رژیم بعث، پس از تهدید امام خمینى(س) به خروج از عراق، از بیم لطمه خوردن به حیثیت خویش با تمهیداتى از هجرت امام ممانعت به عمل آورد.

از سوى دیگر، اخراج ایرانیان به شیوه هاى غیر انسانى و دستگیرى برخى از بزرگان دین موجب ناراحتى و خشم امام شده بود. اقدامات مرحوم آیت اللّه  حکیم نیز با تبلیغات گستردۀ بعثى ها در برانگیختن احساسات ناسیونالیستى مردم عراق، بى نتیجه ماند.

در این بحبوحه میشل عفلق ـ ایدئولوگ رژیم بعث ـ وارد بغداد شد و با ارائۀ رهنمودها و طرحهایى خطرناک، وسیله اى فراهم کرد تا فرزند مرحوم حکیم به جاسوسى به نفع ملامصطفى بارزانى متهم گردد و نقشۀ ترور چندتن از شخصیت هاى دینى، از جمله مرحوم شیخ محمد شریعت نماینده امام در پاکستان، نیز کشیده شود.

رنج امام تنها از تنگناها و تضییقات اعمال شده از سوى رژیم بعث عراق نبود؛ رژیم ایران هم که توسط عمال نفوذى و سرسپردۀ خود از وجود اختلاف بین امام و بعثى ها اطلاع داشت، به سمپاشى هایى علیه امام دست مى زد و به اقداماتى دست مى یازید که شخص امام را بیازارد.

اختلاف ایران و عراق بر سر قرارداد 1316 (1937 م) مربوط به زمانى بود که انگلیس ها بر عراق قیمومیت کامل داشتند و مآلاً عقد آن قرارداد صددرصد به نفع عراق بود. اروندرود (شط العرب) رودى مشترک بین ایران و عراق به حساب مى آمد اعتراض ایران به مفاد مندرج در قرارداد مزبور، بهانه اى شد براى اخراج ایرانیان از عراق و فراهم نمودن زمینه فروپاشى حوزۀ علمیه نجف.

امام به عنوان مخالف رژیم ایران در عراق به سر مى بردند و رژیم بعث انتظار داشت با اغتنام از این فرصت، از وجود امام علیه ایران استفاده کند؛ امّا امام شخصیتى نبودند که دستخوش امیال سوداگران سیاسى شوند و جامعه اى مظلوم را فداى امیال شخصى خویش سازند. قیام امام علیه رژیم شاه، قیام الهى بود و هرچند در حقیقت در اسارت بعثى هاى عراق بودند ولى هرگز حاضر نشدند نه تنها کلمه اى علیه ایرانیانى که به واسطۀ بازیهاى سیاسى دو رژیم سفاک، دچار آن بلاى خانمانسوز شده بودند بر زبان رانند بلکه در مقابل این اقدام ضد انسانى رژیم بعث ایستادند.

این، یک بعد قضیه بود. بُعد دیگر، رخدادهاى داخل ایران بود که اخبار آن، امام خمینى(س) را آزرده خاطر مى ساخت. بهاى نفت خام به دلایل بین المللى افزایش یافته بود؛ به همین نسبت، درآمد ایران نیز از این رده رو به فزونى مى رفت و به دست وابستگان رژیم به یغما برده مى شد. شاه با اجراى برنامه هاى ضداسلامى و ضدانسانى ـ به ویژه در سال 1350 ـ حرکتهاى تازه اى را علیه روحانیت آغاز کرده بود. تشکیل «سپاه دین» به دستور شاه، یکى از این برنامه ها بود که امام به محض آگاهى از آن، با صدور بیانیه اى، در 23 رمضان 1391 برابر با 21/ آبان/1350، اعلام کردند: «نغمۀ «سپاه دین» در شرایطى ساز مى شود که دستگاه جبار هر روز ضربه هاى پیگیرى به پیکرۀ اسلام وارد مى کند... اینک بر مسلمین غیور و خصوص نسل جوان روشنفکر است که با کمال جدیت از این نغمۀ ناموزون خانمانسوز اظهار تنفر کنند، و مساجد و محافل دینى را هرچه بیشتر گرم کنند، و علاقۀ خود را به اسلام و علماى اعلام و
وعاظ و خطباى محترم ـ دامت برکاتهم ـ بیش از پیش ابراز نمایند، و با این اظهار علاقه مشتى محکم به دهان عمال استعمار ـ خذلهم اللّه  ـ بکوبند.»[1]

