مجله خردسال 125 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 125 صفحه 4

هوا گرم بود، خیلی گرم. خورشید داغ داغ وسط آسمان بود. خرگوش­ازلانه­اش بیرون­آمد و به خورشیدگفت: «این قدر نتاب! همه­جا را داغ­کرده­ای. می­خواهی رودخانهها را خشک کنی تا مزرعهها بی­آب بمانند و گلها تشنه شوند؟» اما خورشید همین­طور می­تابید، داغ داغ. خرگوش عصبانی شد. از لانه­اش یک طناب آورد و گفت: «الان می­آیم و تو را با طناب می­بندم و به دریا می­برم تا نتوانی این طوری همه جا را داغ کنی.» خرگوش طناب را روی شانه­اش گذاشت و رفت. وقتی­کمی از لانه­اش دور شد، بزی را دیدکه یک عالمه هیزم جمع­کرده و می­خواهد به خانه­اش ببرد. بزی به خرگوش گفت: «کجا می­روی؟» خرگوش طناب را نشان داد وگفت: «می­روم با این طناب خورشیدرا ببندم و به دریا ببرم.» بزی گفت: «قبل از این که بروی، طناب را می­دهی تا این هیزمها را با آن ببندم و به خانه­ام ببرم؟» خرگوش­گفت: «باشد!» بعد، خرگوش و بزی­باکمک هم هیزمها را با طناب بستند و به خانه­ی بزی بردند. بزی خیلی خوش­حال شد. از خرگوش تشکر کرد. خرگوش طناب را برداشت و رفت. هنوز چند قدم از خانه­ی بزی دور نشده بود که صدای جوجه بلبل را شنید. او فریاد می­زد: «کمک کنید! کمک کنید! من از لانه افتاده­ام پایین.» خرگوش به طرف درخت رفت و دید جوجه کوچولو پایین درخت افتاده. جوجه را برداشت و فکر کرد چه طوری می­تواند اورا به لانه­اش برگرداند. بعد به­یاد طناب افتاد. سر طناب را بالای شاخه انداخت و آن را محکم بست. بعد جوجه را برداشت و آرام آرام از طناب بالا رفت و جوجه بلبل را توی لانه گذاشت. جوجه بلبل خیلی خوش­حال شد..

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 125صفحه 4