مجله نوجوان 83 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 83 صفحه 9

و جواب داد . « برچ ؟ ! آه دختر می توانستم خیلی چیزها راجع به او تعریف کنم اما تو گوش نمی کردی . حالا چه می خواهی بدانی ؟ » - خاطرم هست که یک حرفی دربارة همسرش زدی . - هوم بله . زن او مرده است . خانم « برچ » یک روز صبح زود با قایقش به دریاچه رفت و هرگز برنگشت . این موضوع را می دانستنی یا نه ؟ لورنا گفت . « من فقط می دانم که برچ پارسال بیوه شد و فکر می کنم برای همین تصمیم گرفت خانه اش را بفروشد . » کلارا زمزمه کرد : « جنازه زن بیچاره را اصلا نیافتند . می گویند دریاچه خیلی گود است . مأمورین پلیس با کمک مردم دو روز از صبح تا شب توی دریاچه گشتند اما هیچ اثری از زن بخت برگشته به دست نیاوردند . » لورنا پرسید : « و از آن پس والی برج به مواد مخدر پناه برد ؟ » کلارا خندید : « اوه نه جانم . او یک معتاد مادرزاد است . مردک وقتی هم زنش زنده بود . همین طور بود نمی دانم مردم چه طور به او کار می دهند یک بار من از برچ خواستم قفسه های مغازه ام را درست کند ولی تا یک ماه بعد بوی گندش از این جا بیرون نرفت . تو برای چه توجهت به او جلب شده ؟ مردک مزاحم تو که نیست ، هان لورنا ؟ » - نه ، نه ، من . . . چون یک ماهی است که او را این اطراف ندیده ام ، فقط می خواستم بدانم کجاست و چه می کند . - خب اگر اطلاعات بیشتری دربارة برچ می خواهی ، برو پیش چارلی ، صاحب دراگ استور « سیتی زن » . او تمام مردم این شهر را می شناسد و از همه چیزشان خبر دارد . بله ، « چارلی گرین » خیلی چیزها می دانست . او به لورنا گفت : « برچ حاضر بود تمام زندگیش را بدهد و از دست همسرش راحت شود . آن ها شبانه روز با هم دعوا داشتند و زن هر شب پیپ بد بوی « والی » یا خود او رااز خانه بیرون می انداخت . شرط می بندم مردک از وقتی که همسرش ناپدید شد ، دارد جشن می گیرد . » - اما . . . خانم برچ به طرز غریبی مرد ،نه ؟ - بعضی از مردم فکر می کنند او خودش مرده است . یعنی به طور اتفاقی دچار حادثه ای شده است . - چه طور ؟ - گفتم بعضی از مردم ولی خودم جزو آن ها نیستم . البته « والی »مشتری و دوست من است خانم « پاول » - می فهممم اما مردم چه عقیده ای دارند ؟ - عده ای معتقدند که مرگ او زن تصادفی نبوده و والی برچ در آن دست داشته است . لورنا با صدایی وحشت زده گفت : « خدای من ! مقصودتان قتل که نیست ، هست آقای گرین ؟ » چارلی با لحن محکم پاسخ داد : « چرا ! گروهی یقین دارند که والی برچ زنش را کشته است . » لورنا پاول پریشان و مضطرب از مغازه خارج شد . آیا برچ واقعاً سر همسرش را زیر آب کرده بود آیا علت رنگ و روی خارق العادة گل های اطلسی ، لاله ها و رز های او و حاصل خیزی غیر عادی خاک باغچه حیاطش می توانست وجود لاشة زن برچ در زیرزمین باشد ؟ آیا جمجمه ای که او آن روز توی باغچه پیدا کرد کلة خشک شده خانم برچ بود ؟ » نمی دانست لورنا برای هیچ کدام از این سؤالات جواب درستی نداشت و بهتر دید که در قضاوت عجله نکند . اگر او قضیه را به پلیس خبر می داد ، مأمورین بی شک جهت یافتن بقایای اسکلت مقتول تمام باغچة خانه اش را زیر و رو ساخته و کلیة زحماتی را که لورنا برای پرورش گل های خود کشیده بود ، برباد می دادند . آن وقت او نمی توانست در نمایشگاه گل های فصل شرکت کند . وقتی به خانه برگشت ، جمجمه را از توی سطل آشغال برداشت و درون کمد اتاق عقبی زیر مقدار زیادی خرت و پرت و لباس پنهان کرد تا به موقع تحویل پلیس بدهد . همان دم ناگهان ضربات محکمی که به درب منزلش می خورد توجه اش را جلب کرد . لورنا و حشت زده از جا پرید و رفت به سمت درب منزل در را گشود و خود را روی در روی « والی برچ » یافت . مرد لباس کار کثیف و کهنه ای به تن داشت و صورتش اصلاح نشده بود . مو های ژولیده و چشمان تیره و گود افتاده اش به طرز وحشتناکی می درخشید . او لحظه ای آن جا ایستاد و به پیپ کثیفش پک عمیقی زد ، سپس غرّش کنان گفت : « با تو حرف دارم » . لورنا که زبانش گرفته بود به زحمت پرسید : « چه . . . چه . . . ؟ » مرد قدم به داخل خانه گذاشت و کپه ای دود سفید از دهانش بیرون داد و غرید « شنیده ام که تو در شهر راجع به من تحقیقاتی کرده ای . چرا ؟ تو این خانه را از من به قیمت خیلی ارزان خریدی ، دیگر چرا فضولی می کنی خانم ؟ » لورنا جواب داد : « آه ، این طور نیست آقای برچ . اگر در تمام این حوالی یک نفر باشد که کاری به کار دیگران ندارد آن شخص منم . » - خب ، پس سرت به کار خودت باشه و دور مرا خط بکش . اگر سوالی هم داری از خودم بپرس . - آه شما عصبانی نشوید . من امروز ماجرای مرگ همسرتان را از کسی شنیدم و کنجکاوی ام تحریک شد . مرد خیره خیره به او نگریست و سرش را جلو آورد . بوی تند مواد مخدر و بوی گند توتون از نفسش به مشام می رسید . لورنا بیشتر ترسید و عقب رفت . برچ گفت : « گوش کن خانم . من از دست زنها به اندازة کافی آزار دیده ام . تو دیگه پا روی دمم نذار اگر باز هم فضولی کنی بد می بینی فهمیدی یا نه ؟ » بعد « والی برچ » چرخید و به سرعت از خانه بیرون رفت . لورنا عرق ریزان و بی حال در حالی که قلبش به شدت می زد ، روی یک صندلی افتاد .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 83صفحه 9