مجله خردسال 371 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 371 صفحه 21

دید و فهمید که پاییز آمده، ... گلبرگهایش را بست و خوابید. ... خسته بود. ... گفت:" خسته شدی؟! هنوز ... و ... و ... نمیدانند که پاییز آمده. باید برویم و آنها را خبر کنیم." همین موقع ... گفت:" قور قور من آواز ... را شنیدم. میدانم که پاییز آمده!" ... در حالی که بالای سر .. پرواز می کرد گفت:" من هم آواز ...را شنیدم و فهمیدم که پاییز آمده!" ... گفت:" پس فقط باید .. را خبر کنیم. "... گفت:" برویم؟!" .. جواب داد:" " برویم!" آنها به طرف خانهی ... رفتند. اما وقتی رسیدند که ... آخرین ماهیاش را خورده بود و به خواب رفته بود. ... گفت:" ... از کجا فهمید که پاییز آمده و به خواب رفت؟" ... گفت:" او آخرین ماهی را از .. گرفته. حتما آواز او را هم شنیده است!" حالا ... و ... کاری نداشتند جز بازی و خنده در پاییز.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 371صفحه 21