم می شود. در ایـنجا مـسائل فرعی است که در جای مناسبش و در مـقالی دیـگر باید بـه بـیان آن پرداخـت. صـفات با داشتن تعیّنات محرم سر او نیستند و هیچ کدام را اجازه داده نشده که به سراپرده او داخل شـوند بـنابراین چاره ای جز آن نبوده که برای ظـهور و بـروز اسـماء و کـشف اسـرار کنوز آنها خـلیفه ای الهـی تعیین شود تا جانشین آن حقیقت غیبی در ظهور اسماء باشد و نور آن خلیفه در آئینه ها منعکس گردد تـا بـدین وسـیله درهای برکات گشوده گردد و چشمه های خیرات سـرزند ... نـیچه، هـیدگر و دریـدا۱۶ اولیـن تـجلی و ظهور حضرت حق، تجلّی و ظهور در علمی است که تمام نمای ذات است، اولین ظهور نظر جمعی به ذات احدیت است. و این نظر، نظر حبّ ذات به ذات است. در این نظر ذات بـرای ذات تجلی کرده و هیچ به اسماء و صفات نظری نیست، به همین جهت این علم و معرفت ذات فقط برای ذات تحقق دارد و احدی را به آن راهی نیست و جز برای ذات تحققی ندارد؛ زیرا علم و معرفت به الله، مـعرفت در اسماء و صفات است، نه معرفت در ذات. و دومین ظهور ذات به واسطه حبّ ذات ظهور و تجلّی در فیضی است که از شائبه کثرت پاک است. و مجلای ظهور تمام صفاتن و اسماء الهی است. از این فیض تـعبیر بـه "فیض اقدس"۱۷ کرده اند اینکه فیض اقدس را پاک از شائبه کثرت دانسته اند شاید بدان جهت است که فیض اقدس عبارت از علم الهی به صورتهای موجودات وابـسته بـه اسماء و صفاتی است که عـین ذات حـق هستند. و در این مقام چون جعلی وجود ندارد و مقام بساطت صرف است، کثرتی وجود ندارد. کثرت در مقام جعل و خلق پیدا می شود که واسطه در آن "فیض مـقدّس" اسـت. پس فیض مقدّس مـترتب بـر فیض اقدس بوده و عالم خلق به ترتیب مراتب مترتب بر فیض مقدّس می باشد.۱۸ "لمّا تعلّق الحبّ الذاتی بشهود الذات فی مرآت الصفات أظهر عالم الصفات و تجلی بالتجلّی الذاتی فی الحضرة الواحـدیة فـی مرآة جامعة اولا و فی مرائی اخری بعدها علی ترتیب استحقاقاتها و سعة المرآت و ضیقها و بعد ذلک تعلّق الحبّ برؤیتها فی العین فتجلّی فی المرائی الخلقیة من وراء الحجب الأسمائیة ... "چون حـبّ ذاتـی تعلّق یـافت که ذات خود را در آئینه صفات مشاهده کند عالم صفات را ظاهر کرد و با تجلّی ذاتی در حضرت واحدیت تجلّی کـرد. نخست در آیینه تمام نما و سپس در آیینه های دیگر به ترتیبی که استحقاق آن را داشـتند، در جـهت وسـعت و تنگنایی که هر چه وسعت آیینه بیشتر، استحقاقش برای تجلّی در آن زیادتر بود و پس از این حبّ ذاتی تـعلّق یـافت تا ذات خود را در عین مشاهده کند لذا از پشت پرده های اسماء در آیینه های خلقی تجلّی کرد. و در اثـر ایـن تـجلّی بود که عوالم با ترتیب و نظمی خاص در آیینه های وجود تجلّی کرد نخست در آیینه اتمّ اعـظم تجلی به اسم اعظم شد و بعد از آن در آیینه های دیگر بر حسب ترتیب وجودی کـه داشتند از فرشتگان مقرب و مـلائکه نـیرومند که به صف و منتظر فرمان اند گرفته تا آخرین مرتبه نزولی عوالم ملک و شهود."۱۹ علم الهی به حقایق اشیاء که همان فیض اقدس نامیده شده خلیفه کبرای خداوندی ۲۰ برای فیض مقدّس اسـت که ظهور عینی خلق باشد. آن خلیفه کبری نظری به الله دارد که به لحاظ این نظر هرگز به خلق نظر نمی کند و نظری به خلق دارد، آن روی او که به خلق نظر دارد واسطه فیض در اسماء و صـفات الهـی به صورت جمعی است که از آن به اسم اعظم تعبیر می شود.۲۱ و اسم اعظم همان حقیقت ولایت و خلافت در نظام علمی و ربانی است.۲۲ و نبوّت ظهور همان خلافت و ولایت است. "انّ النبوّة الحقیقیّة المـطلقه هـی إظهار ما فی غیب الغیوب فی الحضرة الواحدیة حسب استعدادات المظاهر [بحسب التعلیم الحقیقی و الإنباء الذاتی] فالنبوّة مقام ظهور الخلافة و الولایة و هی مقام بطونها. براستی نبوت حقیقی مطلق عبارت است از آنچه در حضرت واحدیت ندر غیب الغیوب است بر حسب استعدادهای مظاهر و پدیده ها[طبق تعلیم حقیقی و آگاهی ذاتـی کـه بـرای او هست] اظهار کند. پس نبوت مـقام ظـهور خـلافت و ولایت است و خلافت و ولایت باطن نبوّت می باشد."۲۳ نبوت به حسب ظاهر این است که از اسماء و صفات خداوند خبر دهد و سبب تـجلّی آن اسـماء و صـفات در میان خلق شود و انباء او از اسماء و صفات دو گونه اسـت:

