مجله خردسال 42 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 42 صفحه 4

قصههای غار قایق مرجان کشاورزی آزاد پسرک کنار رودخانه نشسته بود که لاک­پشت بزرگی آرام آرام از کنار او گذشت و رفت توی آب،بعد دست و پایش را در آب حرکت داد و شنا کرد و به آن طرف رودخانه رفت. پسرک پیش خودش گفت:«من هم می­توانم مثل او از رودخانه بگذرم. این که کاری ندارد!» بعد روی زمین دراز کشید و مثل لاک پشت آرام آرام به طرف رودخانه رفت. همین­که به رودخانه رسید و رفت توی آب چشم و گوش و دهانش پر از آب شد. چیزی نمانده بود غرق شود. پسرک شنا بلد نبود، برای همین هم خیلی ترسید و با عجله خودش را به خشکی کنار رودخانه رساند. زیر نور آفتاب دراز کشید تا گرم شود، همین موقع لاک پشت دیگری وارد آب شد و راحت و آرام شنا کرد و به آن طرف رودخانه رفت. نه غرق شد و نه زیر آب فرو رفت. پسرک با دقت به او نگاه کرد و گفت:«اگر من هم مثل لاک پشت چیزی به پشتم ببندم حتما می­توانم از رودخانه بگذرم.» او تنه­ی شکسته­ی درختی را محکم به پشتش بست، تنه­ی درخت سنگین بود و پسرک پشتش دردگرفته بود، اما او می­خواست هر طور که شده از آب بگذرد. پسرک روی زمین دراز کشید و مثل لاک پشت وارد آب شد. اما باز هم آب توی گوش و چشم و دهانش رفت و چیزی نمانده بود غرق شود که با زحمت زیاد خودش را از آب بیرون کشید و تنه­ی درخت را از پشتش باز کرد، بعد زیر نور آفتاب خوابید تا گرم شود، پسرک خیلی ناراحت بود. او نمی­دانست چه طوری می­تواند از رودخانه بگذرد... ناگهان لاک پشت دیگری از کنارش گذشت. پسرک لاک­پشت را برداشت و گفت:«تو چه طوری از آب رد می­شوی؟ چه طوری؟!» لاک­پشت از ترس دست و پا و سرش را توی لاکش فروبرد. پسرک خوب به لاک پشت نگاه کرد. با دقت و حوصله.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 42صفحه 4