مجله کودک 477 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 477 صفحه 9

پایین هستند، کافیه. پاشو برو!» گفتم: «من نمیروم!» امام گفت: «اصلاً آقای فرقانی؛ پاشو برو خانهی خودت بخواب.» من گفتم: «نه آقا، نمیشود! من مأموریت دارم. اگر بروم، فردا آقا مصطفی ناراحت میشود.» امام دیگر چیزی نگفت و من همان جا خوابیدم. در حالی که سر جایم دراز کشیده بودم، صد جور فکر و خیال از سرم گذشت. با خودم گفتم: «خدایا! من امشب پیش چه کسی خوابیدهام؟ بیشتر نگران این بودم که مبادا آسیبی به امام برسد. با این فکرها، خواب به چشمهایم راه پیدا نکرد و در میان خواب و بیداری بودم که یک دفعه احساس کردم نسیمی از کنارم عبور کرد. تا چشم باز کردم، دیدم امام است که دارد آرام از پشت بام پایین میرود. دمپاییهای ابریاش را که خیلی هم نرم و بیصدا بود، به جای اینکه بپوشد، به دستش گرفته بود و پابرهنه، با قدمهای نرم و آهسته به طرف پلهها میرفت؛ فقط به خاطر این که سر و صدایی نشود و من از خواب بیدار نشوم! در جایم نیمخیز شدم و به حیاط سرک کشیدم. چند لحظه بعد امام در حیاط بود. آن وقت دمپاییها را پوشید و رفت تا وضو بگیرد و برای نماز شب حاضر شود. از این که امام، این همه مراعات حال مرا کرده بود، گریهام گرفت. در سال 1922، ب ام و تصمیم به گسترش فضای کارخانه خود گرفت. زمینهای کارگاه اتو به کارخانه ب ام و اضافه شد. به این ترتیب کارخانه در نزدیکی محلی قرار گرفت که امروزه مجموعه ورزشی المپیک مونیخ در آنجا واقع است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 477صفحه 9