مجله کودک 411 صفحه 37
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 411 صفحه 37

اتقای فرخی تنها زندگی می کرد و خیلی کم از خانه بیرون می آمد. قهرمان توی دلش گفت: یا نان ندارد یا دلش گرفته است و می خواهد قدم بزند. کاش بیشتر با او حرف می زدم. پشت سرش را نگاه کرد. آقای فرخی دور شده بود. اما اگر نان می خواست ...؟باز هم خریدن نان و نرسیدن حتی به نیمه دوم فوتبال ... اما عیب ندارد. برای بازی کردن هیچ وقت دیر نیست. همین فردا، پس فردا شاید ... باز کمی فکر کرد ... برگشت و صدایش زد :" آقای فرخی ... " :" بله پسرم، کاری داشتی؟" - : " نام می خواهید؟ من حاضرم نان هایم را به شما بدهم. - : " نه پسرم ، فقط می خواستم کمی قدم بزنم. اما کاش همه مثل تو بودند. " -: "پس لااقل کمی بردارید." آقای فرخی او را بوسید و گفت:" لقمه ای از نان گرم تو بزرگ مرد کوچک محله مان حتما خوشمزه است!" نام: براد فریدل سن: 38 ساله ملیت: امریکا باشگاه قبلی: بلاک بورن باشگاه فعلی: استون ویلا

مجلات دوست کودکانمجله کودک 411صفحه 37