مجله خردسال 47 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 47 صفحه 8

فرشتهها دیروز پدربزرگ به خانه­ی ما آمد. ما با هم فوتبال بازی کردیم. بستنی خوردیم و شعر خواندیم. ظهر که شد، رفتیم کنار شیر آب. پدربزرگ وضو گرفت. من هم مثل اوآستین­هایم را بالا زدم و دست و صورتم را شستم. بعد دوتا جانماز آوردم. ما با هم نماز خواندیم. وقتی­یک دور نماز خواندیم من گفتم: «پدربزرگ صبرکن! من­یک کاری­یاد گرفته­ام.» بعد دراز کشیدم و پاهایم را یکی درمیان بلند کردم. اول راست، دوم چپ، پدربزرگ هم مثل من ورزش کرد. گفتم: «حالا من­وشما مثل­امام و نوه­اش شده­ایم! دایی­عباس می­گفت که امام­همیشه وسط­دوتا نماز ورزش می­کردند، نوه­ی امام هم همراه او ورزش می­کرد.» پدربزرگ خندید و مرا بغل گرفت. من لپهای گلاناری او را بوسیدم و گفتم: «ورزش تمام شدمن می­روم ناهاربخورم!» پدربزرگ خندید ولی با من نیامد. او ایستاد تا نماز دومش را بخواند. مثل امام خمینی.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 47صفحه 8