۱. بـه نحو تکوینی و این در آنجایی است که واسطه فیض در تکوین قرار می گیرد. این انباء همان ظهور اسماء و صفات الهی در مـوجودات عـینی اسـت که به واسطه آن اسم اعظم که مقام بلند نبوت و خـلافت است، تحقق می یابد و خود این خلیفه در تمام هستی موجودات سریان دارد، بدان جهت که هر پدیده ای مظهر اوست و بـه واسـطه او مـظهر خداست. ۲. به نحو تشریعی و این وقتی است که واسطه فیض در نظام تـشریع بـاشد. به زبان تشریع از اسماء و صفات الهی خبر می دهد و خلق را به تجهیز آن صفات و اسماء در مقام اراده و اختیار مـی خواند و ایـن نـبوت و ولایت در نفسی به لحاظ اراده آن سریان دارد که در مقام پذیرش اسماء و صفات بر آیـد. پس تـجلّی اسـماء و صفات در موجودات به واسطه خلیفه الهی در نظام تکوین جبری است و لکن تجلّی اسماء و صـفات در مـوجود صـاحب اراده به واسطه آن خلیفه بستگی به قابلیت اراده ای او دارد. قابلیت در پذیرش اسماء و صفات در موجودات خواه تـکوینی و یـا تشریعی متفاوت است به همین جهت نزول اسماء و ظهور آنها در موجودات باید بـر اسـاس عـدل و حکمت باشد به همین جهت خلیفه الهی که در اسم اعظم تجلّی داشت با دو اسـم حـاکم و عدل تجلّی نمود و در میان اسماء با عدالت حکم کرد. قد ظهر لک أنّ النـبی صـلّی الله علیه و آله فی کلّ نشأه من النشئات و عالم من العوالم حفظ الحدود الالهیة و المنع عـن الخـروج عن حدّ الاعتدال و الزجر عن مقتضی الطبیعیة ...

برایت روشن شد که شـأن پیـغمبر در هـر نشئه ای از نشئه ها و در هر عالمی از عوالم حفظ و نگهداری حدود الهی است و منع از خارج شدن از حدّ اعـتدال و جـلوگیری از مـقتضای طبیعت آن حدود نماید نه آن که به طور مطلق جلوگیری کند تا مـقتضای طـبیعی آنان به طور کلی ظهور نیابد (بلکه ظهور هر اسمی از اسماء باید در حدّ قابلیت و استعداد مـوجودی بـاشد که مظهر آن اسم است ) ... پس پیامبر کسی است که با دو اسم (الحـکم، العـدل) ظهور کند. و خلیفه این پیغمبر باید مـظهر او و مـظهر صـفات او باشد ..."۲۴ آنچه از بیانات بلند امام راحل (س) - کـه آنـها را با بیان قاصد و مبهم خود به تصویر کشاندیم و به برخی از گفته های ایشان در حـدّ فـهم ناچیز خود اشاره کردیم - اسـتفاده مـی شود این اسـت کـه حـقیقت خلافت و ولایت - که نبوّت ظاهر آن اسـت - مـقام ظهور تمام اسماء و صفات حضرت حق است. "زیرا که خدای جلّ مجده کـه خـواست خود و کمالات ذات خود را در یک آیینه تـمام نما ببیند با اسم اعـظم اتـم تجلّی کرد اسمی که مـقام احـدیث جمع را داشت. و پس از این تجلّی بود که بر آسمان جانها و زمینهای تن ها پرتو افـکند. فـکلّ المراتب الوجودیة و الحقایق النزولیة و الصـعودیّه مـن تـعیّن تجلّیه الذاتی الحـاصل بـالاسم الاعظم فمقام الخلافة مـقام اسـتجماع الأعظم فمقام الخلافة مقام استجماع کلّ الحقایق الالهیة و الأسماء امکنونة المخزونة..."۲۵