رژیم ایران ضمن سرکوب گروههاى مبارز و حبس و شکنجۀ روحانیون، به برنامه هاى ضداسلامى خود ادامه مى داد. وقیحترین طرحى که مطرح شد، آموزش مسائل جنسى در سطح دبیرستانها بود و روزنامه هاى تحت سانسور نیز به درج مقالاتى در توجیه این امر پرداختند. این برنامه، براثر مخالفت و اعتراض جمع زیادى از روحانیون، با شکست روبرو شد؛ امّا رژیم از طرق دیگر به ترویج فرهنگ غربى و اشاعۀ فحشا و فساد ادامه مى داد. تشکیل دبستانها، مدارس راهنمایى و دبیرستانهاى مختلط از جمله برنامه هایى بود که به مرحلۀ اجرا درآمد[2]. از دیگر اقدامات، برپایى «کاخ جوانان»، که محل تحقق اهداف ضدارزشى و غیراسلامى رژیم در مورد دختران و پسران جوان به شمار مى رفت، در چند نقطۀ تهران بود که به تدریج شعبى نیز در مراکز استانها و شهرهاى بزرگ پیدا مى کرد.

از دیگر حوادث ناگوار در ایران، این بود که نیروهاى گارد شهربانى، به دنبال اعتراض دانشجویان، دانشگاه تهران و سپس دانشگاههاى صنعتى (آریامهر سابق) علم و صنعت و پلى تکنیک تهران را در 10/اردیبهشت/1350 مورد یورش وحشیانۀ خود قرار دادند و تظاهرات دانشجویان را که به طرفدارى از دانشجویان بازداشتى دانشگاه تهران صورت گرفته بود، درهم کوبیدند و بیش از 450 تن از دانشجویان را مجروح و دستگیر ساختند. شعار «سلام بر خمینى» دانشجویان، تأثیر مواضع و پیامهاى امام در محیطهاى دانشگاهى و گرایش آنان را به رهبرى امام نشان مى داد. کشتار و سرکوب تظاهرات و اعتصابات کارگران جهان چیت کرج[3]، ماجراى غم انگیز دیگرى بود که امام را سخت افسرده کرد.

در این میان، دانشجویان مسلمان مقیم اروپا، نامه هایى به حضور امام نوشتند و از ایشان استمداد کردند؛ امام در پاسخ، آنها را به کمک در تحقق نزدیکى قشرهاى تحصیلکرده و علماى دین فراخواندند.

سازمان مجاهدین خلق ـ که بعدها پس از افشاى ماهیتش از سوى مردم ایران عنوان «منافقین» گرفت ـ نیز به ظاهر با ایدئولوژى اسلامى، مشى مبارزه مسلحانه را در پیش گرفته در صدد برآمد تا از نفوذ معنوى و سیاسى امام خمینى (س)، که در این ایام در میان نیروهاى دانشگاهى و روشنفکران مسلمان گسترش روزافزون یافته بود، در جهت تقویت مواضع سازمانى خود و جلب کمکهاى مالى بهره جوید.

