مجله خردسال 42 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 42 صفحه 8

فرشتهها دیروزمن و پدربزرگ، با هم به پارک نزدیک خانه­ی آنها رفته بودیم. دوستان پدربزرگم توی پارک بودند. آنها وقتی ما را دیدند خیلی خوشحال شدند. پدربزرگ پیش آنها نشست. من هم یک عالمه بازی کردم. وقتی می­خواستیم به خانه برگردیم، پدربزرگ گفت:«سلام کردن یکی از کارهای خوبی است که تو نباید هیچ وقت آن را فراموش کنی.» من می­دانستم چرا پدربزرگ این حرف را می­زند. گفتم:«من خجالت کشیدم به دوستان شما سلام کنم.» او گفت:«کار خوب را همه دوست دارند. هیچ وقت از انجام کار خوب خجالت نکش. حضرت محمد(ص) همیشه زودتر از دیگران سلام می­گفتند. حتی به بچهها. برای همین هم بچهها هروقت او را می دیدند، پنهان می­شدند تا خودشان زودتر از پیامبر سلام بگویند. آنها می­خواستند با این کارشان خدا و پیغمبر را خوشحال کنند. اگر تو هم زودتر از دیگران سلام بدهی هم خدا خوشحال می­شود، هم همه­ی کسانی که صدای سلام تو را شنیدهاند.» وقتی به خانه رسیدیم من پشت در پنهان شدم. پدرم می­خواست زودتر از پدربزرگ سلام کند، اما من زودتر از همه با صدای بلند سلام کردم!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 42صفحه 8