باید توجه داشـت کـه خلافت در نظام اتم خلقی سایه ای از خـلافت در نـظام ربّانی و نـظام اتـمّ عـینی می باشد. و به عبارت دیـگر خلافت تشریعی ریشه در خلافت تکوینی دارد یعنی همان حقیقتی که در نظام ربّانی وجود عـلمی اش و در نـظام عینی وجود خلقی اش خلیفه الهی در ظـهور عـلمی و عـینی اسـماء و صـفات است در نظام تـشریع وجـود تشریع و اراده ای او خلیفه الهی در ظهور علمی و عینی اسماء در نفوس خلق به نحو ارادی است. چنانکه بـه بـیانی از حـضرت امام (س) در ابتدای این مقال به نقل از کـتاب طـلب و اراده (ص ۴۷) در ایـن مـورد اشـاره شـد. با دقت در مطالب مذکور لوم نبوّت و خلافت و ولایت الهی به وضوح فمیده می شود و لزوم در نظام تشریع تابع لزوم در نظام علمی و عینی است.

انسان کامل مـصداق اتمّ خلافت الهی
به نظر مبارک حضرت امام(س) حقیقت محمدیّه مظهر تام خلافت الهی در تمام نشئات وجود است. "و أمّا اسم الاعظم بحسب الحقیقة العینیة فهو الانسان الکامل خلیفة الله فی العـالمین. و هـو الحقیقة المحمّیه صلّی اللّه علیه و آله.۲۶ اما اسم اعظم به حسب حقیقت خارجی انسان کامل است که خلیفه خدا در تمام عوالم می باشد و او (انسان کامل) حقیقت (وجود) محمّد صلّی الله علیه و آله اسـت. حـقیقت وجود انسان کامل حضرت محمد صلّی الله علیه و آله که خلیفه کبری است در عالیترین مرتبه وجودی اش (که وجودی علمی یا عین ثابت اوست) جـز بـه هویّت غیبی، نظری ندارد بـه تـعبیر حضرت امام (س):

"این خلیفه الهی و حقیقت قدسی که پایه و مایه ظهور است به ناچار باید یک روی پنهانی به هویّت غیبی داشـته بـاشد، که با آن روی هرگز ظـهوری نـدارد."۲۷ و امّا در مرتبه دیگر نظرش به اسماء و صفات است که به نظر مبارک امام (س) "با این رو در عالم اسماء و صفات تجلّی می کند".۲۸

این حدیث شریف که حضرت امام (س) در ص ۱۶۴ مصباح آورده اند شـاهد گـویای این قضیّه است و ظهوری واضح بر آن دارد که حضرت ختمی مرتبت (ص) فرمودند: "ما خلق الله خلقا افضل منّی و لا اکرم علیه منّی"۲۹

خداوند خلقی برتر از من و گرامی تر از من نیافریده است.

"انّ قوله (ص) مـا خـلق اللّه خلقا افـضل منی اشارة الی افضلیته (ص) فی مقام منی اشارة الی افضلیته (ص) فی مقام تعیّنه الخلقی فانّه من النشأة الخلقیّة اوّل التـعینات و أقربها الی الاسم الأعظم امام ائمة الاسماء و الصفات..."(مصباح الهدایة، ص ۱۷۱)

"بـراستی کـه "مـا خلق الله خلقا أفضل منی" اشاره به برتری آن حضرت در مقام تعیّن خلقی است. پس براستی که او در نشئه خلقی اوّل تـعیّنات و أقـرب آنها به اسم اعظم و به امام ائمة اسماء و صفات است ولی در مقام ولایت کـلیه عـظمی کـه دارای احاطه قیّومی بر هر نور و سایه ای است، تمام وجود و تعیّنات در او مستهلک است و در چنین مـقامی نسبتی بین او و بین چیز دیگر نیست و در چنین مقامی سخن از افضلیت و اکرمیت نمی باشد." روی ایـن مبنا جهان و انسان جـلوه و ظـهور اوست و او جلوه و ظهور تام و کامل و آیینه اسماء و صفات حضرت حقّ است. لولاک لما خلقت الأفلاک.۳۰ جهان را به خاطر (جلوه و ظهور) تو آفریدم و تو را به خاطر (ظهور و جلوه) خودم خلق کردم "پس وجود عـلمی و عینی ثابت از حقیقت محمّد(ص) (که مقام ولایت عظمی نیز هست) عین اسم اعظم خداست و سایر اسماء و صفات و وجودهای علمی و عینی از مظاهر و فروع و به اعـتبار دیـگر از اجزاء او هستند. فالحقیقة المحمدیه هی الّتی تجلّت فی العوالم من العقل الی الهیولی و العالم ظهورها و تجلیها و کلّ درّة من مراتب الوجود تفصیل هذه الصورة ... پس حقیقت محمّد (ص) است که متجلّی در تمام عوالم از عـقل تـا هیولی است و جهان ظهور و تجلّی اوست و هر ذرّه ای از مراتب وجود تفصیل این صورت است..."

