‏ بعد از نصرت و پیروزی که خداوند متعال در نبرد طریق القدس نصیب ‏‎‎‎رزمندگان اسلام کرد،نبرد سراسر معنویت بعدی،نبرد فتح المبین بود.خاطره ای از امام بزرگوارمان دارم که بیانگر آن است که در این نبرد چقدر ‏‎‎‎‎‎‎‏روحیه، تفکر و راهنمایی و هدایت آن بزرگوار نقش سرنوشت ساز و‎‎‎‏ تعیین کننده ای برای رزم ما داشت. ‏

‏ با تلاش حدوداً سه ماهه، برنامه این نبرد را طرح ریزی کرده و نیروهایمان‎‎‎‏ را از ابعاد مختلف مجهز ساختیم. بعد از آموزش و سازماندهی، آنها را در ‏‎‎‎چهار محور عین خوش، پل نادری دزفول، شوش و رقابیه متمرکز کرده ‏‎‎‎بودیم. برای اینکه ترکیب مقدس ارتش و سپاه در قرارگاه کربلا به یک طرح ‏‎‎‎واحد عملیاتی برسند، چقدر بحث و گفتگو صورت گرفت، خود بحث ‏‎‎‎جداگانه ای را می طلبد. برای اجرای عملیات موضوعی برای ما ایجاد نگرانی‎‎‎‏ کرده بود و آن وضعیت ماه در آسمان بود که ما بایستی در شبهای مهتابی‎‎‎‏ عمل می کردیم که این مهتاب اواسط شب از نور کمی برخوردار باشد و اواخر ‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ شب تقریباً غروب کند. اسفند ماه بود و طبق محاسباتی که داشتیم، این شرایط ‏‎‎‎در هفده ـ هجده فروردین ماه فراهم می شد. گرم این محاسبات بودیم که ‏‎‎‎دشمن پیشدستی کرد و قبل از اینکه ما به او حمله کنیم زودتر به ما حمله کرد. ‏‎‎‎دشمن از محور تپه های رادار یا تپه های ابوصلیبی خات حمله کرد و با فشار‎‎‎‏ آتش زیاد، قصد داشت قرارگاه فجر‏‎ (‎‏یکی از قرارگاههای چهارگانه ما در ‏‎‎‎عملیات فتح المبین‏‎) ‎‏را با رزمندگانش از ارتش و سپاه توی رودخانۀ کرخه ‎‎‎‏بریزد. فشار آتش زیاد بود و ما برای مقابله با آتش، مهمات کافی نداشتیم. ‏‎‎‎خلاصه عرصه بر رزمندگان تنگ می شد. تا آمدیم این خطر را دفع کنیم، خطر‎‎‎‏ دوم پیش آمد، آن هم در محور رقابیه. دشمن آنجا ضمن ریختن آتش‎‎‎‏ سنگین پیشروی هم کرد و حدود دو کیلومتر وضعیت خودش را تغییر داد و ‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏جلوتر آمد. بنابراین ما از آن طرح چهار محوری که داشتیم، دو محورش‎‎‎‏ تقریباً خنثی شده بود و حوادث غیر مترقبه برای ما پیش آورد و باعث ناقص ‏‎‎‎شدن طرحمان گردید. دیگر آن طرح کاملی که داشتیم وجود نداشت.‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\ارتش\artesh7.jpg

‏ ‏

‏فشار‎‎‎‏ آن قدر زیاد شد که در قرارگاه عملیاتی کربلا برادران ارتش و سپاه به این ‏‎‎‎نتیجه رسیدند که ما در این شرایط سخت، در این تنگنایی که واقعاً نمی دانیم‎‎‎‏ چه باید بکنیم؛ برویم از فرمانده معظم خودمان کسب تکلیف کنیم، که چکار‎‎‎‏ باید کرد؟ حتی اگر قرار باشد عملیات هم صورت بگیرد، بهتر است از ایشان‎‎‎‏ بخواهیم که استخاره هم بکنند که آیا عملیات بکنیم یا خیر؟ با آن وضعیت ‏‎‎‎طرح ناقص و آن شرایط پیچیده، یا بایستی فرمانده محترم کل سپاه می رفت یا‎‎‎‏ خود بنده که آن موقع مسئول نیروی زمینی ارتش بودم و نمی شد هر دو ‏‎‎‎نفرمان با هم برویم. باید یکی از ما در جبهه می ماندیم و اوضاع جبهه را کنترل‎‎‎‏ می کردیم. قرار بر این شد که آقای محسن رضایی خدمت حضرت امام رفته و ‏‎‎‎از ایشان کسب تکلیف کنند. برای اجرای این تصمیم، مساله زمان بسیار حائز‎‎‎‏ اهمیت بود و رفت و برگشت از منطقه دزفول تا تهران به وسیله ماشین و وقتی‎‎‎‏ که صرف آن می شد، به هیچ وجه به صلاح نبود. مانده بودیم که چکار بکنیم.‏

