کاهو گفت: من از روی دوستی این حرفها را به تو می زنم. اگر دوست تو نبودم که نمیگفتم.
کرم گفت: مگر می شود کاهو را از زمین بکنند؟ نه نه تو مال این زمین هستی و دوست من هم هستی. اگر توانستند من را از زمین بکنند؛ تو را هم می توانند بکنند. تو مگر دوست من نیستی؟
کاهو گفت: چقدر خنگی!
کرم گفت: ممنونم!
کاهو هر کاری کرد نتوانست حرفش را به کرم کوچولو بفهماند. کاهو گفت: تو باید از لای برگهای من بیرون بیایی و بروی دنبال زندگی خودت وگرنه برایت بد میشود.
کرم گفت: من دوست تو هستم! هیچوقت تو را تنها نمیگذارم! هنوز دوره دوستیها به سر نیامده.
کاهو دیگر حرف نزد. کاهوها را از زمین کندند و توی جعبه گذاشتند و به شهر بردند. کرم لای برگهای کاهو مانده بود. کاهو رفت و شسته شد و تا خواست برای سالاد آماده شود که کرم یکباره از لای برگ های کاهو بیرون پرید و افتاد وسط چیزهای دیگرِ سالاد. جیغی به هوا رفت؛ خورد به سقف آشپزخانه؛ آمد پایین و خورد به کرم کوچک. کرمِ کوچک را لای چند برگ کاهو آنقدر فشار دادند که یادش رفت کرم است. آنوقت پرتاب شد توی زبالهدانی که پر از زباله بود و درش خوب بسته شد.
هیچ کس هم نفهمید پس از افتادن کرم و آن چند برگ کاهو توی زبالهدانی، کدامشان بیشتر خفه شدند؛ کرم یا آن برگ های کاهو. نصف دیگر کاهو گریه اش گرفت.
دود آتش و شعله آن از علایم اولیه ارتباطی بوده است. از آتش در شب ها برای ارسال پیام استفاده می شد. سرخپوستان با استفاده از قطع و وصل دود ناشی از آتش، پیام های مختلف به یکدیگر می فرستادند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 444صفحه 9