مجله کودک 83 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 83 صفحه 8

قصه دوست چرا خفاش درون غار تاریک زندگی می کند؟ نویسنده : تولوا م.موله مترجم : مینا ذاکر شهرک در زمانهای خیلی قدیم ، وقتی دنیا تازه ساخته شده بود ، در سرزمین پرندگان خشکسالی سختی شد ، سرسبزی از بین رفت و رودخانه ها خشک شدند ، برگهای درختان موز در زیر آفتاب شدید پژمرده شدند و حتی درختان جنگلی هم که در نزدیکی سرزمین آنها بود ، زرد شدند. پرندگان دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که یکی از آنها به دنبال باران برود. از خفاش هم که پسرعموی آنها بود خواستند که در جمع آنها شرکت کند. خفاش هم در قرعه کشی شرکت کرد و آنقدر خوش شانس بود که قرعه به نامش افتاد. او بر بالای درختها و کوهها به پرواز درآمد تا اینکه به ماه رسید و فریاد زد : «در سرزمین پرندگان باران نمی بارد، همه چیز خشک شده است ، آن سرزمین ، باران می خواهد.» ماه لبخندی زد و گفت : «من نمی توانم باران را بیاورم ، من فقط می توانم شب تاریک را روشن و نورانی کنم ، اما تو می توانی پیش ستاره ها بروی.» خفاش آنقدر پرواز کرد تا اینکه ستاره ها را پیدا کرد ، آنها در حال بازی با همدیگر بودند و از اینکه خفاش بازیشان را خراب کرده بود عصبانی شدند. پس گفتند : «از اینجا دور شو ، اگر باران می خواهی پیش ابرها برو!» ابرها خوابیده بودند ، ولی با سر و صدای خفاش بیدار شدند ، خمیازه ای کشیدند و گفتند : «ما می توانیم باران بیاوریم ، اما اول باید باد بوزد و ما را به همدیگر نزدیک کند.» وقتی که خفاش به باد رسید ، صدای باد متوقف شد و گفت : «ما ابرها را به همدیگر نزدیک می کنیم ، اما اول باید خورشید آبها را بخار کند و به صورت ابر درآورد.» خفاش به سوی خورشید پرواز کرد ، ناگهان صدای فریاد بلندی را شنید : «بایست ، خفاش احمق! کجا می آیی! قبل از اینکه بالهای کوچکت را بسوزانم بایست.» خفاش با ترس به عقب برگشت و خورشید شعله هایش را به سمت ابرها گرفت. خفاش گفت : «در سرزمین پرندگان باران نمی بارد ، همه چیز خشک شده است ، آن سرزمین باران می خواهد.» خورشید گفت : «من به تو کمک می کنم ، ولی تو هم باید پس از اینکه باران آمد ، سبزترین نقطه را در بالاترین قسمت جنگل انتخاب کنی و در آنجا آشیانه ای برایم بسازی که مجبور نباشم همیشه راه زیادی را طی کنم تا هرروز صبح زود به آسمان برسم و شبها هم در آشیانه ام در جنگل آرام و سرد استراحت کنم.» خفاش با خوشحالی گفت : «برای پرنده ها چیزی آسانتر از ساختن آشیانه نیست ، تعدادشان هم زیاد است. به تو قول می دهم که آنها پس از سرسبزی ، یک روز برایت خانه ای بسازند.» سپس ، خفاش به سمت پایین پرواز کرد و از اینکه خبر خوشی برای پرندگان داشت ، خوشحال بود. پرندگان هم خیلی سریع قبول کردند که برای خورشید آشیانه ای بسازند. گنجشک : «فردای جشنِ سرسبزی ، برایش می سازیم.» جغد : «یک روزه ، این کار تمام می شود.» قناری : «آشیانه زیبایی خواهیم ساخت.» طاووس : «با زیباترین رنگها آنرا تزئین می کنم.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 83صفحه 8