با توجه به بیانات فوق حقیقت وجود او واسطه و سبب ظهور اسماء و صفات خدا در جهان عـقل و مـادّه است و طبق قانون هماهنگی بین نظام تکوین و تشریع در نظام ارادی بشر، او واسطه ظهور اسماء و صفات حقّ در خلق است. به عبارت دیگر همانگونه که خلیفه الهی در مقام امر و خلق موجودات مـی باشد خـلیفه او در مـقام خلق نیز هست. امام (س) پس از اعـتقاد بـر ایـن مطلب که در نظام امر و خلق و عالم تکوین قضاء الهی بر وجود خلیفه ای است که واسطه در ظهور و تعلیم اسماء و صفات و جمال جـمیل آن وجـود مـطلق در وجودهای علمی و عینی باشد. می فرماید:

باید برای ایـن خـلیفه مظهری در این جهان باشد که احکام ربوبی را به ظهور رساند.و این همان قانون هماهنگی بین دو نظام غیب و شهود و نـظام وجـود عـلمی و وجود عینی و نظام تکوین و تشریع است. "... و بالجمله از آنجایی که هـر چه در عالم کون هست آیتی است از برای آنچه در عالم غیب است پس بناچار باید از برای عین ثابت (و وجود عـلمی) انـسان یـعنی عین ثابت (وجود علمی) محمّدی و از برای اسم اعظم نیز مظهری در جـهان عـین باشد تا احکام ربوبی را به ظهور رساند و حکومتی که اسم اعظم بر دیگر اسماء دارد و عین ثـابت (وجـود عـلمی) انسان کامل بر دیگر اعیان دارد آن مظهر نیز بر اعیان خارجی داشته بـاشد ... هـمانگونه کـه اسماء محیط حکومت دارند بر اسمائی که در زیر احاطه آنها هستند و بر آنها قـاهر و غـالب اند و هـر اسمی که جامعیت اش و احاطه اش بیشتر باشد حکمش شاملتر و محکومش بیشتر است تا آن که بـرسد بـه اسم الله اعظم که بر همه اسماء از ازل تا ابد احاطه دارد و حکومت او اختصاص به اسـمی یـا اسـمائی ندارد. در مظاهر نیز مو به مو مطلب از این قرار است؛ زیرا عالم نقشه آن اسـت کـه در اسماء الهیه و در عالم ربوبی است بنابراین وسعت و ضیق دائره مخالفت و نبوت در عالم ملک بـر حـسب احـاطه اسمائی است که بر صاحب نبوت و شارع آن حکومت دارد و راز اختلاف مراتب انبیاء علیهم السلام در خلافت و نـبوت هـمین است تا آنکه امر خلافت منتهی شود به مظهر اسم جامع اعـظم الهـی کـه خلافت او باقی و جاوید، محیط، ازلی و ابدی است و بر دیگر نبوتها و خلافتها حاکم است. همانگونه که در مـظاهر نـیز مـطلب از این قرار است. پس دوران نبوت و خلافت همه پیامبران علیهم السلام دوران نبوّت و خلافت آن حـضرت اسـت و آنان مظاهر آن ذات شریف اند و خلافتشان مظاهر خلافت او [محمّد صلّی الله علیه و آله] است که بر خلافت دیگران محیط اسـت.

و هـو صلّی الله علیه و آله خلیفة الله الأعظم و سایر الانبیاء خلیفة غیره من الأسماء المـحاطة بـل الانبیاء علیهم السلام کلهم خلیفة و دعوتهم فـی الحـقیقة دعـوة الیه و الی نبوّته و آدم و من دونه تحت لوائه. مـحمّد صـلّی الله عله و آله خلیفه اعظم خداست و سایر انبیاء خلیفه اسماء دیگرند از اسمائی که محاط اسـم الله واقـع اند. بلکه همه پیامبران سلام الله عـلیهم خـلیفه آن حضرت هـستند و دعـوت شان در حـقیقت دعوت به آن حرت و دعوت به نـبوّت آن حـضرت است و آدم و هر که جز اوست در زیر پرچم او هستند. پس دوران خلافت ظاهری او در عالم مـلک از آغـاز ظهور عالم ملک شروع می شود و تـا زمانی که جهان مـلک بـه پایان برسد و در پرتو شعاع نـور واحـد قهار نابود شود ادامه خواهد یافت."۳۱

