پرتال امام خمینی(س): یادداشت ۶۹۱/ ناهید شیرافکن

فلسفه چیست؟

شاید اولین چالش پیش‌روی عالمان هر علم تعریف آن علم باشد. تعریفی که جامع افراد و مانع اغیار باشد. یعنی هم به طور کامل آن علم را معرفی کند و هم بتواند آن را از دیگر علوم جدا سازد. فلسفه هم از این چالش در امان نیست، به عمر دو هزار و پانصد ساله‌ای که دارد هنوز تعریف واحدی از فلسفه ارائه نشده که مورد اتفاق تمام فیلسوفان عالَم باشد. با این حال اگر بخواهیم تعریفی کوتاه از فلسفه داشته باشیم باید رجوع کنیم به تبیین لفظی آن؛ فلسفه مستر جعلی و مرکب از دو کلمه «فیلو» و «سوفیا» است. دوست داشتن حکمت یا خرد و دانش، یا به عبارتی دوستدار دانایی معنا می‌شود. اما همین کلمه‌ی به ظاهر ساده با معنای مشخص، وقتی در نگرش و جهان‌بینی‌های گوناگون قرار می‌گیرد، محل اختلاف‌های فراوانی می‌شود. در این مقام به دنبال دیرینه‌شناسی فلسفه و آن‌چه بر این علم گذشته نیستیم. فقط خواستیم به این نکته اشاره کنیم، سختیِ تعریف فلسفه یک طرف، وقتی قرین علوم دیگر هم قرار می‌گیرد یک طرف، آنجا که فیلسوفان فراوانی تلاش کرده‌اند کلام و نظراتشان را به مقولاتی از قبیل دین، اخلاق، سیاست، اجتماع و روانشناسی و...، توسعه داده و به تعبیری فلسفه‌پردازی کنند.

برخی هم که در روش، هدف و تعریف خودِ فلسفه راه دیگری پیش گرفته‌اند. مثلا با ظهور کانت در تاریخ فلسفه غربی گشت فلسفی عجیبی رخ داد و مسیر فلسفه کاملاً متفاوت از گذشته شد. کانت وظیفه و غایت فلسفه را متفاوت از فیلسوفان سلف می‌دانست و چهار هدف نهایی فلسفه را چنین به تصویر ‌کشید؛ در مابعدالطبیه این بحث را وسط می‌کشد که اصلا ما چه چیزی را می‌توانیم بدانیم. در حوزه اخلاق این بحث مطرح می‌شود که انسان چه کارهایی را باید انجام دهد. در حوزه دین، امید داشتنِ انسان را به تصویر می‌کشد که به چه چیزهایی می‌تواند امید داشته باشد و در حوزه انسان‌شناسی، خودِ انسان را به تحقیق می‌نشیند که اصلا خود انسان چیست. البته در نهایت سه حوزه ابتدایی را به آخری برمی‌گرداند و هدف کل فلسفه را چنین مشخص می‌کند؛ به واقع انسان چیست!؟

