مجله خردسال 47 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 47 صفحه 5

از صبح زود به باغ رفته. حتمـاً حـالا خیلی هم گرسنه است!» آقای بلند گفت: «این که نگرانی ندارد. به او تلفن می­زنیم و می­پرسیم که چرا دیر آمده !» خانم کوتاه دوتا صندلی آورد تا خانم و آقای بلند روی آن بنشینند. آن­ها نشستند و شدند هم­قد خانم کوتاه. بعد خانم کوتاه گفت: «نمی­توانیم تلفن کنیم چون­ما توی باغ تلفن نداریم. اگر هم داشتیم باز مشکلمان حل نمی­شد چون باغ خیلی بزرگ­است.اگر تلفن داشتیم و زنگ­می­زدآقای­کوتاه ازآن طرف باغ که نمی­توانست صدای زنگ تلفن را بشنود.» آقای بلند گفت: «پس تلفن ندارید! نگران نباشید.تا شما سفره­ی ناهار را حاضرمی­کنید مـن به بــاغ مـی­روم و او را می­آورم.»خانم ­کوتاه­ خوشحال شد. خانم بلند خندید و آقای بلندرفت.خانم­ها هنوز مشغول آماده­کردن­سفره­ی­ناهاربودند که آقای­بلند به­باغ­رسیدو آقای کوتاه­را دید که ناراحت­وعرق کرده مچ پایش­راگرفته­و زیردرخت نشسته است.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 47صفحه 5