چنانکه در اخبار آمده، نور آن خلیفه کبری - حـضرت مـحمد صلّی الله علیه و آله - واسطه در خلقت صـد و بـیست و چـهار هزار پیامبر سـلام الله علیهم اجمعین اسـت. بـنابراین واسطه در رسالت و نبوت آنها نیز هست.۳۲ ولایت ائمه عـلیهم السـلام عین ولایت و خلافت محمّد صلّی الله عـلیه و آله. ولایـت و خلافت ظـاهریه اهـل بـیت نبیّ اعظم اسلام حـضرت محمّد (ص) هر هر چند در عالم شهود و جهان طبیعت مادی در میان انسانها دارای کثرت است و هر کـدام بـعد از رحلت آن دیگری به پاسداری از کیان حـق و شـناساندن مـعارف حـقّه دیـن مبین اسلام پرداخته اند و بـا تـمام موانعی که بر سر راه داشته اند، حقّ را در بیان و عمل آشکار ساخته اند؛ لکن در عالم غیب و مقام عین ثـابت دارای وحـدت هستند. چنانکه احادیث مأثوره از نبی مکرّم اسـلام (ص) دلالت بـر ایـن مـطلب دارد. "و هـو سلام الله علیه بحسب مقام الروحانیّة یتحد مع النبّی صلّی الله علیه و آله و کما قال صلّی الله علیه و آله "أنا و علیّ من شجرة واحدة" کما قال:"انا و علیّ من نور واحـد" إلی غیر ذلک من الأخبار الکثیرة الدالّة علی اتحاد نورهما علیهما السلام و علی آلهما."۳۳ و او (امیر المؤمنین سلام الله علیه) به حسب مقام روحانیت با پیامبر صلّی الله علیه و آله متحد است و چنانکه آن حـضرت (ص) فـرمود: من و علی از شجره واحد هستیم و چنانکه فرمود: من و علی از نور واحد هستیم. و غیر این از اخبار بسیاری که دلالت بر وحدت آن دو نور علیهما السلام و بر آل آن دو دارد. عن أبی عبد الله علیه السلام قال: "إنّ الله کان اذا لا کان، و خلق الکان و المکان، و خلق الأنوار و خلق نور الأنوار الذی نوّرت منه الأنوار و اجری فـیه مـن نوره الّذی نوّرت منه الأنوار و هـو النـور الّذی خلق منه محمّدا و علیّا فلم یزالا نورین (نیّرین) اوّلین، اذ لا شئ کوّن قبلهما فلم یزالا یجریان طاهرین فی الاصلاب الطاهره حتی افترقا فی أطـهر طـاهرین فی عبد اللّه و أبی طـالب. بـراستی خدا بود آن وقتی که وجودی نبود و خدای تعالی کون و مکان را آفرید. و انوار را آفرید و نور الأنوار را آفرید، آن نور انواری که انوار از او نورانی گشتند و از نور خود در آن جاری ساخت آن نوری که نوانیت انـوار از او بـود و آن همان نوری بود که محمّد و علی را از آن نور آفرید که نور آن دو بزرگوار همچنان نور نخستین بودند؛ زیرا پیش از آن دو نور، موجودی تکوّن نیافته بود پس آن دو نور همچنان پاک و پاکیزه در صلبهای پاکیزه در جریان بود تـا در پاکـترین صلبها از هـم جدا شدند و درعبد الله و ابو طالب قرار گرفتند.

روایات فوق را حضرت امام (س) در شرح دعای سحر(ص ۵۱) نگاشته اند. و در مصباح الهـدایة (ص ۱۳۴)نگاشته اند. و در مصباح الهدایة به توضیح و تفسیر مفاهیم آیه می پردازند. و در توحید مـعقول "و هـو النـور الّذی خلق منه محمّدا و علیّا" فرمود:

"این من نور الأنوار الّذی هو الوجود المنبسط الّذی قد عرفت انّنه الحقیقة المـحمّدیة و العـلویّة بنحو الوحدة و اللاّتعین خلق نورهما المقدّس و هذا صریح فیما ذکرنا" یعنی از نور انـوار کـه هـمان وجود منبسط است که عبارت از حقیقت محمّدیه و علویه به گونه وحدت و بی تعیّنی است که نـور مقدّس آن دو را از آن حقیقت آفرید و این (بیان بلند) صریح است به آنچه ما بیان داشـتیم. و قوله علیه السلام: "فـلم یـزالا نورین اوّلین اذ لا شئ کوّن قبلهما" یعنی به انّ نورهما المقدّس المنشأ من نوره هو العقل المجرد المقدّم علی عالم الکون ... (و این فرموده که آن دو نور هم چنان دو نور نخستین بودند؛ زیرا چـیزی پیش از آن دو تکوین نشده بود) بدان معناست که نور مقدس آن دو که سرآغازشان از حق تعالی بود، همان عقل مجرّدی است که بر تمام جهان هستی مقدّم است و بیان آن حضرت سلام الله عـلیه (در ایـن [که] دو نور هم چنان در جریان بودند ...) اشاره است به ظهور این دو نور در عوالم نازله یعنی از صلب عالم جبروت به بطن عالم ملکوت بالا و از صلب عالم ملکوت بالا به بطن پایین و از صلب عـالم مـلکوت پست به بطن عالم ملک جریان داشتند سپس در خلاصه و جوهره عوالم و در نسخه جامعی که همه این عوالم را در برداشت ظهور یافت یعنی در انسان ابو البشر و از آن به اصلاب طاهره منتقل شـد تـا آنکه در پاکترین صلبهای پاک یعنی صلب عبد الله و ابو طالب از هم جدا شدند".

