مجله نوجوان 93 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 93 صفحه 8

داستان پلیسی سارق نویسنده:آلفرد هیچکاک مترجم: مهرک بهرامی قسمت دوم پزشکانی که « لوین » برای معاینه من فرستاد ، در مجموع آدمهای خوبی بودند اما خیلی بیشتر از ظرفیتم به من فشار آوردند . آن ها سؤالات پیچیده و عجیب و غریبی می کردند و بین خودشان فنی و قلنبه سلمبه حرف می زدند . اصطلاحات طبی می پراندند و گاهی حتی ضد و نقیض می گفتند . خلاصه رفتارشان غیرقابل تحمل بود و من کم کم به این فکر افتادم که باید خودشان هم تحت درمان قرار بگیرند ولی در آخر به ناچار پذیرفتم که کمی از نظر عقلی دچار مشکل شده ام ، وگرنه در ضمن انجام چنان کار حساسی چرت نمی زدم . از آن به بعد من بیشتر نگران جنون خودم بودم ، نه دزدی و گرفتار شدن و احیاناً اعدام . روز محاکمه فرا رسید . شهادت « جینی فار » و پدر و مادرش ، توریست هایی که توقف کرده بودند تا به من کمک کنند و مأمورین وارد در ماجرا ، همه و همه برای هیأت منصفه شکی باقی نگذاشت که من یک دزد کثیف و ناشی هستم و در حین سرقت ، گیر افتاده ام و « هارولد لوین » وکیل مدافعم کاری نمی توانست بکند جز این که مدعی شود من دیوانه ام . او با حرارت به هیأت منصفه می گفت : « آقایان ! هیچ دزد عاقلی در حال فرار و هنگامی که خطر دستگیری اش وجود دارد و می داند که اگر گرفتار شود اعدام خواهد شد ، کنار جاده توقف نمی کند و به خواب نمی رود . » اعضای هیأت منصفه گوش می دادند و گویا قلباً با « لوین » موافق بودند چون همگی از گوشة چشم ، نگاه های دزدانه و بیمناکی به من می انداختند . پس همه چیز ، کاملاً وفق مراد ما پیش می رفت . « لوین » و دو پزشک روانکاو به نوبه خود شهادت داده بودند که من عقل درستی ندارم و در یک حالت جنون موقتی بچه خانواده میلونر « فار » را ربوده ام . وکیل به من سپرده بود که در صندلی شهادت تا می توانم خل بازی در بیاورم ، پرت و پلا بگویم و رفتار مغشوش و بی ثباتی داشته باشم . او زیر گوشم زمزمه کرد : تیرمان به هدف خورده است « بیو » . قضات به فکر فرو رفته اند . سپس « لوتر » دادستان محل ، دکتر « جولیوس ماندرسون » را نزد قاضی فرا خواند . من او را می شناختم . او همان پزشک پلیسی بود که در شب اول دستگیری ام مرا معاینه کرده بود . دکتر آرام روی صندلی مخصوص شهود نشست و از آن لحظه به بعد محاکمه من جنون آمیز شد ، همان قدر که تصور می رفت اعمال من جنون آمیز است ! « جان لوتر » دادستان محلی پس از معرفی پزشک پلیس به او گفت : دکتر ! شنیدید که در این دادگاه چندین مرتبه متهم را به لقب مخصوصش خواندند ؟

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 93صفحه 8