مجله خردسال 126 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 126 صفحه 8

فرشته­ها من و پدر و مادر، برای کمک به خانه تکانی مادربزرگ و پدربزرگ به خانه­ی آن­ها رفتیم. پدربزرگ گفت: «من شیشه­ها را پاک می­کنم.» پدرم دستمـال را از پدربزرگ گرفت و گفت: «شما زحمت نکشید، خودم همه­ی کارها را می­کنم.» مادربزرگ می­خواست در شستن ملافه­ها کمک کند که مادرم گفت: «شمـا زحمت نکشید، من خودم همه­ی آن­ها را می­شویم.» پدربزرگ گفت: «پس من چای دم می­کنم» مادربزرگ هم به آشپزخانه رفت تا ناهار درست کند. پدربزرگ گفت: «من دلم نمی­خواهد بی­کار بمانم و ببینم شما خسته می­شوید.» پدرم سینی چای را از پدربزرگ گرفت و گفت: « به یاد امام افتادم، وقتی­که صبح زودتر از بقیه بیدار شده بودند و برای همه چای آماده کرده بودند.» پدربزرگ قندان را آورد و گفت: «امام به کسانی که در خانه­شان خدمت می­کردند، همیشه احترام می­گذاشتند و اگر فرصتی پیدا می­شد، در انجام بعضی کارها به آن­ها کمک می­کردند.» مادر، ملافه­ها را شسته بود. پدر و پدربزرگ به او کمک کردند تا آن­ها را روی بند پهن کند. ملافه­های خیس مثل بال فرشته­ها خوش­بو بودند. همه چیز بوی عید می­داد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 126صفحه 8