با توجه به مطلب فوق این نتیجه قطعی خواهد بود که ولایت امیر المؤمنین و دیگر اهل بیت عـلیهم السـلام عـین ولایت و خلافت رسول خدا (ص) اسـت جـز ایـن که پیامبری به وجود حضرت محمّد (ص)خاتمه یافت و پس از او پیامبری نیست.

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبیّ بعدی.۳۴ "و هم عـلیهم السـلام مـن جهة الولایة متّحدون، أولنا محمّد، اوسطنا محمّد آخـرنا مـحمّد کلنّا نور واحد ".۳۵ ولایت کمال دین و تمام نعمت است 

لازمه قاعده هماهنگی بین نظام ربّانی و نظام اتمّ عینی و هـماهنگی بـین نـظام عینی و تکوین و نظام تشریعی این است که آنچه سبب کـمال و تمام آن نظام شده است، سبب کمال و تمام نعمت الهی در نظام دینی قرار گیرد؛ زیرا تغایر بین دو نظام کـه مـشأ آن یـک وجود لایزال حکیم است خلافت حکمت می باشد. چنانکه بیان داشتیم ولایـت ائمـه سلام الله علیهم عین ولایت حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله است همه آنها نور واحدند که کمال و تـمام نـعمت الهـی در نظام ربّانی هستند و به جهت اتّحاد دو نظام کمال دین و تمام نعمت الهی در نظام تشریع ولایت امیر المؤمنین سلام الله علیه و اهل بیت علیهم السـلام اسـت. "الولایـة العلویة أدامنا الله علیها کمال الدین و تمام النعمة، لقوله: "الیوم أکملت لکم دینکم و أتـممت عـلیکم نعمتی" و قال ابو جعفر علیه السلام فی ضمن الروایة المفصلّة فی الکافی۳۶: ثـمّ نـزلت الولایـة. و إنّما أتاه ذلک فی یوم الجمعه بعرفة أنزل الله تعالی: "الیوم اکملت لکم دینکم و أتممت عـلیکم نـعمتی" و کان کمال الدین بولایة علی بن أبی طالب انتهی"۳۷

ولایت علویه – خدا (ایـمان) مـا را بـر آن همیشگی گرداند - کمال دین و تمام نعمت است. به فرموده خدای متعال: "امروز دین را بـرای شـما کامل کردم و نعمتم را بر شما به اتمام رساندم" امام باقر علیه السـلام در ضـمن روایـت مفصلی در کافی فرموده اند: سپس (حکم) ولایت نازل شد. و این در روز جمعه در عرفه اتفاق افتاد خدای مـتعال ایـن آیـه را نازل فرمود: امروز دین را برای شما کامل کردم و نعمتم را بر شما بـه اتـمام رساندم. و کمال دین به ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام بود.

فسائر العبادات بل العقائد و المـلکات بـمنزلة الهیولی و الولایة صورتها و بمنزلة الظاهر و هی باطنها، و لهذا من مات و لم یکن له إمـام فـمیتته میتة الجاهلیة و میتة کفر و نفاق و ضلال کـما فـی روایـة الکافی۳۸ فإنّ المادّة و الهیولی لا وجود لهما الاّ بـالصورة و الفـعلیة، بل لا وجود لهما فی النشأة الأخرة اصلا، فإن الدار الآخرة لهی الحیوان، و هی دار الحـصاد، و الدنـیا مزرعة الآخرة.۳۹ پس سایر عـبادات بـلکه عقاید و مـلکات بـه مـنزله هیولی و ظاهر است و ولایت به مـنزله صـورت و باطن آن است. و به همین جهت کسی که بمیرد و برای او پیشوا و إمامی نـباشد پس مـردنی جاهلی دارد و میته جاهلی کفر، نفاق و گـمراهی است. چنانکه در روایت کـافی وارد شـده است. پس براستی که برای مـادّه هـیولی وجودی جز بـه صـورت و فعلیت نیست. بلکه این اصـلا وجـودی در عـالم آخرت ندارد و خـانه آخـرت حیات، نتیجه اعمال اسـت و دنـیا مزرعه آخرت است. بر اساس چنین بینشی عبادت آنگاه عبادت است که همراه بـا ایـمان به ولایت اهل بیت علیهم السـلام بـاشد و إلاّ عبادت نـیست، نـه ایـنکه عبادت هست ولی مورد قـبول نیست، نماز، روزه، حج، جهاد و ... وقتی عبادت هستند که در شعاع ولایت و امامت ائمّه اطهار عـلیهم السـلام صورت گیرد. و إلاّ در همان هیولی و مادّه بـدون صـورت و فـعلیت خـواهند مـاند. چنانکه احادیثی نـیز بـر این مطلب دارد.۴۰