مقولات فلسفه اسلامی

 اگر بخواهیم در فضای تاریخ فلسفه اسلامی سیر کنیم باید از سه مقوله مهم یاد کنیم؛ ماهیت، موضوع و غایت، البته در مواجهه با موجود؛ فلسفه در جهان اسلام تمام حواس خودش را معطوف به موجود و شناسایی احوال موجود می‌داند. اینکه اولا موجود چیست و بعد از عوارض ذاتیه و غیرذاتیه آن پرس و جو کند تا در نهایت بتواند سره را از ناسره جدا سازد و به شناخت وجود و در ادامه واجب‌الوجود یا خدای عالم نائل آید، تمام غایت فلسفه اسلامی همین است؛ شناخت وجود و عوارض آن. اگر بخواهیم در یک جمله و با صَرف کمترین هزینه برای فلسفه فارغ از شرق و غرب، تعریفی ارائه دهیم که مورد قبول همگان به صورت نسبی باشد باید بگوییم؛ فلسفه طلایه‌دار یک فعالیت عقلی و فکری است تا برای سوالات اساسی انسان چه در باب عالم و چه درباره خودش پاسخ‌های درخوری بیابد. شاید اساسی‌ترین سوالات با تمام اختلافات ممکن اینها باشد؛ علت وجود انسان چیست، زندگی در این عالَم چه کمکی به انسان می‌کند، محدود بودن عالَم، زندگی پس از مرگ، تمام نشدن انسان با مرگِ جسم، وجود خدا برای عالَم و رابطه انسان با خدای نادیده، از زمره سوالات اساسی است که فلسفه وظیفه پاسخ به آنها را بر عهده گرفته است. البته گاهی این سوالات در حوزه اخلاق هم مطرح می‌شوند و مباحثی از قبیل خیر و شر و خوب و بد را به وجود می‌آورند و گاهی در حوزه معرفت‌شناسی باقی می‌مانند. در هر صورت فلسفه یعنی یافتن پاسخی درخور برای این سوالات اساسی.

مسائل فلسفه اسلامی

فلسفه در غرب با ظهور نحله‌های مختلف، مسیرهای متفاوت و گاه پاسخ‌های متفاوتی را مقابل انسان غربی قرار داد. اما در جهان اسلام و فلسفه اسلامی، آنچه هنوز مورد سوال و شاید هسته اولیه و گمشده‌ی انسان شرقی است؛ سوال از عالَم و مراتب آن، جایگاه انسان در نظام هستی، رابطه انسان با عالَم پیرامونی و ارتباط ما با خداست. همین سوالات و یافتن پاسخ به آنها باعث شده که بر دیگر حوزه‌ها هم اثر بگذارد ولی متاسفانه شاید عالمان آن حوزه‌ها این مسیر را به خوبی ادامه نداده و همین باعث شده فلسفه اسلامی با آنکه می‌تواند بسیار در حوزه سیاست، اجتماع، اخلاق و روابط فردی اثرگذار باشد، نمودی پیدا نکند.

بی‌شک اسلام و قرائت شیعی آن، به شدت با تفکر و مشی فلسفی عجین است. در قرائت شیعی نگرش‌های فلسفی و توصیه‌های عقلانی به وفور یافت می‌شود. در این قرائت است که سبک توحیدی زیستن آغشته به تفکر، تامل و تدبر است. اگر عالمان هر حوزه و به خصوص فیلسوفان اسلامی تلاش کنند نگرش‌های فلسفی را توسعه داده و محدود به شناخت قوانین کلی عالم و مفاهیم کلی نکنند، بی‌شک در حوزه فردی، اجتماعی، سبک زندگی و معنای زندگی قدم‌های شگرفی برداشته می‌شود.

غفلت از بُعد عملی زندگی

ظهور فیلسوفی مانند کانت دقیقا زمانی بود که فلسفه در غرب به بن‌بست رسیده بود و ناخواسته در حال تبدیل شدن به مشی جمودی و دگماتیسم بود. یا دکارت زمانی ظهور می‌کند که دنیای غرب در شکاکیت به سر می‌بَرد. تمام تلاش دکارت برون‌رفت از این مصیبتِ شکاکیت و درجا زدن است. یعنی غرب دستکم در دوره معاصر و نزدیک به آن، فلسفه را برای حل مسائل انسان به خدمت گرفته است. نمی‌خواهم بگویم در شرق و فلسفه اسلامی چنین نبوده اما اگر بخواهیم عادلانه نظر دهیم باید بگوییم؛ فلسفه در شرق بیشتر مشغول به رفع مشکلات نظری شده و کمتر به بُعد عملی زندگی توجه می‌کند. یعنی کمتر به سبک زندگی، معنای زندگی، سیاست جامعه و دنیای انسان توجه دارد. شاید اگر به این مقولات توجه بیشتری شود، قدم‌های نو و بی‌بدیلی پدیدار گردد. منبع: حریم امام

. انتهای پیام /*