یکى از روحانیون مبارز، که خود در نجف شاهد ماجرا بوده، چنین مى گوید:

«گروهى از اعضاى اصلى مجاهدین ـ که بعداً عنوان «منافقین» گرفتند ـ براى دیدار با امام و کسب موافقت ایشان با اصول نظرى خود و تأیید مبارزۀ مسلحانه اى که در پیش گرفته بودند، نزد ایشان [در نجف] رفتند. امام با آغوش باز، آنان را پذیرفتند و اجازه دادند تا در چند جلسه نظراتشان را بیان کنند. اگر چه آنها فقط دو تا از کتابهاى خود را به نظر ایشان رساندند، امام با مطالعه همان دو کتاب و استماع گفته ها به مبانى فکرى آنان پى بردند و علیرغم در اختیار داشتن نامۀ تأییدیۀ چندتن از علماى بزرگ، حاضر به تأیید مرام و راه و رسمشان نشدند و گفتند الآن وقت مبارزۀ مسلحانه نیست. امام با مطالعه کتاب «راه انبیاء، راه بشر» دریافتند که اینها به معاد اعتقاد ندارند و آن را سیر تکامل همین جهان مى دانند[4]

موج گرایش به مارکسیسم در بین اعضاى این سازمان در سال هاى 1352 و 1354، و عملکرد منافقین پس از پیروزى انقلاب اسلامى در همسویى کامل با گروهکهاى ضد انقلاب، و پناه بردن به دامان آمریکا و دول غربى، و همپیمانى آنان با صدام، نشانگر عمق بینش امام خمینى (س) است.[5]

رژیم ایران وقتى سرسختى امام خمینى (س) را در برابر رژیم بعث عراق مشاهده کرد، درصدد برآمد با ایشان نزدیک شود و بدین وسیله به سود اهداف خود بهره بردارى کند. رئیس نمایندگى ساواک در عراق دستور یافت که با امام ملاقات کند و نظر ایشان را دربارۀ بازگشت به ایران یا پاکستان جویا شود. نمایندۀ ساواک که از مواضع قاطع امام آگاهى داشت، بدون استفسار نظر امام در گزارش خود به مقامات ایرانى، این بازگشت را خلاف مصلحت رژیم اعلام نمود!

امام، نهضتى را بنیان نهادند که به پیروزى آن امیدوار بودند و هیچ یک از این توطئه ها نمى توانست در ایشان مؤثر باشد.
وقتى رهبر نهضت از مخالفت عراق با خروجشان از آن کشور آگاه شدند، بى هیچ واهمه اى در روز 10 دی 57، در جمع طلاب و روحانیون ـ که مسلماً مأموران مخفى و عمال جاسوسى عراق هم در آن شرکت داشتند ـ با سخنان پرشورى تأکید کردند که «دولتها زودگذرند و عمرشان کوتاه است».[6] امام در مورد رژیم بعث عراق، که با اعمال فشار و اختناق، نفسها را در سینه حبس و حتى مرحوم آیت اللّه  حکیم بزرگترین مرجع شیعه را ناگزیر به خانه نشینى و سکوت کرده بود، خطاب به روحانیت مقیم نجف ضمن تأکید بر ضرورت حفظ وحدت و تهذیب نفس و توصیه بر ملت ایران جهت یارى به ایرانیان رانده شده از عراق، فرمودند:

«این دولت که اصلاً نمى توان نام آن را دولت گذارد قدرت ندارد که در برابر ملتها ایستادگى کند و اگر با من و شما معارضه نماید، با ملتها نمى تواند معارضه کند. اگر آقایان ایرانى را اخراج کردند، دیگر آقایان که از ممالک دیگرند باید بایستند و به وظایف دینى خود اهمیت دهند.»[7]

مى توان گفت که اگر همین سخنرانى پرشور و حماسى نبود، طلاب و روحانیون دیگر نیز، به تأسى از روحانیون ایران ـ که ناگزیر به خروج از نجف بودند ـ عراق را ترک مى کردند و حوزۀ با سابقۀ نجف اشرف به صورت متروکه اى درمى آمد که این امر ـ در واقع ـ مقصد نهایى رژیم بعث عراق و شاید رژیم ایران نیز بود. امّا امام خمینى(س)، طلاب دیگر را به ماندن و مقاومت در حوزه ترغیب کردند و طرح دیرینۀ حزب بعث عراق را عقیم ساختند. (کوثر، ج2، ص 259-263)