غم و سوز امام (س) بر مهجور ماندن کتاب و عترت
بـراستی چـرا قـرآن و عترت ناشناخته ماند، نه تنها در میان امـت مـسیح و مـوسی عـلیهما السـلام و در مـیان دیگر امّتها بلکه در میان امّت اسلام و حتی در میان شیعیان گروهی آن را وسیله نان، گروهی وسیله سیاست، و عده ای آن را متروک و ... گذاشتند. چه کسی مسئول این مهجوریت است، آیا عوام مـردم یا خواص آنها؟ عوام تابع خواصند و این خواص از علماء و دانشمندان دین هستند (جز افراد اندکی) که به وظیفه علمی و انسانی خویش در قبال این برگزیدگان خداوند در نظام ربّانی و تکوین و تشریع، عمل نکردند. و خـود در فـهمی ناقص از آن معصومین مظلوم، در عالم طبیعت بسر بردند و عوام را در نافهمی از آنان گذاشتند. و سبب شدند که خودشان و کلامشان و عمل صالحشان در میان مردم مسلمان مهجور بماند. امام بزرگوار که خـود بـا بینشی در اوج بلندی از خلافت الهی و امامان معصوم علیهم السلام است بر این مهجوریت می سوزد و در مقدّمه وصیت نامه الهی و سیاسی خویش می فرماید:

"... شاید جمله لن یفترقا حـتی یـراد علیّ الحوض اشاره باشد بـر ایـن که بعد از وجود مقدّس رسول خدا صلّی الله علیه و آله، هر چه بر یکی از این دو گذشته است بر دیگری گذشته است و مهجوریت هر یک مهنجوریت دیـگری اسـت تا آنگاه که ایـن دو مـهجور بر رسول خدا در حوض وارد شوند و آیا این حوض مقام اتصال کثرت به وحدت است و اضمحلال قطرات در دریا است. یا چیز دیگر که به عقل و عرفان بشر راهی ندارد؟و باید گفت آن سـتمی که از طاغوتیان بر این دو ودیعه رسول اکرم صلّی الله علیه و آله گذشته بر امّت مسلمان بلکه بر بشریّت گذشته است که قلم از آن عاجز است. و ذکر این نکته لازم است که حدیث ثـقلین مـتواتر بین جـمیع مسلمین است. و کتب اهل سنّمت از صحاح شش گانه تا کتب دیگر آنان باالفاظ مختلفه و موارد مکرّره از پیـغمبر اکرم (ص) به طور متواتر نقل شده است و این حدیث شریف حـجّت قـاطع اسـت بر جمیع بشر بویژه مسلمانان مذاهب مختلف و باید همه مسلمانان که حجّت بر آنان تمام است جـوابگوی آن بـاشند و اگر عذری بر جاهلان بی خبر باشد برای علماء مذاهب نیست."

امام بزرگوار پس از افـتخار جـستن بـه وجود قرآن، ائمه علیهم السلام و کتب ادعیه و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و ... به ملّت ایران و دیـگر ملّتهای ستمدیده چنین توصیه فرمودند:"از این راه مستقیم الهی (راه خلافت و ولایت حقه اهل بـیت علیهم السلام و قرآن) کـه نـه به شرق ملحد و نه به غرب ستگر کافر وابسته است بلکه به صراطی که خداوند به آنها نصیب فرموده است محکم و استوار و متعهد و پایدار، پای بند بوده و لحظه ای از شکر این نعمت غـفلت نکرده و دستهای ناپاک عمال ابر قدرتها، چه عمّال خارجی و چه عمّال داخلی بدتر از خارجی، تزلزلی در نیت پاک و اراده آهنین آنان رخنه نکند و بدانند که هر چه رسانه های گروهی عالم و قدرتهای شیطانی غرب و شـرق اشـتلم می زنند دلیل بر قدرت الهی۴۱ آنان است و خداوند بزرگ سزای آنان را هم در این عالم و هم در عوالم دیگر خواهد داد. انّه ولی النعم و بیده ملکوت کل شئ. و با کمال جدّ و عجز از ملتهای مـسلمان مـی خواهم که از ائمه اطهار و فرهنگ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی این بزرگ راهنمایان عالم بشریت به طور شایسته و بجان و دل و جان فشانی و نثار عزیزان پیروی کنند..."

این مقال را با این دعای امام در ابـتداء و وصـیت نامه الهی سیاسی خود بپایان می بریم: "الحمد لله و سبحانک الّلهم صلّ علی محمّد و آله مظاهر جمالک و جلالک و خزائن اسرار کتابک الّذی تجلّی فی الاحدیة بجمیع أسمائک حتی المستأثر منها الّذی لا یعلمه غیرک و اللعن عـلی ظـالمیهم أصـل الشجرة الخبیثه" 

در شماره ۴۹، مقاله علی (ع) در نهج البلاغه چند اشتباه چاپی رخ نموده که نویسنده محترم مقاله متذکر شده اند:

در پاورقی صـفحات ۸۲، ۸۷، ۸۸و ۹۲ کـلمه "فـی ضلال نهج البلاغه" صحیح است. در ص ۸۳/س ۱۲ "عاصم بن زیـاد" صـحیح است. در ص ۹۵/س ۳ "انّما هی متاع ایّام" صحیح است.


