قورباغه
پرنده مرغابی
ترس یا خنده
قو گوزن
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
یک روز، وقتی که و توی آب دریاچه شنا میکردند، صدای فریادهای یک را شنیدند که میگفت: «فرار کنید، فرار کنید یک درخت به دنبال من است.» با تعجب به نگاه کرد و گفت: «تو هم شنیدی؟» گفت: «شنیدم. اما درخت که پا ندارد تا دنبال بدود!» و به کنار دریاچه آمدند. در حالیکه نفس نفس میزد کنار آنها نشست وگفت: «روی شاخههای یک درخت نشستـه بودم که یک مرتبه درخت شروع کرد به راه رفتـن. من فرار کـردم و درخـت هـم به دنبــالم آمد!»
پرسید: «شاید وقتی که روی درخت بودی خوابت برده وخواب دیدی که درخت به دنبالت میآید!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 44صفحه 17