متن کامل سخنان حضرت امام که در جمع روحانیون و ایرانیان مقیم عراق مسجد شیخ انصارى  نجف بیان شد را در ادامه می خوانید:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

برنامه پیامبر (ص) در مکه

برنامه رسول اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- قبل از مهاجرت به مدینه، روزهایى که در مکه به سر مى بردند، فقط تبلیغ الَى اللَّه و معرفى ذات مقدس حق تعالى و معرفى اسلام بود. یاورانى نداشتند تا بتوانند با کمک آنان با مشرکین بجنگند و اسلام را گسترش دهند؛ و همان طور که در قرآن ملاحظه مى فرمایید، سوره هایى که در مکه نازل شده فقط جنبه پند و موعظه و معرفى اسلام را دارد و از جنگ و جدال صحبتى نیست و حتى احکام در آن کمتر ذکر شده.

گسترش اسلام در مدینه، فتح و ظفر در مکه

و آن روز که حضرتش با آن وضعِ شکست خورده و ناگوار از مکه خارج گردید، افراد عادى- که سطحى فکر مى کنند- نمى توانستند پیش بینى کنند که این مهاجرت چه مصالحى به دنبال خواهد داشت لکن وقتى که به مدینه تشریف بردند معلوم شد که چه نتایجى بر هجرت ایشان مترتب بود و چگونه توانستند اسلام را در مدینه گسترش دهند و یارانى پیدا کنند، و بالاخره با فتح و ظفر به مکه بازگشتند به آن گونه که بزرگان قریش نزد آن حضرت خاضع شدند و حضرت هم آنان را آزاد ساخت.

اکنون اگر چه عده کثیرى از ایرانیان، بر اثر اختلافى که بین دولتهاست، وجه المصالحه شدند و با این وضع فجیع از این مملکت بیرونشان مى ریزند لکن ممکن است مصالح بزرگ در کار باشد که ما نمى دانیم؛ و خداوند تعالى همان طور که حضرت رسول اکرم  - صلى اللَّه علیه و آله و سلم- را فاتح و غالب به مکه برگردانید شما را به این حوزه ها بازگرداند و روزى برسد که نجف بیش از حالا قوى باشد. ما اطمینان داریم که دیر یا زود حوزه علمیه به حال اول خود بازمى گردد و شما ان شاء اللَّه اگر به وظایف دینى و علمى خود عمل کردید باز به نجف برمى گردید.

وظیفه طلاب

بار علمْ بار سنگینى است که به عهده شماست. آن طور نیست که تنها وظیفه شما تحصیل مشتى الفاظ و مفاهیم باشد بلکه حفظ اسلام و احکام اسلام است که به شما سپرده شده و شما امین وحى الهى هستید، و باید در ضمن تحصیل علم مشغول تهذیب نفس هم باشید و چنانکه غیر را تبلیغ مى کنید نفس خود را هم اصلاح نمایید. وظایف خود را فراموش نکنید؛ با هم صلح و صفا داشته باشید، دسته بندى و اختلافات را کنار بگذارید، با هم برادر باشید، با روح واحد و صفاى باطن براى اسلام کار کنید. شما اهل علم هستید و همه از یک ریشه، و ورق «1» یک شجره مى باشید و اگر شما به عهد خود وفا کنید، خداى تعالى هم وفاى به عهد خواهد کرد و شما را به حوزه ها باز گردانید، و ان شاء اللَّه باز در اینجا یکدیگر را ملاقات مى کنیم. و اگر من که روزهاى آخر عمرم را مى گذرانم در میان شما نبودم، شما هستید و بار دیگر در اینجا مجتمع خواهید شد.

