مجله خردسال 45 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 45 صفحه 6

قطره آماده شد که روی آن بپرد ولی ناگهان خورشید رفت و همه جا تاریک شد. قطره افتاد. ابر سعی کرد او را بگیرد ولی قطره سنگین بود و افتاد پایین. توی هوا چرخید. فریاد کشید. ننه دریا یک موج کف آلودو نرم را فرستاد تا او را بگیرد قطره دوباره توی دریـا افتاد. آن شب تـا صبح گریه و زاری کرد و ننه دریا او را دلداری داد. صبح فردا، ننه­دریا ماجرا را برای خورشید خانم تعریف کرد. خورشید خانم بابا ابر را صدا کرد. ننه دریا قطره­ی کوچولو را بیدار کرد. خورشیدخانم او را بخـار کرد. بابا باد با احتیاط او را توی دستهایش گرفت و راه افتاد. و اما بشنوید از ابر و قطرههای نقره­ای دیگر، آنها به دره­ی گلها رسیدند. همه­ی گلها پژمرده شده بودند. ابر شروع کرد به باریدن. قطرههای نقره­ای بر سر و روی گل ریختند و همه را سیراب کردند.همه به جز یک غنچه­ی صورتی کوچک، غنچه هر چه انتظار کشید، قطره­ای برای او نبارید. قطره­های­نقره­ای تمام شدند. غنچه زد زیر گریه. خاله ابربا غصه گفت: «حیف! من یک قطره کم آوردم.» همین موقع بابا باد های­وهویی کرد و شـاد و خندان از راه رسید. قطره­ی کوچولو را روی غنچه ریخت. غنچه دوباره جان گرفت. سرش را بلند کرد و برگ­هایش را تکان داد. گلبرگهایش یکی­یکی باز شدند وعطرخوش بویش همه جا پیچید. قطره­ی نقره­ای با خوشحالی فریاد کشید: «وای من یک گل شدم! یک گل خوشبو!» خورشید خانم از بالا او را تماشا می­کرد و با خود می­گفت: «فردا همه چیز را برای ننه­دریا تعریف می­کنم تا او هم مثل ما شاد بشود.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 45صفحه 6