مجله نوجوان 184 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 184 صفحه 28

آهو افسانه های برادران گریم برگردان از زبان آلمانی : سید احمد موسوی محسنی برادر دست خواهر کوچکش را گرفت و گفت : ((از وقتی مادرمون از دنیا رفته روزگار خوشی نداریم ، نامادری هر روز کتکمون می زنه و با لگد از خونه بیرونمون میندازه . لبه نون غذای همیشگیمونه . سگ کوچولومون وضعش بهتر از ماست . اون زیر میز می گرده و لقمه ای درست و حسابی براش میندازند . خدا عاقبتمونو به خیر کنه ! اگر روح مادرمون با خبر بشه ،آزرده میشه . بیا فرار کنیم و به جای دیگه ای بریم .)) بچه ها تمام روز راه رفتند . وقتی باران گرفت ،خواهر با لحنی غمگین گفت : ((خدایا ، آسمون و قلبای ما هر دو با هم گریه می کنن .)) شب هنگام به جنگل بزرگی رسیدند . از بی پناهی و گرسنگی زیر درخت بزرگی نشستند . کم کم پلکهایشان روی م رفت و خوابشن برد . روز بعد وقتی از خواب بیدار شدند ،نور طلایی خورشید از لا به لای درختان می تابید . پسرک خیلی تشنه بود . اگر چشمه ای پیدا می کرد ،می رفت و کمی آب می نوشید . صدای شر شر آبی را شنید . از جا بلند شد ،دست دخترک را گرفت تا دنبال آب بگردند . نامادری بدجنس که جادوگر بود می دانست که بچه ها کی خانه را ترک کرده اند . سایه به سایه دنبالش بود و تمام چشمه های جنگل را جادو کرد . چشمه کوچکی پیدا کردند که آب زلالش از دور می درخشید. پسرک آمد از آن بنوشد ولی خواهرش از صدای شر شر آب فهمید که می گوید : ((هر کس از من بنوشد ببر می شود.)) ناگهان فریاد زد :((خواهش می کنم از این چشمه ننوش ،ببر می شوی و مرا می دری .)) پسرک با وجود تشنگی شدید قبول کرد و لب به آب نزد و پیش خود گفت : ((باشه ،تحمل می کنم .)) به چشمه که رسیدند ،خواهر حس کرد که صدای آب می گوید : ((هر کس از من بنوشه ، گرگ می شه .)) ناگاه فریاد زد : ((برادر جون به حرفم گوش کن ،از این آب ننوش ،گرگ می شی و منو می خوری .)) او باز هم گوش کرد و به آب نزدیک نشد ولی در دل گفت : ((باز هم تحمل می کنم . هر چند که طاقتم تموم شده .)) به چشمه سوم رسیدند ،خواهر حس کرد که آب می گوید : ((هر کس از آب من بنوشد آهو می شود .)) تا دخترک خواست هشدار بدهد که اگر از آن آب بنوشد آهو می شود و دنبالش می کند ،دید برادرش در کنار چشمه زانو زده و دارد خود را سیراب می کند . وقتی آب به لبهایش رسید ، به آهو تبدیل شد . دخترک مثل ابر بهار اشک می ریخت . غمگین در کنارش نشست ،دلداری اش داد و قول داد که هیچ

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 184صفحه 28