طعم صلوات
یک روز که پیغمبر
از گرمی تابستان
همراه علی می رفت
در سایة نخلستان
دیدند که زنبوری
از لانه خود زد پر
آهسته فرود آمد
بر دامن پیغمبر
بوسید عبایش را
دور قدمش پر زد
بر خاک کف پایش صد بوسة دیگر زد
پیغمبر از او پرسید :
« آهسته بگو ، جانم
طعم عسلت از چیست ؟
هر چند که می دانم ! »
زنبور جوابش داد :
« چون نام تو می گویم
گل می کند از نامت
صد غنچه به کندویم
تا یاد تو را هر شب
چون گل به بغل دارم
هر صبح که بر می خیزم
در سینه عسل دارم
از قند و شکر بهتر
خوش تر ز بنات است این
طعم عسل از من نیست
طعم صلوات است این افشین علاء
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 83صفحه 3