‏سرهنگ خلبانی از افسران بسیار شجاع نیروی هوایی در قرارگاه مسئولیت ‏‎‎‎رابط نیروی هوایی را داشت ـ شهید حق شناس ـ ایشان مذاکرات ما را شنید و ‏‎‎‎متوجه شد که چنین مشکلی داریم. گفت: اگر مایل باشید من به مسئولیت شما، ‏‎‎‎با هواپیمای اف 5 شکاری دو کابینه یک نفر از شما را ظرف بیست دقیقه به‎‎‎‏ تهران می برم و بیست دقیقه هم برمی گردانم. منتهی چون تا حالا چنین کاری‎‎‎‏ صورت نگرفته، مسئولیتش بعهده من نیست. باید خودتان مسئولیتش را قبول‎‎‎‏ کنید.‏

‏برادرمان آقای رضایی پذیرفتند و گفتند: من حاضرم، بروم. البته بعداً ما‎‎‎‏ مطالعه کردیم، متوجه شدیم که واقعاً برای کسی که بخواهد توی هواپیمای ‏‎‎‎شکاری، حتی بنشیند، کاری هم نکند بدون استفاده از تجهیزات، چقدر ‏‎‎‎خطرات وجود دارد. چون با سرعت زیاد می رود حتی احتمال ایست قلبی هم ‏‎‎‎وجود دارد. ولی به هر حال این خداوند متعال است که روحیه و توکل به ‏‎‎‎رزمندگان و فرماندهان می دهد و این شجاعت و جسارت را به وجود ‏‎‎‎می آورد. لذا ما دیدیم خیلی راحت این کار عملی گردید. برادرمان آقای‎‎‎‏ رضایی ظرف بیست دقیقه رفتند به تهران و شاید مثلاً نیم ساعت هم طول ‏‎‎‎کشید تا جماران رسیدند.‏

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\ارتش\artesh8.jpg

‏ ‏

‏ده ـ پانزده دقیقه هم خدمت حضرت امام (ره)‎‎‎‏ بودند، نیم ساعته برگشتند تا فرودگاه و بیست دقیقه ای هم برگشتند تا دزفول. ‏‎‎‎حدوداً بعد از دو ساعت، آنچه را که ما می خواستیم انجام شود، صورت ‏‎‎‎گرفت. حالا طی این مدت چه انجام شد؟ این را از زبان برادرمان آقای رضایی‎‎‎‏ باید شنید ولی آنچه که من در ذهنم مانده، این است که وقتی ایشان آمد ‏‎‎‎دیدیم از چهره اش شادابی و نشاط و امیدواری و قوت قلب می بارد. همین ‏‎‎‎خودش خیلی برای قرارگاه کربلا مهم بود، مطمئن شدیم که ایشان با دست پر ‏‎‎‎آمده است. گفتیم خوب امام چه فرمودند؟ راهکاری دادند؟ آیا تاکتیک ‏‎‎‎عملیاتی را به ما نشان دادند؟ گفت: نه، امام خیلی با آرامش، تشریح وضعیت ‎‎‎‏سخت ما را گوش نمودند و تبسمی کردند و بعد از تبسم یک اطمینان قلبی ‏‎‎‎دادند و فرمودند: «هیچ نگران نباشید و همچنان هم باید مصمم باشید که‎‎‎‏ عملیاتتان را انجام بدهید». درخواست کردم استخاره بکنند. گفتند: «استخاره ‏‎‎‎لازم نیست ولی اگر مایلید که از قرآن هم قوت قلب بگیرید به نیت طلب خیر، ‏‎‎‎قرآن را باز کنید و خداوند قلبتان را قوی بکند و حتماً موفقید ان شاءاللّه .»‎‎‎‏ خوب ما باید همانی را که امام تکلیف کرده بودند، اجرا می کردیم. تکلیف ‏‎‎‎اول ما این بود که عملیات را باید انجام بدهیم. همه یکپارچه مصمم شدیم که ‏‎‎‎عملیات انجام شود. کسی را نداشتیم که شک و تردید داشته ‏‏باشد. این در ‏‎‎‎حالی بود که می دانستیم طرحمان، طرح ناقصی است. دوم اینکه طلب خیر را ‏‎‎‎نیت کنیم و قرآن را باز نماییم که این صحنه در تاریخ ثبت شد. قرآن را که باز‎‎‎‏ کردیم. به لطف خداوند متعال سوره فتح آمد و این برای ما خیلی پر معنا بود‎‎‎‏ و معلوم بود که خداوند اصلاً می خواهد حداکثر قوت قلب را به ما بدهد.‎‎‎‏ آیات شریفه سوره فتح را یکی از برادران با صوت خوشی خواندند. برادران‎‎‎‏ اشک شوق می ریختند.‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\ارتش\artesh6.jpg

