بسیج‏ یادگار ارزنده ‏‏حضرت امام خمینی(ره) ‏‏است که با هدف نگهبانی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن و جهاد در راه خدا و گسترش حاکمیت قانون خدا در زمین بنیان گذارده شده است. ضمن تکریم ایثار و از خودگذشتگی تمام مجاهدان راه خدا به ویژه ‏‏بسیجیان دلاور و با اخلاص‏‏، توجه خوانندگان محترم را به خاطره ای شنیدنی در این خصوص جلب می نماییم: ‏

‏ ‏

Picture 1

‏ ‏

عملیات ‏‏والفجر 2 ‏‏بود. نبردی که رزمندگان اسلام در حاج عمران، در‎‎‎‏ منطقۀ شمال غرب انجام دادند و نبردی بسیار مشکل و در نوع خود برای ما تا‎‎‎‏ آن زمان،تقریباً جدید بود. اولین باری بود که رزمندگان ما در عملیاتی به طور‎‎‎‏ کلاسیک و در کوهستانها شرکت می کردند. محور عملیات از پیرانشهر به‎‎‎‏ طرف حاج عمران کشیده شده و به درۀ دربند و چومان مصطفی و از آنجا تا‎‎‎‏ سه راهی رواندوز ادامه یافته و به کردستان عراق منتهی می شد. ‏

محور عملیات دارای ارتفاعات بسیار کوهستانی بود و در بعضی جاها‎‎‎‏ حتی برف گرفتگی وجود داشت، آن هم در فصلی که از زمستان زمان نسبتاً‎‎‎‏ زیادی گذشته بود. ترکیب رزمندگان همان ‏‏ترکیب مقدس ارتش و سپاه و‎‎‎‏ نیروهای بسیج مردمی ‏‏بود. عملیات قرار بود از دو جناح انجام گرفته و نیروها‎‎‎‏ به صورت عملیات احاطه ای دوبازویی همدیگر را در منطقۀ دربند الحاق‎‎‎‏ کنند. برای این کار، رزمندگان خیلی ‏زحمت کشیده و شناسایی های خوبی انجام‎‎‎‏ داده بودند. در ابتدای عملیات هیچ مسیر جاده ای وجود نداشت. قاطرهای ‏‎‎‎زیادی خریداری شده بود و حمل مهمات و همه چیز به وسیله قاطر صورت‎‎‎‏ می گرفت و البته هوانیروز هم پشتیبان عملیات بود. لازم بود که قبل از شروع عملیات تمام‎‎‎‏ مهمات اولیه پای کار باشد که این کار به کمک قاطرها انجام شد. عملیات‎‎‎‏ شروع گردید. ابتدای کار بسیار نگران کننده بود، به دلیل اینکه دو تا بازوی‎‎‎‏ عملیاتی از همدیگر فاصله زیادی داشتند و این باعث شد کار به سرعت پیش‎‎‎‏ نرود و اگر آنها به همدیگر نمی رسیدند به منزلۀ عدم موفقیت عملیات بود و‎‎‎‏ نشانه نداشتن پیشرفت در کار. وقتی دیدیم وضعیت چنین است و تلاش‎‎‎‏ فایده ای ندارد، مجبور شدیم که طرح جدیدی را به اجرا بگذاریم. در این‎‎‎‏ طرح یک گردان بسیجی از بچه های ‏‏تیپ 33 المهدی ‏‏و از بچه های فارس‎‎‎‏ بودند، محور جدیدی را بر علیه دشمن گشودند. فرماندهی گردان را ‏‏بسیجی‎‎‎‏ دلاور، ‏‏شهید والامقام «جاویدی» ‏‏بعهده داشت. ایشان گردان را هدایت کرده و در‎‎‎‏ همان حدود حوالی پادگان حاج عمران به دشمن حمله کرد و دشمن را‎‎‎‏ متوقف ساخت. آنها جاده مواصلاتی دشمن را قطع کرده و تپه ای را که‎‎‎‏ مشرف به جاده بود، کاملاً در تصرف خود گرفتند. دشمن بلافاصله آنها را به‎‎‎‏ محاصره درآورد و آنها هم در همان تپه دفاع دورتادور را انجام دادند.‎‎‎‏ ماموریت این گردان همین بود. قطع جاده مواصلاتی دشمن، سرگرم ساختن‎‎‎‏ آن و در نتیجه غفلت دشمن از سایر نیروها و فراهم شدن زمینه پیشروی سایر‎‎‎‏ رزمندگان و الحاق نیروهای دو محور عملیاتی با یکدیگر. این حرکت به‎‎‎‏ خوبی انجام شد و هوانیروز هم ـ تیپ 25 ویژه شهدا ـ به فرماندهی ‏‏شهید‏‎‎‎‎ ‎‎‎‎‏ بزرگوار «محمود کاوه»‏‏، حمله کردند و با هلی بُرد ـ که خود بنده هم کمک‎‎‎‏ کردم ـ با سرعت نیروها را به ارتفاع 2519 که در جناح جنوبی عملیات بود، رساندیم. این دو حرکت تعیین کننده شد و ما توانستیم بعد از یک هفته این دو‎‎‎‏ تا بازو را تقریباً به هم برسانیم و دشمن در آن محور دیگر پاکسازی شد. در‎‎‎‏ طول این یک هفته هم حرکت آن گردان واقعاً یک حماسه ای بود که در‎‎‎‏ تاریخ جنگ قابل توجه است. یک گردان یک هفته در محاصره بود ولی‎‎‎‏ فرمانده اش روحیه قوی داشت که، صدای او در بی سیم (چه بسا ضبط هم شده‎‎‎‏ باشد) بین آن بچه ها بسیار ارزشمند و تعیین کننده بود. به طوری که طنین‎‎‎‏ صدایش دشمن را به وحشت و خشم می انداخت و قلب ما را قوت و آرامش‎‎‎‏ می بخشید و این خیلی معنی داشت. هر بار که صدای ایشان می آمد، فکر‎‎‎‏ می کردیم دیگر آخرین لحظاتی است که ایشان فعالیت می کند. بعد می دیدیم‎‎‎‏ خیلی با صراحت (حتی معلوم بود که مثلاً لبخند هم به لب دارد) می گفت که:‎‎‎‏ شما هیچ نگران نباشید ما در اینجا اگر یک ماه دیگر هم لازم باشد،بمانیم هیچ‎‎‎‏ مشکل نداریم. خیلی هم شوخ بود. می گفت: برادران عراقی، در اینجا همه‎‎‎‏ چیز برای ما گذاشته اند، هم مهمات داریم و هم غذا. ‏

