مجله کودک 248 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 248 صفحه 8

او یک کودک معمولی نبود آفتابی گرم و سوزان، دشت را فرا گرفته بود. مرد عرق می­ریخت و قدم برمی­داشت. هنوز به مقصد راه مانده بود و مرد چاره­ای نداشت جز اینکه گرما را تحمل کند. کمی ایستاد تا خستگی در کند. تا چشم کار می­کرد، بیابان بود و گرما. در این هنگام، چشم مرد به کودکی هفت، هشت ساله افتاد که به آهستگی در میان بیابان قدم برمی­داشت. مرد به اطراف نگاه کرد. همراهی را با کودک ندید. صدای پای کودک نرم و آهنگین بود. مرد جلو رفت و از کودک پرسید: «با چه کسی این بیابان­ها را پیموده­ای» کودک آرام و مطمئن پاسخ داد: «با خدای بزرگ!» باز مرد پرسید: «برای این سفر،چه آذوقه­ای همراه داری؟ با چه وسیله­ای آمده­ای و مقصدت کجاست؟» کودک، نگاه شفاف و معصومش را به مرد دوخت و گفت: «آذوقه­ام، تقواست و وسیله­ام که مرا به مقصد می­رساند،پاهایم و البته مقصدم پیشگاه خداوند است.» مادر از مسافرت کردن حرفی نمی­زند. پس باید اشکالی وجود داشته باشد. او و گدارد دوان دوان به سوی آزمایشگاه می­روند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 248صفحه 8