مجله نوجوان 143 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 143 صفحه 8

دوست در گوشی! تهمینه:من راجع به تلفن وموبایل می­خواستم یه چیزی بگم! راستش رو بخواین من زیاد علاقه­ای به مهمونی و پارک رفتن و اینجور چیزا ندارم. بیشتر ترجیح می­دم با یکی تلفنی حرف بزنم. ملیحه: آخه تهمینه صبح تا شب توی خونه تنهاس و حق نداره بیرون بره. تهمینه: موضوع، حق نداشتن نیست. من اصلاً خوشم نمی­یاد توی خیابون راه برم. مادر من کارمنده، به خاطر همین از مدرسه که می­رم خونه تا شب که مامانم از سر کار بیاد تنها هستم. بهترین چیزی که می­تونه وقتهای خالی من رو پر کنه اینه که روی تختم دراز بکشم و تلفنی با یکی از دوستام حرف بزنم. عین در گوشی حرف زدن می­مونه. من از در گوشی حرف زدن خیلی لذّت می­برم. فاطمه: در مورد چی حرف می­زنین؟ تهمینه: فرقی نمی­کنه! معلّما، بچَه­های کلاس، مامان باباها! ملیحه: فقط همین؟ تهمینه: درد دل هم می­کنیم. یه دفعه مامان و بابای یکی از دوستام می­خواستن از هم جدا بشن. اون هم زنگ می­زد با من درد دل می کرد. دوست: خب این درد دل کردنها در دراز مدَت روی رفتار شما­ها تأثیر منفی نداره؟ تهمینه: شاید! ولی تا حالا به اینجاش فکر نکرده بودم. یه بار داشتیم حرف می­زدیم که اونور خط خیلی شلوغ پلوغ شد و دوستم گوشی رو قطع کرد. تا آخر شب که دوباره زنگ بزنه خیلی نگران بودم تا اینکه زنگ زد و فهمیدم بابا مامانش دعواشون شده و باباش، مامانش رو کتک زده، خواسته از خونه بندازه بیرون، برادر بزرگترش هم جلوی باباش وایستاده و خلاصه خونشون شده محشر کبری! فاطمه: تو چی کار کردی؟ تهمینه: هیچی! عین دیوونه­ها شده بودم، از همه چیز می­ترسیدم تا یه صدایی می­اومد از جا می­پریدم. آخر سر هم کارم به دکتر و دوا و آمپول کشید.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 143صفحه 8