‏ما نمی دانستیم در این یک هفته چه می گذرد. وقتی عملیات تمام شد و‎‎‎‏ جاده پاکسازی گردید و گردان از محاصره در آمد، دیدیم ‏‏از این گردان با‎‎‎‏ حدود سیصد نفر، شاید پنجاه ـ شصت نفر بیشتر باقی نمانده است و بقیه شهید‎‎‎‏ شده اند. تعداد زیادی از این عزیزان بر اثر جراحت زیاد و عدم امکان تخلیه، به‎‎‎‏ شهادت رسیده بودند.‏‏ مقاومت این بچه ها واقعاً برای ما خیلی درس داشت.‎‎‎‏ فرمانده گردان صحبتهای عجیب و غریبی بیان می کرد که یک نمونه آن چنین‎‎‎‏ بود که عراقی ها دائم کماندوهای غول پیکرشان را می فرستادند تا تپه را از‎‎‎‏ دست ما بگیرند. این بچه های بسیجی هم همین طور اینها را به رگبار می بستند‎‎‎‏ که مثل برگ خزان روی هم می ریختند. یک بار یکی از آنان زیاد خیره سری‎‎‎‏ ‏‎‎‎‎‏کرده بود و درست تا جلوی سنگر یکی از این بسیجی ها رسیده بود و اینقدر‎‎‎‏ هم غول پیکر بود که با وجود خوردن چندین گلوله از پای در نمی آمد و بالاخره موقعی افتاد که رسیده بود به سنگر و افتاد روی همین بسیجی‎‎‎‏ لاغراندام و ریزنقش که تا چند نفر آمدند از روی او بلندش کردند و اینطور‎‎‎‏ حالاتی که واقعاً شگفت انگیز بود. ‏

