مجله خردسال 125 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 125 صفحه 6

خرگوش طناب را برداشت و راه افتاد و رفت. هنوز خیلی از درخت دور نشده بود که خارپشت را دید. او یک کیسه­ی بزرگ پر از سیب را پشتش گذاشته بود. سر کیسه باز بود و سیبها از آن بیرون می­ریخت. خرگوش جلو رفت و گفت: «خار پشت جان! بیا با این طناب سر کیسه­ را ببند تا سیبها بیرون نیفتد.» خارپشت خیلی خوش­حال شد. خرگوش و خارپشت با کمک هم کیسه را بستند و به خانه­ی خارپشت رفتند. خارپشت به خرگوش گفت: «تو دوست خوبی هستی. بیا تا با هم سیب بخوریم.» خرگوش گفت: «نه! من کار مهمی دارم. باید بروم و خورشید را بگیرم و به دریا ببرم!» خارپشت به آسمان نگاه کرد و گفت: «خورشید ر فته. به آسمان نگاه کن!» خورشید رفته بود و هوا آن قدرها گرم نبود. خرگوش گفت: «خورشید از طناب من ترسید و رفت!» خارپشت خندید و گفت: «شاید!» بعد هر دو نشستند و سیب خوردند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 125صفحه 6