مجله خردسال 45 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 45 صفحه 5

دره­ی گلها ببرد و ببارد. آن­وقت از هر قطره­ام یک برگ می­روید و یک غنچه باز می­شود.» خورشـید خـانم با خوشحالی خاله ابر را صدا کرد. قطره­های نقره­ای را که روی آب صف کشیـده بودند، بخارکرد و به دست خاله ابر سپرد. ولی یکی از قطره­ها زیر یک گوش­ماهی خوابش برده بود. وقتی بیدار شد، دید همه رفتـه­ا ند و او جا مانده است. قطره­ی نقره­ای به خودش گفت: «حالا چه کنم؟» بعد به ننه دریا گفت: «ننه جان تو یک راهی پیش پای من بـگذار.» ننه دریـا گفت: «حتما دیشب با ماهیهـا خیلی بازی کرده­ای و دیر خوابیده­ای !ولی عیبی ندارد. آن­دورهایک رنگین­کمان هست. روی موجهـا سـوار شو. من تـو را به رنگین کمان می­رسـانم. باید از آن بـالا بروی و همین­که ابر رسید روی آن بپری.» قطـره روی یـک مـوج بلند نشست و دریـا او را بـرد و بـرد و بـرد تـا به رنگین کمـان رسید. قطـره شروع کرد به بـالا رفتن از رنگین کمـان. اما کـار خیلی سختی بود. ابـر هـر لحظـه به رنگین کمـان نزدیکتر می­شـد. قـطره خودش را بالا کشید. ننه­دریا فریاد زد: «زود باش. تندتر. خورشید که غروب کند، رنگین کمان هم می­ رود.» قطره نفس نفس می­زد. به سختی خود را تا بالای رنگین کمان رساند. ابــر خیـلی نـزدیک بود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 45صفحه 5