عُمر را پایان رسید و یارم از در درنیامدقصّهام آخر شد و این غصّه را آخر نیامدجام مرگ آمد به دستم، جام می هرگز ندیدمسالها بر من گذشت و، لُطفی از دلبر نیامدمرغ جان در این قفس ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
میلاد گل و بهار جان آمدبرخیز! که عید میْ کشان آمدخاموش مباش زیر این خرقهبر جان جهان، دوباره جان آمدبرگیر به دستْ، پرچم عُشّاقفرماندهِ ملکِ لامکان آمدگُلزارْ، ز عیش لالهباران ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
کوتاه سُخن که یار آمدبا گیسویِ مُشکبار آمد[1]بگشود در و، نقاب برداشتبیپرده، نگر، نگار آمداو بُود و کسی نبود با اویکتای و غریبوار آمدبنشست و، ببست در ز ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
گر تو آدمزاده هستی «عَلَّم اَلأَسمٰا[1]» چه شد؟«قٰابَ قَوْسَینت» کُجا رفته است «أََوْأَدْنیٰ» چه شد[2]و[3]بر فراز دار، فریاد «أَنَا ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
پیری رسید و، عهد جوانی تباه شدایّام زندگی همه صرف گناه شدبیراهه رفته، پشت به مقصد همی رومعُمری دراز صرفْ در این کوره راه شدوارستگان، به دوست پناهنده ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
چه شد که امشب از اینجا گذارگاه تو شد؟مگر که آهِ من خسته، خضر راه تو شد؟بساط چون تو سُلیمان و، کُلبهی درویشنَعوذُ بِالله، گویی ز اشتباه تو شدکنون که آمدی و، با چو من صفا ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
بهار آمد که غم از جان برد، غم در دل افزون شدچه گویم! کز غم آن سروِ خندان، جان و دل خون شدگروه عاشقان بستند محمِلها و، وارستندتو دانی حال ما واماندگان در این میان چون شدگل از هجران بلبل، ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
بهار آمد و، گُلزار نور باران شدچمن ز عشق رُخ یار، لالهافشان شدسُرود عشق، ز مُرغان بوستان بشنو!جمال یار از گُلبرگِ سبز تابان شدندا به ساقی سرمستِ گُلِعذار رسیدکه طرْف دشت، چو رُخسار ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
ناله زد دوست که راز دل او پیدا شدپیش رندان خرابات چسان رُسوا شدخواستم راز دلم پیش خودم باشد و بسدر میخانه گشودند و چنین غوغا شدسر خُم را بگُشایید که یار آمده استمژدهای میکده! عیش ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
گره از زلف خم اندر خم دلبر وا شدزاهد پیر چو عُشاق جوان رُسوا شد[1]قطرهی باده ز جام کرمت نوشیدمجانم از موج غمت، همقدم دریا شدقصهی دوست رها کُن که در اندیشهی ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
داستان غم من راز نهانی باشدآن شناسد که ز خود یکسره فانی باشدبه خمِ طرّهی زلفت نتوانم ره یافتآن تواند که دلش آنچه تو دانی باشدساغری از خُم میخانه مرا باز ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
فقر، فخر است اگر فارغ از عالم باشدآنکه از خویش گذر کرد، چهاش غم باشد[1]طالع بخت در آن روز بر آید، که شبشیار تا صبح ورا مونس و همدم باشدطربِ ساغرِ درویش نفهمد صوفیباده از دست ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
ای دوست! پیر میکده از راه میرسدبا یک گلِ شکفته به همراه، میرسدگُل نیست، بلکه غنچهی باغ سعادت استکز جان دوست بر دل آگاه میرسدآن روی با طراوت و، آن ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کردمحتسب را بنوازید که زنجیرم کردمعتکف گشتم از این پس به در پیر مغانکه به یک جرعه می از هر دو جهان سیرم کردآب کوثر نخورم، منّت رضوان نبرمپرتو روی تو ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
چشم بیمار تو ای می زده! بیمارم کردحلقهی گیسویت ای یار! گرفتارم کردسرو بستانِ نکویی، گُل گُلزار جمال!غمزه ناکرده، ز خوبان همه بیزارم کردهمهی می زدگان، ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
