حامد قاموس مقدم
جنگل انتظار
پیتر درون تختخوابش دراز کشیده بود و پتو را تا زیر گردنش بالا کشیده بود. صدای قدمهای پدرش را
که به سمت اتاق میآمد شنید. چشمانش را بست. لحظهای حس کرد نور راهرو رویش پهن شد. صدای
پدر را شنید که آرام میگوید: انگار خوابیده!
وقتی پیتر احساس کرد نور از رویش جمع شده است آرام چمانش را باز کرد. دور شدن صدای قدمهای
پدر یعنی لحظۀ شروع عملیات!
پیتر پتو را کنار زد او با تجهیزات کامل یعنی پوتین و شلوار پیک نیک و چراغ قوه و یک کوله پشتی از
زیر پتو بیرون پرید. رأس ساعت مقرّر، چند سنگ ریزه به شیشه خورد. پیتر به همراه جورج و اندی قرار
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 128صفحه 24