‏ ‏

Picture 3

‏ ‏

‏عملیات که تمام شد، با برادر رضایی مشورت کردیم که چه پاداشی به‎‎‎‏ بچه ها داده شود که در خور کار آنها باشد. به این نتیجه رسیدیم که ‏‏بهترین‎‎‎‏ پاداش این عزیزان، این است که اینها را دسته دسته به دیدار حضرت امام‎‎‎‏ ببریم‏‏. این بود که یک روز وقت امام را شاید از صبح تا چند ساعتی گرفتیم.‎‎‎‏ دسته دسته رزمندگان می آمدند حسینیه را پُر می کردند، امام وارد می شدند،‎‎‏ حالا یا برادر رضایی صحبت می کرد یا من به عنوان مقدمه، مطالبی می گفتم و‎‎‎‏ امام هم یک دیداری می کردند و برمی گشتند و این برای آنها پاداش خیلی‎‎‎‏ بزرگی بود که تقریباً خستگی را از تنشان به در می کرد. ضمن همین دیدارها‎‎‎‏ بود که آن دیدار تاریخی رخ داد و منظور من هم بیان خاطره این صحنه است‎‎‎‏ که آنجا دیدم و هیچ وقت هم فراموشش نمی کنم. ‏

‏ما ضمن اینکه رزمندگان را که زحمت فراوان کشیده بودند به صورت‎‎‎‏ جمعی به دیدار حضرت امام می بردیم، گفتیم یکی از رزمندگان برجسته این‎‎‎‏ عملیات را هم خصوصی به حضور حضرت امام ببریم. فرد مورد نظر همان‎‎‎‏ برادر جاویدی بود. خلاصه به همراه جاویدی بیرون از حسینیه در مسیر ورود‎‎‎‏ حضرت امام به حسینیه قرار گرفتیم. امام که برای ورود به حسینیه تشریف‎‎‎‏ آوردند، خدمتشان گفتیم که آقا این رزمنده واقعاً حماسه کرد و گردانش‎‎‎‏ اینطور بود و فلان طور عمل کرد و مختصری از آن صحنه ها را برای حضرت‎‎‎‏ امام نقل کردیم. همین که صحبتمان تمام شد، ‏‏جاویدی به طرف امام پرید و‏‎‎‎‏ گردن حضرت امام را بغل کرد و شروع کرد بر گردن و سر و ‏صورت و پیشانی‎‎‎‏ حضرت امام بوسه زدن و اصلاً رها نمی کرد‏‏. قد ایشان در مقابل قد رشید و‎‎‎‏ بلند حضرت امام کوتاه بود و این موضوع و نیز وضع سن و سال و اوضاع‎‎‎‏ جسمانی حضرت امام ایجاب می کرد که ملاحظاتی صورت پذیرد، اما شهید‎‎‎‏ جاویدی اختیار را از کف داده بود و جالب این است که امام هم با یک حالت‎‎‎‏ عجیبی همین طور تحمل می کرد. ولی ما نگران بودیم که نکند برای حضرت‎‎‎‏ امام ناراحتی ایجاد شود که کسی با این کیفیت ایشان را مورد محبت قرار دهد. ‏‎‎‎

‎ ‎

Picture 2

‎ ‎

ما به حال شهید جاویدی غبطه می خوردیم که این توفیق نصیبش شده و به چیزی که دلش می خواست رسیده است. اما به دنبال آن، صحنۀ عجیب تری‎‎‎‏ دیدیم. زمانی که برادر جاویدی آرام شد و کنار ما ایستاد، یکدفعه دیدیم که‏‎‎‎‏ امام با آن قامت مبارکشان خم شدند و پیشانی این بسیجی را بوسیدند.‏‏ من تا‎‎‎‏ آن موقع یک چنین صحنه ای را در عمرم ندیده بودم. یک چنین صحنه هایی‎‎‎‏ بیانگر این واقعیت است که ‏‏همانجور که رزمندگان به حضرت امام عشق‎‎‎‏ می ورزیدند و علاقه داشتند، حضرت امام هم به رزمندگان بویژه بسیجیان‎‎‎‏ علاقه و محبت زیادی داشتند و این علاقه را ابراز هم می فرمودند‏‏. واضح بود‎‎‎‏ که امام رزمندگان را دوست داشتند، و از دیدار رزمندگان واقعاً لذت می بردند‎‎‎‏ و به هر کدام یک محبتی ابراز می فرمودند. ‏

‏ ‏

‎‎‏منبع: کتاب امام و دفاع مقدس، صص:99-96 (خاطره ای از ‏‏شهید سپهبد صیاد شیرازی‏‏) ‏

. انتهای پیام /*