
بابا: «راستش این من بودم که نفهمیدم دارم چکار میکنم. حسابی
گرم بازی شده بودم. ولی عجب مزهای داشت میدادها. حیف که
مامانت نذاشت. البته حق داشت. حیف که نذاشتی سعید.»
سعید: «اگه منو یه کم تو بازی راه میدادین اینجوری نمیشد.»
بابا: «مگه تو بچهای که اینقدر سر یه بازی حرف میزنی. حالا
اتفاقیه که افتاده. باید ببینیم چکار میشه کرد. روانشناسان معتقدند
آدم باید در سختیها فکر و اندیشهاش را به کار بیندازه و راه چاره
را پیدا کنه. تو عقلت به جایی نمیرسه؟ یه فکری بکن دیگه.»
فکر و اندیشهمان را به کار انداختیم و راه چاره را پیدا کردیم.
تصمیم گرفتیم آرام و بدون سروصدا
با هم بشینیم و پازل را از اول اولش
با همکاری هم درست کنیم.
سعید: «قول؟ قول مردانه؟»
بابا: «قول مردانهی مردانه.»
سعید: «بابا قول دادیها»
بابا: «خانم، پازله را بیار. من و سعید
به هم قول دادیم. خانم؟ خانم؟»
سعید: «مامان... مامان...»
دز زندگی وقتهایی
هست که هیچ چیز
نمیتوانید بگویید
جز اینکه بگویید:
«واقعا که.»
سعید: «واقعا که.
مامان جون غذات
نسوزه، کمک نمیخوای؟»
مامان: «آقا لطفا
امروز شما غذارو
بکش. ببرین و
بشینین بخورین.
سالاد هم درست
کردم تو یخچاله!
با این چیزی که خریدی
آدمو سر کار میذاره.»
سعید: «مامان جان اجازه بده کمکتان کنیم.
خرابش کنین تا سه نفری با هم درستش کنیم.»
مامان: «دیگه چی؟ این همه زحمت کشیدم. یه
کمش مونده. خرابش کنم؟ برین غذاتونو...»
بابا: «اونهها خانم، اون یکیه، اونو بذار
بغل اون یکی. اونجا که نه، کنار اون...»
مامان: «یه کم برید کنار اینقدر نچسبید
کلافه شدم. بذارین بفهمم چکار میکنم...»
کتاب
کتاب بخش مهم و قدیمی از فرهنگ مردم جهان را در خود ذخیره کرده است. کتاب از قدیمی ترین وسایل ارتباطی است که بشر از آن برای تبادل فرهنگ خود استفاده کرده است، کاغذ، ماده اولیه کتاب است که تاکنون ماده دیگری جانشین آن در ساخت کتاب نشده است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 444صفحه 39