مجله خردسال 128 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 128 صفحه 8

فرشته­ها امروز از صبح، مادرم مشغول درست کردن شله زرد بود. مادربزرگ و دایی عباس هم به خانه­ی ما آمده بودند و به مادر کمک می­کردند. مادر می­گفت که روز رحلت پیامبر (ص) است. برای همین او نذر کرده شله زرد درست کند. من و دایی عباس توی حیاط بودیم که دایی گفت: «فکر کنم امروز، باران ببارد.» مادربزرگ صدای او را شنید و گفت: «باران امروز، اشک فرشته­هاست. اگر باران ببارد رحمت است و نعمت.» پرسیدم: «فرشته­ها برای پیغمبر (ص) گریه می­کنند؟» مادربزرگ گفت: «نه! فرشته­ها به حال ما گریه می­کنند.» پرسیدم: «چرا؟» دایی گفت: «چون پیغمبر ما پیش آن­هاست ولی ما تنها مانده­ایم.» وقتی حرف­های دایی تمام شد، باران قطره قطره بارید. مادربزرگ گفت: «باران امروز بوی گلاب می­دهد. بوی خوش محمدی.» زیر باران ایستادم تا اشک فرشته­ها، صورتم را خیس کند. مثل دایی که صورتش را رو به آسمان گرفته بود. همه جا بوی گل می­داد. بوی گل محمدی.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 128صفحه 8