عدم امکان زوال حوزه

در هر صورت مسئله زوال حوزه در کار نیست؛ حوزه سر جایش باقى خواهد بود. و صرف نظر از جنبه هاى معنوى و الهى، اصولًا از نظر موازین طبیعى هم زوال حوزه هاى علمیه ممکن نیست؛ زیرا حوزه ها مورد توجه تمام مسلمین بخصوص شیعه مى باشد و پشتوانه آن، ملتها هستند، و آنچه ملتها پشتیبان آن باشند دولتها نمى توانند با آن مبارزه کنند. دولتها زودگذرند و عمرشان کوتاه است. پشتوانه نجف، ملتهاى بزرگند و از این جهت محفوظ خواهد بود. اکنون در حوزه هاى ما محصلین افغانى، پاکستانى، هندوستانى، عراقى، و دیگر ممالک عربى مشغول تحصیلند و این دولت که اصلًا نمى توان نام آن را دولت گذارد قدرت ندارد که در برابر ملتها ایستادگى کند و اگر با من و شما معارضه نماید، با ملتها نمى تواند معارضه کند. اگر آقایان ایرانى را اخراج کردند، دیگر آقایان که از ممالک دیگرند باید بایستند و به وظایف دینى خود اهمیت دهند. مَثَل شما مَثَل فوجهاى سربازى است که اگر دشمن به فوجى حمله کرد و آنان را شکست داد، فوجهاى دیگر پابرجا مانده و جاى گروههاى از بین رفته را مى گیرند. دشمن از خدا مى خواهد که وقتى یک گروه سرباز را از پاى در آورد بقیه پا به فرار گذاشته میدان را خالى کنند.

غلبه با مظلوم

آقایانى که از دیگر ممالک در اینجا هستند باید پابرجا باشند و به تحصیل علم و تهذیب نفس ادامه دهند و اگر مراجع و من- که یکى از طلاب هستم- از اینجا رفتم، باز لازم است که آقایان بمانند و به وظایف خود عمل نمایند. البته رفتن من روى مصالحى است که ممکن است بسیارى ندانند ولى دیگر آقایان باید باشند و سنگر را خالى نکنند. چنانکه ما سابقاً دیدیم حوزه قم به هم خورد چه به هم خوردنى! عده معدودى پریشان حال که همیشه تحت فشار و آزار بودند استقامت کردند، طولى نکشید که ورق برگشت: ظالم سابق [رضا خان ] را بردند و حوزه به هم ریخته آن روز به صورت حوزه پنج- شش هزار نفرى امروز در آمد ... شما غالبید، مغلوب نیستید. اگر تاریخ ظَلَمه و ستمدیدگان دنیا را مطالعه کنید مى بینید که غلبه همیشه با مظلوم است. معاویه با آن قدرت و عظمت و بساطى که داشت از بین رفت و امروز در شام که مرکز سلطنت او بود حتى از قبر او خبرى نیست ....

این کسبه بیچاره، آنهایى که سالیان دراز در عراق بوده اند و ابداً در ایران عُلْقه اى «1» ندارند، دوست و آشنا و خویشاوندى ندارند، وضع آنها بسیار مایه تأسف است و امیدوارم ملت ایران با آنها خوش رفتارى کنند. آنها مهمانند و من انتظار دارم که ملت شریف و مسلمان ایران با مهمانان و برادران خود مهربان باشند؛ به آنان پناه دهند، منزل و پوشاک و غذا بدهند، گرفتاریهایشان را برطرف نمایند، و مهمتر آنکه آنانى را که به اوضاع ایران آشنا نیستند آشنا کنند. شما آقایان [که ] به ایران مى روید سلام مرا به برادران ایرانى ابلاغ کنید و بگویید فلانى از شما استدعا دارد که نسبت به برادران رانده شده از عراق، که شاید جمعیتشان حدود صد هزار نفر باشد و در بلاد ایران متفرق مى شوند، تا مى توانند مستقیماً کمک کنند و خوش رفتارى کنید، چنانکه اگر خودتان دچار چنین بلیه و سرنوشتى مى شدید، آنچه انتظار داشتید نسبت به این بیچارگان رفتار نمایید، از آنان دلجویى کنید، آنها آواره و دل شکسته اند. از خداوند تبارک و تعالى توفیق همه آقایان را خواستارم و امیدوارم که خداوند این حوزه و دیگر حوزه هاى علمیه اسلامیه را حفظ فرماید و شما آقایان را به پایگاه خویش بازگرداند. (صحیفه امام، ج 2، ص: 410- 413)


