
مادر گفت: «با نخی که درست میکنم برایت               ،            ،              ،           و             میبافم.»
کمی فکرکرد وگفت: «چه خوب!» بعد       را بغل کرد وبه اوگفت: «اجازه میدهی پشمهای تو را بچینم؟» 	         بع بع کرد و بالا و پایین پرید. پدر با قیچی مخصوص پشمهای          را چید و با مقداری از پشمها یک                قشنگ درست کرد. راستی که               خیلی گرم و نرم بود! مادر بقیهی پشمهـا را نخ کرد و پدر با دقت و حوصله همهی نخها را رنگ کرد. آبی، زرد، قرمز و سبز. مادر نخها را بافت و بافت و یک 	            قشنگ درست کرد. باز هم بافت و بافت و یک         و            زیبا درست کرد. او بازهم بافت و بافت تا بالاخره           و              هم آماده شد.         و           تمام روزهای گرم تابستان رادر میان دشت زیبا بازی کردند و دنبال هم دویدند.
	
  مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 47صفحه 18