مجله کودک 248 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 248 صفحه 22

صبح روز بعد مادر فهرستی بلند بالا از هرچه فکرش را بکنید از لامپ و صابون و پودرلباسشویی گرفت تا نان و نمک و فلفل و رب و رشته پلویی و گوجه و سبزی و میوه دستم داد. حالا که قراره اینجا با آقاجون و عزیز زندگی کنیم باید توی کارهای خونه و خریدها کمک حالشان باشیم. مادرم آموزگار است آموزگارکلاس اول بعضی وقتها هم یادش می­رود ما بزرگ شده ایم و داریم کلاس دوم راهنمایی با ما مثل بچه­های کلاس اول رفتار می­کند. با وجود این ایراد کوچک خیلی دوستش داریم. من و خواهرم دوقلو هستیم یعنی یک سال و یک روز و یک ساعت به دنیا آمده­ایم و مثل اغلب دوقلوها شباهتهای زیادی با هم داریم. آخه مامان برای خرید اینهمه چیزهای جورواجور باید حداقل هفت، هشت تا مغازه رفت. قصه نخورپسرم هرچی بخوای میتونی از بقالی سرکوچه بخری.... من که هنوز محله رو نمی­شناسم، تازه وقتی خریدم چطوری بیارم خونه؟ ... به صمد آقا بگو حکمت سلام رسوند، کارتو راه می­اندازه! وقتی رسیدم سرکوچه متوجه منظورپدربزرگم شدم. سلام صمدآقا. من نوه آقا حکمت هستم، بابابزرگم سلام رسوندند، گفتند اینو بدم خدمت شما زحمتش رو بکشید. بچه­ها مات و مبهوت به حرف­های جیمی و نقشه­های او گوش می­کنند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 248صفحه 22