‎ ‎

‏ ‏

‏واقعاً صحنه فراموش نشدنی بود، حالت عجیب ‏‎‎‎خوشی پیدا کرده بودیم. بعد از خواندن این آیات همگی قویتر، شادابتر،‎‎‎‏ مهیاتر برای عملیات آماده گشتیم. عملیات را شروع کردیم. بلافاصله، همان ‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ شب اول عملیات رزمندگان ما موفق شدند از ارتفاعات شاوریه، به ستون بیایند‎‎‎‏ و جاده پل نادری به طرف دهلران را قطع کنند و تپه های علی گره زد را بگیرند. ‏‎‎‎از آن طرف هم در فاصله حدود شصت کیلومتری، در محور دیگر رزمندگان ‏‎‎‎آمده و از ارتفاعات عبور کردند و هر چند در طرفین آنها دشمن حضور‎‎‎‏ داشت، توانستند پادگان و تنگۀ عین خوش را بگیرند و در آنجا مستقر شوند. و ‏‎‎‎مراحل بعدی عملیات هم بسیار شکوهمند برگزار شد، آن هم با نام مبارک ‏‎‎‎حضرت زهرا (س)‏‎.‎

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\ارتش\artesh3.jpg

‎ ‎

‏در آن عملیات حدود شانزده هزار نفر اسیر از دشمن‎‎‎‏ گرفتیم. دو هزار کیلومتر مربع از زمینهای میهن اسلامی آزاد شد و مقادیر ‏‎‎‎بسیار زیادی غنایم به دست ما افتاد. دشمن منهزم از محور چنانه به تنگۀ بلغازه ‏‎‎‎و سپس به طرف فکه رفت و ما در ارتفاعات تینه مستقر شدیم و تنگۀ رقابیه، ‏‎‎‎تنگۀ عین خوش، پادگان عین خوش، همه اینها به دست ما افتاد. آنقدر قوت ‏‎‎‎قلب برای رزمندگان به وجود آمد که زمینه ساز شگفتی بعدی یعنی عملیات ‏‎‎‎بیت المقدس و فتح خرمشهر شد. اساس این پیروزی لطف خدا بود، مدد الهی ‏‎‎‎‎‏ بود، نصرت الهی بود، آنهمه معنویت و روحانیتی که در صحنه نبرد حاکم بود‎‎‎‏ همه بر مبنای اخلاصی بود که رزمندگان اسلام داشتند و خداوند آنگونه ‏‎‎‎دستگیری می کرد ولی جایگاه مقام ولایت و مسئولیت سنگین فرمانده کل قوا‎‎‎‏ اینجا بیشتر برای ما نمودار شد که چگونه جبهه ها را هدایت می کند. ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\ارتش\artesh2.jpg

‏ ‏‎‎‎

‎‎‏منبع: کتاب امام و دفاع مقدس، ص: 76-71، خاطره ای از شهید سپهبد صیاد شیرازی‏

‎‎‎

‎ ‎

. انتهای پیام /*