مجله کودک 492 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 492 صفحه 3

ماجراهای تپلی و دوستان یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. در دشتی سرسبز و دورافتاده، گنجشکی زندگی میکرد. نام این گنجشک «تپلی» بود. تپلی چند دوست داشت که اسم آنها پیشی هاپو و خرسی بود. روزی تپلی به یک راه رفت و گم شد. تپلی به یک جنگل رفت که آنجا خیلی دور و ترسناک بود. ناگهان تپلی چشمش به یک کدو تنبل خورد. خیلی ترسید. اول فرار کرد و بعد دوباره برگشت دید که کدو تنبل گریه میکند. به تپلی گفت: چرا از من میترسی؟ تپلی تا این جمله را شنید به او گفت: من اصلاً نترسیدم. فقط فرار کردم. کدو تنبل گفت: راست میگویی؟ - بله که راست میگویم. کدو تنبل خوشحال شد و گفت: پس بیا، با هم دوست شویم. تپلی گفت که من با تو دوست میشوم. هردو مشغول بازی شدند. دوستان تپلی دنبال او میگشتند. هرچه صدای زدند او جواب نمیداد. تپلی با کدو تنبل تصمیم گرفتند با هم بازی کنند. تپلی به کدو تنبل گفت: بیا قایم باشک بازی کنیم. کدو تنبل گفت: خیلی خوب باشه اول مشخص کنیم چه کسی چشم بگذارد. تپلی که چشم گذاشته بود و میخواست کدو تنبل را بگیرد. تا ده شمرد، سپس به دنبال کدو تنبل رفت. هرچه این طرف و آن طرف میرفت، او را پیدا نمیکرد، چون کدو تنبل زیر زمین قایم شده بود. کدو تنبل کمی سرش را از زمین بیرون کرد و دید که کسی نیست. تپلی که پشت کدو تنبل بود، او را گرفت. کدو تنبل گفت: چه طوری مرا پیدا کردی. تپلی گفت: وقتی که بیرون آمدی. سپس هردو خندیدند. همه دوستان تپلی نگران او شدند. هاپو به بقیه گفت: باید کاری کنیم. چون دارد غروب میشود. یکی از آنها گفت: به صورت دستهجمعی به دنبال تپلی بگردیم. همگی به راه افتادند. ناگهان همه دیدند یک کدو تنبل و یک گنجشک از کنار آنها میگذشتند. پیشی گفت: تپلی کجا میروی ما دوستان تو هستیم. تپلی خیلی خوشحال شد و گفت: سلام بچهها. میدانم که از دست من ناراحت هستید. موقعی که گم شدم، کدو تنبل به من کمک کرد و حالا دوست دارم او هم با ما زندگی کند. همه خوشحال شدند و روزگار خود را به خیر و خوشی گذراندند. الیاس خسروی خواجهها، کلاس چهارم ابتدایی از بجنورد سارا و گربه خپل گربهی سارا خپل خوابیده توی ایوون سارا میاد میشینه ایوون، کنار حیوون * گربهی سارا خپل زیادی خوابآلوئه موهاش سپید و سیاه حسابی پشمالوئه * گربهی سارا خپل با اینکه، خیلی خنگه سارا میگه، مامان جون گربهام، چقدر زرنگه کلاغه کلاغه میگه قار قار پاییز اومد خبردار باباجونم بیداره مشغولِ کشت و کاره مامان جونم میبافه شده کمی کلافه منم میرم مدرسه فصل کلاس و درسه جامدادی بابا به من داد یک جامدادی گفتم: قشنگ است با خنده، شادی * آن جامدادی رؤیای من شد همچون عروسک دنیای من شد * از مِهر بابا شد، سینهام پُر با بوسه، از او کردم تشکر شد، سینهام پُر با بوسه، از او کردم تشکر حاجیه خاتون حسنی از قزوین کلم کلم را سبزی ضد سرطان هم مینامند. سابقه کاشت کلم به 600 سال قبل از میلاد در یونان برمیگردد. کلم چندین نوع معروف دارد که کلم برگ، گل کلم، کلم بروکسل، کلمپیچ، کلم قمری و کلم بروکلی از معروفترین انواع کلم هستند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 492صفحه 3