[1]. صحیفه امام؛ ج 2، ص 396ـ398. [2]. نهضت روحانیون ایران، ج 6، ص 36. [3]. پس از سرکوبى اعتصاب و راهپیمایى کارگران زن کارخانۀ قرقرۀ زیبا در تاریخ دهم اسفند 1349 که به حملۀ مأمورین رژیم و ضرب و جرح و دستگیرى راهپیمایان در جادۀ کرج به تهران انجامید در 19 اردیبهشت 1350 چهارهزارتن از کارگران کارخانه جهان چیت کرج در حصارک کرج اعتصاب کرده و به سمت کرج و از آنجا به سوى تهران حرکت مى‏ کنند. در حوالى کاروان سراسنگى جاده کرج تهران مأمورین مسلح به اعتصابیون یورش مى ‏برند. کارگران به مقاومت برمى‏ خیزند. در این واقعه چند نفر از اعتصابیون کشته و دهها نفر مصدوم و مجروح مى‏ شوند. [4]. مصاحبۀ حجت ‏الاسلام سید محمود دعایى با روزنامۀ جمهورى اسلامى 16/تیر/1359. [5]. امام خمینى از دیرباز ـ در زمانى که منافقین اطمینان بسیارى از شخصیت هاى مذهبى کشور را جلب کرده بودند ـ اسلام‏خواهى منافقین را پوششى براى اهداف حزبى و سازمانى آنها مى‏ دانستند. حضرت امام در یکى از سخنرانی هاى خود 23/3/58 مى‏ فرمایند: «من نجف که بودم، یک نفر از همین افراد [منافقین] آمد. ... پیش من، شاید بیست روز ـ بعضیها مى‏ گفتند 24 روز ـ مدتى بود پیش من. هر روز [مى]آمد آنجا، و روزى شاید دو ساعت آمد صحبت کرد از نهج ‏البلاغه، از قرآن. همۀ حرفهایش را زد. من یک قدرى به نظرم آمد که این وسیله است. نهج ‏البلاغه و قرآن وسیله براى مطلب دیگرى است... من هم یک طلبه هستم؛ من اینقدر نهج ‏البلاغه خوان و قرآن [خوان] و اینها نبودم که ایشان بود! ده ـ بیست روز ماند. من گوش کردم به حرفهایش، جواب به او ندادم؛ همه‏ اش گوش کردم و آمده بود که تأیید بگیرد از من، من همان گوش کردم و یک کلمه هم جواب ندادم. فقط اینکه گفت که ما مى‏ خواهیم که قیام مسلحانه بکنیم، من گفتم نه، قیام مسلحانه حالا وقتش نیست؛ و شما نیروى خودتان را از دست مى ‏دهید و کارى هم ازتان نمى ‏آید. دیگر بیش از این من به او چیزى نگفتم. او مى‏ خواست من تأییدش بکنم... از ایران هم براى آنها اشخاصى سفارش کرده بودند که اینها را تأیید کنید... و من باورم نیامده بود... اینها را نمى ‏توانیم ما خیلى رویشان اطمینان داشته باشیم.» (صحیفه امام؛ ج 8، ص 143) [6]. صحیفه امام؛ ج 2، ص 411. [7]. صحیفه امام؛ ج 2، ص 412.

. انتهای پیام /*