عشقت اندر دل ویرانهی ما منزل کردآشنا آمد و بیگانه مرا زین دل کرد[1]لبِ چون غنچهی گل باز کن و، فاش بگو:سّرِ آن نقطه که کار من و دل مشکل کردیاد روی تو، غم هر دو ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
بهار شد، در میخانه باز باید کردبه سوی قبلهی عاشق، نماز باید کرد[1]نسیم قدس به عشّاق باغ، مژده دهدکه دل ز هر دو جهان، بینیاز باید کردکنون که دست به دامان سرو ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
با دلِ تنگ، بسوی تو سفر باید کرداز سر خویش، به بتخانه، گذر باید کرد[1]پیر ما گفت: ز میخانه شفا باید جستاز شفا جستنِ هر خانه حذر باید کردآنکه از جلوهی رخسار چو ماهت پیش ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
آن که ما را جفت با غم کرد، بنشانید فرددیدی آخر پرسشی از حال زار ما نکرد؟بر غمِ پنهانْ، اگر خواهی گواهی آشکاراشک سرخم را، روان بنگر تو بر رخسار زردآتش دل را، فرو بنشانم ار ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
باده، از پیمانهی دلدار، هشیاری نداردبیخودی، از نوش این پیمانه، بیداری نداردچشم بیمار، تو هر کس را به بیماری کشاندتا ابد این عاشق بیمار، بیماری ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
گر به سوی کوچهی دلدار، راهی باز گرددگر که بخت خفتهام با من دمی همساز گرددگر نسیم صبحگاهی، ره به کوی دوست یابدگر دل افسرده، با آن سرو قد همراز ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
باد بهار، مژدهی دیدار یار دادشاید که جان به مقدم باد بهار دادبلبل به شاخ سرو، در آوازِ دلفریب[1]بر دل نوید سرو قد گلعِذار دادساقی، به جام باده، در آن عشوه و دلالآرامشی ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
ماییم و یکی خرقهی تزویر و دگر هیچدر دام ریا، بسته به زنجیر و دگر هیچ[1]خودبینی و، خودخواهی و، خودکامگی نفسجان را چو روان، کرده زمینگیر و دگر هیچدر بارگه دوست، ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
غم دل با که بگویم که مرا یاری نیستجز تو ای روحِ روان! هیچ مددکاری نیستغم عشق تو، به جان است و، نگویم به کسی:که در این بادیهی غمزده، غمخواری نیستراز دل ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
عاشقان روی او را، خانه و کاشانه نیستمُرغ بال و پر شکسته، فکر باغ و لانه نیستگر اسیر روی اویی، نیست شو، پروانه شو!پایبند ملک هستی، در خور پروانه ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
آنکه دل خواهد، درون کعبه و بتخانه نیستآنچه جان جوید، به دست صوفی بیگانه نیست[1]گفتههای فیلسوف و، صوفی و، درویش و، شیخدر خور وصف جمال دلبر فرزانه نیستبا که گویم راز دل را، ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
آنکه سر در کوی او نگذاشته، آزاده نیستآنکه جان نفکنده در درگاه او، دلداده نیستنیستی را برگزین، ای دوست! اندر راه عشقرنگ هستی، هر که بر رخ دارد، آدمزاده نیستراه و رسم عشق، ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
عالم اندر ذکر تو، در شور و غوغا هست و نیستباده از دست تو، اندر جام صهبا هست و نیست[1]نور رخسار تو در دلها، فروزان شد نشدعشق رویت، در دل هر پیر و برنا هست و نیستبلبل اندر شاخ گل، مدح تو را خواند ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
امشب از حسرت رویت، دگر آرامم نیستدلم آرام نگیرد که دلارامم نیستگردش باغ نخواهم، نروم طَرْف چمنروی گلزار نجویم که گُلندامم نیستمن از آغاز که روی تو بدیدم گفتم:در پی طلعت این ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸
دل که آشفتهی روی تو نباشد دل نیستآنکه دیوانهی خال تو نشد عاقل نیست[1]مستی عاشق دلباخته از بادهی توستبجز این مستیم، از عمر دگر حاصل نیستعشق ...
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۸