مجله خردسال 371 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 371 صفحه 19

یک اسکلت بود که یک پایش کوتاه بود. وقتی راه می رفت میلنگید. او چند تا از استخوانهایش را گم کرده بود. خیلی دنبالش گشته بود، اما پیدایش نکرده بود. یک روز که داشت لنگلنگان میرفت. یک گله سگ دنبالش کردند. اسکلت فرار کرد. اسکلت بدو، سگ بدو. کمی بعد، سگها به او رسیدند. اسکلت از ترس تریک تریک میلرزید و استخوانهایش به هم میخوردند. سگها جلو آمدند. اسکلت چشمهایش را بست. سگها چند تا استخوان جلوی پایش انداختند. و واق واق از آنجا دور شدند. اسکلت چشمهایش را باز کرد. استخوانها را دید . خیلی خوشحال شد. آن ها را برداشت و چسباند به آن پایش که کوتاه بود. پاهایش اندازهی هم شدند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 371صفحه 19