پینوشتها و مـآخذ


۱. این مقاله در نور علم ش ۴۳-۴۴ چاپ شده است.

۲. طلب و اراده، تألیف حضرت امام (س)، ص ۷۸ - ۷۹.

۳. شرح دعـای سـحر، ص ۵۵.

۴. طلب و اراده، ص ۴۵-۴۷.

۵. همان، ص ۴۷.

۶. همان، ص ۴۷-۴۸. حضرت امام (س) در کـتاب مصباح الهدایة إلی الخلافة و الولایة، (ص ۹۱) از نظام ربّانی - که شهود ذات در مرآت صفات است - و نظام اتمّ - که تعلّق حبّ به رؤیت عینی صفات که متجلّی در مرائی خلق است - سخن گفته اند.

۷. مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، ص ۵۰- ۵۱.

۸. شرح دعای سحر، ص ۸۲: إنّ الاسم عبارة عن الذات مع صفة معینة من صفاته و تجلّ من تجلّیاته و إنّ الرحمن ذات متجلیة بـالرحمة المـنبسطة و الرحیم ذات متجلیة بالتّجلی بالرحمة الّتی هی بسط الکمال ...

۹. أتزعم أنّک جرم صغیر و فیک انطوری العالم الأکبر.

۱۰. شرح دعای سحر، ص ۲۱، ... و هی الکتاب الّذی کتبه بـیده ... و هـی مجموع صورة العالمین ...

۱۱. مـصباح الهدایة، ص ۹۱.

۱۲. المرء مخبوء تحت لسانه، بحار، طبع ایران، ج ۷۱، ص ۲۷۶، روایت ۷.

۱۳. البـته چـون اسـتعدادهای نفس متعلّق به ماده در شعاع شرایط مادّی تقویت می شود این صورت ظـاهری اثـر خـود را در شدّت و تقویت صورت باطنی می گذارد. عمل در محدوده ای از زمان و مکان جلوه می کند و در همان محدوده نـظام ربـّانی، نـفس را آشکار می کند. و پس از گذشت آن محدوده زمانی و مکانی هر چند عمل باقی نمی ماند لکن صورت بـاطنی آن کـه کامل در ذات است باقی می ماند به همین جهت عرضه اعمال بر حجّت خدا هـمان صـورت بـاطنی آنها است و الاّ خود عمل که با گذشت زمان آن دیگر ظهوری ندارد. و یا آنچه در نـامه اعـمال نگاشته می شود.

۱۴. مصباح الهدایة، ص ۳۲.

۱۵. همان، ص ۱۸-۸۲.

۱۶. همان، ص ۲۹-۳۰.

۱۷. همان، ص ۲۸.

۱۸. همان، ص ۶۷.

۱۹. همان، ص ۹۱ -۹۲.

۲۰. همان، ص ۳۰، "أوّل ما یستفیض من حضرة الفیض و الخلیفة الکبری حـضرة الاسـم الاعظم".

۲۱. ر ک: همان، ص ۳۰، ۳۴، ۶۰، ۶۸.

۲۲. همان، ص ۳۰.

۲۳. همان، ص ۷۷.

۲۴. همان، ص ۸۴-۸۵.

۲۵. همان، ص ۱۰۷-۱۰۸.

۲۶. شرح دعای سحر، ص ۸۷.

۲۷. مصباح الهدایة، ص ۳۰.

۲۸. همان.

۲۹. همان، ص ۱۷۱.

۳۰. بحار، طبع ایران، ج ۱۵، ص ۲۸.

۳۱. مـصباح الهدایة، ص ۱۹۲ - ۱۹۵.

۳۲. بحار، طبع بیروت، ج ۱۵، ص؟

۳۳. شرح دعـاء سـحر، ص ۸۸.

۳۴. احقاق الحق، ج ۴، ص ۱۰۰.

۳۵. شـرح دعـای سـحر، ص ۶۴.

۳۶. کافی، ج ۱، ص ۲۹۰، روایت ۶.

۳۷. شرح دعای سحر، ص ۷۷.

۳۸. اصول کافی، ج ۱، ص ۳۷۶.

۳۹. شرح دعای سحر، ص ۷۷ -۷۸.

۴۰. احقاق الحق، ج ۹، ص ۴۹۲.

۴۱. همان قدرتی کـه فـرعون از آن سـخن می گفت (أنا ربّکم الأعلی).

. انتهای پیام /*